یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


رفتار با کودکان عقب مانده ذهنی


رفتار با کودکان عقب مانده ذهنی
پسرك با چشمان ریز شده و صورت پف كرده، چپ چپ مسافران را نگاه می كرد. از وقتی كه سوار اتوبوس شده بودند و او در كنار مادرش آرام گرفته بود تا حالا كه نیمی از مسیر را طی كرده بودند، پسرك همین طور مبهوت و نگران به مردی چشم دوخته بود كه با نگاه های خود دائما او را زیر نظر داشتند.
چند جوان كه اول كمی آرام و مرموز با هم می خندیدند حالا چیزهایی به یكدیگر گفته و بعد با اشاره به پسرك می خندیدند.
زن دیگر تحمل این وضع را نداشت. در اولین ایستگاه دست پسرك را گرفت و از اتوبوس خارج شد، اما هنوز هم صدای خنده آن چند جوان آزارش می داد.
عقب ماندگی ذهنی یا نارسایی رشد قوای ذهنی، موضوع تازه و بدیعی نیست و همواره در طول حیات بشر، افرادی در اجتماع وجود داشته اند كه از نظر فعالیت های ذهنی در حد طبیعی نبوده اند.
در گذشته های بسیار دور كه بشر تمدن چندانی نیافته بود، این افراد را به دلیل بیماری شان دیوانه، مجنون و جن زده خوانده و آنها را محبوس كرده و یا به مرگ محكوم می كردند اما به تدریج از قرن هجدهم این نگرش تغییر یافت.
روان پزشك معروف فرانسوی، «فیلیپ پنیل»، در این زمان در اقدامی شگرف زنجیر را از دست و پای بیماران عقب مانده ذهنی باز كرد و برخلاف دیگران با ملاطفت به دلجویی از آنان پرداخت و حتی برای آنها برنامه های تفریحی و گردشی در نظر گرفت.
در واقع اولین دوره توجه به مسایل بیماران روانی و عقب ماندگان ذهنی، انقلاب كبیر فرانسه و برابری حقوق افراد اجتماع بود و انقلاب صنعتی، دولت ها را به تعلیم و تربیت كلیه افراد كشور موظف كرد و از همین جا مساله آموزش و پرورش كودكان استثنایی نیز مورد توجه واقع شد.
و بالاخره در قرن بیستم بود كه عقب ماندگی هایی كه به علل اختلالات متابولیكی، نقص های كروموزومی، بیماری های مادر در دوران بارداری و عوارض زایمان و ده ها علت دیگر كه باعث بروز این عوارض در كودكان می شوند، كشف شد و راه را برای پژوهش و درمان این افراد هموار ساخت.
اما نكته قابل توجه در این باره مشكلات گوناگونی است كه خانواده، بستگان، آموزشگاهها، مراكز درمانی و افراد پیرامونی عقب ماندگان ذهنی با آنها مواجه هستند و شاید بی علت نباشد كه پروفسور رابرت لافون، استاد بیماری های اعصاب و روان فرانسه مشكلات كودكان عقب مانده را تنها یك بیماری محسوب نمی كند بلكه آن را معضلی اجتماعی نیز برمی شمرد.
متاسفانه طبق نظر كارشناسان اكثر مردم شناخت صحیحی از توانایی معلولان ذهنی نداشته و این قشر از جامعه هنوز از رفاه اجتماعی برخوردار نیستند یعنی به عنوان یك انسان در جامعه احساس امنیت اجتماعی و اقتصادی نداشته و فاقد یك زندگی مطلوب و معمولی هستند.
الف‌ـ‌ق، كه دارای فرزندی ۱۲ ساله و مبتلا به سندرم دان (منگولیسم) است، با اعتقاد به این كه رفتار اكثر افراد اجتماع با این كودكان و نوجوانان بسیار زننده و به دور از یك فرد آگاه است كه در قرن ۲۱ زندگی می كند، می گوید: «چون چهره بیماران مبتلا به منگولیسم خاص بوده و از سایر افراد اجتماع متمایز است، بسیاری از مردم چپ چپ به آنها نگاه كرده و حتی از سلام و علیك با آنها نیز امتناع و خودداری می كنند و گمان می برند كه ممكن است از سوی این بیماران مورد تهاجم و حمله قرار بگیرند. برخی افراد ناآگاه نیز با اشاره مستقیم انگشت این افراد را نشان می دهند و در این لحظات فقط خدا می داند كه چه حالی به من و همسرم دست می دهد!»
وی در مورد توانایی های فرزندش می گوید: «بچه های مبتلا به این بیماری و یا كودكان عقب مانده ذهنی مثل سایر افراد اجتماع دارای بهره هوشی هستند ولی این بهره آنها كمتر از سایرین است.
بنابراین رفتار آنها شاید كمی با بقیه فرق كند ولی آنها هم یك انسان و ساكن این اجتماع هستند و حق دارند از تمام امكانات موجود مثل بقیه استفاده كنند. شاید اگر مردم از توانایی ها و احساسات پاك و بی آلایش این كودكان باخبر شوند، دیگر این گونه به آنها ننگرند، ولی اكثر مردم ترجیح می دهند تا جای ممكن خود را از این بیماران به دور نگه دارند.»
كودكان عقب مانده ذهنی با توجه به بهره هوشی خود به چهار گروه عقب مانده های عمیق، شدید، متوسط و خفیف تقسیم می شوند كه از این میان كودكان عقب مانده متوسط و خفیف با بهره هوشی (IQ) ۴۰ تا ۵۰ و ۵۰ تا ۷۰ قابلیت آموزش های اولیه را دارا بوده و نسبت به كودكان عقب مانده عمیق و شدید كه تقریبا باید درآسایشگاه ها و مراكز ویژه معلولین نگهداری شوند، از وضعیت بهتری برخوردار بوده و خانواده ها می توانند با كمی تحمل و آموزش اصول نگهداری از كودكان عقب مانده، آنها را در محیط خانه و اجتماع نگهداری نمایند.
یك كارشناس مسایل خانواده و ژنتیك در این خصوص با اعتقاد به این كه هنوز فرهنگ رفتار صحیح با معلولان ذهنی در كشور جا نیفتاده است می گوید: «هنوز برخی از افراد از روی ترحم و برخی نیز با تنفر و بیزاری به این گروه از افراد جامعه می نگرند.»
دكتر شبیری می افزاید: «در حالی كه برخلاف تصور عمومی، افراد عقب مانده از هوش و حافظه بی بهره نبوده و همه آن ها به اختلالات حسی و حركتی مبتلا نیستند، در افراد عقب مانده آنچه قابل تامل است، عدم تعامل طبیعی و لازم در زمینه های رفتاری، عاطفی، حسی و حركتی است.»
اما در این میان نقش والدین نیز در تربیت اجتماعی كودك عقب مانده ذهنی نباید نادیده گرفته شود.
در حقیقت اولین گروهی كه با این كودكان برخورد می كند والدین و افراد خانواده آنها هستند و در صورتی كه آنها هم كودكان را طرد و مورد بی مهری و ناملایمات قرار دهند، كودك دیگر استعدادهای فطری خود را بروز نداده و عقب افتادگی خود را بغرنج تر می كند و البته این مورد در كودكان عقب مانده آموزش پذیر بیشتر صدق می كند.
دكتر بهروز میلانی فر، در كتاب روانشناسی كودكان و نوجوانان استثنایی با اشاره به محدودیت های موجود در رشد شخصیت این كودكان معتقد است: سال های اول زندگی از مهم ترین مراحل رشد شخصیت كودك به شمار می رود، ولی متاسفانه سپردن كودكان عقب مانده در مراكز درمانی باعث جدایی كامل عاطفی بین كودك و اعضای خانواده می شود. از طرفی نقش مادر و اعضای خانواده برای رشد شخصیت كودك (چه طبیعی و چه عقب مانده) بسیار مهم است.
وی در بخش دیگری از این كتاب آورده است: رابطه كودك با مادر ابتدا یك نیاز فیزیولوژیك برای زنده ماندن است اما رفته رفته این رابطه به صورت یك ارتباط عاطفی در می آید و مادر از داشتن كودك احساس غرور و افتخار می كند و معمولا این احساس با پاسخ های كودك تقویت می شود.
ولی چون كودك عقب مانده پاسخی برای مادر ندارد و او كم كم به عقب ماندگی كودك خود پی می برد، پس در این رابطه عاطفی اختلال پیدا می شود.
این اختلال به خصوص زمانی آشكارتر می شود كه كودك عقب مانده برادر یا خواهر باهوش نیز داشته باشد. مسلم است كه كودك عقب مانده در مقایسه با كودك عادی به مراقبت، نوازش و محبت بیشتری نیاز دارد و چون این كودكان نمی توانند رابطه صحیح عاطفی برقرار كنند، دچار بی توجهی و طردشدگی می شوند و قادر نیستند حتی از توانایی محدودی هم كه دارند، استفاده كنند.
به عبارت دیگر استعدادهای فطری خود را حتی به تعداد كم بروز دهند و در نتیجه عقب ماندگی شدت یافته و اختلالات شخصیتی بروز می كند.»
در واقع این چنین به نظر می رسد كه بزرگترین كمك به این قشر از افراد جامعه، بالا بردن حس اعتماد به نفس آنهاست تا وی را در شناخت مهارت های خود و استقلال طلبی كمك كنند جامعه نیز با همكاری خانواده، كارشناسان و مدیران سطوح مختلف می توانند جایگاه این افراد را در جامعه سامان بخشند.
از طرفی والدین می توانند با مشاوره ژنتیك قبل از ازدواج، مهمترین گام را در جهت پیشگیری بردارند زیرا به عقیده كارشناسان، مشاوره ژنتیكی نقش زیادی در پیشگیری از انواع معلولیت ها دارد.
اما در نهایت، صبر، پایداری و تحمل سختی ها، باارزش است و یقینا پاداش آن نزد خداوند محفوظ است و انسان هایی نیز كه معلولند ولی به رغم نارسایی جسمی با امید به زندگی ادامه می دهند و كسانی كه با تمام مشكلات با آغوشی باز و لبانی پر لبخند پذیرای این نیلوفران باغچه زندگی هستند، الگوهایی در مسیر صبوری اند و این مهم درس بزرگی است برای افراد سالم و توانمند جامعه.
منبع : روزنامه جوان