یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اخلاق از دیدگاه هایک


اخلاق از دیدگاه هایک
فریدریش آوگوست فون هایک (۱۹۹۲-۱۸۹۹) فیلسوف و اقتصاددان اتریشی تبار انگلستان، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال۱۹۷۴، رهبر مکتب اقتصادی اتریش واستاد دانشگاه لندن در بین سالهای (۱۹۴۸-۱۹۳۱) که مجله اکونومیست لندن او را برجسته ترین فیلسوف روزگار ما معرفی کرده و به جرات می توان او را فیلسوف ترین اقتصاددان واقتصاددان ترین فیلسوف قرن بیستم نامید، بر این عقیده بود که فراتر رفتن انسان از یک موجود وحشی و دست یافتن وی به تمدن بیشتر درسایه اخلاق و سنت امکان پذیرشده است و نه عقل و محاسبه. مسیر شکل گیری جوامع گسترده تر و حرکت آنها به سوی تمدن های بزرگ، نشان دهنده یک جریان تحولی تدریجی در فرهنگ این جوامع است. طی این جریان تحولی انسانها به مدد قوه تقلید که ذاتی آنهاست، یاد می گیرند که چگونه، با مسلط شدن بربرخی غرایز طبیعی و تبعیت از برخی قواعد رفتاری کلی، می توانند زندگی اجتماعی صلح آمیز و پررونقی داشته باشند. فرآیند یادگیری در این خصوص، همانند یادگیری در کودکان، به طورعمده غیرعمدی و ناخودآگاه صورت می گیرد. نظم جامعه و توانایی های فردی وجمعی اعضای آن، تابعی است از قواعد رفتاری حاکم بر روابط میان افراد واین قواعد به نوبه خود بازتابی است از فرهنگ و ارزش های اخلاقی که افراد در زندگی فردی و اجتماعی بدان پایبندند.
درجریان تحولی جوامع بشری آنچه در واقع اتفاق می افتد و تعیین کننده مسیر آینده است عبارت است از: گزینش اصول و قواعد رفتاری که جامعه را پرجمعیت تر، پررونق تر و قوی تر می نماید و بقای آن را در شرایط دشوار تنازع با نیروهای مخرب طبیعت و رقابت با سایر جوامع تضمین می کند.
گزینش فرهنگی که طی آن اصول وارزشهای اخلاقی برتر به تدریج به منصه ظهور می رسند و به ناگزیر مورد تقلید و سرمشق دیگران قرار می گیرند، در حقیقت توضیح دهنده چگونگی شکل گیری جوامع گسترده و متمدن ازیک سو و نابودی گروه ها، قبایل وجوامعی که نتوانسته اند به ارزش ها و فرهنگ مناسبی برای بقای خود دست یابند، از سوی دیگر است.
● موانع پیدایش جوامع گسترده
هایک معتقد بود که پیروی صرف از غرایز طبیعی، چه از نوع بدآن مانند سلطه طلبی و خودخواهی و چه از نوع خوب آن مانند نوع دوستی ونیکوکاری که خاص گروه ها وجوامع کوچک انسانی است مانع پیدایش جوامع گسترده و متمدن می شود. وجود جوامع بزرگ و متمدن زمانی امکان پذیر می شود که روابط میان انسانها نه براساس صرف غرایز، بلکه مبتنی بر قواعد کلی آموخته شده - ناشی از ارزشهای اخلاقی و فرهنگ - باشد.
نظام گسترده موجود در جوامع متمدن امروزی محصول طراحی آگاهانه هیچ متفکری نیست، بلکه نتیجه پیروزی غیرعامدانه از برخی اعمال وعادتهای سنتی و به طورعمده، اخلاقی است که بسیاری از آنها برای انسان نامطبوع نیستند و انسانها از درک معنای آنها عاجزند واعتبار آنها را نمی توانند اثبات کنند. با این حال، این اعمال و آداب توسط فرآیند انتخاب تحولی، به طور نسبتا سریعی گسترش می یابند. منظور، انتخاب طبیعی گروه هایی است که ازآنها پیروی می کنند و بدین وسیله جمعیت، ثروت وتوان آنها نسبت به دیگر گروه ها فزونی می گیرد.
از نظر هایک نه غرایزانسان به طورطبیعی انسان را به سوی تمدن جوامع گسترده رهنمون می کند و نه عقل انسانی دارای آنچنان توانی بوده که بتواند نظم پیچیده لازم برای امکان یافتن جوامع گسترده را طراحی کند. آنچه توانسته انسان را به مرتبه رفیع زندگی در جامعه بزرگ ومتمدن نایل گرداند، چیزی جز سنت نبوده است که میان غریزه وعقل قراردارد و اخلاق در حقیقت درون مایه برخی ازمهم ترین تعالیم آن است.
برای درک دیدگاه های هایک لازم است بدانیم که وی اعمال و رفتار انسانها را ناشی از سه منبع می دانست که عبارتند از: غریزه، سنت وعقل. او سنت را که بین غریزه وعقل قرار دارد مهم ترین منشا ارزشهای انسانی تلقی می نمود. سنتها درقالب فرهنگ وجود دارند، به سخن دیگر فرهنگ، مجموعه ای از سنت های کم وبیش هماهنگ ومنسجم است.هایک می گفت: فرهنگ نه طبیعی است و نه مصنوعی، نه به صورت ژنتیک انتقال می یابدونه به صورت عقلانی ایجاد می شود.
● فرهنگ
فرهنگ عبارت است از: انتقال قواعد رفتاری تعلیم داده شده ای که هیچ گاه اختراع نشده اند و کارکرد آنها معمولا برای افرادی که از آنها تبعیت می کنند ناشناخته است. تمدن، به طور عمده، در سایه مطیع نمودن غرایز حیوانی موروثی امکان پذیر شده است، سخن تازه ای نیست. در رابطه میان عقل و جریان پیشرفت فرهنگی وتمدنی، نظریه هایک با تصور عمومی و حتی تفکر اغلب اندیشمندان و روشنفکران متفاوت است.
او می گفت: برای درک چگونگی شکل گیری تمدنها، باید به طور کلی این تصور را که انسان در سایه برخورداری ازعقل قادر به تولید فرهنگ بوده است، کنار بگذاریم. آنچه انسان را از حیوان متمایز می نماید، توانایی بیشتر وی در تقلید وانتقال آنچه یاد گرفته است می باشد. توانایی وسیع تر انسان درخصوص یادگیری آنچه در شرایط مختلف باید انجام دهد یا، مهم تر از آن، آنچه باید انجام دهد، وجه تمایز اساسی وی از دیگرحیوانات ونیزازانسان وحشی است.
بسیاری از چیزهایی که وی یاد گرفت اگر نگوییم بزرگ ترین بخش آنها از طریق یادگیری مفهوم کلمات بود. قواعد رفتاری که او را قادر می کرد تا افعال خود را با محیط تطبیق دهد، مسلما از اهمیتی بیش از شناخت شیوه رفتار دیگر چیزها برخوردار بود.
به سخن دیگر، انسان در اغلب موارد یاد گرفت که آنچه راکه باید، انجام دهد بدون اینکه بفهمد چرا بایستی آن را انجام دهد واین که پیروی ازآداب ورسوم بیشتربه نفع اوست تا سعی در درک آنها. به عقیده هایک، سنت; یعنی آداب و رسوم وقواعد رفتاری تقلید شده، بر عقل تقدم تاریخی و منطقی دارد. او در خصوص شکل گرفتن کلمات و مفاهیم می گوید: اشیای خارجی در اصل از طریق شیوه مناسب رفتار انسان نسبت به آنها تعریف می شد. فهرستی از قواعد یاد گرفته شده، که شیوه خوب یا بد رفتار در شرایط مختلف رابه او یادآوری می کردند، به او این توانایی فزاینده را دادند که خود را با شرایط متغیر تطبیق دهد وبه ویژه این که بتواند با دیگر اعضای گروه خود همکاری نماید.
بدین ترتیب سنتی از قواعد رفتاری که مستقل ازافرادی است که آن ها را یاد گرفته اند، آغاز به اداره زندگی انسانی کرد. زمانی این قواعد یادگرفته شده، شامل طبقه بندی انواع مختلف اشیا، آغاز به گنجاندن نوعی بازنمای از محیط کرد، که به انسان اجازه می داد تا حوادث بیرونی را پیش بینی نماید و با عمل خود بر آنها سبقت جوید، آنچه ما عقل می نامیم پدید آمد. بنابراین احتمالا هم مقدارهوش بسیار بیشتری در سیستم قواعد رفتاری متبلورشده تا دراندیشه های یک انسان نسبت به محیط اطرافش.
هایک می گوید: گمراه کننده است اگر تصور کنیم که مغز یا ذهن یک فرد، در اوج سلسله مراتب ساختارهای پیچیده ایجاد شده طی یک جریان تحولی است و اوست که فرهنگ را ابداع کرده است.
ذهن در یک ساختار سنتی و غیرشخصی قواعد آموخته شده پوشیده شده است و توانایی وی در منظم کردن طبقه بندی تجربه اش پاسخی است موروثی در چارچوب فرهنگی که هر ذهن فردی در آن پرورش یافته است. مغز اندامی است که ما را قادر به جذب فرهنگ می کند، اما نه ابداع آن. این سومین دنیا به اصطلاح پوپر با این که هر لحظه توسط میلیون ها ذهن متفاوت که در آن مشارکت دارند حفظ می شود نتیجه یک جریان تحولی متمایز از تحول بیولوژیکی مغزاست که ساختار بسیار متکامل آن زمانی مفید واقع می شود که یک سنت فرهنگی برای جذب وجود داشته باشد. به سخن دیگر، ذهن نمی تواند وجود داشته باشد، مگربه صورت بخشی از یک ساختار متمایز دیگر یا نظم متمایز فرهنگ، به رغم این که این نظم دوام و گسترش نمی یابد، مگر به این علت که میلیون ها ذهن، اجزای آن را جذب می کنند وتغییر می دهند.
در اندیشه هایک عقل و ذهن فعال انسان محصول فرهنگ وسنت است نه منشا آن واگربشر توانسته است با مهار کردن برغرایز خود و ایجاد قواعدرفتاری مغایر با آنها جوامع هرچه گسترده تر و متمدن تری به وجودآورد، این در درجه اول در سایه برخی سنتهای مناسب امکان پذیر شده است. این سنت ها طی یک جریان انتخابی تحولی وبه طور خودجوش پدیدار شده اند وهیچ ذهن یا عقل فردی ای آنها را ابداع نکرده است. واقعیت این است که عقل فردی به رغم این که مهمترین وسیله محاسبه و پیش بینی انسانهاست قادر به درک و احاطه کامل بر نظم های پیچیده حاصل از سنتها و فرهنگ مانند زبان، اخلاق، حقوق، پول و بازار نیست; بنابراین و به طریق اولی، نمی تواند مدعی ابداع آن ها یا ابداع جایگزین های کامل تری برای آن ها باشد، اما همه عقل گراها، فیلسوفان و دانشمندان این واقعیت را نمی پذیرند و بسیاری معتقدند که ترقی و تمدن در گروعقل محاسبه گر انسان است و برای دست یافتن به جامعه مطلوب که به طور عقلایی طراحی و ایجاد می شود، باید همگی آن قواعد رفتاری و سنت هایی را که نمی توان توجیه عقلانی برای آنها تصور نمود به کناری نهاد واخلاق جدیدی را پی ریزی کرد.
هایک این نوع از خردگرایی را صنع گرایانه می نامد که به عقیده وی نسخه منحط ونادرستی از تفکر عقلانی است که اندیشه ها و آرمان هایشان را باید تهدیدی بزرگ وجدی برای تمامی دستاوردهای تمدن بشری تلقی کرد، اما قبل از پرداختن به این موضوع لازم است به آن چه پیش از سنت ها و فرهنگ و به طریق اولی عقل، تعیین کننده رفتارانسانهاست توجه کنیم; یعنی غرایز.
پیش از آن که سنتها و فرهنگ شکل بگیرد، انسانها با موجودات شبه انسانی با غرایز خود زندگی می کردند. غرایز و ارزشهای ناشی ازآن در تشکیل قواعد رفتاری انسان ها تقدم زمانی دارد. هایک می گفت: نوع انسانی و اجداد بلا فصل آن صدها هزار سال زندگی قبیله ای و گروه را پشت سر گذاشته است. غرایز انسان در تناسب با این نوع زندگی گروهی شکل گرفته است. این غرایز که به طور ژنتیکی موروثی است درخدمت تحکیم همکاری میان اعضای گروه بوده است. اعضای گروه هدف های مشترک و مشخصی راجهت تهیه ما یحتاج خود دنبال می کردند و اغلب شخصا همدیگر را می شناختند.
هماهنگی میان اعضای گروه اساسا به غرایز همبستگی و دیگردوستی بستگی داشت، البته کاربرد این غرایز محدود به اعضای گروه بود و درباره دیگران صدق نمی کرد.
● انسان
انسان تنها به صورت عضوی از یک گروه می توانست زندگی کند، انسان مجزا بسرعت به یک انسان مرده تبدیل می شود. از این روهایک تاکید می کند که از لحاظ تاریخی و تجربی فردگرایی اولیه هابز افسانه ای بیش نیست. انسان وحشی، موجود تنها و مجزایی نیست، غرایز وی غرایز جمع گرایانه اند. جنگ همه علیه همه هیچ گاه روی نداده است.
هایک معتقد بود با توجه به این که مفهوم اخلاق جز در تقابل با رفتار بی قاعد- بی اختیار و نیندیشیده - از یک سو و جستجوی عقلانی نتایج کاملا مشخص از سوی دیگر، معنا ندارد، من ترجیح می دهم استفاده از اصطلاح اخلاق را منحصر به این قواعد غیرغریزی نمایم که موجب رشد بشریت در سایه نظم گسترده شده است. عکس العمل های فطری دارای کیفیت اخلاقی نیستند و زیست شناسان اجتماعی که اصطلاحاتی چون دیگر دوستی را به آنها اطلاق می کنند دراشتباه هستند. دیگردوستی را زمانی می توان مفهوم اخلاقی دانست که بگوییم ازعواطف دیگردوستانه باید تبعیت کرد.
از دیدگاه هایک ارزشهایی مانند دیگردوستی و سایر ارزشهای جمع گرایانه را تا زمانی که عمل به آنها منشا فطری وغریزی داشته باشد نمی توان اخلاقی تلقی کرد. اخلاق به مجموعه ای از سنت های آموخته شده مربوط می شود، نه رفتار ذاتی وموروثی نوع انسانی، اما تفکیک میان ارزش های ناشی از غرایز و ارزش های صرفااخلاقی ناشی از سنت (آموخته شده) همیشه کارچندان آسانی نیست و در بسیاری موارد مرز میان آن ها مخدوش می شود.
دیگر دوستی به رغم آن که ریشه در غرایز دارد، اما چون اغلب مورد تاکید مصلحان اجتماعی قرارمی گیرد، به صورت یک ارزش والای اخلاقی تلقی می شود. از سوی دیگر همان گونه که هایک خاطر نشان می سازد، "زمانی که اخلاق را دیگر همچون غریزه فطری تلقی نکنیم، بلکه مجموعه ای از سنتهای آموخته شده بدانیم، رابطه آن با آنچه معمولا تاثرات، عواطف یا احساسات می نامیم به مسائل گوناگون جالبی می انجامد; اگرچه اخلاق آموختنی است، اما همیشه به صورت قواعد صریح عمل نمی کند، بلکه ممکن است همانند غرایز به شکل نفرت و بیزاری از برخی از انواع کردارها بروز نماید.
اغلب، اخلاق به ما می گوید که چگونه از میان رفتارهای غریزی فطری انتخاب کنیم یا از آنها پرهیز نماییم."
● جامعه ابتد ایی و جامعه متمدن
طبق نظر هایک به طور کلی دو نوع متمایز از ساختارجوامع بشری را می توان از هم تفکیک نمود: جامعه ابتدایی (قبیله ای) و جامعه متمدن که اوج آن به قول آدام اسمیت جامعه بزرگ یا جوامع مدرن امروزی است.
نظم و انسجام جامعه ابتدایی مبتنی بر کردارهای جمعی غایتمند است و قواعد رفتاری عمدتا ریشه درغرایزی دارندکه وجود آنها برای حفظ چنین جامعه ای ضرورت دارد مانند غریزه همبستگی و دیگردوستی درون گروهی (قبیله ای).
اما نظم جامعه متمدن ناشی ازرعایت قواعد رفتاری کلی و آموخته شده است که همانند قواعد بازی، انتزاعی اند وبه خودی خود دارای هیچ مضمون مشخصی نیستند. مانند: قاعده درستکاری و وفای به عهد رفتار مبتنی براین قواعد، تنها در سایه تعالیم فرهنگی وسنتی امکان پذیر می شود وغرایز صرف نه تنها نمی توانند منشا چنین رفتارهایی باشند، بلکه اغلب در تضاد با آنها قرار دارند. به عقیده هایک جامعه متمدن تنها طی تقریبا هشت هزارسال اخیربه وجودآمده و از زندگی شهری، به معنای خاص کلمه که در واقع پیش درآمد جامعه بزرگ است، تنها حدود سه هزار سال می گذرد. بدین ترتیب او تخمین می زند که تمدن محصول کمابیش یک صد نسل ازموجودات انسانی است و گذار به جامعه بزرگ بسیار متاخرتر صورت گرفته است. تمدن مجموعه خاصی از قواعد و نهادهاست که طی این قرنها تحول فرهنگی به تدریج به وجود آمده اند.
هایک می گوید: دستگاه ها و تجهیزات بیولوژیکی انسان همگام با ابداعات فرهنگی ونهادی تحول نیافته است.
در نتیجه بسیاری از غرایز و عواطف انسان هنوز سازگاری بیشتری با زندگی قبیله ای دارد تا با زندگی در جامعه متمدن.بدین علت تمدن اغلب به عنوان پدیداری غیرطبیعی، بیمارگونه ومصنوعی تلقی می شود وانسانها با سماجت در پی فرار از انضباط و الزامات آن هستند.
جوامع و تمدن های گسترده امروزی با ساختارهای موجود آن، محصول تحول فرهنگی و سنت هایی ازقواعد رفتاری ناشی از آن; یعنی اخلاق است. قواعد مربوط به مالکیت فردی یا متکثر، امانتداری، درستکاری، قرارداد، مبادله، تجارت، رقابت، سود و زندگی خصوصی، همگی توسط سنت، آموزش و تقلید، انتقال می یابد تا توسط غریزه و عمدتا متشکل از منع ها «نباید انجام دهی» است که محدوده تصمیمات فردی رامعین می سازد.
هایک تاکید می ورزد که نوع بشر با پیروی ازقواعدی که اغلب در تناقض با خواسته های غرایز است به تمدن دست یافت. این قواعد اخلاق جدید ومتفاوتی را به وجود آورد که اخلاق طبیعی; یعنی غرایزی را که تضمین کننده یکپارچگی گروه های کوچک است، حذف یا محدود کرد.
اظهارات رسوایی برانگیز «برناردمندویل» درعصر خود مبنی بر این که اصل بزرگ زندگی اجتماعی و پایه اساس و جوهر تجارت، اشتغال و رونق زندگی اقتصادی، «شر» یا «رذیلت» است، در واقع برای رساندن این معنا بود که قواعد نظم گسترده در تعارض باغرایز فطری یا اخلاق طبیعی که مبنای یکپارچگی گروه کوچک است، قرار دارد.
مندویل نشان داد که در یک جامعه بزرگ که بناگزیر، تقسیم کار گسترده ای درآن صورت گرفته است، خیرعمومی زمانی تامین می شود که جلوی برخی غریزه های خوب درعرصه روابط اجتماعی میان انسانها گرفته شود.
به عنوان مثال اگر اصل همبستگی و تعاون که هستی و قوام گروه های کوچک اغلب به آن بستگی دارد به تمامی عرصه های فعالیت های اجتماعی و اقتصادی در جوامع بزرگ تعمیم داده شود، ثروت، رونق، کارایی و در نهایت قوام وهستی این جوامع بتدریج رو به زوال خواهد نهاد; زیرا یکی از مهم ترین عواملی که کارایی انسانها را در جامعه مدرن بالا برده و ثروت و رفاه افراد را فزونی بخشیده عبارت است از وجود مالکیت فردی واعمال رقابت در حوزه های گوناگون فعالیت های اقتصادی. در نتیجه رقابت است که کارآفرینان ومدیران کارآمد در سطوح مختلف پدیدارشده و عهده دار امور می شوند.
در چنین شرایطی، در صورتی که همبستگی اصل «اخلاقی غریزی» جایگزین رقابت گردد، همچنانکه مندویل بیش از دو سده پیش با شهامت و درایت بیان نمود، فاجعه به بارخواهد آمد.
نظریه مندویل درباره ممانعت از برخی غریزه های خوب، موجب اختلاف نظر میان اندیشمندان بعد از وی شد. روسو ازغرایزطبیعی دفاع کرد،در حالی که هیوم فیلسوف معاصر وی، آشکارا اظهار داشت که عاطفه شریفی مانند: کمک به دیگران،به جای آن که انسانها را با زندگی درجوامع بزرگ سازگار سازد، همان قدرضد چنین جوامعی است که تنگ نظرانه ترین خودخواهی ها.
هیوم به خوبی دریافته بودکه سخاوت زیاد مانع پس اند از (یعنی منبع سرمایه گذاری وپیشرفت اقتصادی) است. بنابراین سخاوت اگرچه درخانواده، محفل دوستانه و گروه کوچک، عاطفه شیرین تلقی می شود، اما چون در جامعه بزرگ خلاف خیرعمومی عمل می نماید، منزلت اخلاقی آن همانند تنگ نظران ترین خودخواهی هاست.
هایک می گوید: پیوند میان اقتصاد و قواعد انتزاعی متعددی مانند آنچه مربوط به مسئولیت فردی و مالکیت فردی می گردد تصادفی نیست.
هایک معتقد است که آدام اسمیت اولین کسی بود که دریافت که ما در جامعه بزرگ در برابر شکل هایی از نظم و همکاری میان انسانها هستیم که فراتراز توانایی درک و شناخت ما است.
او می نویسد: شاید بهتر بود استعاره دست نامرئی اسمیت را مدل نامرئی (غیرقابل مشاهده) توصیف می کردیم. از طریق نظام قیمت ها، ما در شرایطی که از کلیت آن آگاهی نداریم، کارهایی انجام می دهیم و این کارها نتایجی به بار می آورند که در پی آنها نبوده ایم. در جریان فعالیتهای اقتصادی ما از نیازهایی که برآورده می سازیم اطلاع نداریم و از منشا آنچه دریافت می نماییم بی خبریم.
تقریبا هر کدام ازما به کسانی خدمت می کنیم که نمی شناسیم یا حتی از وجودشان ناآگاهیم و در مقابل ما دائما از خدمات افراد دیگری زندگی می کنیم که چیزی راجع به آنها نمی دانیم. چنین چیزی به این علت ممکن می شود ما خود را در چارچوب بزرگ نهاده ها و سنتهای اقتصادی، قانونی واخلاقی مقید کرده ایم.
خیری که هر فرد در یک جامعه گسترده به دیگرافراد ناشناس می رساند بسیار بیشتر از نیکوکاری مستقیم است; زیرا کارایی نظم گسترده (مکانیسم قیمت ها وتقسیم کار وسیع) خیلی بیشتراست، اما غیرمستقیم وغیرعامدانه بودن آن از یک سو و ناشناس ماندن کسانی که از آن بهره مند می شوند از سوی دیگر، موجب می شود که غریزه همبستگی و دیگردوستی انسان ها در جامعه گسترده ارضا» نشود و نیاز به نیکوکاری مستقیم همچون انگیزه ای قوی باقی بماند.
انسانها در یک جامعه بزرگ با نظم گسترده نسبت به گروه کوچک، خیر فوق العاده بیشتری نسبت به همنوعان خود می رسانند، اما به طورمتضاد اخلاقی کمتراحساس رضایت می کنند. این تضاد، بخصوص برای متفکران و روشنفکرانی که به علم اقتصاد آشنایی نداشتند، منشا سو»تفاهم های بسیاری درباره منزلت اخلاق در جامعه مدرن بوده است.
● نظم گسترده
به عقیده هایک علم اقتصاد، امکان تحقق و چگونگی عملکرد نظم گسترده در جوامع مدرن را تبیین می کند و توضیح می دهد که چگونه این نظم خود یک فرآیند جمع آوری و نیز استفاده از اطلاعات بسیار پراکنده در میان افراد جامعه است. اطلاعاتی که هیچ سازمان برنامه ریزی - و به طریق اولی هیچ فردی - قادر به شناخت، تسلط وکنترل آن نیست. وقتی نظمی به وجود می آید که امکان استفاده از اطلاعات پراکنده را فراهم می آورد، دیگربرای افراد ضرورتی ندارد که برای رسیدن به هدف مشترکی به توافق برسند (مانند آنچه در گروه کوچک اتفاق می افتد)، زیرا اطلاعات پراکنده و استعدادهای افرادازاین به بعد می توانند در خدمت اهداف متفاوتی مورد استفاده قرار گیرد.
هایک در ادامه می نویسد: «چنین جریانی در زیست شناسی نیز همانند اقتصاد مشاهده می شود، حتی در زیست شناسی به معنای محدود کلمه، تغییرات تحولی به طورکلی گرایش به حداکثر صرفه جویی دراستفاده از منابع دارد. او به نقل از زیست شناسان معروف معاصر تاکید می ورزد که تحول زیستی، کورکورانه مسیراستفاده حداکثر از منابع را طی می کند و این که اخلاق عبارت است از مطالعه شیوه پرداختن به تخصیص منابع.
هایک تاکید می کند که تحول فرهنگی، در واقع ادامه تحول زیست شناسی است. انتقال فرهنگ و تمدن از نسلی به نسلهای بعد به صورت ژنتیکی صورت نمی گیرد، بلکه توسط سنت انجام می شود.
انسان امروزی در واقع محصول یک جریان تحولی متشکل از دو مرحله زیستی و فرهنگی است که مرحله فرهنگی آن نسبت به مرحله زیستی آن متاخرتراست. از دیدگاه هایک هر دو نتیجه ناشی ازانتقال ژنتیکی وانتقال فرهنگی رامی توان سنت نامید; اما آنچه مهم است، این است که آنها اغلب در تضاد باهم هستند.
نکته مهمی که باید برآن تاکید کرد این است که تحول فرهنگی و سنت های ناشی ازآن (اخلاق فرهنگی)، منجربه نابودی کامل سنت های ناشی از تحول بیولوژیکی (اخلاق طبیعی) در همه ساحت های زندگی انسان نمی شود. این دو اخلاق، درهمکاری و تضاد با هم در زندگی انسان مدرن امروزی حضور دارند. به عقیده هایک بخشی از مشکل ما انسانها درحال حاضراین است که باید دائما زندگی ،اندیشه و احساسات خود را طوری تعدیل کنیم که به طور همزمان در میان دو نوع نظم مختلف و طبق قواعد متفاوت به سر بریم; اگر به پیروی از امیال غریزی واحساساتی،قواعد دست نخورده و نامحدود گروه کوچک مانند خانواده را به تمدن گسترده تعمیم دهیم و در آن عملی سازیم، با این کارتمدن گسترده را نابود می کنیم و اگر برعکس بخواهیم دائما قواعد نظم گسترده را در گروه های محدودتر و خودمانی تر جاری سازیم،این ها را با این کاراز بین خواهیم برد. ما باید یاد بگیریم که همزمان در دو دنیای متفاوت زندگی کنیم.
در اندیشه هایک مهم ترین ارزشها ونهادهای موسس جامعه مدرن; یعنی مبادله آزاد، مالکیت فردی (متکثر) وعدالت - مجموعه به هم پیوسته ومنسجمی را تشکیل می دهند که درآن آزادی فردی به عنوان والاترین ارزش اخلاقی وحکومت قانون به عنوان مهم ترین نهاد موجد نظم نقش اساسی و محوری دارند.
منابع در روزنامه موجود است.
نویسنده : سید حسین امامی
منبع : روزنامه مردم سالاری