جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

تقلیل قدرت و تکاثر عدالت


تقلیل قدرت و تکاثر عدالت
وقتی به علم منطق رجوع می‌شود، در دل آن نکته‌ی مهم و آموزنده‌ای را می‌توان استخراج کرد که ارتباط موضوعی نزدیکی را با گفتمان قدرت و عدالت دارد. این نکته مهم تناقض است و هنوز هم نتوانسته پایگاهی را در علم منطق برای خود ایجاد کند. بنابراین قدرت و عدالت در زاویه دید منطق در تضادند و همیشه منطق نسبت به دو چیز که با همدیگر در تضاد باشند، بودن آن دو چیز را محال می‌داند، یا به تعبیری دیگر جمع ضدین محال است و نکته مهم و حیاتی اینکه وجود یکی از آنها لازم و ضروری بوده و البته در دید خیلی از مکاتب غیراسلامی و دینی به بودن هر دوی آنها و یا یکی از این دو تأکید شده است و حقیقت آن است که قدم گذاشتن در حوزه عدالت و پرداختن به آن کار آسانی نیست و تاریخ بشر هم تاکنون به این مهم جواب صحیح و عام‌پسندی را نداده است. اما اهمیت این مقوله در شکل‌گیری معیارها و مرزهای انسانی مدخل بوده و اغلب تداخل آن بخاطر صفت برتر بشر بنام عقل است و در آخر نیز با وجود اینکه بشر به عنوان یک حیوان ناطق به حساب می‌آید و این امانت الهی یعنی عدالت نیز در حوزه‌های اختیاری آن است، مجبور است در حفظ و صیانت این امانت الهی و ترویج و گسترش آن البته با مساعدت از عقل اهتمام فراوان به خرج دهد. لذا اگر نگاهی به پشت سر بیندازیم و ادوار تاریخی را مرور کنیم، شاید به اندازه‌ی وسعت دنیای مادی زبان قلم کاغذهائی را در این مورد سیاه نموده و شمارش قیمت جوهر قلم و کاغذهای سفیدی که سیاه شده‌اند به هیچ وجه، ممکن و میسر نمی‌باشد.
اما عکس آن مقوله قدرت است که رقیب دیرینه‌ای برای عدالت بشمار می‌رود که در نگاه تاریخ نیز کاملاً مشهود و معلوم بوده، به طوری که نگاهی عملی را در بطن تاریخ از این مقوله سراغ داریم. لذا باید تقبل نمود که ظرفیت کوچک اندیشه ما نمی‌تواند جوابگوی این گفتمان وسیع باشد، اما با کمی تأمل و تعمق درمی‌یابیم که انسان بعنوان یک موجود محق شناخته شده و نگاه نیازمان جهت اخذ این حق به سوی نقطه مقابل یعنی عدالت گرایش پیدا می‌کند و به نظر می‌رسد، هر تعریف و تمجیدی از مقوله عدالت در رشد و ترقی آن بی‌تأثیر نخواهد بود.
حال آنچه که از واژه و مفهوم عدالت به ذهن راقم این سطور خطور می‌کند، می‌تواند مواردی از قبیل میانه روی- معدول، قسط، میزان، معادله، برابری و مساوات- اعطای حق به ذیحق- رعایت حقوق همدیگر، ناس و تعدیل قدرت را اشاره کرد و دیگر اینکه در مفهوم عدالت می‌توان گفت عبارتست از توزیع برابر زندگی به نحوی که با رضایت در ابعاد مختلف نیز همراه باشد و یا به تعبیر دیگر عدالت یعنی ایجاد کار از طرفی متولی امر در صورت انجام کار و توزیع حق به ذیحق بر مبنای عدالت.
در اینجا سئوال است که آیا هدف فهم عدالت در مقام عمل است یا نه در تعریف است که جایگاهی زبانی دارد؟ البته آنچه به عینه مشاهده می‌گردد، قدم‌های عملی می‌باشد که در جهت پیشبرد مفهوم عدالت اکتفا نمی‌کند و نه تنها این بلکه در اتساع آن بیشتر باید کوشید، بطوری تاریخ در سطح جهان جای پای قدم‌ها را در حوزه‌ی عدالت انگشت شمار می‌بیند و این خود از مشکلات اساسی در بطن جوامع بحساب می‌آید. البته حامیان قدرت نیز سعی نموده عامل و یا عوامل آسیب‌رسان به اریکه قدرت را شناسائی و آنها را سرکوب نمایند که چنین عملی جامعه عدالت خواه را با توجه به وضعیت امروزه و کارهای بنیادی و اصولی که متخاصمین و معاندین و حامیان همان مکاتب تاریخی انجام می‌دهند با مشکل اساسی نیز مواجه کرده است.
با این حال برداشت این است که شکل و محتوا و بیان جاده‌ی قدرت با جاده‌ی عدالت کاملاً متفاوت و به تعبیری ساده‌تر سازگاری و همخوانی با یکدیگر ندارند و آنچه را در بطن جاده‌ی قدرت مشاهده می‌کنیم، چیزی جز تنبلی، فرصت‌طلبی و آرامش گری نبوده، چراکه رنج و مشقتی که در این باب حاصل می‌شود در حد و نصاب عدالت نیست. اما جاده عدالت یک جاده‌ی پرمخاطره و پر پیچ‌وخم و طاقت فرسایی است و وارد شدن به این جاده در توان هر کسی نیست، چه اینکه در خیلی موارد انسان بایستی از جان و مال و زندگی و موقعیت خود گذشته و برای همیشه با آنها خداحافظی کند.
با این تفاسیر قدم در جاده‌ی نخست در دید مادیون بهتر و سازنده‌تر به نظر می‌آید و خواسته‌های بشر مادی‌گرا را بصورت مقطعی و مسکن‌وار برآورده می‌کند و اغلب افراد در جاده قدرت به رقابت پرداخته و جهت رسیدن به مقصد که همان آسایش و آرامش نسبی بوده سبقت می‌گیرند و تن خود را با اریکه‌ی آرامش و رفاه احساس و عجین می‌سازند. جالب اینجاست که قدرت به هیچ وجه مرز نمی‌شناسد و همه چیز و همه کس را مال و مطیع خود می‌داند و در شگفتم از اینکه بشر در تکاثر قدرت انرژی زیادی برای بسط آن صرف نموده است، کما اینکه در تعدیل عدالت به جای گسترش آن کوشیده و ابتدا به ساکن را سرمنشاء کار قرار داده است.
فلذا با نشانه‌های بارزی که در تثبیت عمر بشر در کشورهائی اعم از ترکیه و اردن و جاهای دیگر بدست آمده، قدمت تاریخی بشر بالا و نامحدو است، با توجه به این امر انسان‌ها در ابتدای کار از عقل و منطق درستی برخوردار نبوده‌اند، ولی براساس اسناد موجود در زمانی که بشر خود را شناخته، راهنماگری الهی همراه آن بوده و برای گرایش به سوی واقعیات و معیارهای انسانی بشر را سوق داده است و بعد از آن نیز خداوند به وضوح پیامبرانی را جهت ارشاد و راهنمایی بشر در روی زمین با معجزه‌های خود جهت اقناع کردن بشر گذاشته است.
به تعبیری باید گفت در این جاده افراد متعددی را خداوند برای ارشاد و رهنمون کردن به راه مستقیم عدالت فرستاده و هرکدام به نوبه خود در این جاده قدم‌های مثبتی را برداشته‌اند و تاریخ شاهدی عینی است،‌ اما در فصل تاریخ اسلام به این مهم توجه بیشتری شده و افراد عادلی در این مقطع تاریخی بر علیه قدرت و ظلم که متضاد با عدالتند قیام کرده و در این راه ایثار نموده‌اند، البته با اینکه از خودگذشته و به خرد پیوسته‌اند، ولی آنچه در روحیه پیامبران صورت عملی به خود گرفته و به مرحله‌ی اجرا درآمده کلمه‌ای بنام«رعایت»بوده که آنهم جز در مقطع تاریخ اسلام و مقاطع دیگر الهی بوده که اختیاری بوده و برای دیگر مقاطع زمانی می‌توان گفت با فتالیزم(جبر عملی) بدست نیامده است، چون انسان موجودی مختار و قدرت طلب است و نگرش آن اغلب به سمت اریکه‌ی لذایذ و رفاه هدایت می‌شود، چه اینکه از هم جنس خود نیز تبعیت نمی‌کند و در طول عمد طویل دنیای مادی که انسان‌ها یکی پس از دیگری د رکام آن فرو رفته‌اند، در رعایت این گفتمان وسیع تقصیر داشته‌اند و نه تنها بنده معتقد و واقف به این اصل که همان رعایت است، می‌باشم، بلکه هرچه به عقب می‌نگریم باز آنچه مشهود و مسلم است و بر آن ادوار تاریخی مهر تأکید و تائید زده‌اند، کلمه‌ی رعایت است که سالها که نه بلکه قرن‌هاست در سینه‌ی دریای وسیع عدالت نهفته است که نیاز به شکافتن و پردازش به آن از مهم‌ترین و اساسی‌ترین مقولات بوده و کاملاً در جامعه‌ی امروز نیز محسوس است.
بر این اساس دیدگاه اسلام علاوه بر رعایت به رضایت و تساوی و کار توجه خاصی دارد و در این خصوص فصل وسیعی را باز نموده و در ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، حقوقی، اقتصادی و مذهبی بدان پرداخته است یا به تعبیری می‌توان گفت ادیان مذهبی بخصوص دین مبین اسلام هزینه‌های هنگفتی را اعم از جانی، مالی و فرهنگی و غیره متحمل شده است.
بنابراین کتاب الهی قرآن نشانه‌ی مبرهن و مشخصی است و در سوره‌ی حدید قسمت اول آیه می‌فرماید:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»
«همانا پیامبران خویش را با بینات و با ایشان کتاب و میزان فرستادیم، تا بشر را به قسط برانگیزاند»
و در سوره‌ی نساء آیه ۱۳۵می‌فرماید:
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، قیام کنندگان بخاطر قسط (پاسداری و هم‌ارزی) باشید.
و در آیه ۲۲سوره‌ی جاثیه می‌فرماید:
«خداوند آسمان و زمین را به حق آفرید تا هر آینه هر ذی‌نفسی را فراخور کارشان پاداش دهد و برایشان ستم روا نمی‌دارد».
و در سوره‌ی فرقان آیه ۷۴ می‌فرماید:
«اراده‌ی ما بر آنست که بر مستضعفین روی زمین گذاریم و آنان امامان و وارثین بگردانیم».
بنابراین از مفهوم آیات برمی‌آید که قران عدالت را رکن رکین جامعه اسلامی برشمرده و خداوند به نشانه‌های مستحکمی که همان کتب الهی و پیامبران هستند، برای هدایت بشر به سوی عدالت اشاره نموده است و دیگر اینکه با نقطه مقابل عدالت که همان اقتدار و ظلم است، بشدت مخالفت و از رعایت حق برای افراد در روی زمین البته براساس فراخور کارشان حمایت و استقبال گرم می‌نماید و از مظلوم همیشه دفاع نموده و بعنوان پیشگام و جانشین یاد می‌کند.
در مجموع باید گفت: برای اینکه دیدگاه‌های اسلام بر کرسی عمل بنشینند، لازم است در پیکره‌ی عدالت ارکان اساسی‌ای بنام رعایت، توانایی، رضایت، تساوی، کار و تناسب را کار گذاشت که این امر نیز بدون شناخت واقعیات، انسجام فکری و وفاق ملی و مذهبی دور از انتظار عقل است اما با اینکه خداوند متعال فطرتاً در وجود انسان این موارد را جای داده است، ولی متأسفانه در رشد و پرورش آنها جوامع جهانی تعدی و تخطی نموده و می‌نماید.
همانطوری که از آیه ۲۲برمی‌آید. رابطه‌ای که خداوند بین خود و مخلوق برقرار می‌کند، رابطه‌ای براساس کار و آنچه را که انجام می‌دهد براساس همان پاداش می‌گیرد، جالب اینکه نه تنها این رابطه بین خدا و انسان وجود دارد، بلکه در میان خدا و موجودات دیگر آن نیز به همین منوال است. لذا با توجه به اینکه انسان برای زیستن خلق شده و در کل نیاز به تأمین معیشت دارد و این تأمین معیشت بدون کار انجام‌پذیر نیست، لذا باید در انجام کار فعال باشد، بدین سان که در هر مقامی حتی مقام قدرت و رفاه نیز باید معیارهای عدالت را که همان رعایت، رضایت، تساوی، کار و تناسب است به انجام برساند. مثلاً یک کارگر سیاه چرده با جثه‌ای ضعیف و بازوانی باریک با یک کارگر با چهر‌ه‌ای سفید و جثه‌ای قوی و بازوانی پهن و مقتدر که برای یک مهندس کار می‌کنند، در تقسیم حقوق آنها دید متولی کار که همان مهندس است، بایستی عادلانه باشد یعنی بر مبنا کاری که به انجام رسانده‌اند مزد دریافت دارند نه اینکه به چهره و یا اندام و ظاهر آنها نگاه شود که اگر به این منوال باشد رعایت نشده است و البته کلیه‌ی معیارهای بالا در تقسیم حقوق مؤثرند. لذا با این بیان آنچه را که میتوان استنباط کرد اینست که براساس کار انجام گرفته افراد می‌بایست اجرت دریافت دارند با این تفاوت که در تعیین معیارها و یا قوانین اجتماعی همین انسان‌ها باید دخیل و متفق‌القول باشند. ولی همه با هم نمی‌توانند تصمیم نهایی را اتخاذ نمایند و بلااستثناء یک نفر باید به عنوان مدیری عادل جهت رعایت حق و حقوق افراد انتخاب گردد که صحبت نغز و آموزنده‌ی پیامبر(ص)در این خصوص بسیار بااهمیت است که می‌فرماید«اگر دو نفر بخواهند کاری را به انجام برسانند، بی‌شک یک نفر از آنها باید به عنوان مدیر انتخاب شود که چنانچه به این رویه عمل نشود، در بطن کار با مقوله‌ای بنام هرج و مرج مواجه خواهیم شد، البته با این توضیح که فرد مدیر باید بی‌چون و چرا حق زیردست را رعایت نماید و دیگر اینکه باید با صراحت اعلام داشت که یکی از معیارهای اصلی و قانع کننده‌ای که در دید مکاتب غیرالهی بی‌عدالتی به شمار می‌آید تناسب است که در اسلام از ارکان اصلی عدالت محسوب می‌گردد. باید اذعان داشت که هر چیزی در جای خود دارای ارزش و توانایی است و چنانچه آن را بیهوده و عقیم بشماریم در واقع عدالت را رعایت نکرده‌ایم.
به عنوان مثال ما نمی‌توانیم نسبت به ماشینی که از ترکیب قطعات مختلفی اعم از فرمان، پدال گاز، ترمز، کلاج، دنده، آینه، صندلی، اتاق، چراغ، چرخ، موتور، باطری،‌ دینام، کاربراتور و... تشکیل شده است بی‌عدالتی کرده و یک مورد و یا چند مورد را ابزاری فعال در جهت شکل‌گیری ماشین بدانیم و بگوئیم ماشینی که کارها را جهت رسیدن به مقصد انجام می‌دهد، فقط این چند موارد در آن مؤثرند، با اینکه قطعات در شکل‌گیری ماشین تأثیر بسزا و حیاتی دارند و بدون نبود یکی نه تنها دیگری بلکه کل قطعات که به ماشین ختم می‌شوند با مشکل مواجه می‌گردند یعنی به تعبیری ساده‌تر این قطعات نسبت نزدیک با هم دارند و به مفهومی هم نوع و هم جنس و تناسب برقرار شده است. و نکته دیگر عدل الهی است که بصورتی سرمشق‌های انسان را به خلق کرده که هرکدام به نوبه خود در شکل‌گیری انسان نقش بسزایی را دارند و نمی‌توان در کار یکی از آنها اجحاف کرد،‌ چراکه بدون نبود یک عضو کل سیستم بدن به هم می‌خورد و دچار نقصان می‌شود.
مثلاً برای قضاوت اعضای بدن نمی‌توان گفت دو چشم انسان از دو پا و دو دست آن بیشتر فعالیت می‌نماید و سهم بیشتری دارد که به نظر می‌رسد این خود می‌تواند همان خودشناسی باشد و خودشناسی نیز همان خداشناسی است و قطعاً کسی که اول خود و بعد خدا را بشناسد عدالت را شناخته است و این امر نیز مرز نمی‌شناسد، چونکه خالق همه‌ی انسان‌ها در ساختن جوارح آنها تبعیض و یا تفاوتی قائل نشده و به تعبیری در نسبیت این جوارح کوشیده است. ولی باید تقبل کرد که براساس آیه الهی که ما بایستی از خدا و رسول خدا و جانشینان آنها اطاعت نمائیم، هنوز از نظر عمل برای بشر با اینکه تعلیم داده شده، اما در تفهیم آن در سطح جهانی با مشکل مواجه شده‌ایم با اینکه در سرزمین مملو از شوره‌زار عربستان تخم عدالت را می‌توان کاشت و از درخت آن بهره جست، اما بعد از پیامبران و ائمه اطهار هنوز در این سرزمین نگاه‌ها متوجه رشد و پرورش این درخت مقدس هستند. البته معدود افرادی در صدر تاریخ اسلام و جهان قدم‌هائی را برداشته‌اند که با سیل عظیم مخالفت مواجه و آنها را از رشد و تداوم این امر منع کرده‌اند که فریاد عطش از برگ‌های زرد رخ این سرزمین نشانه‌ای از کمبود آب است.
در اینجا علاوه بر دیدگاه اسلام باید نگاهی معقول را نیز به نقطه مقابل اسلام که همان مقوله‌ی اقتدار است، معطوف داشت. براساس شواهد و قراین و آنچه را که به عینه مشاهده می‌کنیم، دیدگاه‌های غیرالهی و مکاتب غربی نیز به مقوله قدرت گرایش بیشتری دارند کما اینکه قدرت را همیشه برتر و ارزشمندتر از عدالت دانسته‌اند و در اسناد معتبر به دیدگاه‌های بعضی از دانشمندان غربی اعم از مارکس و انگلس و غیره که در این خصوص‌اند، پرداخته و محاسن و قابلیت‌های قدرت را به تصویر کشیده و رشد و نمو انسان را اغلب ختم در فعالیت‌هائی که منجر به ایجاد دستاوردهای بشری هستند، می‌پندارند، و پایه اصلی حیات و به تعبیری نبض انسان‌ها را علم اقتصاد بشمار می‌آورند.
لذا با اینکه نگاه این مکاتب به عدالت در خیلی از موارد مثبت به نظر نمی‌آید و در خیلی از موارد یکسان بودن را برای انسانی که در فعالیت و تکاپوست مضر می‌دانند و از طرفی تاکید موکد بر بودن طبقات جامعه و اختلاف سلایق و تفاوت را نکات ثمربخشی جهت ارتقاء و پویائی بشر در روی زمین به حساب می‌آورند. اما باید اعلام داشت که مکتب اسلام با اختلاف استعدادها و رشد و ارتقاء این استعدادها جهت شکوفائی که در آخر منجر به ترقی و تعالی جوامع در زوایای مختلف می‌گردد، نه تنها مخالفت ننموده بلکه از آن استقبال و حمایت قابل توجهی داشته است بطوری که قرآن می‌فرماید:«آنانکه می‌دانند با آنانکه نمی‌دانند برابر نیستند. البته برابری با برتری فرق می‌کند و هرکسی را در جای خودش اسلام قیاس می‌نماید.
اما مسئله قدرت و ظلم فرق می‌کند چراکه این جوامع به موقعیت‌های سیاسی و اقتصادی دست می‌یابند و مبانی بشری را جایگزین مبانی الهی و اسلامی می‌کنند و دیگر هر چیزی را براساس خواسته و وفق مراد خود می‌پندارند و ضرب المثل‌های اقناع کننده‌ای نیز برای ترویج و تبلیغ و بسط موقعیت خود که همان اقتدار است، می‌آورند مثلاً می‌گویند هرجا گرگ را از بین برده‌اند، نسل آهو در آنجا دچار انحطاط شده است چراکه آهوان بعلت مصون بودن از خطر دیگر و نبود هرگونه برخورد و فقدان رقابت در بین خودشان از آن چستی و چالاکی و فعالیت می‌افتند و دچار انحطاط می‌گردند.
در اینجا باید گفت تمام برخوردها و جدال‌های موجودات الهی بدون دلیل و برهان نیست و هرکاری که انجام پذیرد در واقع حکمتی است به انسان‌ها که در رعایت امانت‌های روی زمین بیشتر دقت کرده و اهتمام به خرج می‌دهند. اما از اینکه اگر اقتدار نباشد جامعه دچار هرج و مرج و نقص‌های متعددی می‌شود. نباید شک کرد و به نظر راقم این سطور در هر جامعه‌ای باید قوانین و مقرراتی تعیین و در انجام آن تاکید گردد اما معیار عدالت که یک معیار الهی است در چارچوب این قوانین و مقررات باید گنجانده شود. یعنی به تعبیری قدرت باشد ولی در جهت تکاثر عدالت و قدرتی که بتواند جامعه را به سمت عدالت و معیارهای آن هدایت نماید و قدرت خود را از آن مردم بداند. در غیر این صورت آنچه را که صاحبان زور و زر به منصه‌ی ظهور می‌رسانند در واقع به نفع خود و به ضرر زیردستان و مظلومان بوده و در این راستا چیزی عاید دیگران بجز بردگی و غلامی و اطاعت محض را دربر ندارد و با سیاست‌هایی که به نمایش می‌گذارند بردگان و غلامان خود را جوری تربیت می‌کنند که این تربیت با خون و تفکر آنها آمیخته و نقش بسزائی را بازی می‌کند که در جامعه‌ی اسلامی ما به چشم نمی‌خورد. لذا این مسئله حکایت از‌ آن قوم را دارد که مدام به سرزمین‌های اکناف خود حمله می‌برند و با جمع کردن غنایم و اسیر خود می‌گیرند. یکبار این قوم غیبشان می‌زند و از خانه و کاشانه و زن و فرزند و مال و منال به مدت زیادی فاصله می‌گیرند، پس از مدتی بردگان و غلامان با زنان صاحبان خود هم بستر می‌شوند و دیگر زندگی سابق بردگی را از یاد می‌برند با برگشت صاحبان، بردگان دیگر تن به دادن زنان اربابان نمی‌دهند و البته از آنها نیز تبعیت نمی‌کنند.
به هر حال برای پس گرفتن زنان خود اربابان دست به شمشیر می‌زنند و غلامان نیز به همین روش تا اینکه جنگ بین آنها سر می‌گیرد. یکی از اربابان می‌گوید، اگر ما اینها را بکشیم در واقع غلامان خود را از دست داده‌ایم و برعکس اگر اینها ما را بکشند دیگر پس گرفتن زنان نیز بی‌فایده است. پس بیائید شمشیرها را بر زمین بگذاریم و شلاق‌ها را بلند کنیم که با این کار چون غلامان تربیت یافته شلاق هستند در این مجادله تن به تسلیم می‌دهند که همین طور هم می‌شود.
با این تفاسیر می‌بایست جوامع بین‌المللی به این نتیجه برسند که باید سر تعظیم را در مقابل عدالت فرود آورند. زیرا عدالت یک مقوله‌ای است که هر جامعه‌ای آن را به معرض نمایش گذاشته بی‌شک نکات مثبت آن را به عینه آموخته است و چیزی که آموخته می‌شود توأم با رضایت فطری است و اگر در کنه همین جوامع غیرالهی افرادی مانند میخائیل گوباچف رهبر حزب کمونیسم و رهبر چند ملیتی اتحاد جماهیر شوروی با یک تعامل فلسفی عادلانه دیدگاهش به اسلام و معیارهای آن عوض می‌شود و کاملاً دچار تغییر و تحولاتی اساس می‌گردد، اینها نشأت گرفته از قدرت لایتناهی و بی‌نقض و عادلانه خداوند متعال می‌باشد و یا مانند سقراط که در دل جامعه‌ی اقتدارگر و خرافاتی یونان که مالکیت زمین را از آن خود می‌داند در دادگاه«هلیاست»به مقابله با سوفسطائیان برمی‌خیزد و مجبور به نوشیدن جام شوکران می‌شود، فقط بخاطر حقیقت و رعایت عدالت است و یا گالیله که به خاطر کشف جاذبه زمین مورد بازخواست قرار می‌گیرد و از نظریه خود حتی تا پای جان دفاع می‌کند، آنهم بخاطر حقیقتی است که در درون خلقت الهی نهفته است و یا افلاطون که عدالت را با دو گفتمان توزیع و مبادله محسوب می‌دارد و با به پایان رساندن این دو گفتمان سرآغازی را جهت تداوم و بقاء در قرون وسطی برای عدالت باز می‌نماید، تنها بخاطر فقرزدایی و رعایت حق مظلوم در زمان تحجر و حرکت بسوی تجدد آنهم از نوع عدالت است و یا«سن توماس»که از مبتکرین فکری مسیحیت در قرون وسطی بشمار می‌آید مالکیت زمین را از آن خدا می‌داند و حتی می‌گوید خداوند زمین را برای یک نفر خلق نکرده و همگی در روی زمین صاحب حق هستند و افراد وقتی به مرحله‌ای رسیدند که از نظر مالی غنی شدند باید مازاد آن را بین نیازمندان تقسیم کنند که دیدگاه این دانشمند نیز با این تفاسیر نسبت به عدالت مثبت است.
و دیگر مکتب اسلام است که در این رهگذر سهیم و مشکلات زیادی را متحمل گردیده، بطوریکه پیامبر بزرگ و معجزه آسای اسلام(ص)مورد بهتان و بی‌احترامی و نکوهش از طرف قریش قرار می‌گیرد و یا آن را در پشت حجره‌اش با صدای بلند صدا می‌زنند و یا در جنگ دندانش را می‌شکنند که فقط بخاطر دفاع از مظلومیت و به اهتزاز درآوردن درفش عدالت در گستره‌ی گیتی و یا امام شیعیان علی ابن ابیطالب(ع)نیز که بزرگترین عدالت‌خواه و عدالت گستر بوده است نیز در مسجد کوفه با دشنه‌ی ظلم به شهادت می‌رسد که این شهادت فقط بخاطر زنده کردن و زنده نگه داشتن فرهنگ عدالت و گسترش آن در روی زمین است و یا اگر در سرزمین کربلا با خون ایثار ۷۲تن این سرزمین آبیاری می‌شود فقط درسی است که جامعه بعد از خود باید آن را بیاموزد و به آن عمل کند. حسن سخن اینکه مقوله عدالت یک بحث نوپا نیست بلکه سابقه‌ای عمیق و همتای و همزاد با عمر بشر را دارد و بقول حافظ شیرازی:
ساقی بدست عدل بده تا گدا □□□ غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
که باید در گسترش و عمل کردن به آن جهت زدودن بلا و جلوگیری از رذایل اخلاقی و انسانی کوشید و بی‌تردید برای رسیدن به مرزهای انسانی و تفکیک آنها و مشخص کردن نقطه صفر که قرب و منزلتشان نیز با آن عجین است، باید به مانند این افراد از خود مایه گذاشت و حتی جان خود را فدا کرد و وارد شدن به عرصه‌ی پرتلاطم عدالت نیز افرادی را می‌پذیرد که ویژگی‌هائی را مانند این افراد دارا باشند و دیگر اینکه باید تا زنده هستیم در تکاپوی این واژه کهن و تکاثر آن آنهم در مقام عمل بکوشیم چراکه عدالت مقوله‌ای بسط و بی‌پایان است و نگاه آن نگاهی توأم با عمل است چون آنچه در جوامع امروزه به چشم می‌آید ظرفیت‌های فکری آکنده از حرف و حدیثند و لبریز شده‌اند لذا نیاز به پر کردن ظرفیت تهی عمل با اندیشه‌های نو هستیم. پس ما به عنوان کشوری اسلامی که سکاندار این مقوله هستیم باید دست ندامت را جهت جبران در دست همدیگر بفشاریم و با طراوت و شادابی بیشتری به استقبال عدالت رفته و در این راه گام‌های مستحکم‌تری را برداریم تا بوی عمل مضاعف‌تر شود که با این کار جایگاه قدرت سست و به فراموشی سپرده خواهد شد و به یاد بسپاریم که ما معلم عدالت جهت آموختن نمی‌خواهیم بلکه عدالت را در محضر بزرگترین عادل آموخته و با اقتباس و اهتمام و درس از آموزنده‌ی خود باید به پیش رویم، آموزنده‌ای که آنچنان طبیعت را با نظم و انضباط خاصی خلق کرده که می‌توان در هر خلقت آن عدالت را یافت و مطلب دیگر اینکه بایستی نگاه فکریمان به عدالت عقلایی و براساس بینش صحیح و به سمت جلو بوده و در ارتقاء و تکاثر آن دریغ ننمائیم و دیگر اینکه یکی از ستون‌های پل عدالت ناس(مردم)هستند که بسیار بااهمیت و حیاتی است.
جان کلام اینکه بزرگترین معلم عدالت را طبیعت الهی بدانیم چراکه در هر نشانه‌ای از آن می‌توان به وضوح عدالت را دید و به نظر راقم این سطور که از دل برآمده است«عدالت را باید از سپیده‌دم بیاموزیم، چراکه سهم شب را در پیش خود نگاه می‌دارد».
عابدین پاپی