سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


تلنگر سهمگین یک تیغ!


تلنگر سهمگین یک تیغ!
این روزها عادت کرده‌ایم كسانی را ببینیم که به طور مطلق به خود و جهان اطرافشان می‌نگرند و با همین روحیه، در حال به هم زدن آرامش روحی و معنوی جامعه هستند؛ فقیر و غنی و باسواد و بیسواد هم ندارد، به گستره این جامعه بزرگ، هر کسی می‌تواند بر اسب سرکش نفس خود سوار شده، همه چیز را در چشم بر هم زدنی به هم ریخته و نابود کند.
حکایت این روزهای جامعه ما، نمونه آشکار تضادهای اخلاقی و اجتماعی در گفتار و رفتارمان است.
بارها دیده‌اید که در رانندگی، حقوق شهروندی، احترام به شخصیت اجتماعی یکدیگر و حتی رعایت حقوق دیگران به اندازه‌ای عجول و بی‌تفاوت هستیم که به راحتی می‌توان از شیوه رانندگی در خیابان‌هایمان یا صبر و تحمل در فضای جامعه یا محیط اطراف زندگی خودمان متوجه آن شویم.
اما در گفتار، آن‌قدر قربان و صدقه هم می‌رویم و ادعا و غرور داریم که یکی نداند، گمان می‌کند در چه آرمان شهری زندگی می‌کنیم!
زیر تیغ، سریال تأثیرگذار و خوش‌ساخت این روزهای شبکه یک، نمونه‌ای از تلنگرهایی است که نشان می‌دهد چقدر راحت کاخ حرف‌هایمان با بمب رفتارها نابود می‌شود!
دنیای فانتزی رفاقتی طولانی که عیار سختی و مشکلات اجتماعی، باعث درگیری در آن شده، بستر داستانی جالب و واقعی از زندگی امروز مردم ایران است. این سریال آنقدر به وضعیت زندگی امروز مردم ایران نزدیک است که به خاطر شباهت‌های بسیار، باعث واکنش مخاطبان شده و حتی برخی‌ها را مجبور به اظهارنظرهای عجولانه نسبت به پخش آن کرده است، اما واقعیت ملموس به خاطر ساخت شخصیت‌ها و فضای این سریال و تأثیر این تراژدی است که در بند بند ماهیت و ساختار آن، درست به هم متصل شده و ذهن مخاطب را با تمام قدرت در اختیار گرفته و توانسته فکر او را به این موضوع جلب کند. در واقع، اثر رسانه، زمانی پدیدار می‌شود که بتواند بی‌واسطه درون جامعه خود را با تشکیل فضای خیر و شر به تصویر بکشد تا خود مخاطب در معرکه عقل خودش برای رسیدن به نتیجه لازم تلاش کند.
در این میان، نباید از تلاش هنرمند در بازی گرفتن از چهره‌های قابلش در این سریال گذشت؛ فاطمه معتمدآریا، پرویز پرستویی، آتیلا پسیانی، هوشنگ توکلی، سیاوش تهمورث و حتی الهام حمیدی و کوروش تهامی، توانسته‌اند جنس دیگری از توان بازیگری خود را به نمایش بگذارند. باید به تأثیر عجیب بازی معتمدآریا اشاره کرد که در بخش‌های خاصی از این سریال، سکان توجه مخاطب را به تنهایی به سوی خود کشیده و دیگر بازیگران مقابلش را زیر ابر بی‌توجهی پنهان می‌کند.
اما چرا زیر تیغ اینقدر سریع در جامعه، بیننده پیدا کرد و همین طور سر و صداها در حاشیه آن بالا گرفت.
ماجرای این سریال تا زمانی که روی من بمیرم و تو بمیری و نامزد بازی بود، هیچ اشکالی نداشت، اما همین که فساد مالی، رانت خواری، دست‌اندازی به حقوق دیگران، زیر سؤال بردن صداقت اجتماعی افراد، بی‌توجهی صاحبان سرمایه به سلامت اخلاقی و کاری و مشکلات روزمره زندگی مردم در قالبی کاملا اجتماعی مطرح شد، گویی هر کس به بهانه‌ای به جان آن افتاده و بر کل دستاوردهای به دست آمده، خرده می‌گیرد.
جالب است که مرکز تحقیقات صداوسیما هم بدون این که متوجه اوضاع شده و اجازه دهد این سریال همان طور که ذهن و فکر مردم را به خود جلب کرده، منتظر پایان و تاثیر گذاری فرهنگی این اثر بر جامعه باشد، دست به تحقیق جالبی زده که بیشتر تن دادن به عوامگری رسانه‌ای است تا کاری علمی!
چرا جامعه از تلنگر ساده این سریال احساس درد کرده است؟ چرا به خاطر نمایش حرفه‌ای ضجه و زاری مراسم عزایی که یک دهم عزاداری‌های خودمان است، قلبمان درد می‌گیرد؟ چرا به لایه‌های درونی این رخدادهای تلخ، که باعث شده تلخی و سیاهی این سریال را به ذهن مخاطب تزریق کند، نمی‌اندیشیم؟ ماجرا از کجا آغاز شد؟ زندگی عاشقانه خانواده‌های سریال از کجا دستخوش بدبختی و سیاه‌روزی شد و دریچه‌های امیدی که برای هر کدام باز می‌شود، در حاشیه چه تفکری است؟
البته تعجبی ندارد که وقتی یک اثر موفق و تراژدی اثرگذار ساخته می‌شود، مخاطب به خاطر سریال‌های آبکی که پیشتر پخش شده و ذهن وی با آنها قالب گرفته، دیگر توان تحمل واقعیت‌های ملموس این چنین سریال‌ها را ـ به خلاف زندگی‌های عاشقانه و ماکسیما و خانه اشرافی ـ باور نمی‌کند و دچار یأس فلسفی می‌شود.
ولی در سریال زیر تیغ، آنچه از ثانیه‌های التهاب‌آمیز مرگ به وجود آمد، غفلت از عاقبت عمل و بی‌صبری در زندگی بود؛ یک لحظه عصبانیت و نداشتن لگام بر زبان نفس، دو دوست را در وضعیتی ناگوار در برابر هم قرار داد تا جایی که با هم گلاویز شده و کار یکی به فرار و دیگری جدال با فرشته مرگ رسید! احساس درد مخاطب به خاطر لمس این تجربه در زندگی شخصی و روزگار گذشته است.
ثانیه‌های مرگ با غفلت آغاز شد و با آن ادامه یافت؛ در غفلت اجباری طبیعت، جعفر (آتیلا پسیانی) روی تخت بیمارستان، منتظر پایان زندگی خود بود و از آن سو، محمود (پرویز پرستویی) در غفلتی اختیاری به خیال نبودن در معرکه مرگ و پس از آن گرفتار شدن کارگر عصبی، پشت سایه واقعیت ایستاد تا شناسایی نشود!
مرگ جعفر با غفلت محمود، شیرینی لب چشیده وصال را به دشمنی خونی میان دو خانواده تبدیل کرد که زیر بار فشار اقتصادی به مادیات چشمی ندارد ولی حالا برنده این دشمنی آن رانت‌خواری است که با حمایت مدیری نالایق و فاسد، حریف دین و اعتقادات محمود هم شده است. کارگری که با صداقت و پاکی در برابر دست‌اندازی‌های او ایستاده بود تا این گونه از میدان مبارزه میان خیر و شر بیرون انداخته شود!
اما زمانی این غفلت رنگ باخت که وجدان محمود، شوکی جانفرسا را بر وی وارد کرد. التماس‌های زن کارگری که به جای او شوهرش متهم به قتل شده بود، مؤثر واقع نشد، اما کلید خودخوری شد که در نمازش گریبان وی را گرفت و پایش را به پاسگاه پلیس كشاند. محمود مجبور شد به واقعیت‌های زندگی فکر کند و وقتی فکر می‌کند، مخاطب هم مجبور است با او فکر کند و حتی درد او را هم تحمل کند!
در آن سوی معرکه، پسر جعفر و داماد سیاه بخت هم در برزخی عجیب بین غفلت و هشیاری گرفتار شدند. این هشیاری به برکت وجود دایی باکرامتی است که از پس آتش‌ سوزان تنور نانوایی و پختگی عقل و اعتقاداتش به او تزریق می‌شود، ولی غفلت را عموی رضا یا همان دلال دزدی‌های حمایت شده در کارخانه بال و پر داده و بر آن ارابه حراج شرافتش را می‌دواند؛ رضا آنچنان در میانه این معرکه گرفتار است که زبانه‌های آتش جنگ درونی او از زبانش بیرون می‌زند!
سیر داستان زبان متضاد با رفتار انسان‌هایی است که در روی پل سرنوشت و تصمیم‌گیری زندگی‌شان گرفتار فلسفه آن شده‌اند.
راهی جز رفتن یا برگشت وجود ندارد، دسته گمراه یکی یکی می‌روند و به فراخور عقل و فهم برمی‌گردند، اما دسته هشیار صبر پیشه کرده‌اند.
تحمل و صبر پیام اصلی این سریال برای مخاطبی است که همه چیز این جامعه صنعتی می‌خواهد او را به سرعتی غیرواقعی برساند که هیچ ارزش و فرهنگی در این میان زنده نماند. تحمل پیرمرد معتقد که با ایمان خود به دنبال باز شدن این گره و موفقیت در آزمون الهی است، درسی است برای هر انسانی که به پاکی ذات و سلامت اخلاق عقیده دارد.
در قسمتی، خنده‌های بی‌قید و حرف‌های سطح پایین جعفر، پیرمرد سرد و گرم چشیده را وادار به بیان حقیقتی سخت کرد، با این مضمون که همیشه وقتی صدای خنده بلند می‌شود، غم از خواب بیدار می‌شود! شاید در وهله نخست، واکنش سطحی به این جمله بر انسانی افسرده و متحجر تصور شود.
اما واقعیت این است که نحوه گفتار او به خوبی توجه را به غول درون انسان در روز فاجعه جلب می‌کند و هشدار می‌دهد؛ همان غولی که اجازه داد، جعفر با تمام سابقه دوستی و صداقتی که با محمود داشت، تحت تأثیر برادر فاسدش جملات و حرف‌هایی را به زبان بیاورد که تمام زندگی او را زیر سؤال ببرد.
اندکی صبوری از جعفر و گذر زمان، بسیاری از واقعیت‌ها را روشن می‌کرد، ولی غفلت و سطحی‌نگری او اجازه نداد تا در این آزمون سر بلند بیرون آید. از طرفی، محمود هم صبر و تحمل لازم را در این ارتباط قدیمی و دوستانه نداشت و برای این جملات آن کرد که دیدیم! در واقع مخاطب به خوبی وارد فرایندی شده تا فرق داغ بودن شلوغ را با پختگی آرام متوجه شود.
نیاز امروز جامعه ما تزریق واقعیت‌ها و آموزش صبر و شکیبایی به زندگی گره خورده شهروندانی است که برای آنچه باید تاریخ مصرف داشته باشد، شکیبایی می‌کنند و برای آنچه باید صبر داشته باشند، عجله و تلاش بیهوده به خرج می‌دهند!
زیر تیغ در بیانی جالب، توانسته مردم را به این نکته هدایت کند که شادی‌های زیبای زندگی در اثر بی‌تفاوتی‌ها یا سطحی‌نگری‌های خودمان به راحتی فنا می‌شود و دیگر نمی‌توان در زندان وجدان از پس فشارهای روحی و جسمی آن برآمد.
گفتاری زیبا در این سریال از زبان زندانی هم‌بند محمود بیان شد؛ زمانی که محمود در وصف عصر جمعه‌های خانواده‌اش و شیرینی حضورش در کنار آنان حرف می‌زد، پیرمرد عاقل (عنایت بخشی) که از قضا با موی سپید در زندان وجودش همسایه محمود شده، پرسشی حکیمانه از او می پرسد: چه کار کردی که همه این شیرینی‌ها را نابود کردی؟
به واقع چه اتفاقی افتاد؟
اگر این روزها می‌بینیم که برخی تاوان بی‌صبری خودشان را برای رشد یک شبه به جامعه تحمیل می‌کنند، نتیجه معتبر شدن کسانی است که از پس معامله‌ای یکباره به همه چیز رسیده و فردای آن روز با توان دروغین خود سلامت، اخلاق، ارزش‌ها و زندگی ساده مردم را دستخوش فساد خودشان می‌کنند.
مدیر نالایق و بلندپرواز برای رسیدن به منابع مالی افزون، انبار شرکتی را خالی می‌کند که باید برای این کار از طبقه ضعیف جامعه، عده‌ای همراه او شوند. برخی نمی‌شوند و برخی همه وجود خودشان را پیش‌فروش می‌کنند!
آنان که وجود خود را نفروختند، گرفتار بازی‌های دنیایی می‌شوند که فرار از آن حکایت فرار مخاطبان از آینده محمود و ادامه داستان است.
قاتل اصلی ماجراهای این سریال و تراژدی‌های دیگر زندگی اجتماعی کسانی هستند که ظاهری جالب دارند، اما در پشت نقاب‌های دروغین، تنها امنیت اجتماعی و روانی جامعه را دستخوش بلاهای زمینی و آسمانی می‌کنند و به خاطر جاه‌طلبی خود، صبر اجتماعی مردم و منطق طبیعی زندگی را از اعتبار می‌اندازند.
پایان این سریال هر چه می‌خواهد باشد، فراموش نکنیم، علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) وقتی برای یتیمان و مستمندان كمك می‌برد و در کنار تنور نان، دست خود را بر فراز آتش می‌گرفت، هشدار می‌داد به آیندگانی که پس از او خواهند آمد و این دنیا صدها برابر جمال و زیبایی‌های بیشتری را برای غفلت آنان پدید می‌آورد.
به یاد داشته باشیم، غول نفس و ابر غفلت، راه نفس دلمان را نگیرد؛ راهی که می‌توانیم دست‌کم سالی یک‌بار با نام امام حسین(ع) آن را خانه‌تکانی و بیمه‌ کنیم و به یاد داشته باشیم:
«هر که در این بزم مقرب‌تر است جام بلا بیشترش می‌دهند»
علیرضا مبارکی فرد