جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا

از علم الیقین تا عین الیقین


از علم الیقین تا عین الیقین
● مقدمه
فکر ما تیری است از هو در هوا
در هوا کی پاید آید تا خدا
چنان‌که می‌دانیم با اصطلاحاتی نظیر فکر، استدلال، عقل، تعقل و معانی مرتبط با این واژگان در آثار عارفان به نحو دو گانه ای برخورد شده و این واژگان گاه مورد مذمت و گاه مدح واقع شده است.
در عرفان مولانا از جهتی کلیت انسان (عالم صغیر) و گوهر او همان اندیشه دانسته شده و عقل معیار حسن و قبح درون انسان تلقی گشته است.
ای برادر تو همان اندیشـه‌ای
ما بقی خود استخوان و ریشه‌ای
گر بود اندیشه‌ات گل گلشنی
ور بود خاری تو هیمه گلـخنی
همچنین فکر در کنار ذکر بمنزلهٔ ابزاری برای سلوک و قرب اعلام شده است.
این قدر گفتیم باقی فکر کن
فکر اگر خشکید رو ذکر کــــن
ذکر آرد فکر را در اهتـــزار
ذکر را خورشید این افسرده ساز
از دیگر سو در بعد وجود شناسی کلیت جهان (عالم کبیر) به عنوان فکرتی از عقل کل مطرح شده که صورت‌های عالم به منزلهٔ فرستادگانی افاضه شده از عقل دانسته شده‌اند.
این جهان یک فکرت است از عقل کل
عقل چون شاه است و صورتها رسل
● جایگاه اندیشه در سلوک عملی مولانا
مولانا در دیدی وجودی که به دیدگاه ابن عربی و مکتب او شباهت می‌رساند، کلیت عالم را حتی آنچه در فلسفه، جوهر تلقی شده عَرَض می‌داند. عَرَضی که سابقاً در علم باری تعالی سابقه داشت. همانطور که در صنع انسان رتبهٔ اول از آن فکر است و مرتبهٔ دوم از آن عمل و واقعیت خارجی. در واقع صورتهای عالم که جملگی عرض‌اند و در معرض تحولّ و تجدد امثال، از صور علمیهٔ حق و از طریق افاضه از مجرای فیض عقل اول (یا حقیقت محمدیه) و عقول کلیه و سپس از مجرای عالم مثال افاضه شده‌اند و این به نوبهٔ خود تقدم رتبهٔ علم و فکرت را بر جهان و اعراض می‌رساند.
اول فکر آخر آمد در عــــــــــمل
بنیت عــالم چــــنان دان در ازل
جمله عالم خود عرض بودند تـــــا
اندر این معنا بیامد هل اتـــــــی
آن عرض‌ها از چه زاید از صـــــــور
وین صور هم از چه زاید از فکـر
این جهان یک فکرت است از عقل کل
عقل چون شاه است و صورتها رسل
همچنان که از جهتی دیگر فکر و استدلال به منزلهٔ امر مانع ارتقاء نفس انسان به عنوان امری مذموم وصف شده است:
روی نفس مطمئنه از حســـــد
زخم ناخنهای فکرت می‌کـــــشد
او در بیان اهمیت فکر و توضیح در وجه ممدوح و مذموم فکر می‌گوید:
هست بازیهای آن شیـــــر علم
مخبری از بادهای مکــــــــــتتم
فکرکان از مشرق آید آن صباست
وانکه از مغرب دبور باو باســــــت
مشرق این باد فکرت دیگر است
مغرب این باد فکرت زان سر است
و بر این اساس فلسفه و حکمت رایج و فلسفی به عنوان نتیجهٔ چنان فکر و استدلالی وانهادنی و رها کردنی تلقی شده است:
گر تو خواهی که شقاوت کم شود
جهد کــن تا از تو حکمت کم شود
جای این کاوش هست که جایگاه فکر و اندیشه در سلوک عملی مولانا و دلیل مدح و ذم فکر و اندیشه چیست؟ برای آغاز این بحث باید به تقسیم بندی فکر نزد او بپردازیم. اما پیش از آن به عنوان مقدمه می‌بایست از اعم بودن استعمال فکر در نزد وی- از تفکر و کشف- سخن گفت. توضیح آنکه: مولانا به تبع غزالی و نسفی فکر را مقوله‌ای معرفتی اعم از روند علم حصولی و صورت محور در طی علم اکتسابی که منتج به نتیجه‌ای تصوری یا تصدیقی جدید می‌گردد و یا کشفی که به زیادت علم حضوری فرد می‌انجامد دانسته است. محصول روند نخست علم الیقین است و نتیجه دومین روند عین الیقین.
مولانا در کتاب فیه ما فیه ضمن طرح بیت مشهور خویش در مثنوی؛ «ای برادر تو همان اندیشه‌ای....» به اعم بودن اندیشه از تفکر متعارف اشاره نموده، می‌گوید:
تو به این معنی نظر کن که همان اندیشه اشارت به آن اندیشه مخصوص است و آن را به اندیشه عبارت کردیم جهت توسع اما فی الحقیقه آن اندیشه نیست و اگر هست این چنین اندیشه نیست که مردم فهم کرده‌اند»
سپس در مقام تأنیس، آن را به سخن فلاسفه در تعریف انسان به حیوان ناطق مرتبط می‌کند که هر دو جزء تعریف یعنی جنس و فعل می‌باید دائمی باشند و همین تعریف است که وجه تمایز انسان از دیگر حیوانات را یعنی قوهٔ ناطقهٔ او (چه آن را کلام بیرون و نطق بدانیم یا کلام درونی و تفکر) در نزد فلاسفه تشکیل می‌دهد. پس فکر و کلام اموری موقّت نیستند، هر چند دریافت آن یا اثر ظاهری آن پاره‌ای اوقات هست و گاهی نیست. اما این بواسطهٔ ضعف قابل است.
"نطق آفتابیست لطیف تابان دائماً غیر منطق الا تو محتاجی به واسطه‌ای کثیف تا شعاع آفتاب را می‌بینی و چون بجایی برسی که آن شعاع و لطافت را بی واسطهٔ کثافت ببینی و با آن خو کنی در تماشای آن گستاخ شوی و قوت گیری در عین آن دریای لطافت رنگهای عجب و تماشاهای عجیب ببینی و چه عجب می‌آید که آن نطق دائماً در تو هست اگر می‌گویی و اگر نمی‌گویی و اگر چه در آن اندیشه‌ات نیز نطقی نیست آن لحظه می‌گوییم نطق هست دائماً همچنان که گفتند الانسان حیوان ناطق."
از اینجا واضح می‌شود که اندیشه و نطق منحصر به مرز دانستنی‌ها (علم الیقین) نیست. بلکه می‌تواند به مرز دیدنی‌ها (عین الیقین) نیز راه یابد. همین است که از آن به اعم بودن اندیشه نزد مولانا تعبیر کردیم. در مورد چگونگی این راه یابی بعداً سخن خواهیم گفت. همچنین فکر نوع نخست (مربوط به علم حصولی) در نزد او اعم است از تفکر منطقی و آنچه آن را تخیل آزاد می‌نامند. یعنی تداعی آزاد صورتهای ذهنی که ممکن است بدون حصول به نتیجه‌ای خاص برای مدتهای طولانی ادامه پیدا کند.
● تقسیم تفکر
در یک تقسیم بندی کلی به دو نوع فکر و اندیشه در آثار و آراء مولانا بر می‌خوریم که هر یک ویژگی‌ها، اقسام و احکام خاص خویش را دارد. می‌توان این دو نوع را اختصاراً به فکر آوردنی (محکومِ فرد متفکر و تابع او) و فکر آمدنی (حاکم بر فرد متفکر و متبوع و مورد تبعیت او) تقسیم نمود.
۱) فکر آوردنی:
سنخ نخست از تفکر (فکر آوردنی) روندی است که به اختیار فرد و با تامل و تصرف در علم حصولی و اکتسابی فرد یعنی تصورات و تصدیقات موجود در ذهن او حاصل می‌شود. این عملیات مربوط به «عقل» انسان است و از آنجا که قوهٔ عاقله اشرف قوای ادراکی (و در بعد عقل عملی، تحریکی) انسان محسوب می‌شود نسبت به این که در ارتباط با دیگر قوای انسان یعنی قوای سافل او مانند خیال، غرایز، حرص و شهوت یا غضب حاکم باشد، یا محکوم یا به تعادل با آنها رسیده باشد به سه قسم تقسیم می‌شود.
▪ فکر آوردنی سافل
"فکر آوردنی سافل" که مربوط به تسلط جهات پست‌تر انسان و قوای او بر عقل می‌شود. چنین عقلی که اسیر قوای سافل انسان است، از دیدگاه مولانا مذموم تلقی شده و به «محصول خیال و طبیعت بشر»، مقهور هوی و هوس و بی نور بودن، تولید ظن و شک توصیف و طبعاً جستن آن قبیح و در مقابل حکمت دینی دانسته شده است.
گر تو خواهی که شقاوت کم شود
جهد کن تا از تو حکمت کم شود
حکمتی کز طبع زاید و ز خیــال
حکمتی بی فیض نور ذوالجـــلال
حکمت دنیا فزاید ظن و شــــک
حکمت دینی برد فوق ملــــک
▪ فکر آوردنی مذموم
از دیدگاه مولانا نوع اندیشه‌ای که ذکر شد از آنجا که برخاسته از سرشت مادی و جان ناپیراسته و بی فضیلت و قوای متمایـــل به عالم طبع بشر و در بند نگرش جزئی و حس محور اوست، به صفات ذیل محکوم می‌باشد:
ـ صورت گروی، خیال محوری و جزئی نگر بودن
ـ بی حاصلی
ـ معاش اندیش و دنیوی بـــودن
ـ غایبانه بودن
ـ تنگ نظری و جدلی بودن
ـ سبب اندیش و ابزار بین بودن
۷- توهّم خود کفایی و خود بنیادی، تقابل با وحی یانتایج آن و راه یافتگان الهی.
▪ فکر آوردنی اعتدالی ممدوح
"فکر آوردنی اعتدالی ممدوح"، فکری است مربوط به جهات عقلانی و اعتدالی بشر که وسیلهٔ عبرت و تذکــــــر انســـان و تعدیل قوای اوست. در واقع همان فکر منطقی است هنگامی که از مقدمات صحیح تشکیل شده باشد. فکری که محدودهٔ خویش را بشناسد و به ورای خویش قصد تعدی نداشته باشد.
طبعاً در طول وحی و مقدمهٔ پذیرش آن واقع می‌شود نه در عرض و معارض با آن. تواضع آور است نه سرکش و تنگ نظر یا شکاک و انکارگر. این فکر آنچنان که خواهد آمد می‌تواند زمینه ساز تحوّل فرد باشد. همین اندیشه است که قوام بخش شخصیت انسان و بالی برای پرواز او به فضای ملکوت و نه وبالی برای سنگینی و کشاندن او به زمین می‌باشد.
این تفکر قادر است انسان را از صورت به عرصه معنا بکشاند و معبری برای وصول از جزیی به کلی و از صورت به معنا باشد.
صورت از معنی چو شیر از بیشه دان
یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان
این سخن و آواز از اندیشه خاســــت
تو ندانی بحر اندیشه کجاســــت
چون ز دانش موج اندیشه بتافـــــت
از سخن و آواز او صورت بساخـت
از سخن صورت بزاد و باز مــــــــرد
موج خود را باز اندر بحر بــــــرد
چون در معنی زنی بازت دهنــــــد
در فـــکرت زن که شهبازت دهند
فکر آوردنی عالی نوع مهم از تفکر ممدوح است و از آنجا که از سنخ دو قسم پیشین نیست بلکه به لحاظ شرف و نیز ترتیب پیدایش عالی‌ترین مرحله از مراحل پنجگانه تفکر نزد مولاناست، لذا در آخر مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
۲) فکر آمدنی
دومین سنخ از اقسام فکر که از دید مولانا مهم‌تر از سنخ اول‌ است افکار «حاکم» بر انسان (نه محکوم او) می‌باشد که به تعبیر او «هردمی» همچون «مهمانی» به فضای ذهن و نفس انسان وارد شده و مقتضیات و توالی خاص خود را در وجود آدمی ایجاد نموده، تأثیر ویژه می‌نهد.
به تبع ممدوح یا مذموم بودن، عواطف و تاثیرات و پدیده‌هایی متناسب را در آدمی می‌پراکند.
هر دمی فکری چو مهمان عــــزیز آید
اندر سینه‌ات هر روز نیــــــــــز
فکرها ای جان به جای شخص دان
زان که شخص از فکر دارد قدر و جان
از دید مولانا منشاء این اندیشه‌ها عوالم غیب است. اگر از این منظر بدانها نگریسته شود این خواطر و افکار چه شادی آور باشند یا غم انگیز، می‌تواند به سان هدیه‌ای از آن نشئه مایهٔ ترقی بشر باشد مشروط به آن که انسان بتواند براساس هر فکر و خاطری عکس العمل و تصمیمی مناسب با آن اتخاذ کند.
مشرق این باد فکرت دیگر است
مغرب این باد فکرت زان سر است
▪ فکر آمدنی مذموم
از آنجا که در نظام جهان تأثیر هر مؤثر براساس محل تأثیر واقع می‌گردد. اگر مرتبهٔ محل تأثیر از مرتبهٔ مؤثر والاتر باشد، مؤثر را بدان دسترسی نیست چنان که ثقل ذره بر آفتاب تأثیر ندارد و وسوسهٔ شیاطین بر انبیاء کارگر نیست. همچنین تا هنگامی که بشر هستی خود را از مرتبهٔ وجود روزمرهٔ خود، تعالی نداده همواره در معرض خواطر و افکار و وسواسها و خیالاتی است که بی اختیار بر ذهن او هجوم آورد، او را مشوش می‌نماید، تفرق خاطر در او ایجاد کرده و مایهٔ اضطراب او می‌شوند.
این نوع فکر را در اصطلاح عامه «فکری شدن» می‌نامند. (یا تخیل آزاد) و چنان که گذشت با فکر مصطلح منطقی فاصلهٔ زیادی دارد.
از دید مولانا خصوصیات و ویژگی‌های فکر آمدنی مذموم عبارتند از :
ـ خیال محوری
ـ صورت گرایی
ـ بی نور بودن
ـ غم بار بودن
ـ اضطراب آور بودن
ـ دعوت به شهوت و خلاف شریعت
▪ فکر آمدنی ممدوح
این‌گونه اندیشه‌ها به لحاظ منشاء یا رحمانی‌اند یا ملکی. ویژگی آنها نیز بر خلاف موارد مذموم آنست که یا مستقیماً نشاط و شادی آور است و یا غمی است که در نهایت منتج به شادی می‌گردد. همچنان که در بند صورت نیست یا در بند آن نمی‌ماند. فارغ از سلطهٔ خیال است. نورانی است و بجای تنگی مجال، شرح صدر می‌آورد و نه اضطراب آور که آرامش زاست.
البته بروز خصوصیات مزبور بستگی به نحوهٔ میزبانی فرد از این میهمان ناخوانده نیز دارد. چنان‌چه به مقتضای وقت و حال عمل شود.(معنای ابن‌الوقتی در نزد مولانا دیگر و عارفان نیز همین است)
این میهمان راضی از میزبان بوده و برکاتش نصیب او خواهد شد. مولانا در این زمینه گوید:
هر دمی فکری چو مهــــمان عزیز آیــــــــد
اندر سینه‌ات هر روز نیز
فکر را ای جان به جای شخص دان
زانکه شخص از فکر دارد قدر و جان
فکر غم گر راه شادی مـــــــی‌زند
کارسازیهای شادی می‌کــــــــــند
▪ فکر آوردنی ممدوح
نقطه اوج فکر و دریافت خواطر از دیدگاه مولانا- شاید بر خلاف انتظار ما- نوعی فکر آوردنی است. اما این فکر نه از سنخ و جنس علم حصولیِ اکتسابی، بلکه علمی مکاشفه‌ای و حضوری است که نه آن بر فرد بلکه فرد بر آن حاکم می‌شود و آن را به ساحت نفس خویش می‌کشد. اگر در سنخ پیشین، علوم مکاشفه‌ای برای فرد میهمانی ناخوانده محسوب می‌شد و ضمیر فرد محلّ فکر و نزول آن بود نه عامل آن؛در این سنخ از تفکر، علوم مکاشفه‌ای چونان میهمانی است که فراخوانده می‌شود. بدانسان که نزول وحی- حداقل در برخی انبیاء- ناشی از کشش روح و قوت سرّ ایشان بوده که بسان مغناطیسی ملک و وحی او را تنّزل می‌د‌اده و نازل می‌نموده است. در این مرحله نیز، قدرت روحی عارف، خود خواطر را جذب نموده و به تعبیری دراین حالت «ابوالوقت» می‌شود نه ابن الوقت.
همنشینت من نیم سایهٔ من است
برتر از اندیشه‌ها پایهٔ مــــن است
زان که من ز اندیشه‌ها بگذشته‌ام
خارج اندیشه پویان گشتـــــــه‌ام
حاکم اندیشه‌ام محکوم نــــــــی
زان که بنا حاکم آمد بربنـــــــی
جمله خلقان ســـخرهٔ اندیشه‌انــد
زان سبب خسته دل و غم پیشه‌اند
قاصدا خود را به انـدیشه دهــــم
چون بخواهـم از میانشان بر جهـم
● ترتیب مراحل فکر از حیث ارزش
می‌توان گفت نازل‌ترین مرتبه در اقسام افکار مزبور «فکر آمدنی مذموم» است که القاء باطنی با منشاء نفسانی یا شیطانی می‌باشد.
پس از آن «فکر آوردنی مذموم» است که جنبهٔ حصولی داشته، دنیوی و معاش اندیش و متأثر از غرایز و قوای حیوانی انسان است. یا از جمله جزیی نگری‌های بی حاصل او نشئات یافته است. مرتبهٔ بعد از آن «فکر آوردنی ممدوح» است که این سنخ نیز مانند سنخ قبل مربوط به علم حصولی و مفاهیم و تصورات و تصدیقات انسان است. مرتبهٔ بالاتر از آن «فکر آمدنی ممدوح» است که کشفیات و خواطر ربانی و ملکی و الهامات و علوم لدنی است که ناخود آگاه و بی مقدمه و بدون اختیار به انسان روی ‌آورده و او را بر عرصهٔ عین الیقین می‌کشاند. زمام امور او را بدست گرفته وجود او را از معارفی سرازیر می‌کند که بی توسل به سببی فکری و علمی او را در تصرف خویش می‌گیرد و نتایجی بدیع و درخششی در بصیرت و دید قلبی او فراهم آورد.
والاترین رتبهٔ فکر- چنان که سابقاً اشارت شد- از آن «فکر آوردنی عالی» است که از سنخ علم حضوری و شهودی است. با این خصوصیت که زمامش بدست خود عارف است و اوست که با تمرکز و حضورش، معارف مورد نظرش را اعم از کشف معنایی یا صوری به ساحت درونی خویش فرا می‌خواند و حقیقت را به اندازهٔ ظرفیتش می‌یابد.
● انتقال از فکر آوردنی به فکر آمدنی
نکته‌ای مهم- و در عین حال کار بردی به لحاظ سلوک عملی- در اندیشه مولانا امکان سیر از فکر آوردنی به فکر آمدنی است. در وهله نخست ممکن است اندکی بی ربط جلوه کند. چه آن که علم حصولی است و تصورات و تصدیقات تنها نمایشها و حکایتهایی از حقیقت‌اند و آن علم از ظواهر حقیقت و چگونه فی‌المثل می‌توان تصور نمود که سایهٔ درخت واقعیت درخت را نزد انسان حاضر کند یا نقاشی یک فرد همان فرد را زنده و با گوشت و خون واقعی به نزد انسان احضار نماید؟!
اما خواهیم دید که از دیدگاه مولانا «گوش» - هر چند واسطه و دلاله‌ای بیش نیست- در نهایت با شرایطی می‌تواند به «چشم» که اهل وصال است تبدیل شود و انسان را از ورای علم الیقین یعنی از جمع اصحاب قال به وادی عین الیقین و اصحاب حال بکشاند.
به عبارت دیگر علم الیقین را در این وضع می‌بایست پله و سر پلی برای وصول به عین الیقین دانست. یعنی پدیده‌ای که در درون انسان روزنه‌ای را به سوی نور عین‌الیقین و دیدار می‌گشاید. چه این که به تعبیر مولانا «اصل دین روزن کردن است»
هویت این روزنه چیزی جز استغراق نیست که جز با رسوخ و تمرکز و حضور دل و قلب در انسان میسر نمی‌باشد. این مراقبه و حضور و نفی خواطر است که می‌تواند حلقه وصل و تبدیل فکر تابع آوردنی به فکر متبوع و آمدنی باشد.
راست گردان چشم را در ماهــتاب
تا یکی بیــــــنی تو مه را نک جواب
فکرتت گو کژ مبین نیکو نــــــگر
هــــــــست آن فکرت شعاع آن گهر
هر جوابی کان ز گوش آید بــه دل
چشــــــم گفت از من شنو آن را بهل
گوش دلاله است و چشم اهل وصال
چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال
در شنود گوش تبدیل صفـــــــات
در عیـــــــــــان دیده‌ها تبدیل ذات
ز آتش ار علمت یقین شد از سخن
پختگی جـــــــو در یقین منزل مکن
تا نسوزی نیست آن عین الیقـــین
این یقین خواهــــی در آتش در نشین
گوش چون نافذ بود دیده شـــود
ورنـــه قل در گــــوش پیچیده شود
متن پیش رو سخنرانی سعید رحیمیان دانشیار دانشگاه شیراز با عنوان: «تفکر، شیوه و اقسام آن در سلوک مولانا» است که روز یکشنبه ۶ آبان سال جاری در کنگره بین المللی مولانا در سالن اجلاس سران ایراد شد.
سخنران: سعید - رحیمیان
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه
منبع : باشگاه اندیشه