جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سیاست رمانتیک


سیاست رمانتیک
● تاملی کوتاه درباره مبانی فکری رمانتیسم سیاسی
هنگامی که از نوالیس پرسیده می شود به کجا می روی، می گوید به خانه پدری ام. در واقع هر کس امیدوار است که جامعه روزی به خلوص بدوی اش یا آزادی اصیلش بازگردد. بازگشت به خلوص بدوی بدون تردید از مایه های اساسی رمانتیسم سیاسی برای حمله به جامعه مدرن است.
مطابق نظر رمانتیک ها عمیق ترین حکمت بشری در قرون وسطی شکل گرفته و شکوفا شده است، آنگاه که آیینی به نام آیین سلحشوری غالب بود و بر همین اساس است که رمانتیک ها عصر طلایی بشر را در گذشته می بینند و اعتقاد دارند که نهادهای امروزی در مسیر پیشرفت جامعه نیستند.
کارل اشمیت (۱۹۸۵ - ۱۸۸۸) حقوقدان و فیلسوف آلمانی در رساله موسوم به الهیات سیاسی خود، در نقد قوانین مدون دولت مدرن با همین دستمایه از آن انتقاد می کند و با وضوح می نویسد؛ «همه مفهوم های پرمغز آموزه مدرن دولت، مفهوم های این جهانی شده الهیاتی هستند، نه فقط به اعتبار تکامل تاریخی خود؛ یعنی از این رو که از الهیات به آموزه دولت انتقال داده شده اند و با این انتقال به عنوان نمونه قادر متعال به قانونگذار همه توان تبدیل شده، بلکه همچنین به اعتبار ساختار نظام مند خود که آگاهی بر آن شرط بررسی جامعه شناسانه این مفهوم ها است.»
اشمیت با تاکید بر این مساله مهم که در گذشته رستگاری و فرمانروایی دین و دولت، قدرت روحانی و قدرت دنیایی یکی بوده اند این نتیجه مهم را می گیرد که جدایی و تفکیکی که در عصر حاضر بین این جفت ها صورت گرفته اساساً نامشروع و تحریف آمیز است.
در نگاه رمانتیک ها، دولت نباید به فرمان فرمایی قانون یا به ترس یا قاعده متوسل شود، بلکه فرمانبرداری می بایستی از وحدت توام با راز و رمز مردمان و بر اساس ایمان مشترک نسبت به معشوق یا وفاداری نسبت به یک فرد صورت پذیرد. مساله اعتقاد و یک حس مشترک است که می تواند شیرازه یک مجموعه باشد و البته حس مشترکی که توام با راز و رمز هم است که اصلاً نتوان هم آن را به صورت فی المثل یک قرارداد صریح و روشن درآورد.
در همین رابطه است که اندیشمندان رمانتیک، نظریه های ماشینی یا عقلانی دولت را مردود در نظر می گیرند. یعنی هنگامی که به تعبیر آدام مولر دولت «کل امور انسانی» باشد بنابراین چیزی خارج از آن وجود ندارد تا عهده دار انجام وظیفه یا پاسخگویی باشد. آدام مولر در عناصر هنر سیاست (۱۸۰۸) می نویسد؛ «... دولت صرفاً یک کارخانه یا مزرعه یا یک شرکت بیمه یا یک شرکت صنعتی نیست. دولت سازمانی مصنوع نیست، دولت از جعلیات انسان ها برای فایده یا لذت شهروندان نیز نیست، بیرون از دولت هیچ چیزی برای شهروند وجود ندارند.»
اما اگرچه اشمیت میان سیاست و دولت تمایزی قائل می شود و در تعریف سیاست می نویسد «چیزی که مربوط به دولت باشد» اما در عین حال در کتاب «مفهوم امر سیاسی» اعتقاد دارد که «مفهوم دولت، مفهوم سیاست را از پیش متصور می کند.»
بدین سان به نظر می رسد اشمیت به ایده رمانتیک ها در مورد دولت پایبند است و در تعریف دولت آن را عالی ترین و گسترده ترین واحد در نظر می گیرد، واحدی که آخرین تصمیمات را می گیرد. حتی در تعریف حکمران در کتاب الهیات سیاسی خود می نویسد؛ «کسی که در وضعیت استثنایی تصمیم می گیرد.» (بنابراین می توان علت مخالفتش با تجزیه و زوال دولت را در جمهوری وایمار درک کرد.)
اشمیت حتی در تعریف قانون اعتقاد دارد قانون فقط پس از تصمیمی که دولت می گیرد، واجد اعتبار است.اشمیت ماهیت سیاسی دولت را نفی نمی کند اما بر تمایز میان سیاست و دولت تاکید می کند.
او در تعریف سیاست آن را شامل گوناگون ترین حوزه های زندگی بشری می داند که منطق غالب بر آن تمایز میان دوست و دشمن است و هر کنشی که مبتنی بر این تمایز باشد را کنشی سیاسی قلمداد می کند اما دولت را به عنوان گسترده ترین واحد متمایز از این مساله ارزیابی می کند. برای درک تمایز میان سیاست و دولت او در کتاب مفهوم امر سیاسی می نویسد که «در وهله نخست و مهم تر دولت به صورت گروه بندی دوست ـ دشمن، انجمن یا جامعه نیست، بلکه یک واحد است.»
به این ترتیب به نظر می رسد در آموزه رمانتیک ها قرارداد اجتماعی به منظور حفظ شیرازه و ساختار اجتماعی اساساً مساله ای تعریف نشده و بی معنی است زیرا دولت می بایستی به تعبیر نوالیس به عنوان «فردی زیبا» و از طریق احساسات و ایمان و عشقی که به وجود می آورد خود را در دل شهروندانش جای دهد و نه از طریق قرارداد تنظیم شده یا وفای به عهد ساختگی و اجباری.
اینکه رمانتیک ها به پیروان قرارداد اجتماعی و متفکران روشنگری حمله می برند، بیشتر به این علت است که آنان (متفکران روشنگری) انسان ها را بنا بر طبیعت شان معقول و منطقی در نظر می گیرند. در صورتی که رمانتیک ها این نگاه به انسان را انتزاعی می دانند و از قضا انسان را موجودی می دانند راز آلود و دارای ظرفیت های مختلف و واکنش های غیرقابل پیش بینی که چه بسا، بسیاری از واکنش هایش خیلی هم تابع منطق معینی نیست و بدین سان هرگونه قراردادی با انسان (با این تعریف از انسان) را بی اعتبار تلقی می کنند.
اما آنچه در این رابطه اهمیت پیدا می کند رابطه ای است که فرد را در برابر گروه مکلف و مسوول کند. در این وضعیت آن خلوص بدوی و جمعی انسان اولیه این بار در قالب تعامل با جمع و دلبستگی به آن تجدید می شود. این جمع که احساسات آدمی را ارضا می کند دولت است و اعتقاد فرد به دولت نه قراردادی و مکانیکی بلکه برعکس آمیزه ای از شور و اشتیاق فرد برای بروز احساساتش است.
ممکن است این آمیختگی فرد در جمع یا گروه با آموزه های رمانتیک ها که با تاکید بر احساس، شخصیت و اراده فرد است در تضاد قرار گیرد، اما به رغم این مساله و در تقابل با هرگونه قرار اجتماعی (که به انسان به صورت فردی عقلانی نگاه می شود) رمانتیک ها این بار با تفسیر زیبایی شناسانه از هستی سعی در ارائه روایتی از انسان دارند که براساس آن انسان به عنوان پدیده ای غریب و بی پایان در واقع بازتابی است از کلی بیکران که درک آن صرفاً از چشم اندازی زیبایی شناسانه و شهودی قابل توجیه است. بنابراین عقل در تبیین کرانه های انسانی ناتوان است افزون بر آنکه انسان اساساً کرانمند نیز نیست و هستی اش بیکران است.
اگرچه نگاه این گونه به دولت - یعنی نگاهی ارگانیستی - ریشه در متفکران یونانی دارد اما در شیوه تفکر رمانتیک ها به عنصری غالب تبدیل می شود و روسو به صورتی متفاوت و رادیکال تر با طرح مقوله «اراده همگانی» و «خیر مشترک» آن را به اوج خود می رساند و طنین آن در فیشته به عنوان چهره شاخص رمانتیک ها شنیده می شود.
فیشته در کتاب نظریه شناخت خود منتشر شده در سال ۱۷۹۳ به رغم آنکه بر فرد تکیه می کند و سرنوشت را ذیل نفوذ و اراده فرد می داند (همان افرادی که خود سرنوشت شان را می آفرینند و قاعده بازی زندگی را بر دیگران تحمیل می کنند و خود قانون به وجود می آورند و البته هیچ قانونی نیز شامل حال شان نمی شود) اما با این همه فیشته بر این مساله صحه می گذارد که این افراد تنها با تلاش در جهت متحد شدن همه است که می توانند خود را به تمامی تحقق ببخشند.
به عبارت دیگر با ایجاد عشق و دوستی و تلاش برای فهم واقعیت از طریق عشق به آن (آن چیزی که نیچه آن را «عشق به سرنوشت» می نامد و آن را از صفات بارز مردان بزرگ در نظر می گیرد) است که خواست فرد به مثابه جمع و بالعکس به منصه ظهور می رسد.این مساله را فیشته ادامه می دهد و متاثر از روسو و با طرح دو اصل «خواست همگانی» و «قرار اجتماعی» و یگانه شدن تمامی اراده ها در یک اراده واحد به صورت «خواست همگانی» در دولت تناور تجسم می یابد؛ دولتی که از نظر رمانتیک ها به عنوان یک تمامیت عمل می کند.
فیشته در ارتباط با همین موضوع و در تعریف دولت می نویسد که «دولت آن نهادی است که به آن، چنان قدرتی داده می شود که با قدرت، رسیدن به هدفی که خواست همگانی است را محقق می کند، توام با دو وظیفه پایداری نظام حقوقی همراه با پشتیبانی از آزادی همگانی.»بدین سان همین جامعه جمعی یا فرد بزرگ است (زیرا دیگر این دو تفاوت چندانی با هم ندارند) که روح جهانی اش می تواند به افرادش آنچنان نیرو و انرژی ای بدهد که آنان را به سوی مشارکت برای انجام وظیفه مشترکی به پیش ببرد.
پس همه چیز مطابق آموزه رمانتیک ها در یک حس مشترک یا باور مشترک شکل می گیرد و منشاء رخداد در تاریخ می شود. بنابراین رمانتیسم به عنوان آموزه ای سیاسی، طیف متنوعی از جریانات سیاسی را از بعد تحولات مربوط به روشنگری تحت تاثیر خود قرار داده است. اینکه گفته می شود رمانتیسم سیاسی دیگر با زمانه همخوانی ندارد یا دوره آن به پایان رسیده است در آن تردیدی جدی وجود دارد.
مثلاً دیدگاه های کارل اشمیت که در سال های اخیر مورد توجه قرار گرفته و طیف سیاسی متنوعی را تحت تاثیر قرار داده است در نقد اندیشه های لیبرالی قابل توجه است. به نظر می آید که در اندیشمندان معاصر کارل اشمیت شدیدترین نقادی ها را علیه لیبرال ها انجام داده است. او به یک باره هم ارزش های بورژوایی و هم دیدگاه های لیبرالی که خود را قرین و همسو با پیشرفت و تکنولوژی نشان می دهند زیرسوال برده، از نظر او تمام مفاهیم معتبر سیاسی از سوی لیبرالیسم تنزل پیدا کرده اند و لیبرال ها حتی در چارچوب تعریفی هم که اشمیت از سیاست دارد، نمی گنجند زیرا لیبرال ها از نبرد میان دوست و دشمن که منطق سیاست است گریزانند و به جای آنکه شجاعانه به واقعیت تن در دهند به آموزه های اخلاقی (که از نظر اشمیت در سیاست محلی از اعراب ندارد) یا حوزه های اقتصادی رجوع می کنند و منافع و منابع تئوری شان را از آنجا اخذ می کنند اما حتی در نقد تند و بی امان اشمیت از جامعه مدرن، او فراتر رفته و با بسط نقد خود از حوزه صرف سیاسی خارج شده و در نهایت به نقادی عقل می رسد؛ نقادی عقل مدرنی که خود اذعان می کند ادامه آن در نهایت با رمانتیسم سیاسی پیوند می خورد.
اشمیت همچنین از کلیسای کاتولیک دفاع می کند و آن را پایگاهی می داند که در برابر جریانات موسوم به روشنگری موضع می گیرد و به طور کلی الهیات سیاسی را جلوه گاه واکنش کلیسای کاتولیک، چه از منظر سیاسی و چه از منظر حقوقی، نسبت به استقرار مدرنیسم و لیبرالیسم در نظر می گیرد. اما جالب آنکه قبل از اشمیت این نوالیس بود که در رساله معروف به مسیحیت یا اروپا (سال ۱۸۰۰) علاوه بر آنکه از کلیسای کاتولیک دفاع می کند، از دین و کلیسا در برابر مدرنیسم حمایت کرده و صراحتاً در این رابطه نوشت که «مسیحیت باید احیا شود و بار دیگر خود را موثر سازد. بار دیگر بی اعتنا به مرزهای ملی، مسیحیت باید کلیسای مشهودی به پا کند که هر فردی را که محتاج نیروی فوق طبیعی است بپذیرد و بکوشد میان جهان کهن و جهان نو میانجی شود.»
حتی استنتاج سیاسی از اندیشه های نیچه به یک معنا نقد اشرافی او از هرگونه سیاست مدرن است. نیچه در چنین گفت زرتشت می گوید؛ «دوست می دارم هرآنچه را که سخت، گذشته و والاتبار است.» به عبارت دیگر بحث سیاسی نیچه آن است که پیدایش مساوات طلبی در دنیای فعلی تمام آن فضایل والای گذشته را نابود کرده و هر آنچه باقی مانده توام با میانمایگی و متوسط بودن است. مساله اشرافیت نیچه در چندگانگی انواع، خواست خود بودن حفظ فاصله و قاطی نشدن با دیگران است که نمود می یابد، علاوه بر آن عرصه اجتماع از نظرش جنگ بی پایان است؛ جنگی که به رغم نظر خوش باوران و به منظور اعمال اراده قدرت یا خواست قدرت همواره وجود داشته است.
بحث نیچه آن است که هر جسم، اگر جسمی زنده باشد (منجمله فرد یا پدیده سیاسی) باید از یک خواست قدرت مجسم برخوردار باشد، خواست «بالیدن، گسترش یافتن، از آن خویش کردن و چیره شدن آن هم فراسوی هرگونه اخلاقی فقط به خاطر آنکه آن پدیده زنده است و از آن رو که زندگی چیزی جز خواست و جنگ قدرت نیست.»
و در نهایت نیچه همچون کارل اشمیت با نقد ویرانگر خود لیبرالیسم را به مثابه یکی از فرآورده های دنیای مدرن اینگونه می نوازد. از نظر او لیبرالیسم «بیانگر جنگی است همگانی با تمام چیزهای کمیاب، غریب و ممتاز، با انسان والا، جان والا، وظیفه والا، مسوولیت والا و سرشاری قدرت آفریننده.»
اکنون ممکن است اینگونه تصور شود که دوره رمانتیسم سیاسی به سر آمده و این اندیشه در آستانه فراموشی است. این مساله ممکن است در نتیجه رشد تمدن و سیطره تکنولوژی و پوزیتیویسم و غالب شدن آن باشد اما به هر صورت رمانتیسم سیاسی به عنوان لجستیکی قوی می تواند پتانسیل نقد رادیکال (مانند نیچه و اشمیت و...) را با خود به همراه داشته باشد.
نادر شهریوری (صدقی)
منبع : روزنامه شرق