جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

رؤیای تحزب


رؤیای تحزب
این مقاله به آنجا راه می برد كه هر چند یك ساخت قانونی بومی و تجربه شده و ایرانی برای سیاست كنونی كشور ما ضروری است و شاید حتی در حال تكوین باشد، اما با این حال این ساخت یابی از طریق طراحی ها و برنامه های ما محقق شدنی نیست و باید چشم به تكامل تاریخی آن دوخت.
●لیبرالیزم خام دستانه
گفتمان دمكراتیك اینك سراسر سیاست ایران را در بر گرفته است. پذیرش این گفتمان از سوی عناصری در داخل نظام، بدان حتی رونق فزون تری داده است. اما گفتمان دمكراتیك در چه قالبی خود را مشخص تر در سیاست ایران می نمایاند؟ پاسخی كه احتمالاً كمترین مخالفت را برمی انگیزد، حزب و مفاهیم مشتقه آن است؛ مفاهیمی همچون نظام حزبی، مبارزات حزبی، مشاركت احزاب و غیره. بسیاری از شخصیت های سیاسی داخل و خارج حاكمیت، اكراه دارند كه تجربه مشاركت سیاسی از ابتدای انقلاب تا این زمان را مشاركت واقعی یا مشاركت كامل بنامند.
شاید بتوان گفت كه آنها غبطه می ورزند كه شایسته بود آن مشاركت ها در قالب نظام حزبی انجام می پذیرفت. اقبال به تحزب در سیاست امروز ایران، ظاهراً خودی و غیرخودی ندارد و از همه طیف ها برای خود سربازانی وفادار گرفته است.
بی دلیل نیست كه اینك ما شاهد رونق ادبیات حزبی (ادبیات پیرامون حزب) هستیم. در این ادبیات، حزب و تحزب، همزمان چون یك راه حل مسائل و یك آرمان تصور می شود. در ایران جدید، در تفكرات برای حل مسائل اساسی كشور، گاه حزب، راه حلی همسنگ تمام راه حل ها به نظر می رسد؛ به نحوی كه احتمال دارد یك ناظر خارجی در ادبیات حزبی و در شر و شور تحزب در ایران، وجود گونه ای شیفتگی دكترینی را احساس كند.
احتمالاً بحث حزب در ایران تماماً و بنیاداً بحثی ایدئولوژیك است؛ یعنی انفعال فكر امروز ایران از ارزش های عتیق لیبرالی را نمایش می دهد. اوج این انفعال را می توان در هم عنانی و همراهی دفاع از نظریه تحزب با هجوم به ایده دولت مستبد دید. مفروض اساسی مندرج در رتوریزم لیبرالی آن است كه فیلسوف فرد باور نگران آزادی ها در یك سوی ایستاده و پادشاه مستبد دشمن آزادی ها در سوی دیگر. این تقابل از بنیادهای اساسی تفكر لیبرالی است. اما پل ریكور در مقابل انذار می دهد: هرگونه اندیشه ای كه با رودرروقراردادن «فیلسوف» و «مستبد» آغاز به اندیشیدن كند خود را در خطر زندانی شدن در نوعی اخلاق گرایی قرار می دهد كه حاصلی جز نیهیلیزم ندارد. در فكر سیاسی كنونی ما، احتمالاً حزب جای فیلسوف لیبرال را گرفته و می خواهد كنترل كننده اصلی فساد قدرت سیاسی باشد و از آن سو دولتی كه سخت گرفتار وظایف توسعه گرایانه خود است، جای حاكم مستبد را گرفته است؛ دولتی كه گویی كاركرد و تعریفی جز این ندارد كه ذاتاً دشمن آزادی باشد.
اینكه تحزب ضامن عدم فساد دولت باشد، یعنی كاركردی بسیار حساس را از یك «نظریه» جستن. نظریه تحزب درسیاست كشور ما با تقدم بر استلزاماتی همچون فرهنگ مشاركتی، نهادهای آزاد، رفتارها و تفكر دمكراتیك مطرح شده است اما معلوم نیست كه فرضاً وقتی همه اینها به وجود آمده و نهادینه شدند، آنگاه ظاهر شدن تحزب نتیجه خود به خودی آنها باشد. ما از تحزب ایرانی هنوز هیچ نمی دانیم؛ دراین باره بیشتر خواهیم گفت.
حزب در ایران و مخصوصاً در ایران جدید، بهترین مثال برای فاصله بین یك نظریه جهانی و عام و یك واقعیت بومی است. حزب در جوامع آمریكای شمالی و اروپای غربی، امری تجربه شده و پیشا- زیسته است اما در ایران دقیقاً حالت عكس دارد. در حالی كه تحزب (نظام نهادینه حزبی) در آنجا بیشتر یك واقعیت است، در ایران بیشتر یك نظریه است؛ در آنجا موجود در اینجا موعود؛ در آنجا ابزار در اینجا هدف؛ در آنجا نظمی كسالت آور و در اینجا بی نظمی ای آكنده از شوق؛ در آنجا بستری برای تفاهم و دیالوگ و در اینجا عاملی برای اختلاف و مونولوگ؛ درآنجا حاوی گرایشی به شفافیت سیاسی، در اینجا گرایشی به لاپوشانی ناكارآیی اقتصادی- حكومتی دولتیان... . همه اینها ریشه در یك ایمان فلسفی جدید در حوزه هایی از سیاست كشور ما دارد؛ ایمانی كه متأسفانه جایگاه عقل سلیم را تصاحب كرده است. آن، لیبرالیزم فلسفی است؛ یك فردیت ذره گرایانه (اتمیستی)، پیشا- سیاسی، سنت ستیز و دولت گریز. ایمان فلسفی جدید باعث می شود كه به جای ایران، تصوری از ایران مبنای عمل و داوری قرار گیرد. حسب این تصور، در ایران سنت دولت مستبدی وجود دارد كه باید قدرت آن محدود شود تا آزادی از چنگال آن به درآید. دولت، سوژه منفور كسب آزادی تلقی می شود. این تصور سخت متصلب ایدئولوژیك، در حالی در تصور بسیاری از سیاسیون و حزبیون ما خانه كرده است كه تصور مفیدتر، توجه به دولتیان است تا دولت؛ نهادی كه به چنگ نیامدنی است. توضیح بیشتر آنكه هنوز در آثار تحقیقی پیرامون دولت، دولت واقعیتی سهل و ممتنع تصور می شود؛ یعنی نهادی كه چندان ملموس نیست و نهادها و اشخاص، چندان آن را نمایش نمی دهند اما كافی است فرد بخواهد بدون گذرنامه از كشور عبور نماید تا وجودش را به سادگی حس كند. دولت، سخت تعریف می شود اما راحت لمس می شود.
اصولاً تحزب در ایران تاكنون مستلزم توجه زیاده به حاكمیت و نه حكومت بوده است. نگرش حزبی در ایران همواره تحت تأثیر ترجیحات ایدئولوژیك، بیشتر متوجه نهاد دولت بوده است تا دولتیان و این یعنی آنكه نگرشی ایدئولوژیك در خصوص عمل حزبی- كه در دوره ای سوسیالیستی بوده، سپس به میزانی از سال های ۱۳۳۰ تا اوایل دهه چهل ناسیونالیستی شد و اینك لیبرالی- بر یك نگرش عینیت گرایانه به عمل حزبی همواره می چربیده است.
به نحوی طنز آمیز، در حالی كه دولت در جوامع كنونی دموكرات ضامن آزادی ها و اداره كننده مشاركت سیاسی است، در ایران مفعول آزادی و مشاركت فرض می شود.
باز هم به نحوی بسیار جالب، حزب ایرانی برای قدرت یافتن از دولت كمك می خواهد تا سپس بتواند علیه دولت و قدرت آن عمل كند. كلیشه «ضرورت ساماندهی احزاب توسط دولت» را بارها شنیده ایم. در حالی كه لازم است وجود دولت و قدرت آن مفروض واقع شود، در ایران كوشش می شود كه هر دم اساس قدرت آن به چالش كشیده شود.
سوءظن لیبرالی به نهاد دولت در این زمان، به همان اندازه غلو سوسیالیستی درباره وظایف دولت در دوره های گذشته، قوی است. هر دو گرایش مخرب، هرز برنده و ناساز با واقعیت امور است.
اگر احزاب در ایران جدید از یك روح كلاسیك لیبرالی صریح و قدرتمند برخوردارند، علاوه بر ناتوانی از نیل به درك پخته ای از نهاد دولت (نهاد نهادها) كه به آن اشاره شد، به دلیل تأكیدات زیاده سخت آنها بر فردیت باوری انتزاعی (متمایز از واقعیت تاریخی و بومی فرد) نیز هست. همچنین می توان به عنوان یك دلیل دیگر، نگاه تقلیل گرایانه اهل تحزب در ایران به تاریخ ملی را مورد اشاره قرار داد (بسیاری تحلیل گران حزبی تمام تاریخ ایران را در یك استبداد هزارگی صرف خلاصه می كنند؛ این خیلی جالب است!). دركی كتابی و درسی از سنت داشتن (انگاشتن سنت همچون كالبد تشریح كه گویی تحلیل گر، در موقعیتی عمود بر آن ایستاده است) نیز به عنوان یك دلیل دیگر قابل اشاره است و نهایتاً دركی انتزاعی و فلسفی از آزادی ها و حقوق نیز به عنوان دلیلی دیگر قابل طرح است كه حاكی از ناتوانی تحلیلگران حزبی از درك ماهیت محدود، ملی، تاریخی و خاص حقوق و آزادی ها است.
●ادبیات تحزب
ادبیات حزبی در ایران بیشتر خصلتی منفی یا سالبانه دارد و فاقد وجه ایجابی است؛ حجم قابل توجهی از این ادبیات به این اختصاص دارد كه مثلاً از موانع تاریخی تشكیل حزب سخن رانده شود و طی آن، عباراتی تكراری، باز هم تكرار شوند؛ عباراتی از این دست كه: «تجربه حزبی در ایران امری نوپاست [كه البته اصلاً چنین نیست!]، تجربه انباشته ای از تحزب وجود ندارد [اما تجربه ای طولانی وجود دارد!]، اشكال در برقراری ارتباط با توده ها، ضعف در آموزش های حزبی، ممانعت سازماندهی پادگانی از به وجود آمدن سازماندهی حزبی! نخبه گرا بودن احزاب، فقدان مانیفست و بی برنامگی احزاب، وابستگی به شخصیت ها و دست پرورده بودن آنها، فقدان رهبران حزبی حرفه ای و ...» .
آن بخش از ادبیات حزبی هم كه ماهیت سلبی و سوگواره ندارد، آكنده از امور موعود است؛ آرمان هایی كه فقط در همان حالت دودواره و غیرملموس خود قابل دركند و فقط كافی است كوششی در تعریف عملیاتی آنها صورت گیرد تا كشف شود چقدر از اجرا و حتی از تصورات روشن فاصله دارند. ادبیات تحزب در ایران یا سوگواره است و در حسرت آنچه نیست غمناك است، یا موعودگراست. درباره این دومی می توان گفت تقریباً تمام ادبیات حزبی در ایران امروز تله اولوژیك یا غایتگرایانه است و در آن گمانه هایی (آرزوهایی ؟) درباره یك سیاست حزبی ایده آل در آینده، به نحو عمده ای، جای طرح شرایط تاریخی كشور و درك امكانات موجود را می گیرد. پس، بسیار فراتر از آن كه بگوییم تجربه انباشته ای از حزب وجود ندارد می توانیم بگوییم اصولاً تصوراتی غنی و واقعی از حزب و تحزب وجود ندارد. ادبیات حزبی در ایران جدید عبارت است از یك آرمان دور و تعداد كثیری مسایل نزدیك.
حزب در ایران موضوع انتخاب، انتخابی حسابگرانه و عقلایی نیست، موضوع شیفتگی است. بی جهت نیست كه گاه دیده می شود ارزشگذاری های ملتهب و داوری های عاطفی به نفع ایده تحزب، به جای درك واقعی امكانات و شرایط آن می نشیند و عباراتی حماسی گونه مثلاً از این دست گفته می شود كه «.... به جای حضور شفاف احزاب شناسنامه دار، حكومت باندهای سیاه را شاهدیم...».
به علاوه در بسیاری از نوشته ها و تحلیل ها، ناخودآگاه حزب همان تشكل انگاشته می شود یعنی در مواقعی استدلال ها به نفع حزب و تحزب، اگر نیك بنگریم، همان استدلال به نفع هر نوع تشكل جمعی و نهادمندی است. این هم انگاری طنزآمیز عمدتاً از سوی عناصری در درون نظام كه باورمند به تحزب هستند اما دوران دانشجویی خود را به خوبی سپری نكرده اند! صورت می گیرد. از اینجا به یك تفكیك مهم می رسیم: مشخصه تفاسیر آن دسته از معتقدین به تحزب كه از عناصر داخل نظام می باشند، در موارد بسیار، ساده انگاری و ضعف دانش های نظری و تاریخی از حزب است. گرچه اینك كمتر چنین است ولی تا گذشته ای نزدیك تفاسیر آنان از حزب گاه برآشوباننده بوده است. در مقابل، ویژگی تفاسیر روشنفكران و به اصطلاح دگراندیشان از حزب این است كه به لحاظ نظری پخته تر اما از نظر عملی غیرواقعی است. شاید تصورات آنان از یك نظام حزبی تا ابد رنگ ایرانی و انضمامی به خود نگیرد.
نگاه به تحزب در كشور ما یا جنبه عینی و اجرایی دارد اما تزئینی گونه و دهان پركن است، یا جدی و اصولی است اما ذهنی و به دور از امكانات و شرایط عملی.احزاب تازه نفس، جوان و پرشور ایرانی بیشتر معتقد به حفظ مبانی فكری خود هستند تا چكش خوردن آن مبانی در عمل و تجربه. به نظر می رسد كه تا حدی، احزاب ایرانی اصول دكترینی یا مرامی خود را همچون اموال و سرمایه فكری یا اصول مقدس حزبی شان می انگارند كه نمی تواند به سادگی دستمایه نقد و بحث و ارزیابی های عملی واقع شود. خود این اصل، اگر نیك بنگریم، گویای ناپختگی و كودكوارگی اندیشه تحزب در ایران است زیرا نشان می دهد كه این احزاب از نظر عملی، مراحل تكاملی چندانی طی نكرده اند و عمدتاً به مدد ایده های كلان و آرزوهای بزرگ می زیند. اگر تجربیات عملی وجود می داشت و احزاب واقعاً و بی واسطه تصورات تجریدی در حال ممارست در این حوزه می بودند، حوزه مبانی نظری كم یا زیاد موضوع تأخر قرار می گرفت و كمی تا قسمتی به مرخصی می رفت و به جای آن شاهد تازگی ها و تنوعاتی در نحوه عمل سازمانی و رفتارهای ارتباطی می بودیم. اما آنچه كه اینك شاهدیم آن است كه تكیه این احزاب و تأكید آنها بیشتر بر مبانی فكری و ایده های مورد ترجیح شان است.
از این موضع، احزاب ایرانی به ارزیابی هایی عمدتاً تئوریك از گروههای مخالف خود می پردازند. یك مثال از این مورد آن است كه نقد جبهه (یا حزب) مشاركت از عملكرد دولت آقای احمدی نژاد، حتی هنگامی كه در موضوعات اقتصادی یا سیاست خارجی صورت می گیرد به گونه ای است كه گویی برای بازگشت مجدد به فاز نقد ایدئولوژیكی در شتاب و تعجیل است.
●تحزب: شكست در فراگیری
حزب باید قبل و بیشتر از هر چیز، ملی و فراگیر باشد و یك جاه طلبی سیاسی وسیع را نمایندگی كند. بنابراین نظریه تحزب در ایران باید با نیروی درونی و سازمانی خود به واقعیتی استوار در جامعه ایرانی بدل شود؛ یعنی بتواند بر وفق برنامه های خود، زمینه های دیالوگ بین محله ای و ناحیه ای را پدید بیاورد. طبیعتاً، تا آن زمینه ایجاد نشود تفاهمات گسترده میان- مردمی و حزب- مردمی و سپس واقعیت مشاركت های حزبی گسترده وجود نخواهد داشت.
ضرورت، عبارت از معماری روابطی ماندگار با توده ها و خلق یك دیالوگ مؤثر با آنان است. اما ظاهراً مشكل در همین جاست. مشكل احزاب در ایران آن است كه آنان نمی توانند به طور نظام مند ملی شوند؛ یعنی در سطح ملی گسترش یابند. حزب همچون سازمانی برای نیل قانونی به قدرت سیاسی، اگر به طور سازمانی یا ارگانیك ملی نباشد، در واقع حزب نیست، نوعی تشكل یا انجمن سیاسی یا گروهی همگراییده است. حال ممكن است حزبی در ایران در راستای شور و علاقه خود برای بدل شدن به یك حزب كامل، مجدّانه بخواهد دفاتر و شعبی در همه جای كشور تأسیس نماید و سپس برای آنها به ویژه در ایام انتخابات دستور كاری فراهم كند؛ ممكن است احزاب در ایران بخواهند و بتوانند در مواقع غیرانتخابات نیز به هر حال به فعالیت های ملی و گسترده خود ادامه دهند و بدین ترتیب موفق شوند فعالیتهای حزبی خود را از حالت گهگاهی به حالت كمابیش مداوم تغییر دهند. فراموش نكنیم كه به هر حال تكامل سازمانی احزاب ایرانی در آینده ناممكن نیست؛ كادرسازی ها و تكامل مهارتهای عمل سازمانی نیز ممكن است. گو كه به سادگی نمی توان تصور كرد «سازمانی عمیقاً برای خودمان» چه طور می تواند به «سازمانی وسیعاً برای ملتِ» بدل شود، با این حال نمی توان منكر احتمال افزایش عقلانیت سازمانی شد. می توان پذیرفت كه احزاب می توانند موارد رفتارهای عقلانی (قانونی و گفت وگو مدارانه)شان را افزایش دهند، گفت وگوهای مؤثری در داخل و در بیرون با دیگران داشته باشند و روحیه قانونگرایانه را در تعاملات سیاسی شان وجهه همت خود سازند.
اینها، ناممكن نیست، زیرا به هر حال، سیاست همانا تعامل مختارانه گروهها و تشكلات است. اگر از دورانهای استثنایی درگذریم، نهادمندی در ذات سیاست است... اما با وجود این، احزاب ایرانی چگونه می خواهند ارتباط ارگانیك با توده ها برقرار كنند؟ چگونه می خواهند در سطح محلی یا ملی به آنان انگیزشی اعطا كنند كه حسابگری و عقلانیت داشته و صرفاً بر عواطف و احساسات زودگذر متكی نباشد؟
در واقع دو مشكل یا پرسش اساسی وجود دارد: اول، جهت و دوم، محتوا. پرسش اول آن است كه جهت و محور رابطه احزاب ایرانی با توده ها و صاحبان آراء چه خواهد بود؟ فضایل شهروندی و اخلاقی؟ یا مسایل خرد اقتصادی و درخواست های محلی و محدود؟ تحقق هریك از این دو یا آمیزه ای از این دو، هم نیروی فراوان و هم تفكر قدرتمندی می خواهد كه تازه، نباید به قربانی اولویتهای دیگر بروند؛ یعنی تماماً باید در خدمت ایده گسترش حزب باشند. چگونه در عمل تحقق این امر در جامعه ایرانی ممكن است؟ تصور «اگر بشود عالی خواهد بود» جای واقعیت ها را نمی گیرد. ایده گسترش ملی حزب با همه زیبایی و جذابیت خود به محض آن كه بخواهد به طور جدی مد نظر قرار بگیرد، به قربانی اولویت مسایل خرد و جزئی، معمولی و غیرجذابی (در قیاس با ایده حزب) می رود كه در سطح ملی جاری اند و همه اینها «مداوماً» علیه ظهور آرمانهایی همچون رهبر حرفه ای حزبی، انسان حزبی، تفكر خالصاً حزبی، عمل حزبی و غیره عمل می كنند.
مسئله اما از این هم فراتر می رود و به طرح پرسشی درباره محتوا یا ماهیت حزب در ایران راه می برد. مسئله اصلی تحزب در ایران، دلیل وجودی یا فلسفه تحزب است؛ فلسفه ای كه از دلیل زایش آن بگوید، نه از اهداف و آرمانهایی درباره آن؛ وضعیتی كه هم اكنون در سیاست كشور ما جاری است. بحران اساسی، اما فعلاً سر به مهر احزاب در كشور ما، فلسفه وجودی و دلیل بودن آنها در زمانه كنونی است. حزب ایرانی نماینده چه چیز می خواهد باشد؟ نماینده چه چیزی می تواند باشد؟ یك طبقه اجتماعی كه به منافع خود آگاهی یافته است؟ یك خاندان با نفوذ؟ یك تفكر اقتصادی شامل برخی اولویتهای كلان؟ تحقق یك فلسفه سیاسی؟ اصولاً دلیل تشكیل حزب در ایران چیست؟ كدام نفع مشترك؟ كدام درخواست عمومیت یافته؟ شاید هیچ. احتمالاً فقط تصوری از منافع بزرگ در آینده، نیروی اصلی خلق احزاب در ایران است؛ گونه ای شیدایی به یك واقعیت تدریجاً تكوین یافته در اروپا كه هنگامی كه به ما رسید، به نظریه تبدیل شد.
فرد ممكن است به یاد سخن راسل بیفتد كه می گفت ایده آلیزم ها زاده ناكامی و امیدند.
بدین ترتیب حتی برای حزبی كه می تواند در گستره ای ملی عمل كند، پرسش اصلی عبارت از دلیل و فلسفه فعالیتهای ملی آن است. این مسئله باعث می شود كه شاخه های حزبی در سراسر كشور نیز فلسفه و دلیل هستی شان بسیار ضعیف باشد. می توان گفت احزاب در ایران حتی اگر به ظاهر و در شكل، ملی شوند باز هم ماهیتاً ملی نخواهند بود مگر آن كه با تقویت منطق وجودی خود به معماری روابط ماندگار، مؤثر و تأثیرگذاری با توده ها دست یازند (به راستی، به سختی می توان از استبعاد ذهن جلو گرفت!)
اما صحبت كمتر بر سر اهمیت چیزهایی است كه باید موضوع دیالوگ با مردم واقع شود؛ صحبت بیشتر بر سر كسانی است كه فكر می كنند این صلاحیت را دارند كه بتوانند ملت ایران را در تمامیت اش مورد خطاب قرار دهند (ن.ك به عنوان بعدی). در مجموع می توان گفت جناح های سیاسی یا احزاب نیم بند در كشور ما تكامل سیاسی و سازمان عقلانی می یابند؛ خصلت خانوادگی، جغرافیایی (همشهری گری) و دوره ای یا محفلی سیاست ایرانی می تواند اصلاحاتی به خود بپذیرد، محدودیت بیابد، فساد كمتری داشته باشد و عقلانی تر شود اما سیاست ایرانی غیرممكن است كه در راستای تصوری از یك سیاست عقلانی (مدرن) موعود، با ماهیت ایدئولوژیكی، غیرزیست شده و غیرایرانی اش، تماما دگرگون شود یا از خصایل خود تهی گردد.●تحزب: مبارزه ای علیه كلیت
گفته شد كه نظریه تحزب باید بتواند با توده های ایرانی تماس برقرار كند و سپس به نحوی مداوم به اقناع آنان بپردازد، اما ارتباط ارگانیك با توده ها توسط نخبگان حزبی، چطور ممكن می شود، در حالی كه حسب درس های تاریخ، یك ملت یا فرهنگ، رهبران درجه دوم را پس می زند و فقط حاضر به دیالوگ با رهبر بزرگ است؟ در این صورت اندیشه تحزب در ایران كار دشوارتری پیش روی دارد، زیرا علاوه بر مشكلات قبلی باید به مبارزه با این عامل بزرگ نیز بپردازد.
اندیشه یا نظریه عمومی تحزب باید توده های ایرانی را مجاب كند كه این بار تن به درخواست های فراگیر رهبران حزبی بدهند؛ رهبرانی كه در جوامع غربی افرادی متوسط با داعیه های بالا و وسیعا دماگوگ انگاشته می شوند. رهبران حزبی در حالی می خواهند خود را در موقعیت یك گفت وگوی موثر و مستمر با آحاد ملت ایران قرار دهند كه از نظر تاریخی فقط ایده شاه مقدس و آرمانی ایرانی از آن موقعیت برخوردار بوده است. فقط او بود كه گرچه در مواقع نادر می توانست توده ها را مورد خطاب قرار دهد و متقابلا از جانب آنان پاسخ دریافت كند.
در نهایت خود، تجربه حزبی در ایران متأخر، ایران پس از انقلاب اسلامی، صورت نمادین اراده ای برای تغییر تاریخ هزارگی سیاست ایران است. در اینگونه مواقع، محافظه كاران آماده اند به ما تذكر بدهند كه اغلب، ایده ها به دلیل شكوه و ابهت شان ناشدنی هستند. «سنگ بزرگ علامت نزدن است» ... .
سیاست ایرانی غیرممكن است كه در راستای تصوری از یك سیاست عقلانی (مدرن) موعود، با ماهیت ایدئولوژیكی، غیرزیست شده و غیرایرانی اش، تماما دگرگون شود یا از خصایل خود تهی گردد
نظام حزبی به طور كلی و آنگونه كه پذیرفته شده است، حكایتگر اقدامات سیاسی گسترده، اما ۱- كم معنا (متاثر از منافع زیستی یا زودگذر) ۲- جزئی (دارای خصلت بارز ناحیه ای یا بخشی) ۳- مبنی بر فردیت خوداتكا (گسست از رهبر بزرگ و اتكا بر رهبران حزبی متوسط) و ۴- نسبی و متواضع (از جمله در دسترسی به ارزش های مطلوب) است، در حالی كه تاریخ ایران كاملا به عكس، لحظات واقعه (یا به قول ریكور، لحظات بنیادگذار در تاریخ یك ملت ) را به ذهن متبادر می كند. واقعه، بر عمل گسترده، اما این بار دارای اهداف بزرگ یا حامل اهداف بزرگ، پرمعنا، مستغنی از انگیزه های مادی، وسیع (در گستره جهان ایرانی) و ظهور رهبری بزرگ اشاره دارد. ایران سرزمین لحظات واقعه است و ایرانیان، ملت زایش های بزرگ. در ملت ایران ظرفیت كلام آفرینی های بزرگ وجود دارد. كلام آفرینی ها مالكیت پذیر نیست، از مرزها فرا می گذرد و نظم های ریشه دار را مورد پرسش قرار می دهد. بی جهت نیست كه ایرانیان در قرن بیستم، سه بار پوسته زمانه را شكافته اند و هر بار از آغازی نو سخن گفته اند.
در برابر شكوه یك آرزوی سیاسی مدرن یعنی تحزب، واقعیت موجود احتمالاً آن است كه ایرانیان به بحث های حقیر و جاذبه های مادی دل نمی دهند، هر چند به كرات به آن تن می دهند؛ گویی می خواهند آن مصرع را اینگونه بسرایند كه «من در میانه تمایلات حقیر و دلم جای دیگر است» . باز؛ گویی یاسپرس در بیان این وجدان ویژه ایرانی است كه می گوید: «می خواهم، ولی نمی توانم خواستنم را بخواهم...» شاید اگر به خود بنگریم، بیندیشیم كه ایرانی نوعی، مشكل بتواند خود را وقف فراخوانی هایی اقتصادی یا محدود از سوی احزاب مركزنشین كند یا فردیت قوی و انباشته خود را خرج اموری كند كه آنها را خیلی دارای عظمت و یگانه بودن تلقی نمی كند. باید امر «مهمی» در میان باشد كه در آنان اراده ای عمومی خلق كند و وحدت شان را در برابر ناظر خارجی جلوه گر سازد.
شاید بتوان گفت كه در سطح خیلی كلی، ایرانیان با حقیقت پاره پاره (متكثر) اصولا مشكل دارند و از این رو با سیاست پاره پاره نیز آنگونه كه دموكراسی های چند حزبی ملل لاتین در اروپا نمایشگر آن هستند، مشكل دارند.
سیاست پاره پاره می خواهد از گوناگونی به وحدت برسد، اما جهان ایرانی همواره از ناحیه وحدت خود گوناگونی هایش را معنادار و قابل درك می كرده است. جامعه ایرانی از موضع اتحاد خود گوناگونی هایش را به نمایش می گذارده است.
ظرفیت های جمعی جهان ایرانی هنوز درك نشده!، اما با این حال تب تحزب در ایران آنقدر بالاست كه برای تبیین مبانی و سنتهای عمل سیاسی در ایران كمتر دیده شده كه تحلیل و اثر جدی و قابل اعتنایی (غیر از تأكیدات رایج بر عنصر استبداد به عنوان مادر مفاهیم دیگر) ارائه شود. از این رو جامعه فكری ما با فقر تحلیل های غنی درباره نظام یابی رفتارهای سیاسی براساس مبانی و سنت عمل سیاسی ایرانی مواجه است. هرگونه اقدام تحلیلی در این مسیر نیز در معرض اتهام گرایش به سیاست ملوك الطوایفی، قبیله گرایی در سیاست، تطهیر استبداد و... قرار می گیرد. اینك از راه ایرانی تشكل گرایی در سیاست سخن گفتن، بسیار دشوار شده است.
●نتیجه
در حالی كه تحزب آرزویی دور و بنابراین پرهزینه و نامعقول است، متاسفانه از آنسو دورنمایی از یك تشكل گرایی ایرانی و تجربه شده نیز به چشم نمی آید. نتیجه مهم آنكه، ما چیزی از یك سیاست ایرانی نظام مند نمی دانیم؛ چیزی كه مربوط به دانش عملی و مهارت باشد نه تأملات صرف. بازهم متاسفانه، حوزه این دست نادانی های ما وسیع است؛ ما از راه ایرانی توسعه نیز چیزی نمی دانیم و به همین نحو، جدا از برخی خواست ها و تصورات كلی، از اقتصاد اسلامی، از سیاست خارجی اسلامی، از دانشگاه اسلامی و... نیز دانش عملی و موثری نداریم؛ دانشی مربوط به اینكه چگونه می توان عمل كرد. مسأله تحزب ایرانی یا اسلامی در اوج این نادانی ها قرار دارد. برای رهایی از این مشكل بزرگ باید خود را در قید یك پارادایم اروپایی خلاص كنیم: ما «در» تاریخ خود و شرایط تاریخی خاص خود زندگی می كنیم نه «بر» روی آن. مفیدتر آن است كه همچون انسان هایی معمولی، متواضعانه بیندیشیم و همچون متفكران اروپایی قرن ۱۹ گمان نكنیم كه می توانیم قوانین تاریخی ادعایی را به مركب راهوار خود بدل كنیم. كلان پردازی های انتزاعی بیانی از شیفتگی های نامعقول و عاطفی هستند. قرن نوزدهم را راسل قرن احمق نامیده بود. به عنوان انسان هایی معمولی و دارای داعیه های متواضع، اول باید عمل كرد، یعنی ابتدا باید متعهد به اجابت نیازهای فوری تر و نزدیك تر خود بود و سپس بر چنین عملی، یعنی عمل های جزئی و معطوف به حل مشكل، استمرار ورزید . بعد از آن است كه می توانیم به پشت سر خود نگریسته و حاصل عمل ها و طراحی های محدود و موثر خود را نظاره كرده و بكوشیم آن را مفهوم بندی كنیم. نظریه بعد از عمل، بدین سان خلق می شود.
برعكس، داشتن برخی نظریه های مقدم بر تجربه، داشتن دانش نیست. اینگونه نظریه ها دانش نیستند، بلكه خود ابزار دانش هستند؛ شروعی برای دانش اندوزی.
بنابراین تا ساخت یابی و شكل گیری یك سیاست منظم و نهادینه ایرانی، ما هم می توانیم و هم باید صبر كنیم. ضرورتی ندارد كه برای مشاهده صورت یك سیاست ایرانی نهادمند تعجیل كنیم، چه اینكه ارزشهایی همچون آزادی اجتماعات، حریم قانونی و تضمین شده برای افراد، حقوق مدنی غیرقابل نقض و آزادی فعالیت های سیاسی برای گروه ها و مجامع، بدون تحزب هم می توانند وجود داشته باشند، بدون تحزب حتی می توانند تعمیق هم بیابند. تاریخ اروپا در این مورد گویاست. آنچه كه در این زمان مهم است، حفظ و تقویت یك فردیت سرزنده و اهل تعامل است كه تقدیمی انقلاب ۵۷ به ماست و ما باید مؤثرتر شدن و انضمامی تر شدن همان را تعقیب كنیم. به دلایل مختلف ما مستعد تحزب نیستیم، اما مستعد چنین فردیتی هستیم. برای آنكه این فردیت سرزنده به نهادینگی و ساخت یابی برسد، همه چیز از شناسایی و تكریم خود تاریخی مان آغاز می شود.

سید جواد طاهایی
منبع : روزنامه همشهری