جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


کدام ادبیات؟ کدام جهان؟


کدام ادبیات؟ کدام جهان؟
با رجوع به جملات مشهور ویلیامز که گرین بلت نیز آنان را ذکرکرده، باید گفت: پس وقتی گروه یا گروه‌هایی خاص صاحب زمین و کارخانه‌ها بوده و دسترسی به ماشین چاپ را کنترل می‌کنند، در این صورت اقشار یا طبقاتی نیز هستند که این زمین‌ها و کارخانه‌ها و ماشین چاپ از ایشان دریغ شده و «قدرت» آنها را به حاشیه می‌راند تا از دسترسی آنان به این ابزار مادی برای نیرومندکردن خود محروم باشند و باز از آنجا که این گروه‌های انسانی یا طبقات به بیان بلت دارای «ایجنسی» هستند و امکان شورش و نافرمانی دارند، پس وارد میدان مبارزه می‌شوند تا ادعای حق کنند.
و باز از آنجا که این طبقات در تولید مادی جامعه دخالت مستقیم دارند، پس می‌توانند تولید فرهنگی و ایدئولوژیک نیز داشته باشند و باز مطابق تقسیم کار رایج و همان‌طور که فرادستان روشنفکرانی دارند که محصولات ذهنی و معنوی برای آنها تولید می‌کنند تا جهان را برای آنها و دیگر طبقات قابل فهم کنند، طبقات دیگر نیز دارای نمایندگان فکری بوده و در حد بضاعت تاریخی و رشد خود روشنفکران خویش را پرورش می‌دهند تا جهان را به‌شکلی متفاوت از آنچه که فرآورده‌های ذهنی مسلط بازگو می‌کنند برای ایشان توضیح دهند.
به این معنا درک‌پذیر است، اگر بگوییم که پس فقط زمین‌ها و کارخانه‌ها نیستند که محل مناقشه و منازعه‌اند، ادبیات نیز در این راستا، تابع همین سازوکارهاست و هر گروهی به نمایندگی از اقشار معین اجتماعی سعی می‌کند که صدای خود را انعکاس داده و پیام خود را به گوش جامعه برساند. صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان، محمود دولت‌آبادی، احمد محمود، احمد شاملو و دیگران سعی می‌کردند جهان ستم‌دیدگان آن جامعه را که پدران‌شان آن‌قدر مکنت و ثروت نداشتند تا در سن ۱۵ سالگی راهی آمریکای‌شان سازند، برای آنها توضیح داده‌اند. زمانی که «هتاو»، داستان علی اشرف درویشیان، که به‌بیان میلانی «از لحاظ ساده‌کاری شگفت‌انگیز» است، از سوی دخترکان فرودستان خوانده می‌شد، همان احساس میلانی به آنان دست نمی‌داد بلکه «سادگی شگفت‌انگیز» خطوط و داستان در ذهن آنان علامت سوال‌هایی طرح می‌کرد که چطور ممکن است دختر ۹ ساله‌ای را به چنین شکل فجیعی شوهر داده و او را بی‌میل درونی خود به ازدواج پسر نوجوانی درآورده و مرگ دخترک بینوا شد. زمانی که کتاب ماهی سیاه کوچولو یا پسرک لبوفروش بهرنگی «به‌رغم بضاعت اندک کارهای ادبی‌اش و به‌رغم بضاعت اندک کارهای فکری‌اش» از سوی کودکان بی‌چیزان جامعه خوانده می‌شد، برای آنها سرکشی، مقاومت و عصیان ماهی سیاه کوچولو چیزی شگفت، جالب و هیجان‌انگیز بود.
شاید به‌نظر میلانی نوشته‌های صمد را «باید در سطل آشغال انداخت و به‌لحاظ ادبی و زیبایی‌شناسی متون قابل تحسینی نباشند یا شاید ‌حرف جدیدی برای گفتن نداشته باشند» اما برای فرزندان طبقات محروم آن جامعه که از «شکسپیر» هنوز چیزی نشنیده بودند، قصه‌های بومی همچون سرزمینی ناشناخته و شگفتی‌آور بود. ما بر بال‌های کلاغ‌های قصه اولدوز و کلاغ‌های صمد سوار شده و به سرزمین‌های دوردست پرواز می‌کردیم.
همان‌طور که داستان زندگی ماکسیم گورکی و نقل داستان دانشکده‌های من از سوی او، شاید برای میلانی جذابیتی نداشته باشد، اما برای ما از هر کتاب دیگری جذاب‌تر بود؛ چراکه بیان زندگی خود ما بود که به‌شکل کتابی درآمده بود و روحیه انزوای ناگزیری را که «قدرت» به زیردستان‌اش در اثر «سراسربینی»‌ اش منتقل می‌کند، در ما از بین می‌برد و درک می‌کردیم که تنها ما نیستیم که رنج می‌بریم، بلکه ظاهرا با سرنوشتی جهانی مواجهیم که برای آن باید فکری جهانی کرد.
بدین ترتیب همان روحیه‌ای که حالا میلانی قصد ترویج آن را دارد (او به جوانان ایرانی توصیه می‌کند که رویکرد ملی و بین‌المللی را با هم رشد دهند)، چپ ایران با همان «قدوقامت تاریخی‌اش» که میلانی آن را مانند «کوتوله‌ای معیوب و کندذهن» توصیف کرده، در ما رشد داده بود.
از سویی، نویسندگان وطنی را می‌خواندیم و از سویی با ادبیات جهانی روسیه، چین، آمریکا، انگلیس، فرانسه و ایتالیا آشنا می‌شدیم و روحیه همبستگی بین‌المللی در ما شکل می‌گرفت.
می‌توان درباب زیبایی‌شناسی متن این نویسندگان یادشده و موضوعات طرح شده‌شان‌ به بحث و منازعه پرداخته یا آنان را نقد کرد، اما آنچه منظور من است، این است که به بیان ایگلتون مسئله بزرگی و عظمت یک اثر نمی‌تواند به‌طور علمی حل و فصل شود؛ چون اساسا موضوعی ایدئولوژیک است. ارزش ادبی متون ربطی به این ندارد که اینها لزوما «کارهای بزرگی» بوده‌اند؛ مثلا آن‌طور که نقد اومانیستی سعی کرده برخی از آثار را اساسا «متون ماندگار» نشان دهد؛ چون بزرگی و ماندگاری آنها چیزی ابژکتیو بوده و شامل همه زمان‌ها و مکان‌ها می‌شود. پس روشن است که حتی زیبایی‌شناسی و بزرگی و عظمت متن نیز موضوع دعوا در ادبیات است.
با اینکه میلانی در معرفت‌شناسی، به نسبیت‌گرایی افراطی می‌رسد، اما در تئوری ادبی ناگهان مطلق‌گرا می‌شود. او محکی عینی دارد که مطابق آن ادبیات معاصر را یک‌به‌یک نمره می‌دهد. از منظر امروز به ادبیات ۴۰-۳۰ سال گذشته می‌نگرد و آنها را یک‌به‌یک مردود اعلام می‌کند.
با آنکه متن می‌تواند به قول هاوسورن، مستقل از زمان‌ و مکان باشد و ۵۰ یا هزارسال پس از تولیدش نیز خوانده شود، اما به‌هرحال «برای» و «در» شرایط معینی به نگارش درآمده است و بیشترین معنا را در آن بستر و زمینه افاده می‌کند. پس بهتر است که قرائت متن و قضاوت کیفیت هنری و ادبی آن و «حرف‌های بدیع» آن، همه در بستر تولیدش بررسی شود. اینجاست که می‌بینیم میلانی تاریخی‌کردن متن را فراموش کرده و فقط به صدور احکام ارزشی و داوری‌های نامستدل اکتفا می‌کند.
باید، به‌بیان ویلیامز، افزود که «ادبیات اشاره می‌کند اما نمی‌داند». ادبیات ما را وامی‌دارد که ببینیم، حس کنیم، دریابیم ولی به‌ندرت می‌تواند علیت را برای ما توضیح دهد. این تفاوت گفتمان ایدئولوژیک (که روی تجربه و حس‌کردن بنا می‌شود) و گفتمان علمی است. آری برای پاگیری یک جنبش قدرتمند فکری، اجتماعی و سیاسی فقط ادبیات کافی نیست، به‌قول رابرت پاول‌رش، جنبش از ترکیب دو چیز تشکیل می‌شود: تجربه استثمار و تئوری استثمار و این دو با هم یکسان نیستند.
البته میلانی باید بهتر از من بداند که آن کسانی که دسترسی به ماشین چاپ و حتی میل به مطالعه را کنترل می‌کردند، اجازه ورود و چاپ انواع و اقسام کتب مختلف و نشر و آموزش و مطالعه آنها را نمی‌دادند. شاید باورکردنی نباشد که کتاب پسرک لبوفروش بهرنگی با آن همه «بضاعت اندک فکری و هنری»‌اش در دوره شاه اجازه چاپ نداشت. چپ در فقدان دسترسی به منابع چگونه می‌توانست به قول میلانی «کم‌بضاعت» نباشد؟ از طرف دیگر آیا بورژوازی ایران یا روشنفکران و نخبگان آن خود محصولات نبوغ‌آمیز ارائه کرده‌اند که چپ فاقد آن بود؟
آیا می‌توان همین امروز به میلانی ایراد گرفت که چرا به نسخه ایرانی گرین بلت یا رورتی تبدیل نشده است؟ آیا میلانی در حد بضاعت فکری و توانایی شخصی و امکانات تاریخی خود (با آنکه به بورژوازی ایران و بورژوازی جهانی وابسته بوده و در نتیجه دارای امکانات وسیع مالی و فکری بوده است) آثاری آفریده است که اندیشمندان دیگری از طبقه او بتوانند روی شانه‌های او ایستاده و تولیدات فکری بهتری ارائه کنند. او آ‌نقدر دچار سرگیجه تئوریک و یافتن موضوع مناسب برای بررسی به‌شیوه «نوتاریخی‌‌گری» است که کتابی را به فردی اختصاص داده است که حتی کسی مانند مصطفی رحیمی به طعنه از آن به عنوان «کدام معما» یاد می‌کند، امری که مایه تعجب میلانی قرار گرفته است.
فروغ اسدپور
منبع : روزنامه کارگزاران