جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بن بست در پاکستان


بن بست در پاکستان
واقعیت این است که ارتش پاکستان توان مقابله با گروه ها و جریان های بنیادگرای به اصطلاح تروریستی را در این کشور ندارد. از زمان آغاز عملیات های ضد تروریستی در پاکستان تا اواسط سال ۲۰۰۸ میلادی در درگیری های متعددی که میان شبه نظامیان وابسته به گروه های بنیادگرا و ارتش پاکستان به وقوع پیوست، چیزی در حدود ۱۴۰۰ نفر از نیروهای نظامی و امنیتی اسلام آباد کشته و حدود چهار هزار سرباز و کماندوی دیگر نیز زخمی شدند. سوای از مسائل نظامی، پاکستان در شرایط کنونی در یک وضع نابسامان اقتصادی قرار دارد، کاهش ذخایر ارزی و تورم و بیکاری این روزها از مهم ترین دغدغه های دولت پاکستان به شمار می روند و آن چه که در این میان کاملا بدیهی و مبرهن است، این است که دولت این کشور به هیچ وجه قادر نیست هزینه یک بحران نظامی صد در صد بلند مدت را با شبه نظامیان بنیادگرا در شمال کشور متقبل شود و بپردازد. بحرانی که به اعتقاد بسیاری از تحلیل گران، پاکستان را به ورطه ی یک جنگ داخلی خواهد کشانید.
پاکستان کشوری است که در چند سال اخیر به یکی از نا امن ترین و بحرانی ترین نواحی جهان تبدیل شده است. مشکلات و چالش های موجود در پاکستان ملغمه ای است از پنج معضل اساسی که همزمان با تاسیس کشوری به نام پاکستان به وجود آمدند. این مشکلات و معضلات عبارت اند از:(۱)
۱) قوم گرایی
۲) گروه گرایی
۳) بنیادگرایی در برابر عرف گرایی
۴) مشکلات اقتصادی
۵) توزیع نامناسب قدرت در جامعه
سیر وقایع و تحولات سیاسی در این کشور در سایه ی پنج معضل فوق به گونه ای پیش می رود که چندان با قطعیت نمی توان درباره ی آینده ی این کشور اظهار نظر کرد. اگر روزگاری در این کشور ارتش و سازمان های امنیتی به عنوان قدرت های اول و برتر به شمار می رفتند، امروزه دیگر اوضاع فرق کرده است و این گونه نیست. هم اینک قدرت جدیدی در این کشور در حال ظهور است که معادلات سیاسی، امنیتی و... را در پاکستان به شدت تحت الشعاع حضور خود قرار داده است و این قدرت نوظهور چیزی نیست جز گروه های بنیادگرای سلفی. به عبارتی دقیق تر از میان معضلات پنج گانه ی فوق معضل بنیادگرایی به مراتب بیش از سایر معضلات ساختار سیاسی، امنیتی و اجتماعی پاکستان را تهدید می کند.
در طی سال های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ بسیاری از تحلیل گران بر این باور بودند که با توجه به این که ارتش پاکستان یکی از مدرن ترین و مجهزترین ارتش های جهان به شمار می رود، سرکوب سلفی ها زحمت چندانی برای ارتش این کشور نخواهد داشت. اما با گذشت زمان همین تحلیل گران به این نتیجه رسیده اند که مهار ماشین بنیادگرایی در این کشور از طرق نظامی و میلیتاریستی امکان پذیر نیست و دولت پاکستان باید هر چه زودتر دست مذاکره را به سوی این گروه های مسلح دراز کند و این دقیقا همان چیزی است که امروزه در پاکستان و همسایه ی شمالی اش افغانستان جریان دارد. دوران جنگ و مبارزه با تروریسم اندک اندک رو به پایان است و دوره ی صلح و مذاکره با تروریسم فرا رسیده است که این دقیقا همان استراتژی است که از سوی زمامداران این کشورها و دیگر قدرت های بین المللی در دستور کار قرار گرفته است. قاضی حسین احمد رهبر جماعت اسلامی پاکستان چندی پیش رسما اعلام کرد که حاضر است از نفوذ خود در مناطق سرحد استفاده نماید و به عنوان میانجی مقدمات مذاکره میان ارتش پاکستان و شبه نظامیان سلفی را فراهم نماید. مسئله ای که از سوی بسیاری گروه های سیاسی و رجال نظامی و امنیتی پاکستان با استقبال روبه رو شد.
واقعیت این است که ارتش پاکستان توان مقابله با گروه ها و جریان های بنیادگرای به اصطلاح تروریستی را در این کشور ندارد. از زمان آغاز عملیات های ضد تروریستی در پاکستان تا اواسط سال ۲۰۰۸ میلادی در درگیری های متعددی که میان شبه نظامیان وابسته به گروه های بنیادگرا و ارتش پاکستان به وقوع پیوست، چیزی در حدود ۱۴۰۰ نفر از نیروهای نظامی و امنیتی اسلام آباد کشته و حدود چهار هزار سرباز و کماندوی دیگر نیز زخمی شدند. سوای از مسائل نظامی، پاکستان در شرایط کنونی در یک وضع نابسامان اقتصادی قرار دارد، کاهش ذخایر ارزی و تورم و بیکاری این روزها از مهم ترین دغدغه های دولت پاکستان به شمار می روند و آن چه که در این میان کاملا بدیهی و مبرهن است، این است که دولت این کشور به هیچ وجه قادر نیست هزینه یک بحران نظامی صد در صد بلند مدت را با شبه نظامیان بنیادگرا در شمال کشور متقبل شود و بپردازد. بحرانی که به اعتقاد بسیاری از تحلیل گران، پاکستان را به ورطه ی یک جنگ داخلی خواهد کشانید.
بحرانی که هم اکنون در پاکستان در جریان است، چیزی نیست جز سیاسی شدن فرایند بنیادگرایی در این کشور. سیاسی شدن بنیادگرایی در واقع نقطه ی عطف بحران کنونی در پاکستان به شمار می رود که ریشه های آن را باید در دخالت ارتش این کشور در مسائل سیاسی پاکستان تحلیل و ارزیابی کرد. درست در پنجم ژوئیه ی ۱۹۷۷ بود که ژنرال ضیاء الحق به عنوان سومین رئیس جمهور نظامی قدرت را در پاکستان قبضه کرد و بسیاری از احزاب و گروه های سیاسی پاکستان را سرکوب و از پیش رو برداشت. ژنرال ضیاء برای مقابله با نفوذ احزاب سیاسی و جریان های مخالف و همچنین افزایش مشروعیت حکومت خود حاضر شد به حمایت از جریان های بنیاگرایانه ی محلی بپردازد. بدین منظور با همکاری سعودی ها مدارس مذهبی متعددی را در سراسر پاکستان دایر کرد و دست جریان های بنیادگرا را در بسیاری از امور سیاسی پاکستان بازگذاشت. وقوع رویدادهایی در همسایگی پاکستان مانند اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی و روی کار آمدن یک نظام سیاسی وابسته به بلوک شرق در کابل و همچنین ظهور انقلاب اسلامی در ایران باعث شد بر رونق این مدارس افزوده شود و نگاه های غربی را به این نیروهای بنیادگرا معطوف کند. کارشناسان مسائل پاکستان از این دوره به عنوان دوران آغاز نوعی اتحاد و هماهنگی ارتش پاکستان و گروه های تندروی مذهبی یاد می کنند؛ دورانی که ارتش پاکستان مهم ترین حامی این گروه ها به شمار می رفت. همکاری این دو حتی در زمان بعد از جنگ سرد و مخصوصا در دوران استقرار حکومت طالبان در افغانستان به اوج خود رسید.
اقدام ژنرال ضیاء در نزدیک شدن به نیروهای بنیادگرای محلی هر چند برای او نوعی مشروعیت را به ارمغان آورد ولی در عوض بافت اجتماعی پاکستان را دگرگون کرد و اژدهای خفته ی بنیادگرایی را در این کشور از خواب بیدار کرد. در واقع بعد از این مرحله است که رهبران گروه های بنیادگرا آزادانه به پاکستان مسافرت می کردند و به این کشور به عنوان یک مکان امن برای فعالیت گروه های اسلامی می نگریستند و دقیقا در همین سال هاست که نطفه ی بسیاری از جریان های بنیادگرایی کنونی مانند شبکه ی القاعده در پاکستان منعقد می شود.
مهمترین پایگاه های بنیادگرایان را در پاکستان مدارسی تشکیل می دهند که در سراسر این کشور پراکنده شده اند و آن گونه که موسسه آمار پاکستان در سال ۲۰۰۷ اعلام کرد تعداد آن ها از ده هزار مدرسه تجاوز می کند و چیزی در حدود یک و نیم میلیون طلبه ی علوم دینی در این مدارس مشغول به تحصیل هستند. مدارسی که به قول فرید زکریا در ظرف سی سال گذشته ده ها هزار طلبه نیمه تحصیل کرده و متعصب را بیرون داده اند که به دنیای مدرن و غیر مسلمانان به دیده ی تردید می نگرند. آن چه که بیش از پیش آمار فوق را نگران کننده می کند این مسئله است که دولت پاکستان هیچ گونه نظارتی را بر این مدارس مذهبی اعمال نمی کند و به عبارتی دقیق تر نمی تواند اعمال کند. متولیان مدارس مذهبی در پاکستان بارها و بارها اعلام کرده اند از آن جایی که هیچ گونه کمکی از سوی دولت پاکستان دریافت نمی کنند، بنابراین لزومی نمی بینند که خود را تحت دولت نظارت دولت پاکستان قرار دهند. تعداد مدارس مذهبی در پاکستان درحالی از ده هزار مورد تجاوز کرده است که در هنگام استقلال پاکستان تعداد این مدارس از ۱۳۷ مورد تجاوز نمی کرده است.
اهمیت گروه های بنیادگرا در پاکستان به حدی افزایش یافته است که هم اکنون بعد از ارتش این کشور به عنوان قدرت دوم در معادلات سیاسی این کشور شناخته می شوند و آن چه که مهار این گروه ها را سوای از آن چه در سطور فوق بدان ها اشاره می شد مشکل تر می کند پایگاه های اجتماعی قدرتمندی هستند که این گروه ها در آن ها ریشه دوانیده اند. هر چند بسیاری از تحلیل گران داخلی و خارجی در بررسی علل و عوامل رشد بنیادگرایی تروریستی در جوامع اسلامی از فقر اقتصادی به عنوان عامل اصلی یاد می کنند ولی باید گفته شود که این نظر فقط درباره ی جنبش های بنیادگرای پاکستانی و برخی از معدود کشورهای دیگر صدق می کند و چندان ربطی به بنیادگرایی کشورهای مصر، عربستان سعودی و دیگر کشورهای عربی حوزه ی خلیج فارس ندارد.
عربستان کشوری است که در سایه ی درآمدهای نفتی یکی از بالاترین درآمدهای سرانه ی جهان را در اختیار دارد و مصری ها نیز با درآمد سرانه ۳۵۰۰ دلار و رشد اقتصادی پنج درصد از کشورهای متوسط به بالای جهان به شمار می روند و شبکه هایی مانند القاعده برخلاف تصور بسیاری از تحلیل گران به هیچ وجه از فقراء و محرومان تشکیل نشده اند، ولی این دیدگاه به طور کامل درباره پاکستان صدق می کند. بسیاری از کسانی که در مدارس مذهبی این کشور تحصیل می کنند به دلایل اقتصادی به این مدارس مراجعه کرده اند و نه دلایل مذهبی و دینی. پاکستان کشوری است که در حدود ۴۰ درصد جمعیت آن زیر خط فقر بسر می برند و از این منظر پاکستان بستری مناسب برای رشد افکار بنیادگرایانه به شمار می رود. تفاوتی که جنبش های سلفی فعال در پاکستان با جنبش های سلفی فعال در مصر و عربستان سعودی دارند درست در همین نکته خلاصه می شود.
از مجموع آن چه که گفته شد و با در نظر داشت وقایع و حوادثی مانند حوادث خونین مسجد لعل و مدرسه ی حفصه در سال ۲۰۰۷، ترور بی نظیر بوتو، درگیری های خونین در دره سوات و دیگر نواحی وزیرستان، حادثه هولناک هتل ماریوت در چند ماه گذشته، حملات موشکی مکرر ارتش آمریکا به خاک پاکستان و... این نتیجه را می توان بدست آورد که فرایند مبارزه با تروریسم در پاکستان به مرحله ی رکود و ایستایی رسیده است.
از سوی دیگر به نظر می رسد که نیروهای سیاسی پاکستان مخصوصا دولت پاکستان و ارتش پاکستان در نحوه ی مواجهه با بنیادگرایی اشتراک نظری ندارند. آصف علی زرداری و سید یوسف رضا گیلانی رئیس جمهور و نخست وزیر پاکستان از سرکوب شبه نظامیان بنیادگرا حمایت می کنند و از سوی دیگر ژنرال های پاکستانی مذاکره با این شبه نظامیان را آغاز کرده اند که خود یکی از علل و عوامل ناکامی در مهار تروریسم در این کشور شده است. شکست ائتلاف ضدتروریسم در مهار بنیادگرایی در پاکستان به عنوان یکی از خطوط مقدم جبهه جهانی مبارزه با تروریسم در حقیقت این تصور را تقویت کرده است که اصولا فرایند مبارزه با تروریسم به رهبری آمریکا در سطح جهان با بن بست مواجه شده است. هفت سال و اندی از تشکیل جبهه جهانی ضد تروریسم می گذرد، در این مدت مواجهه نظامی با بنیادگرایان پیامدهای منفی فراوانی را متوجه کشور و جامعه ی پاکستان کرده است و این در حقیقت مهم ترین عاملی است که ارتش پاکستان را به سمت مذاکره با بنیادگرایان پاکستانی سوق داده است. به نظر می رسد که از این به بعد رویکرد سخت افزاری در پروسه ی مهار بنیادگرایی در پاکستان تا حد زیادی اعتبار خود را از دست بدهد و اتکاء به روش های نرم و خشکاندن ریشه های تروریسم از این طریق بیش از گذشته در اولویت قرار بگیرد. پاکستان کشوری است با ۱۵۰ میلیون نفر جمعیت که بیش از ۵۰ درصد آن بی سواد می باشند و هشتاد درصد بی سوادان این کشور را زنان تشکیل می دهند و احزاب و تشکل های سیاسی محدودیت های فراوانی را در پیش رو دارند. در چنین جامعه ای با مختصات این چنینی مهار تروریسم در یک مقطع زمانی کوتاه مدت امکان پذیر نخواهد بود و باید یک دوره ی گذار برای آن تعریف کرد. دوران گذاری که در آن در قدم اول از نقش و نفوذ ارتش در حوزه ی سیاست کاسته شود و ثانیا شرایط را برای حضور احزاب و انجمن های سیاسی فراهم کرد و بسیاری از چالش های ارضی و مرزی که پاکستان با کشورهای همسایه ی خود یعنی هندوستان و افغانستان دارند حل و فصل گردد. به عبارتی دقیق تر تا زمانی که پاکستان در مسئله ی کشمیر نتواند با هند و در مسئله دیورند با افغانستان به توافق برسد، هر گونه برنامه ی مهار تروریسم در این کشور محکوم به شکست خواهد بود. نواحی مرزی مشترک افغانستان و پاکستان و همچنین منطقه کشمیر هم اکنون مهم ترین گلوگاه های فعالیت گروه های بنیادگرای سلفی و تروریستی به شمار می روند که باید حل و فصل گردند. اهمیت مناطق یاد شده در فرایند مبارزه با تروریسم به حدی است که در صورت به توافق نرسیدن طرف های هندی، پاکستانی و افغانستانی تشکیل هر گونه ائتلاف منطقه ای در جهت مهار تروریسم را نیز غیر ممکن خواهد ساخت.
نویسنده: سید محمد رضا - موسوی
پی نوشت:
۱ - دهشیار، حسین ، ستون های دو گانه بی ثباتی در پاکستان، اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شماره ۲۴۰-۲۳۹
منبع : باشگاه اندیشه