پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بحران هویت غرب مدرن


بحران هویت غرب مدرن
شکاف فکری کنونی موجود در دنیای غرب که به دنبال رویکرد نظامی‌گرایانه راست‌گرایان افراطی و نومحافظه‌کاران حاکم بر کاخ سفید به وجود آمده، بیش از همیشه، هویت غرب مدرن و آینده آن را در‌هاله‌ای از ابهام قرار داده است. نویسنده با اشاره به تاریخچه شکل‌گیری بلوک غرب معتقد است که اتحاد اروپایی‌ها و آمریکا، از ابتدا بر پایه منافع ملی آنان بوده و اقدامات سیاسی متعدد انجام شده، نمی‌تواند بنیان‌های متزلزل غرب مدرن را حفظ نماید. در پایان نیز گزارشی از کنفرانس بین‌المللی برپا شده از سوی مرکز مطالعات آمریکا و غرب با عنوان «آیا هنوز هم مفهومی به نام غرب وجود دارد؟» و خلاصه‌ای از مهم ترین سخنرانی‌ها و مقالات مطرح شده در آن، ارائه گردیده است.
اگر از یک روشنفکر و یا استاد دانشگاه بپرسید آیا هنوز مفهومی به نام غرب مدرن وجود دارد، به شما خواهد گفت که معمولاً آمریکایی‌ها و شهروندان سایر کشورها، به عنوان بخشی از دنیای غرب، در دوره‌ای زندگی می‌کنند که ویژگی‌های پسامدرنی نظیر پس از جنگ سرد، فرامدرن، فراصنعتی، فرامسیحی، فراایدئولوژیکی، فرا مادی‌گرایانه و فراتر از اروپا مرکزی، از مشخصات آن به حساب می‌آید. به علاوه، گویی همه گزینه‌های سیاسی، نظری، دینی، راهبردی و احساسی زندگی انسانی،‌ در غرب کشف و مورد آزمون قرار گرفته است. ما برای یافتن جامعه‌ای مناسب خویش، سال‌هاست که به دنبال دانشمندان و اندیشمندان خود به آزمون تئوری‌ها و مکاتب فکری مختلف مشغولیم. عقل‌گرایان، رمانتیک‌ها، تحول‌طلبان، انقلابی‌ها، واپس‌گرایان، معتقدان به نظام چند فرهنگی، ملحدان، مسیحیان و محافظه‌کاران، بخشی از نظریه‌پردازانی هستند که در چند دهه اخیر به آزمون تئوری‌های خود بر روی جامعه آمریکا پرداخته‌اند. هر چند اگر از اقتصاددانان بلوک غرب و شرق در مورد چگونگی دست یافتن به دستاوردهایشان بپرسید، به شما خواهند گفت که با پیشرفت و جهان شمولی، اهداف خود را محقق نموده‌اند. دانشگاه‌های ما در حالی خود را در دوره‌ فرا عقل‌گرایی تصور می‌کنند که هنوز هم در مجلات و آثار و گفت وگوهای ما پیرامون موضوعات مهمی نظیر علم و لیبرال دموکراسی و سرمایه‌سالاری، ابهامات و نقایص زیادی وجود دارد. چگونه می توان این الگوهای پرانتقاد را برای همه مردم دنیا تجویز نمود؟
چرا مدرنیته و غربی شدن مترادف نیستند؟
در آمریکا، سال‌های دهه نود میلادی را می‌توان به عنوان پایان عصر غرب به شمار آورد، هر چند هنوز هم ایده‌هایی غربی نظیر دموکراسی و سرمایه‌سالاری، مطرح هستند. آیا این شرایط بدین معناست که آمریکا با عاری نمودن فرهنگ، مذهب، جامعه و تعلیم و تریبت خود از ارزش‌های غربی، این فرصت را برای چینی‌ها و کشورهای آسیای شرقی به وجود آورده که به سرعت غربی شوند؟ اگر این موضوع صحیح باشد، همان‌طور که اندیشمندان خوش بین می‌گویند که غرب به یک تمدن جهانی تبدیل شده، می‌توان ادعا نمود که روح مسخ شده غرب، اینک در کالبد شرق حلول یافته است؟ از دیدگاه من، پاسخ این سؤال منفی است.
من معتقدم که آنان با خوش بینی، دو موضوع متفاوت را با هم عجین کرده‌اند. زیرا هنگامی که آنان به سلطه تکنولوژیک و استراتژیک آمریکایی‌ها از یک سو و گسترش جهانی ارزش‌های دموکراتیک و سرمایه‌سالارانه از سوی دیگر می‌نگرند، چنین نتیجه می‌گیرند که تمدن غرب جهانی شده است. علم، دموکراسی و سرمایه‌سالاری (که سه رکن مدرنیسم به شما می‌آیند)، ممکن است در غرب قد علم کرده باشند (و یا به صورت دقیق‌تر درانگلستان و هلند)؛ اما این مفاهیم را نمی‌توان سرچشمه‌های اصلی این فرهنگ به شمار آورد. مدرنیته، زادگاهی مشخص در حوزه فرهنگی دارد، اما لزوماً به این معنا نخواهد بود که سایر تمدن‌ها باید به تقلید از فرهنگ اروپایی به عنوان مدرنیسم بپردازند. البته تاریخچه ظهور سرمایه‌سالاری در چین، شاید بیانگر این موضوع باشد که تعدادی از فرهنگ‌ها به نسبت فرهنگ غربی، برای مدرن شدن، ظرفیت بیشتری دارند، حتی اگر آنها مبدع مدرنیسم نباشند.
اینک مدرنیته در حال نابود کردن همه تمدن‌های بشری موجود بوده و حتی الگویی را نیز برای شکل‌گیری تمدن‌های آینده به وجود آورده است. البته نمی‌توان این شرایط را غربی شدن نامید، چرا که ما با یک تغییر جهانی در همه تمدن‌ها روبه‌رو هستیم. در یک دنیای کاملاً مدرن، ما می‌توانیم تمدن‌هایی برابر و یا بهتر از دوره پیش از مدرنیسم داشته باشیم، چرا که نمی‌توان یک تمدن را تنها با مفاهیمی نظیر دموکراسی، علم و سرمایه‌سالاری متمایز کرد، بلکه ادبیات، آداب و رسوم، سنت‌های مذهبی، تعلیم و تربیت و مفاهیم چهارگانه روحانی آنان شامل مرگ، قیامت، بهشت و جهنم، بنیان‌های یک تمدن را تشکیل می‌دهد. مدرنیسم هیچ گاه قادر به تغییر و یا حذف اصول اساسی زندگی انسان‌ها نیست و هر تمدنی هم بر پایه داشته‌های خود، رویکردی را برای مدرن شدن برمی‌گزیند.
سلطه تکنولوژیک و استراتژیک آمریکا بر دنیای معاصر را نیز باید سلطه‌ای در حوزه‌ ابزار‌ها و روش‌ها و راهبردها و نه سلطه‌ای فرهنگی و تمدنی به شمار آورد. تکنولوژی و استراتژی ممکن است قدرتمند، فراگیر و جهانی به نظر آیند، اما نمی‌توان آنها را کاملاً متعلق به یک الگوی تمدنی منحصر به فرد غربی و یا غیرغربی دانست.
● به دنبال کشف ریشه‌های هویت غربی
با وجودی که در سال‌های اخیر آمریکایی‌ها تلاش می‌کنند که خود را به عنوان تمدن چند فرهنگی و فراغرب معرفی نمایند، اما واقعیت چیز دیگری است. عده‌ای از منتقدان هم از این اقدامات به عنوان گل‌آلود کردن آب یاد می‌کنند.
اگر به سابقه پنج هزار ساله تمدن بشری از مصر قدیم تا رنسانس اروپاییان و آمریکای سال‌های میانه قرن بیستم بنگریم، می‌توان انبوهی از رویکردهای منطقی، دموکراتیک و رشد اقتصادی را در آن روزگاران یافت. آنان اعتقاد داشتند که پیشرفت واقعی است، می‌توان آن را دقیقاً هدف‌گذاری کرد و به صورتی جهانی بدان دست یافت. آنان زندگی آزاد را بر بردگی، ثروت را بر فقر، سلامت را بر بیماری، دانایی را بر جهالت و صلح را بر جنگ ترجیح داده و از دیدگاه آن مردمان، پیشرفت با بهبود زندگی ملی و بین‌المللی انسان‌ها تحقق می‌یافت.
● سوءبرداشت از مفهوم غرب
در سال‌های پایانی قرن بیستم، ما شاهد موجی از انتقادات رادیکال از سوی مکاتب فرهنگی مختلف علیه هویت غربی بوده‌ایم. به هرحال، نمی‌توان همه این نظرات مخالف را با هدف منفعت‌طلبی ارزیابی کرد. این صاحب‌نظران بیش از هر چیز تلاش می کنند که با ترسیم دورنمایی از غرب و آنچه که باید و آنچه که می‌تواند باشد، تهدیدهای فراروی تمدن غرب به ویژه در حوزه‌های صلح، صداقت، رشد و عدالت را به جهانیان نشان دهند. دستاوردهای تمدن غرب نباید ما را از توجه به یافته‌های سایر تمدن‌های پیشین در حوزه‌هایی نظیر علوم، دموکراسی، حقوق بشر و پیشرفت بازدارد. واقعیتی که حامیان تمدن غرب، چندان علاقه‌ای به طرح آن از خود نشان نمی‌دهند. سال‌های پایانی قرن بیستم، فرصت مناسبی را پدید آورد تا بر مبنای نظم نوین جهانی، در حوزه‌های سیاسی و اقتصادی، بازارهای آزاد و فردگرایی، شاهد شکل‌گیری نظام هژمونی آمریکا باشیم.
آمریکایی‌ها در حالی از دستاوردهای خود دفاع می‌کنند که در عین حال تلاش می‌نمایند، نقاط قوت اروپا را نادیده بگیرند. اما باید ریشه بسیاری از دستاوردهای غربی را در ایده‌های کمی انگارانه جامعه‌شناس و مورخ فرانسوی جین باچلر دانست. از سوی دیگر، نباید هژمونی تکنولوژیکی و اقتصادی آمریکا را با مفهوم غرب اشتباه بگیریم.
● گزارش یک کنفرانس؛ آیا هنوز هم مفهومی به نام غرب وجود دارد؟
چندی پیش، مرکز مطالعات آمریکا و غرب (CSAW)، کنفرانسی را با عنوان «آیا هنوز هم مفهومی به نام غرب وجود دارد؟» برگزار نمود. در ادامه توجه شما را به گزارشی از این کنفرانس و سخنرانی‌ها و مقالات آن جلب می‌نمایم:
حملات ۱۱ سپتامبر به ایالات متحده و وقایع پس از آن، این پرسش را پدید آورده که آیا اصولاً ایالات متحده می‌تواند در ادامه جنگ با تروریسم، بر یاری متحدان غربی خود اتکا نماید؟ در چند سال اخیر، رویدادهایی نظیر خودداری آلمان و فرانسه از همراهی در جنگ عراق، شکاف در رهبران ناتو و اختلاف‌نظر در اتحاد آتلانتیک، برای بسیاری از کارشناسان و متخصصان این پرسش را به وجود آورد که آیا اصولاً می‌توان مفهومی به نام غرب را در فرهنگ کشورهای دوسوی اقیانوس آتلانتیک همچنان یافت؟ و آیا ایالات متحده و اروپا می‌توانند با توجه به سیاست‌های امنیتی خود، در صورت ایجاد یک تهدید مشترک، در کنار یکدیگر بایستند؟
در این کنفرانس، جاناتان کلارک استاد دانشگاه کانزاس، در سخنرانی خود خاطرنشان نمود که ایده بلوک غرب که به دنبال پایان جنگ جهانی دوم وآغاز جنگ سرد به دنبال اتحاد اروپا و آمریکا به وجود آمد، از آغاز شکل‌گیری با چالش‌های زیادی روبه‌رو بوده است. به عنوان مثال، در همان زمان، کارشناسان زیادی معتقد بودند که به دلیل اختلافات فکری موجود بین اروپا و آمریکا، این اتحاد از پایداری زیادی برخوردار نخواهد بود. از سوی دیگر، رویکرد تنوع فرهنگی نیز عمق این اختلاف را دو چندان نموده است. از دیدگاه دکتر کلارک، اگر ما همچنان به وجود مفهوم غرب معتقد باشیم، دیگر آمریکا را نمی‌توان جزء غرب به شمار آورد. چرا که سیاست‌های حاکم بر دولت آمریکا در دهه‌های اخیر که به چند جنگ بزرگ انجامیده، با بسیاری از ارزش‌های بنیادین تمدن غرب در تعارض است. دانیل ماهونی از دانشگاه «آسیومپشن» نیز در سخنرانی خود با اشاره به رویکردهای نظری بنیان گذاران تمدن غرب یادآوری می‌کند که به دنبال اعتراضات گسترده دانشجویی در اروپا در سال ۱۹۶۸ میلادی، اکثر دولتمردان اروپایی تصمیم گرفتند که به ترسیم مرزهای فکری خود با ایالات متحده به ویژه در مورد جنگ ویتنام بپردازند. تعارضی که باید آن را در حقیقت، اختلاف میان نومحافظه‌کاران آمریکایی و حامیان اروپایی حقوق بشر به شمار آورد.
جان او.سولیوان، سردبیر مجله «نشنال اینترست» معتقد است که نهضت آمریکا ستیزی شکل گرفته در سراسر دنیا، می‌تواند به عنوان آغاز عصر فراغرب به شمار آید. امروزه در دو سوی اقیانوس آتلانتیک، اختلاف‌نظرهای رادیکالی وجود دارد که به یک شکاف عظیم فکری و نظری انجامیده است. آقای سولیوان با اشاره به رشد موج مهاجرت مسلمانان به سراسر خاک اروپای غربی معتقد است که این شرایط، رشد تفکرات آمریکا ستیزی را تسریع نموده است. افزایش جمعیت مسلمانان در اروپا و نرخ رشد فزاینده آنان نیز مفهوم غرب را با تهدیدی غیرمنتظره مواجه نموده که این دوگانگی در کشورهای اروپای غربی به خوبی قابل تشخیص است. از سوی دیگر، با توجه به سرمایه‌های انبوه مادی این مهاجران، می‌توان پیش‌بینی کرد که در دهه‌های آینده، آنان به گروهی مؤثر در همه صحنه‌ها تبدیل شوند... امروزه ما شاهد به صحنه آمدن جوانان مسلمان زیادی به صحنه سیاست غرب هستیم که با هویتی متفاوت به نسبت سرزمین مادری خویش و کشورهای اروپایی و آمریکایی، به یک چالش بزرگ تبدیل شده‌اند.
● یک اقتصاد اروپایی
هارولد جیمز از اساتید دانشگاه «پرینستون» و استفان شوکر از دانشگاه «ویرجینیا»، در مقاله مشترک ارائه شده خود، با اشاره به اینکه مسایل اقتصادی را نمی‌توان به تنهایی عامل گسیختگی موجود در جبهه غرب به شمار آورد، یادآوری می‌نمایند که در یک قرن اخیر (به جز سال‌های رکود اقتصادی بزرگ آمریکا در دهه ۳۰ میلادی) همواره تولید ناخالص داخلی (GDP) کشورهای اروپای غربی و‌آمریکا، به صورتی متوازن رشد کرده است.
نویسندگان این مقاله معتقدند که در گذشته نیز ما شاهد افتراق و به هم پیوستگی اتحادهای اقتصادی بوده‌ایم و رویدادهای به وجود آمده به دنبال تشکیل اتحادیه اروپا و به جریان افتادن یورو، در آینده‌ای نزدیک فراموش خواهد شد. در این میان، رشد تعداد حامیان نهضت مخالفت با جهانی‌سازی را باید به منزله زنگ خطری برای رهبران غرب به شمار آورد. آنان جهانی‌سازی و تئوری‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مرتبط با آن را به عنوان یک امپریالیسم نوین می‌نگرند که لزوم انجام اصلاحات در این راهبردها، کاملاً ضروری است.
در ادامه، برنارد مورک از اعضای مرکز پژوهش‌های سیاست خارجی (FPRI)، با اشاره به سیاست‌های موفق دولت‌های اروپایی در ایجاد دولت رفاه و ناکامی آمریکا در این بخش، معتقد است که اروپایی‌ها به ایجاد راه سومی در مقایسه با تجارب دو بلوک شرق و غرب دست یافته‌اند که با موفقیت‌های بسیاری هم روبه‌رو شده است. همچنین کاهش شدید حجم مبادلات اقتصادی آمریکا و اروپا و تغییر جهت آن به سوی سایر بخش‌های دنیا، گسیختگی در روابط اروپا و آمریکا را تشدید نموده است.
● جنگ‌افروزی و غرب
داگلاس پورچ از انجمن فارغ‌التحصلان آکادمی نیروی دریایی آمریکا معتقد است که اختلاف ‌نظرهای عمیق موجود بین اروپا و آمریکا به دنبال جنگ‌های آنها در چند دهه اخیر، یک عامل مهم در فروپاشی روابط دو طرف بوده است. همچنین با به قدرت رسیدن نومحافظه‌کاران، این شکاف بسیار عمیق‌تر از قبل شده است. پورچ معتقد است که در سایه تئوری‌های جهانی‌سازی کنونی رهبران آمریکا، بروز جنگ‌های مختلف در بسیاری ازنقاط دنیا، به گزینه‌ای محتمل تبدیل شده، وضعیتی که هیچ گاه در دستور کار رهبران اروپا قرار ندارد.
جیمز کورت از دانشگاه «سوارتمور» در سخنرانی خود با اشاره به ساختار ناتو که اکثر نیروهای انسانی آن از سوی کشورهای اروپایی و تجهیزات پیشرفته آن از طرف آمریکایی‌ها تأمین گردیده، خاطرنشان می‌کند که تجارب جنگ‌های بالکان، افغانستان و عراق نشان می‌دهد که اروپایی‌ها بیش از هر چیز به محافظت از مرزهای خود و نه کشورگشایی و توسعه دموکراسی در آن سوی عالم می اندیشند. از سوی دیگر، تجارب جنگ نامتقارن در عراق نشان داد که اروپایی‌ها باید بیش از اتکا بر نیروهای انسانی، به تقویت تسلیحات خویش اهتمام بورزند. کورت با اشاره به راهبردهای استعماری انگلستان در قرن‌های گذشته و استفاده از نیروهای بومی برای تقویت جایگاه خود و مقابله با مخالفان، کاهش اتکا به نیروهای انسانی را یکی از راهبردهای ارتش‌های انگلستان و آمریکا می‌داند. هر چند با این رویکرد، جدایی کشورهای اروپایی از این دو متحد عمیق‌تر خواهد شد و بروز تنش‌های بیشتر، کاملاً قابل پیش‌بینی است.
● ایجاد یک سیستم امنیتی غربی
آخرین بخش این کنفرانس به بحث و بررسی همکاری‌های امنیتی اختصاص داشت. یویس بویر از اعضای بنیاد مطالعات استراتژیک پاریس خاطرنشان نمود که با زوال بلوک شرق، ایالات متحده به دنبال گسترش هژمونی سلطه خود در سراسر دنیاست. اقدامی که می‌تواند رهبری دنیای غرب را به ایالات متحده واگذار کند. به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اروپا و آمریکا به عنوان دو متحد پیشین، شاهد برملا شدن اختلافات پنهان خویش در حوزه‌های مختلف هستند. البته این اختلافات به ویژه در حوزه مسایل خاورمیانه، بسیار زیاد و غیرقابل چشم‌پوشی است.
جفری واورو از دانشگاه جنگ نیروی دریایی ایالات متحده، سخنران بعدی این کنفرانس بود. وی در سخنان خود یادآوری نمود که با وجود نیاز زیاد جبهه غرب به همکاری‌های مشترک امنیتی، ما در پاره‌ای از موارد شاهد عدم همکاری و ممانعت کشورهای اروپایی عضو ناتو از اقدامات پنهانی ارتش آمریکا بوده‌ایم. از سوی دیگر، با نقش‌آفرینی گسترده ابرشرکت‌های امنیتی و اطلاعاتی و نظامی آمریکایی در جنگ علیه تروریسم، این چالش‌ها بسیار زیاد و غیرقابل حل به نظر می‌رسد. واورو با اشاره به یکی از عملیات‌های اطلاعاتی در بولیوی که به رویارویی طرف‌های غربی انجامید، معتقد است، با تغییر آرایش نیروهای طرفین، ما باید شاهد تغییراتی گسترده‌تر در جبهه غرب باشیم.
از سوی دیگر، با کاهش شدید بودجه‌های نظامی کشورهای اروپای غربی، به نظر می‌رسد، اصولاً رهبران این دولت‌ها دیگر به گزینه نظامی اعتقاد چندانی ندارند و ایالات متحده دیگر نخواهد توانست اتکای قابل توجهی به ارتش‌های اروپایی در صورت پیدایش جنگ‌هایی دیگر بنماید. واورو معتقد است، اروپاییان به جای ساختن ارتش‌هایی کارآمد برای جنگ، بیشتر به آموزش و تجهیز نیروهای پاسدار صلح علاقمند هستند. چنین رویکردهای متفاوتی می‌تواند به برهم خوردن دکترین امنیتی غرب منجر گردد.
آخرین سخنران این کنفرانس باری لونکرون از اعضای سازمان برنامه‌ریزی سیاست گذاری‌های ایالات متحده بود که به بیان نتایج مباحث طرح شده در این گردهمایی علمی پرداخت. به گفته وی، با زوال بلوک شرق، امروزه بیش از هر زمان دیگری، اختلافات فکری اروپا و آمریکا به عنوان اعضای بلوک غرب هویدا شده و شکست گفت وگوهای طرفین در حوزه‌های مختلف می‌تواند به عنوان زنگ خطری برای تداوم اتحاد آنها به شمار آید. اما آیا پذیرش اختلافات موجود، همراه با انعقاد موافقت‌نامه‌های همکاری دوطرفه یا چندطرفه را نباید آخرین راه‌حل در شرایط کنونی برای حفظ موجودیت غرب به شمار آورد؟ البته وی پیشنهاد نموده، با توجه به شکل‌گیری دولت‌ها و سازمان ‌ها و فرهنگ‌های مختلفی که در حال رقابت با یکدیگر هستند، باید در کنار توجه به منافع استراتژیک طرفین، تلاش کرد که در عین توجه به اختلافات، راه را برای تفاهم در دنیای غرب هموار کرد.
دیوید آرگریس
مترجم:محسن داوری
منبع: www.FPRI.ORG
David R.Gress: عضو ارشد مؤسسه پژوهش‌های سیاست خارجی (FPRI) ایالات متحده و عضو هیأت مدیره مرکز مطالعات آمریکا و غرب. چهارمین کتاب وی «ایده غرب و منتقدان آن» نام دارد.
منبع :ماهنامه سیاحت غرب،شماره ۶۲