سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


داستان، وهمی حیرت زا، که باور کردنی است


داستان، وهمی حیرت زا، که باور کردنی است
جواد مجابی-شاعر، نویسنده، محقق و منتقد-در ماه مهر ۱۳۱۸ در قزوین زاده شد. در دههٔ ۴۰ لیسانس حقوق و دكترای اقتصاد را از دانشگاه تهران گرفت. ۱۹ سال كارمند دادگستری و بعد كارشناس فرهنگی وزارت فرهنگ و هنر بود. همزمان روزنامه‌‌‌‌‌‌‌‌نگاری حرفه‌ای را بین سالهای ۱۳۵۸-۱۳۴۷ در روزنامهٔ اطلاعات با عنوان دبیر بخش فرهنگی روزنامه آزمود. بعدها با مجلات ادبی ایران از جمله فردوسی، جهان‌‌نو، خوشه, آدینه، دنیای سخن(سردبیر) و تكاپو(عضو شورای سردبیری) همكاری داشت و اكنون نیز یاریگر نشریات ادبی است. جایزهٔ فروغ در سال ۵۴ به خاطر روزنامه‌‌نگاری به او تعلق گرفت و جایزه نقد ادبی(بیژن جلالی) در سال ۸۲ به او داده شد.
اولین كتاب شعرش را در سال ۴۴ منتشر كرد و حالا چهل سال از فعالیت ادبی او می‌‌گذرد كه دو دههٔ اخیر را، تمام وقت صرف نوشتن رمان و شعرها و تحقیقاتش كرده است. نوشته‌‌های او بالغ بر پنجاه اثر است كه بیش از سی كتاب آن چاپ شده است، عمدتاً شامل سیزده مجموعهٔ شعر، پنج مجموعه داستان كوتاه، نه رمان، چندین نمایشنامه و فیلمنامه و داستان كودكان، آثار طنز و طرحهای هجایی، چند مجموعهٔ مقاله و چند شناختنامهٔ ادبی دربارهٔ نویسندگان و شاعران ایران است. علاوه بر انتشار شعرها و رمانها و داستانها، كار عمدهٔ او در این سالها، تحقیق در زمینهٔ نوپردازان هنرهای تجسمی ایران است كه بالغ بر ۷ جلد شامل تاریخ تحلیلی زندگی و آثار نقاشان و مجسمه‌‌‌‌سازان پنجاه سال اخیر ایران می‌شود. همچنین پژوهش مفصلی در زمینهٔ «تاریخ طنز ادبی ایران» را ادامه می‌دهد كه سیر شوخی‌‌های ایرانی را در متون و فرهنگ شفاهی ایران بر پایهٔ تحولات اجتماعی بررسی كرده است.
او همسر و دو فرزند دارد و در «كوی نویسندگان» زندگی می‌كند. شغل دولتی ندارد و اوقاتش را به خواندن و نوشتن آثار، همچنین فعالیت در «كانون نویسندگان ایران» و شعرخوانی و سخنرانی در مجامع ادبی مستقل و گاه سفرهای مطالعاتی و دیدار با اهل فرهنگ در كشورهای دیگر می‌‌گذراند. به عنوان طنزپرداز مدرن شهرت دارد و طنز را در شكلهای كلامی و تصویری تجربه كرده است. نقاشی مدرن را به تفنن آزموده و چند نمایشگاه از كارهایش را ارائه نموده است.
داستان‌‌نویس، عموماً از واقعیت تأثیر می‌گیرد و آن را با كلمات خود بازتاب می‌دهد. اما این كه واقعیت چیست و آن واقعیتی كه ما می‌بینیم و می‌‌‌‌دانیم یا تصور می‌‌كنیم، چه تفاوتی با نگره و انگاره‌های واقعی دیگران دارد مایهٔ اصلی مناقشهٔ ما (نویسندگان و مخاطبان) است. نویسندهٔ رمانتیك یا سور رئالیست همان قدر به واقعی بودن فضای داستانهای خود باور دارد كه یك ناتورالیست گزارشگر، بستگی دارد كه از چه منظری به واقعیت می‌نگریم.
اگر واقعیت را به مثابه منظره‌ای پیش رو مجسم كنیم، نویسنده عكس یا طرحی كه از چشم‌انداز برمی‌دارد داستان او خواهد بود. این برداشت، گاهی منظره را در نمای دور و متوسط نشان می‌دهد گاهی با كلوزآپی دقیق، مشخصات كل چشم‌انداز را در جزیی نمادین تصویر می‌‌كند. در این فرض، چند عنصر برای ما چندان بدیهی نیست، می‌‌‌توانیم چون و چرا كنیم:
یك واقعیت چیست كه ما آن را به مثابه چشم‌انداز روبرومان فرض كرده‌ایم؟ آیا واقعیت، عین رویدادها و دیدنی‌‌‌هایی است كه در شبكیه یا عدسی دوربین ما انعكاس می‌‌یابد؟ یا آن چه دیده می‌شود و حضورش محتمل است فقط لایهٔ رویی حوادث و دیدنی‌‌‌هاست و پوسته‌ای فریبكار، مغز در مغز این وجود را پوشانده و از دید ما مستور داشته است؟ یا كه این چشم‌انداز، تصویری دگرگون شده و نابه جا به دست می‌دهد به خاطر این كه دوربین سامانه‌‌ای ناقص یا ویژه داشته است. تعبیری تلختر هم مطرح می‌تواند باشد: چیزی روبروی ما وجود نداشت و ما گمان كردیم یا می‌خواستیم كه این چشم‌انداز باشد و به دلخواه ما پدیدار بود و دوربین ما از رنگبازیهای نور در غبار و ابر روبرو چنین عمارات و آدمیان و رخدادها را پیش چشم نگرنده به گونه‌ای مجازی و بی‌ ‌اعتبار نشاند.
حالا این واقعیت، كه از آغاز بحث در باب چند و چونی‌اش به شك و گمان افتادیم كه آیا هست و آیا چنین است كه می‌نماید یا اصلا وهمی از حضور خود است به كنار. بیاییم به نكتهٔ دیگر توجه كنیم، به خود دوربین كه در این ارتباط به مثابه‌أی دید راوی یا ذهن خلاق فرض شده بود.
آن چه را دانای جزء یا كل مطرح می‌كند، آن ذهن خلاق در رویارویی با وقایع و واقعیتهای پیرامون واكنش‌هایی دارد كه خوب یا بد، درست عین دوربین عكاسی نیست كه بازنمای اجباری موضوع روبرویش باشد بلكه این دوربینی خاص است كه گاه چون قلم طراح ناتورالیست منظره را كما بیش تصویری مشابه به دست می‌دهد، گاهی تبدیل به اشعهٔ لیزر می‌‌شود كه نسج‌ها و رگ و پی وجود را می‌شكافد تا به ماورای دیدنیها نفوذ كند. بیشتر مواقع این دوربین به خارج از خود بی‌اعتناست تنها عكس سامانه(سیستم) درونی خود را بازتاب می‌دهد. به هر حال اطلاق لفظ دوربین به ذهن و دست چندان دقیق نیست.
اما یك تعبیر تا حدی دقیق است آن جا كه اشاره كردم هر دوربین عكس خاص خود را به تماشا درمی‌آورد. «داستان او» فقط مختص دید او از منظره‌أی همگانی است.
داستانهای قرون گذشته به تمثیل و رازگونگی و اشراف بر كلیات وابسته بود. در واقع نویسندگان به عنوان رسولان خودمختار، وظیفهٔ خود می‌دانستند كه تمام یا گوشه‌ای از حقایق ابدی را برای مخاطبان غافل مانده بازگو كنند و این رفتار را از شاعران باستانی تقلید می‌كردند. در واقع نویسندگان قدیمی‌تر دریافتهای به ظاهر حكیمانه و باورهای ذهنی خود را كه غالباً رنگ و پایه‌أی اخلاقی داشت بر سیر وقایع بیرونی تحمیل می‌كردند و حكایت آن چه را دوروبر آنها بود و در زندگی عادی جریان داشت محملی برای بیان اندیشه‌ها و تخیلاتی می‌دانستند كه در مراقبهٔ خود بدانها باور داشتند. جمالزاده و حجازی از این نوع نویسندگان‌‌اند. در واقع اینها خود محور بودند و مردم حاشیهٔ ‌تزیینی و مطالعه عبرت‌انگیزی.
در ادوار بعدی این رابطه معكوس شد. مردم و جهان واقع اصل بودند و كاتب از زاویه‌أی به شناخت و واگویی این اصالت اشتغال داشت. نویسندگان این گرایش را یافتند كه واكنشهای ذهنی خود را بر اساس وقایع پیرامون استوار كنند. حالا این تصورات گاه بازنمای واقعیت پیرامونی و گاهی ملهم از فضای حاكم بر جهان ذهنی‌شان بود. زمانی هم با جسارت تصور خود را از تصویرهای دوروبرشان به جای واقعیت مورد نظر می‌نهادند و حقایق مورد علاقهٔ خود را از دل آن تصویرهای گزیده و به هم بافته، استخراج و عرضه می‌كردند.
بسیاری از نویسندگان حزبی و پای‌بند ایدئولوژی كه اصولی را یقینی می‌دانستند و می‌‌خواستند جهان نادلخواه را مطابق آن آرمانشهر تغییر دهند، در داستانهای خود بدین گرایش پیوسته بودند كه به جای باورهای اخلاقی گروه پیشین كه مبنایی در گذشته داشت، اصول یقینی خود را از آینده‌ای دلخواه بر واقعیت جاری اكنون تحمیل كنند و داستان هم یكی از آن ابزارهای تغییر بود. در این داستانها وقایع به گونه ای چیده می‌شد كه نیاز به تغییر آن روابط ضرورت یابد. بنگریم به كارهای بزرگ علوی و همانندان.
طیف وسیعی از نویسندگان در پهنای جغرافیا و تاریخ بشر، در این پندار مشترك بودند كه سعی دارند واقعیت لازم را بازتاب دهند. یكی خیالهای اخلاقی و عاطفی خود را حقیقتی سنتی می‌پنداشت كه در دل واقعیت موجود پنهان است و او با نوشتن می‌كوشید آشكارش كند، دیگری تصویر آیندهٔ آرمانی را بر چشم‌انداز اكنون منطبق شده می‌خواست و تمایل داشت كه جهان بیرونی تابعی از خواسته‌های یقینی او و هم‌‌اندیشان باشد.
داستان برتر در زمان ما میل كرده است به این تركیب كه ساختار ظاهری آن بازنمای بیرونی حوادث و ارتباطات انسانی باشد اما زیر پوستهٔ واقع‌‌نمای خود لایه‌هایی از آینده‌‌نگری انسانی وارزش‌های قدیم دل را به جنبش درآورد.
اما نویسندگان دیگری بودند كه همزمان با این گذشته گرایان اخلاقی و آینده‌‌‌پرستان آرمانی، هنوز وسوسهٔ این را داشتند كه دریابند نظام موجود پیرامون آنها از چه عناصر ملموس و عمده‌أی ساخته شده است و آنها در برابر این نظام و هنجار موجود كه باید ذره ذره آن را دید و تجربه كرد و دریافت چه تصویری می‌توانند عرضه كنند كه به موجودیت همگانی و پابرجای جهان وفادارتر باشد. برای اینان دادن تصویری واقع‌گرا و یا به یك تعبیر: «ثبت روابط ملموس و اتفاقات جاری در پیرامون همگان» مسألهٔ اصلی شمرده می‌شد خواه این محصول با هنجارهای اخلاقی و نظامهای دلخواه آنها سازگاری داشته باشد یا نه.
مهم كشف و درك ابعاد متفاوت وضعیت موجود بود تا آن حد كه بیشترین شباهت را نه با ذهنشان بلكه با اعیان ملموس داشته باشد. در متن این وضعیت زمانی-مكانی بازشناخته داستانهای خود را به عنوان بریده‌ای از واقعیت انكارناشدنی ارائه می دادند كه سندی از حیات یك عصر را آن گونه كه بوده نه آن طور كه تصور می‌شده است، بازتاب دهند. این نوع داستانها به گزارش روزنامه‌‌ای نزدیك است اما نه در سطحی گری ژورنالیستی شریك است، نه عمق‌‌یابی فلسفی متداول، آن گزارش سادهٔ واقعیت را در سیطره خود می‌گیرد.
این سه نوع گرایش ادبی كه ظاهراً با هم تفاوتهای بنیادی و تضادهای دیدگاهی دارند در عمل چندان مرزهای شاخص و پررنگی ندارند. سه قلمرو جدا از هم نیستند، گاهی یك زمینه در عمق ناخودآگاه نویسنده فعال است و در همان حال زمینه‌‌‌‌ای دیگر در سطح خودآگاهی نوشته را هدایت می‌كند. به نظر می‌‌‌‌‌‌‌رسد كه تعبیر طراحی از یك منظره و نقاشی كردن موقعیت موجود نزدیكتر به كاركرد داستان‌‌نویسی باشد تا عكس گرفتن از واقعیت كذایی. چرا كه ظاهراً كاركرد مكانیكی دوربین و وابستگی نسبی عكس به موضوع مورد مطالعه، محدودیتهای تصویری بیشتری فراهم می‌‌آورد.
داستان برتر در زمان ما میل كرده است به این تركیب كه ساختار ظاهری آن بازنمای بیرونی حوادث و ارتباطات انسانی باشد اما زیر پوستهٔ واقع‌‌نمای خود لایه‌هایی از آینده‌‌نگری انسانی و ارزش‌های قدیم دل را به جنبش درآورد. اندیشهٔ روز آمد چون استخوانی رگ و پی تخیل فردی و گوشت و پوست زندگی امروزین را نگاه دارد و استوار بدارد. نمی‌توانم هیچ ژانری از داستان را بر دیگری ترجیح دهم، نمی‌‌توانم داستانهای تمثیلی غلامحسین ساعدی و روایتهای طنزآمیز تخیلی بهرام صادقی را بر وقایع نگاریهای هوشمندانهٔ گلستان ترجیح دهم یا رنجپاره‌های محمود دولت آبادی را جدا از عوالم جنوبی احمد محمود و عوالم شمالی بیژن نجدی بدانم، اما در هر یك از اینها یك دید تركیبی از واقعیت‌‌پردازی هست.
واقعیت بیرونی با اتفاقات و حوادث و ارتباطاتش در معرض نگاه هنرمند منفجر شده ذره ذره واتمیزه می‌شود. دید آزموده هنرمند، این دنیای تجزیه شده به لایه‌‌ها، نسبتها و عناصر گوناگون را با رهیافتی خلاق به درون ذهن منتقل می‌كند. آن واقعیت تجزیه شدهٔ بیرونی در روشنای بصیرت و تأمل تركیبی نو و نادر می‌‌‌‌یابد، در حقیقت به شكل ذهنیت هنرمند در می‌‌آید و زبان و بیان او را می‌‌گیرد. در این روند پیچاپیچ، داستان پدید آمده نه عین آن واقعیت بیرونی است و نه فارغ از روح آن. در واقع هر داستان مجموعه‌ای از انواع واقعیتهای حقیقی و مجازی است كه به ازای هر نویسنده به گونه‌ای خاص او، تركیب نهایی می‌یابد. برای این است كه هر نوشته‌ای این همه شبیه به خود نویسنده است تا به واقعیتهای تجربی عام.
من اما قصه‌های «خواب كردار» را برای نوشتن از جهان خودم ترجیح می‌دهم، من واقعیت را آن گونه می‌بینم و دوست دارم كه استاد رودكی در نظر داشت و تعبیر می‌نمود:
«این جهان پاك خواب كردار است/ آن شناسد كه دلش بیدار است/ … زشت كردار و خوب دیدار است».
چون نهایتاً واقعیت بیرونی را با تلقی طنزآمیزم جز رؤیایی دایما تغییر شكل ‌‌‌دهنده نمی‌‌بینم. نه خیال من كه ملتقای خیال همهٔ ما. نام این نوع نوشتهٔ مطلوبم را چه در شعر و چه در نثر گذاشته‌ام«سور رئالیسم اجتماعی». یعنی كه خود را ملزم به شناخت و پویایی در اجتماع و فرهنگ خودم و جامعهٔ فرهنگی جهان می‌دانم و یك پای خود را بر این واقعیت همگانی استوار كرده‌ام كه دایم بین آرزوهای انسان و ارتباطات حاصل از آن نوسان دارد. اما پای دیگرم در شلنگ‌‌انداز تخیل، مرا بین تاریخ و افسانه و آرزوهای ماورایی به رقص درآورده است. از رنجهای خود و مردمم می‌گویم از تاریخ واكنونش در عین حال می‌بینیم كه سرزمین من به چشم بر هم‌‌زدنی دیگر ایران نیست جهان است و هفتاد دو ملت و افسانه‌هاشان، خود را در من تجلی می‌بخشند تا خود را فردی یاغی بیابم كه همدرد انسان تاریخی جهانشهر شده است.
جواد مجابی
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید