جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اخلاق و سیاست رابطه ای انکارناشدنی


اخلاق و سیاست رابطه ای انکارناشدنی
رابطه اخلاق و سیاست از مقولات بسیار دیرینه ای است که همواره ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است. اهمیت این دو مقوله بیش از هرچیز به این امر بازگشت می کند که هم اخلاق و هم سیاست با حیات فردی و جمعی انسان ها در ارتباط اند و هیچ انسانی تحت هیچ شرایطی گریز و گزیر از این دو مقوله ندارد.حکما، فلسفه را به حوزه های مختلف تقسیم کرده اند که بخشی از این تقسیم بندی اختصاص به «ارزش شناسی» دارد.
ارزش شناسی معرفتی است که موضوع آن ارزش ها است. ارزش شامل کلیه باورداشت ها و ترجیحات یک فرد یا گروهی از افراد است. بعضی از فلاسفه فونکسیون اصلی فلسفه را در عصر مدرن تبیین ارزش ها و هدف های بنیادین برای حیات بشر می دانند. ارزش های اخلاقی در حیات فردی و جمعی بشر نقش بسزا و مهمی به عهده دارند.
بنیادی بودن اخلاق در حیات بشر به گونه ای است که تاثیر آن را می توان در همه حوزه ها و به ویژه ساحت سیاست به عینه مشاهده کرد. ارزش های اخلاقی و رعایت آنها در حیات سیاسی موجبات تفاهم، تساهل، همیاری، احترام به حقوق دیگران و... و عدم عنایت به ارزش های اخلاقی سبب استثمار، رشد دیکتاتوری، از بین رفتن حقوق و آزادی های فردی و جمعی و... می شود.
در بحث از ماهیت ارزش ها، این پرسش مطرح می شود که آیا ارزش ها درونی و ذهنی هستند یا بیرونی و عینی یا اینکه ارزش ها محصول برخورد ذهن و عین هستند؟ در راستای پاسخگویی به این سوالات چهار گرایش در رابطه با ماهیت ارزش وجود دارد:
۱) ذهن گرایی:
به عقیده پیروان مکتب ذهن گرایی، ارزش ها ذهنی هستند بدین معنی که خیرها و شرها و زشتی ها و زیبایی ها مستقل از اشیا وجود هستی مستقل ندارند. این ذهن انسان است که آنها را خلق می کند. یعنی بدون وجود انسان ارزش ها هم معنی و هم وجود نخواهد داشت.
۲) عینی گرایی:
به عقیده عینی گرایان ارزش ها ساخته ذهن انسان نیستند بلکه وابسته به خصوصیاتی هستند که در اشیا یا اعمال وجود دارد و این ویژگی ها هستی واقعی و خارجی دارند و به همین جهت ارزش ها نیز ماهیتاً مستقل از ذهن آدمی اند.
۳) رابطه گرایی یا نسبیت:
این تئوری تلفیقی از دو تئوری عینی گرایی و ذهن گرایی است. بر مبنای تئوری رابطه ای یا نسبیت شیءهای خارجی و انسان در ارتباط با یکدیگر ارزش می آفرینند. بدین معنی که وقتی کسی با واقعیتی روبه رو شده آن را زیبا یا زشت می داند همچنین آن را خیر یا شر به شمار می آورد. به عقیده طرفداران این مکتب اجماعی که در باب ارزش یک امر وجود دارد مربوط به ساحت عینی، واقعی و خارجی آن است و اختلاف نظرهایی که در زمینه آن موجود است به جنبه ذهنی آن مربوط می شود.
۴) عمل گرایی:
پراگماتیسم معیار معروف خود را که عبارت است از اینکه حقیقت آن است که در عمل مفید باشد را در مورد ارزش ها نیز صادق می داند. به عقیده فلاسفه این مکتب که شاخص ترین چهره آن «جان دیویی» و« ویلیام جیمز» هستند به جای بحث از ذهنی بودن یا عینی بودن ارزش ها یا رابطه ای بودن آنها باید از «ارزش داشتن» و «با ارزش بودن» امور سخن گفت.
به نظر آنها امری ارزشمند است که در زندگی عملی انسان ها مفید افتد و آدمی را در حل مسائل و مشکلات زندگی در حوزه های مختلف یاری کند. تمام این تقسیم بندی هایی که در خصوص ماهیت ارزش ها انجام دادیم اولاً در حوزه معرفت شناسی جای می گیرند و ثانیاً این تقسیم بندی ها در راستای شناخت هرچه بیشتر ماهیت ارزش ها صورت گرفته است و ثالثاً اینکه در خصوص ارتباط میان ارزش و اخلاق با سیاست بر مبنای این قبیل تفکیک و تقسیم بندی ها راحت تر، دقیق تر و روشن تر می توان به داوری نشست.
زیرا در حوزه عملی و در ارتباط با سیاست اینکه ماهیت ارزش ها را از چه جنسی بدانیم و دیدگاه ما نسبت به آن ارزش ها چگونه باشد قطع و یقین این دیدگاه بر روی عملکرد و اندیشه سیاسی ما تاثیر مستقیم خواهد گذاشت. این تاثیرگذاری مستقیم می تواند عمل و دلایل مختلف داشته باشد، اما شاید بتوان مهم ترین علت این قرابت و تاثیرگذاری مستقیم میان ارزش ها و اندیشه و عملکرد سیاسی را ناشی از این مطلب دانست که همگی متفقاً اخلاق و سیاست را در زمره حکمت عملی تقسیم بندی کرده اند.
حکما بر این باور هستند که فلسفه به دو شاخه نظری و عملی تقسیم می شود. فلسفه نظری خود مشمول فلسفه اولی یا متافیزیک است که موضوع آن وجود و هستی عریان است یعنی وجود منهای تمام تقیدات زمانی، مکانی، فیزیکی، کمی یا کیفی و... در این بخش از فلسفه موجودات از این نظر که موجودند مورد بررسی و مطالعه قرار می گیرند و نه از این جهت که دارای زمان، مکان یا کمیت و... هستند.
بخش دیگر فلسفه نظری فلسفه وسطی نام دارد که به ریاضیات اختصاص پیدا می کند و نهایتاً بخش سوم فلسفه نظری، فلسفه سفلی است که شامل طبیعیات است. فلسفه وسطی و سفلی موجودات را از نظر کیفیت و کمیت مورد مطالعه قرار می دادند و کلاً هدف از فلسفه نظری «شناخت» است.
اما در فلسفه عملی هدف صرفاً شناخت نیست بلکه مراد از این فلسفه به کار بستن قواعد و اوامری است که فرد را در تدبیر امور زندگی مدد رساند و خواهان تحقق سعادت در زندگی او است. فلسفه عملی خود به سه قسم؛ اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدنی تقسیم می شود. ویژگی مشترک میان این سه قسم هنجاری بودن آنها است. به عبارت دیگر اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن مشتمل بر گزاره هایی هستند که اوامر و نواهی ای برای آدمیان ترسیم می کند که مراعات آنان منجر به سعادت می شود.
همان طور که مشهود است هم اخلاق و هم سیاست مدن جزء فلسفه و حکمت عملی قرار دارند و هر قبض و بسطی و هر تحولی که در یکی ایجاد شود هم سنخ آن تحولات و قبض و بسط ها را می توانیم در دیگری مشاهده کنیم، از این رو است که گفته می شود سیاست و اخلاق رابطه ملازم با یکدیگر دارند.
از زاویه دیگر نیز می توانیم به رابطه اخلاق و سیاست نگاه کنیم و آن اینکه در سیاست به خصوص در حوزه اندیشه سیاسی اولین قدمی که اندیشمند سیاسی برمی دارد یا یک سیاستمدار در عرصه عمل کنشی را انجام می دهد این اندیشه و کنش وابسته به این هستند که اندیشمند سیاسی و یک سیاستمدار چه رویکردی نسبت به انسان داشته باشد. اینکه انسان را موجودی عقلانی یا جمع گرا و... بدانیم قطعاً این تصورات و شناخت ها روی اندیشه و عمل، تاثیر می گذارند.
در مورد ذات و طبیعت انسان نیز وضعیت به این ترتیب است. خوش بین بودن یا بدبین بودن نسبت به ذات و طبیعت انسان اساساً دو نوع اندیشه و عمل سیاسی صددرصد متفاوت را به تصویر می کشد. به طور مثال توماس هابز و جان لاک دو تن از اندیشمندان انگلیسی را می توان در این مورد مثال زد. هابز معتقد به بدذاتی و بدسرشتی نهاد آدمی بود و این رویکرد خودش را در آن جمله معروف که «انسان گرگ انسان است» به خوبی نشان می دهد.
هابز با توجه به این رویکردی که نسبت به طبیعت آدمی دارد زمانی که می خواهد اندیشه سیاسی خود را تهیه و تدوین کند، نظام سیاسی ای را پی ریزی می کند که آن نظام بتواند این انسان های شرور را اداره کند. در مقابل هابز، جان لاک قرار دارد که نگاهی خوش بینانه به انسان دارد. او در این نگاه انسان را موجودی عقلانی فرض می کند که در تعامل با دیگران سعی در تامین زندگی مطلوب دارد.
به همین جهت است که انسان ها حکومت را تشکیل دادند و به آن اختیاراتی را تفویض می کنند و در قبال این تفویض اختیارات از او مسوولیت هایی را در جهت حفظ نظم و امنیت مطالبه می کنند. دو نمونه ذکر شده دارای مصادیق بسیاری در طول تاریخ اندیشه های سیاسی چه در غرب و چه در شرق است.
آن دو نمونه از آن جهت آورده شد که خاطرنشان کرده باشیم اخلاق ارتباط وثیقی با سیاست دارد و هر رویکردی نسبت به اخلاق یا بایدها و نبایدهای آن، اعتقاد به رعایت کردن یا رعایت نکردن آنها داشته باشیم روی اندیشه و عمل سیاسی ما تاثیر مستقیم دارد.
پس می توان گفت که بین اخلاق و سیاست رابطه ای انکار نشدنی وجود دارد، زیرا هر دو این مقولات جزء حکمت عملی هستند و تنها رهیافتی که می تواند این ارتباط را به خوبی به تصویر بکشد رهیافت هنجاری است. در رهیافت هنجاری که بیشتر در حوزه علوم سیاسی کاربرد دارد، عالم سیاسی سعی دارد تا اندیشه و عملکرد سیاسی را از زاویه بایدها و نبایدها و آنچه که اساساً باید وجود داشته باشد یا ساخته شود مورد مطالعه و بررسی قرار دهد.
منابع:
۱- بشیریه، حسین، عقل در سیاست
۲- دادبه، اصغر، کلیات فلسفی
جلال قوامی
منبع : روزنامه شرق