جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ملاحظاتی در باب افکار ریچارد رورتی


ملاحظاتی در باب افکار ریچارد رورتی
۱) در جامعه‌ای كه سقوط دولت‌های سوسیالیست واقعا موجود و سرمایه‌داری‌های دولتی مخوف اروپای‌شرقی را حمل بر مرگ كمونیسمی می‌كنند كه هنوز به دنیا نیامده است و روی ویرانه‌های آن هم پا و هم‌صدا با غربیان ـ كه تدارك جشن‌های بزرگ به مناسبت پیروزی بی‌چون و چرای دموكراسی می‌بینند ـ به پایكوبی برخاسته‌اند و همه در ذیل توافقی گاه صریح و گاه ضمنی اظهار می‌دارند كه كمونیسم مبتلا به دو بیماری لاعلاج بود، یكی خیال بافی و آرمان‌پردازی (در برابر واقع‌گرایی و واقع‌بینی هواداران سرمایه‌داری) و دیگری بی‌اعتنایی به معنویات (در برابر معنویت‌گرایان روشن‌بین وطن‌ عزیزمان كه از دیرباز سقوط و افول رژیم‌های بی‌بهره از نور معنویت را پیش‌بینی می‌كردند و می‌كنند، باری، برای چنین جامعه‌ای فیلسوفی چون ریچارد رورتی موهبتی خداداد بود، فیلسوفی با زبانی روشن و بی‌پروا كه از سویی نسبت به دورنماهای لیبرالیسم چندان خوش‌بین نبود و از سوی دیگر، رندانه ابراز می‌كرد كه هیچ بدیلی بهتر از آن سراغ ندارد.
چون به‌زعم او «لیبرالیسم بهترین نظام اندیشه‌ای است كه اروپا تا به اكنون داشته»، لیبرالیسم به چشمان او «مكتبی» بود «كه اروپا و آمریكای‌شمالی را به بهترین جامعه بشری‌ای كه تاكنون خلق شده، بدل كرده است». رورتی بدین‌ترتیب، تكلیف همه خط‌كشی‌های سیاسی را روشن می‌كند.
گفتار رسمی حاكم، با صراحتی مثال‌زدنی، لیبرالیسم را آموزه‌ای مرده می‌داند (عقیده‌ای كه رئیس‌جمهور كنونی در تریبون‌های رسمی اعلام كرده) و گفتار روشنفكری غالب، یگانه راه رهایی از بن‌بست فكری – فرهنگی حاضر را لیبرالیسم می‌شمارد.
خب، همه مسائل حل شد، یا از نقد ریشه‌ای لیبرالیسم آغاز می‌كنی و ناخواسته به آغوش گفتار حاكم می‌روی یا خصومت‌ها را با لیبرالیسم كنار می‌گذاری و منتقد وضع موجود و سیاست‌های اقتدارطلبانه و توده‌گرایانه دولت می‌شوی.
البته در این میان، منتقدانی هم می‌مانند كه نه در مسجد گذارندشان نه در میخانه، نه در تربیون‌های رسمی گفتار حاكم صدای‌شان به گوش می‌رسد نه در محافل روشنفكران روشنگر و روشن‌اندیش لیبرال.
رورتی برای این دسته هم راه‌حلی دارد: باید به سیاق «مالیبرال‌ها» رندی پیشه كنید. رند لیبرال، رادكالیسم یا به بیان ساده «به ریشه‌ها زدن» را برای لحظه‌های خلوت خود نگاه می‌دارد، اما چون سروكارش با دیگر آدم‌ها می‌افتد اصلاح‌طلبی و مصلحت‌اندیشی و عملگرایی پیشه می‌كند و برای این‌كار، زبان «عمومی» و زبان «خصوصی» خویش را در دو تراز مختلف نگاه می‌دارد و جوری آنها را در كار می‌كند كه در عمل به هیچ تناقضی برنخورد.
رند لیبرال، به تعبیر رورتی، حواسش جمع است كه دو اصل هستند كه در همه حال به زندگی سامان می‌بخشند: از طرفی، خودآفرینی شخصی یا شكوفایی فردی و در این حوزه می‌توان به حد افراط رادیكال بود و حرف‌های سخت و پیچیده دریدایی و لاكانی و غیره زد و از طرف دیگر، مصالح عمومی یا بهبود همبستگی اجتماعی. و مهم این است كه هر پژوهشی می‌باید جست‌وجوی عینیت را در محراب آن خودآفرینی و در مسلخ این همبستگی قربانی كند.
رورتی همواره بر زیان‌بار بودن این طرز فكر پای می‌فشرد كه وظیفه فلسفه «بنیاد نهادن» باورهای ماست. زیرا باورهای ما اساسا خصلت امكانی (Contingent)‌ دارند، هر باوری، احتمالی روی داده و پیشامدی است و می‌توانست در شرایط اجتماعی، تاریخی و فرهنگی دیگر جور دیگر از كار درآید. هیچ باوری واجد شأن كلیت نیست و امید واهی است.
امید به یافتن بنیادی برای باورها. و البته این بدان معنی نیست كه همه باورها به اندازه هم ارزش دارند، چون یقینا بعضی از آنها «مفیدتر»اند. پراگماتیسم رورتی از همین‌جا مایه می‌گیرد: ارزش یك فكر با آثاری كه بر آن مترتب است، سنجیده می‌شود و برای حقیقی تلقی‌شدن نیازی به بنیادهای پیشین یا ما تقدم ندارد.
در واقع این مساله كه آیا قضایای ما «حقیقی‌»اند یا نه (آیا با نوعی از واقعیت تطبیق می‌كنند یا نه) آنقدر اهمیت ندارد كه توانایی ما در اختراع «واژگان» تازه برای آنچه بدان فكر می‌كنیم یا احساسش می‌كنیم. یعنی اینكه نتوانیم خصلت ما قبل تجربی یك باور را توجیه كنیم دلیل نمی‌شود آن باور را غلط بشماریم.
برای نمونه، باور به ضرورت شكوفایی فردی یا باور به ضرورت بهبود وضع جامعه‌ای كه در آن به‌سر می‌بریم، یقینا بد نیستند. هرچند ممكن است با هم ناسازگار افتند؛ به‌زعم رورتی باید حواس‌مان باشد كه نگذاریم این ناسازگاری به جامه‌ پرسشی متافیزیكی درآید. كافی است قال خود متافیزیك را بكنیم. هامان، متفكر رمانتیك قرن ۱۸ در نامه‌ای به یاكوبی می‌نویسد:
«متافیزیك مكتب‌خانه و زبان‌های مخصوص خود را دارد... و من قادر نیستم آنها را بفهمم یا به كار ببرم. از این‌رو، من در آستانه این ظن و گمانم‌ كه كل فلسفه بیشتر از زبان تشكیل می‌شود تا از عقل و سو‌ءفهم از كلمات بی‌شمار. این تجسم تجریدهای اختیاری... یك دنیا مساله به وجود آورده كه تلاش برای حل آنها به قدر اختراع آنها عبث و بیهوده است.» (نقل از «مجوس شمال» نوشته آیزایا برلین، ترجمه رضا رضایی)
گویی رورتی منطق نقد هامان را تا سرحد لیبرالی‌اش ادامه داده – بی‌جهت نیست که برلین رمانتیسم قرن ۱۸ را یكی از مهمترین سرچشمه‌های لیبرالیسم قرن ۲۰ می‌داند. از نظر رورتی هم، فلسفه نوعی از «انواع» ادبی است و فلسفه‌های مورد پسند او – البته بنا به تعبیر و تفسیر ویژه و رندانه او از آنها – در بهترین حالت نقش درمانی داشته‌اند.
یعنی ‌همانگونه كه فلاسفه روشنگری آدمی را از قید و بند الاهیات رها ساختند، فلسفه‌‌هایی چون فلسفه ویتگنشتاین دوم، هایدگر و جان دیویی هم ما را از متافیزیك – این مذهب لائیك- خلاص كردند. با همین مقدمه است كه رورتی حقیقت را «مجموعه گزاره‌هایی» می‌داند كه «از حیث چیرگی بر امر واقع و بهتر زیستن ما بهتر بودن خود را عیان می‌سازند.» عمده تلاش فلسفی رورتی معطوف به رهانیدن فكر بشر از شر معضله منسوخ و كاذب «بازنمایی» بود.
اما بازگردیم به رند لیبرال – یعنی فیلسوف آرمانی مدینه‌فاضله رورتی. رند لیبرال چون لیبرال است، معتقد است: «‌بی‌رحمی بدترین چیزهاست» پس در عرصه اجتماعی و در تراز زبان «عمومی» مدام می‌كوشد تا همبستگی میان آدمیان را گسترش بخشد.
از طرف دیگر، رند است چون می‌داند حتی همین باور پیشین – اینكه بی‌رحمی بدترین چیز است – هیچ شالوده و بنیاد استعلایی ندارد، ولی از این فقدان نتیجه نمی‌گیرد كه نباید در چارچوب خودداری از پذیرش بی‌رحمی، به‌دنبال شادكامی و سعادت شخصی خویش بگردد.
رورتی به تعبیر شانتال موفه، مصداق بارز «لیبرالیسم بورژوایی پست‌مدرن» بود. سیاست نزد او چیزی است كه درباره‌اش باید با واژگانی آشنا و پیش‌پا افتاده بلكه مبتذل (Banal)‌ فكر كرد و رای زد.
سیاست از مقوله اصلاحات و مصالحات كوتاه‌مدت و دایر بر مدار مصالح عملی است و دموكراسی اساسا گرد این پرسش می‌گردد كه چه باید كرد تا آدم‌ها با هم «مهربانتر» باشند و با رواداری بیشتر با هم رفتار كنند:
كاری كه «ما لیبرال‌ها» باید بكنیم ترغیب مدارا و به حداقل رساندن رنج و معتقدساختن دیگران به غنای نهادهای لیبرالی است. سیاست دموكراتیك یعنی رخصت‌دادن به شمار فزاینده‌ای از مردمان تا اعضای این «ما»ی خوش‌مشرب و خوش‌صحبت به حساب آیند.
رورتی اعتقاد راسخ داشت كه به لطف رشد و توسعه اقتصادی و نوع صحیح «پرورش عواطف و احساسات» می‌توان به اجماعی جهان‌گستر درباره نهادهای لیبرال دموكراتیك دست یافت.
۲) كانر كروز اوبراین (Conor Cruise O’brien)، نویسنده و سیاستمدار جنجالی ایرلندی، در مقاله‌ای به سال ۱۹۷۰ «دژ اروپا» (Fortress Europe)‌ را نمادی از ریاكاری غرب در مواجهه با امواج فقیران و بیچارگانی توصیف كرد كه می‌خواهند از میوه‌های باغ دولت رفاه‌‌پرور لیبرال سهمی ببرند یا لااقل از چنگال خطرات و فلاكت جوامع خویش برهند.
در آن مقاله – كه بعدها در قالب كتابی با عنوان «در آستانه هزاره‌نو» به سال ۱۹۹۴ منتشر شد – او پیش‌بینی كرد كه «جهان در پایان قرن [بیستم] ابعاد هول‌آوری را پیش چشم ما خواهد آورد. اوبراین می‌نویسد: «جهان توسعه‌یافته بسان قصری با باروهای بلند و پاسبانان پرشمار در دل شهری گرفتار بلای طاعون خواهد بود.تصویر استعاری دیگری هم هست كه یكی از وقادترین ذهن‌های اروپایی، آندره ژید كه سخت تحت‌تاثیر نیچه بود، آن را پرداخته است: قایق نجاتی در دریایی پر از بازماندگان سانحه‌ای دریایی.
كشتی شكستگان با چنگ و دندان به پهلو‌های قایق چسبیده‌اند، اما قایق همین اكنون به قدر ظرفیتش سرنشین دارد. جایی برای باقی زنده‌ماندگان نمانده است و اگر چنانچه ایشان جمع شوند و به قایق چنگ زنند، قایق غرق خواهد شد و همه در كام امواج بحر فرو خواهند رفت. ناخدا فرمان می‌دهد كه دریچه‌ها را ببندند و دستان ملتمس كشتی‌شكستگان را قطع كنند. قایق و سرنشینانش نجات می‌یابند.
ما به‌هنگام وضع قوانین سفت و سخت مهاجرت‌مان و در الگوی عام مناسبات‌مان با كشورهای به اصطلاح توسعه‌نیافته از منطقی چون منطق فوق پیروی می‌كنیم... اما همین كه ابعاد این وضعیت روشن‌تر شود، فشارهای روانی و اخلاقی آن رو خواهد شد. اراده اخلاقی سنتی بیش از پیش محتاج پادزهرهای پیش‌ساخته سنتی خود خواهد شد – آمیزه‌ای از نیروی ریاكاری و بی‌اعتنایی متمدنانه با حداقلی از صدقات و خیرات [به قصد آرامش وجدان]»
وقتی در سال ۲۰۰۵ نظر رورتی را درباره حرف‌های اوبراین پرسیدند،‌ باز هم رندانه پاسخ گفت كه تا حد زیادی با او همداستان است. چون «هیچ راهی برای رساندن تراز اجتماعی – اقتصادی جوامع جنوب به شمال در كار نیست كه لازمه‌اش درخواست از ساكنان شمال برای پایین‌آوردن هراسناك سطح زندگی و رفاه كنونی‌شان نباشد.»
به نظر رورتی، اگر خدای‌ناكرده رهبران سیاسی ملت‌های شمال از شهروندان خود چنین درخواستی بكنند، اتباع خویش را از كوره در خواهند برد و قاطعانه پاسخ منفی خواهند شنید، اما رندی رورتی وقتی چهره می‌نماید كه در پی این به‌ظاهر واقع‌بینی بی‌رحمانه تذكر می‌دهد كه حالت روحی لیبرال‌های ممالك شمال را نباید «ریاكاری» قلمداد كرد.
«این تراژدیك است،‌ نه ریاكارانه كه مجبور باشی در درمان بیماران رج‌بندی كنی و برای گروهی اولویت قائل شوی – اینكه سعی كنی آنانی را كه می‌توانی نجات بدهی ولو به قیمت دست‌شستن از كمك به دیگران.»
به نظر رورتی، لیبرال‌ها در كشورهای ثروتمند دهه‌هاست كه به‌طور ضمنی درگیر این قسم تعیین اولویت درمان (Triage)‌ بوده‌اند و به سیاست‌هایی تن سپرده‌اند كه سطح زندگی را در كشورهای متبوعشان بالا برده، به جای آنكه مازاد تولید و مصرف اقتصادی را به كشورهای دچار فقر و گرسنگی گسیل دارد. رورتی تاكید می‌كند كه باید به ایشان حق داد، چون چاره‌ دیگری ندارند!
حال كه رورتی در ۷۶ سالگی بر ار ابتلا به سرطان لوزالمعده در خانه‌اش درگذشته و ما ایرانیان حضور واقعی و نمادین او را تجربه كرده‌ایم، و حال كه از او به‌عنوان نماد ساده‌نویسی و رك‌گویی یاد می‌شود، بد نیست به چند واقعیت جهانی كه در آن زندگی می‌كنیم – و رورتی هم تا چند روز پیش در آن دم می‌زد و قلم می‌زد و حرف می‌زد – اشاره كنیم تا كمی به ابعاد بی‌رحمی‌های رندانه او و تراژدی آمریكایی و لیبرالی‌اش پی ببریم. باید دید این بهترین جامعه بشری كه رورتی آن همه سنگش را به سینه می‌زد در چه دنیایی ساخته شده:
ما در جهانی زندگی می‌كنیم كه كل میزان آب سالم و مدرسه و بیمارستان و غذای كافی كه برای تمام افراد جامعه بشری لازم داریم، معادل است با میزان عطری كه كشورهای متمول غربی تنها در یك‌سال مصرف می‌كنند!
بهترین جامعه بشری – آمریكا، یعنی مدینه فاضله مرحوم رورتی- طبق الگوی مصرفی می‌گردد كه كافی است چند هفته در چین برقرار شود تا كل ذخائر و منابع سیاره خاكی ما به پایان رسد! ما در جهانی زندگی می‌كنیم كه ثروت حدود ۵۰۰ میلیاردر آن در ۱۹۹۶ از درآمد نیمی از مردمان جهان بیشتر بوده است.
در بهترین جامعه‌ای كه آدمیزاد به لطف لیبرالیسم بنا كرده، درآمد یك دلال ارز در نیویورك، فقط در عرض چند هفته، با درآمد ۱۵۰ هزار سال - ۱۵۰ هزار سال!- یك آمریكایی كه كمترین دستمزد را می‌گیرد برابر است... و این همه، به تعبیر آلن بدیوی فرانسوی، نه به حقوق بشر مربوط می‌شود و نه به اخلاقیات. مساله نبردی بنیادی در میان است در راه برابری همه مردمان زمین، جنگی تمام‌عیار علیه قانون سودجویی، هم در ابعاد فردی و هم در مقیاس ملت‌ها.
تراژدی- ریاكاری آمریكایی رورتی شانه خالی كردن از اعترافی تاریخی بود: محتوای واقعی آنچه او ذیل عنوان «دموكراسی» - با اولویت و تقدم بی‌چون و چرایش بر فلسفه- سنگش را به سینه می‌زد چیزی نیست جز ثروت‌های كلان و بادآورده. تقدیر عصر دموكراسی لیبرال را تا بوده یك شعار رقم می‌زده و بس: «تا می‌توانید بر پول خود بیفزایید»- ماركس در جوانی دردست‌نوشته‌های اقتصادی- فلسفی ۱۸۴۴، به آدمیان گفته بود كه سرمایه‌داری جهانی است كه در آن «هر كاری را تو نتوانی انجام دهی، پول تو می‌تواند برایت انجام دهد...
سرمایه‌داری جهانی است كه در آن آدمی تابع تولیدهای خود است و همین تولیدها سرنوشت او را رقم می‌زنند و به نحوی تحكم‌آمیز بازمی‌گردند تا بر هستی او سایه افكنند»؛ شاید تصادفی نبوده كه در سرمایه‌داری، آزادی بالاترین GOOD است (GOOD در انگلیسی هم به معنای «خیر» است هم به معنای «كالا»!).
عصاره تمدن و مكتبی كه رورتی به جهت آثار مفید مرتب بر آن، بهترینش می‌خواند چیز جز «حق مالكیت» نبود و اجماعی كه امیدش را در سر می‌پروراند؛ اجماعی كه جهانیان پس از دو قرن و اندی بدان دست یافته‌اند این بود كه دیگر عمر نظریه‌های پرمخاطره و خیال بافانه انقلابیانی كه می‌خواستند این «تمدن» عالی را از بنیاد دگرگون سازند به سر رسیده.
حال زمان دفاع از ماركسیسمی عاری از طبقه كارگر رسیده، اقتصادگرایی بی‌خطری كه كانون همه تصمیم‌های اجتماعی‌اش دارایی و ثروت شخصی است، همه باید دست به دست دهیم تا وجدان رشوه‌خواران و بورس‌بازان و سرمایه‌داران و حكومت‌هایی را آسوده سازیم كه فكر و ذكرشان حمایت از هرچه پرتر شدن جیب اغنیای متمدن و بافرهنگ است: این است تصویر رویایی جهانی كه رندان لیبرال از ما می‌خواهند با توهمات یوتوپیایی و رادیكالی خود خرابش نكنیم، چون به قول رورتی، «بی‌رحمی بدترین چیزهاست».
منبع : روزنامه هم‌میهن