یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نهادهای مدنی و تقسیم کار اجتماعی


نهادهای مدنی و تقسیم کار اجتماعی
در دهه گذشته طرح موضوع جامعه مدنی چون همراه با تحولات سیاسی بود، با برداشت‌ها و واکنش‌های حاد سیاسی نیز مواجه شد که در نهایت به نفع این موضوع نیست و واکنش اصحاب جدید قدرت نسبت به این نهادها از جمله این عوارض است. البته افزایش درآمدهای نفتی موجب شده است که سرمایه پولی و اقتصادی به نحو بی‌سابقه‌ای افزایش یافته و نیاز سرمایه اجتماعی را چندان برجسته نکند، همچنان که سرمایه انسانی هم جایگاه و سهم خود را نسبت به پیش در جامعه از دست داده است. سرمایه انسانی که انسان‌های صاحب آن هر کدام مدافع آن هستند و از نقش و سهم آن دفاع می‌کنند اما در این شرایط در برابر سرمایه مالس مجبور به عقب‌نشینی شده است، چه رسد به سرمایه اجتماعی که متولی شناخته‌شده‌ای ندارد، و از آنجا که نهادهای مدنی بخشی از زمینه شکل‌گیری سرمایه اجتماعی هستند، طبعا در برابر این سیاست‌ها با بحران و ضعف بیش از پیش مواجه شده‌اند.
فرق سرمایه اجتماعی با سرمایه اقتصادی و سرمایه انسانی این است که هر دو سرمایه اخیر را می‌توان در کوتاه‌ترین فاصله وارد کرد، سرمایه پولس را بیشتر و سرمایه انسانی را کمتر. ولی تشکیل سرمایه اجتماعی امری زمان‌بر است و در کوتاه‌مدت شکل نمی‌گیرد و اینجاست که نسبت به تشکیل و حفظ این نوع سرمایه باید حساسیت بیشتری از خود نشان داد. از آنجا که نهادهاس مدنس سکس از مولفه‌هاس تاثسرگذار بر بهبود سرماسه اجتماعس هستند به وضعست آنها پرداخته مس‌شود.
ضرورت و کارکرد نهادهای مدنی از کجا ریشه می‌گیرد؟ در اینجا فقط به یک بعد محدود این مساله اشاره می‌کنم. به‌طور خسلس خلاصه از منظر جامعه‌شناسی دورکیمی، سیر تحول جوامع همراه با تراکم بیشتر و نیز تقسیم کار اجتماعی است. تقسیم کار، نوعی از همبستگی جدید اجتماعی را ایجاد می‌کند. در جوامع ابتدایی و ساده‌تر همبستگی ماهیتی مکانیکی دارد، افراد کم‌وبیش مثل هم هستند. در یک جامعه بدوی کافیست یک نفر مرد میانسال را شناسایی و تحلیل کنید، در این صورت توانسته‌اید کم‌وبیش همه مردان قبیله را بشناسید. افراد مثل آجرهای یک بنا هستند که شناخت یک آجر به منزله شناخت همه آجرهاست. اما هنگامی که جامعه بزرگتر و با تقسیم کار مواجه می‌شویم، افراد نیز با یکدیگر تفاوت پیدا می‌کنند. اما این تفاوت منشأ ستیز آنان نمی‌شود(بر خلاف تفاوت در جامعه ابتدایس و تفاوت غسرمرتبط با تقسسم کار)، بلکه همبستگی ناشی از این تفاوت، در مرتبه پیچیده‌تری است که وی آن را همبستگی ارگانیک می‌داند، زیرا این افراد متفاوت، در عین تفاوتشان، به نوعی به یکدیگر نیازمند هستند، مثل ارگانیسم بدن که در عین تفاوت عناصر و سلول‌های آن، در مجموع به یکدیگر نیازمندند، و یکدیگر را در جهت تحقق کارکردی مشترک تکمیل می‌کنند. جوامع موجود هر دو نوع همبستگی را کم‌وبیش دارند، ولی هرچه جوامع پیشرفته و صنعتی‌تر می‌شوند، همبستگی ارگانیک آنها بیشتر و غلیظ‌تر می‌شود. این دو نوع جامعه تفاوت‌های زیادی دارند، از جمله در حقوق و مجازات که موضوع بحث این نوشته نیست.
از سوی دیگر انسان موجودی اجتماعی است که از تعامل و مشارکت با افراد دیگر جامعه، اجتماعی شده و تبدیل به انسان به معنای مرسوم آن می‌شود، که در غیاب این تعامل، فاقد توانایی اجتماعی لازم و بسیار ضعیف و شکننده خواهد بود و زندگی او نزدیک به زندگی حیوانی خواهد شد.
در جامعه اولیه تعامل اجتماعی در شکل ساده آن صورت می‌گیرد و هر فرد، نیازمند ارتباط با تعداد افرادی معدود است. و این ارتباط به صورت چهره به چهره صورت می‌گیرد، و چون جوامع به لحاظ نفرات کم هستند و تقسیم کار هم اندک است، پس تعداد تعاملات اجتماعی برای اجتماعی شدن بسیار محدود خواهد بود. کافیست با چند نفر تعامل داشته باشیم تا در سطح مورد نیاز جامعه، اجتماعی شده و ایفای نقش نمود. اما هنگامی که تعداد افراد جامعه و نیز تقسیم کار جامعه زیاد می‌شود، اجتماعی شدن از خلال تعاملات فردی، غیر میسر می‌شود.
مثلا جامعه‌ای روستایی با جمعیت هزار نفر را در نظر بگیرید که تقسیم کارهای محدودی در آن باشد و افراد با نقش‌های گوناگون در آن بسیار اندک باشند و حداکثر به ۱۰ مورد برسند. هر کودک و نوجوان چنین جامعه‌ای می‌تواند طی چند سال اول زندگی خود در تعامل فردی با پدر، مادر، اقوام و آشنایان در سطح مورد نیاز اجتماعی شده و به عنوان عضوی فعال و کارآمد از روستا تبدیل شود.
اما در یک جامعه شهری چون تهران با چند میلیون نفر جمعیت و انواع و اقسام نقش‌ها و کارها چگونه می‌توان چنین هدفی را محقق کرد؟ هیچ کس توان و فرصت کافی برای اجتماعی شدن در چنین محیطی را از خلال تعاملات فردی و غیرنهادی نمی‌تواند داشته باشد، اینجاست که نهادهای جدید چون وسایل ارتباط‌جمعی، آموزش و پرورش و مذهب و... مجرای این مسیر اجتماعی شدن می‌شوند. نکته مهم اینکه در این جوامع افراد در سنین بالاتری حداقل‌های لازم را برای حضور مستقلانه در جامعه پیدا می‌کنند و فرآسند اجتماعس شدن طولانس‌تر است، مثلا اگر در روستا یک دختر ده ساله به راحتی ازدواج می‌کند، در شهر این سن حدودا به ۲۰ سال می‌رسد که فاصله زیادی است. زیرا پیچیدگی‌های جامعه مدرن مراحل و زمان بیشتری را برای اجتماعی شدن طلب می‌کند، ضمن اینکه اجتماعی شدن پس از اسن مرحله هم فرآیندی مستمر و ادامه‌دار است.
نکته مهم اینکه اجتماعی شدن در جامعه جدید پیچیده و از خلال نهادهای مختلف انجام می‌شود که هر کدام یک بعد اجتماعی شدن را آموزش و تمرین می‌دهند و لزوما نمی‌توانند جایگزین هم شوند، از جمله این نهادهای اجتماعی‌کننده نهادهای مدنی هستند، که هر نهاد مدنی معرف گروه خاصی از مردم است که در فرآیند تقسیم کار اجتماعی از دیگران متفاوت شده‌اند، اما به دیگران نیازمند هم هستند و از این رو نیازمند تعامل با هم می‌باشند، لیکن این تعامل به صورت فردی نمی‌تواند صورت گیرد، بلکه باید جمعی باشد. یک دلیل آن را با ذکر این نمونه مس‌توان بسان کرد که اگر ۳ نفر با هم تعامل و رابطه داشته باشند، حداکثر ۳ رابطه میان آنها برقرار است، اما رابطه میان ۱۰ نفر به ۴۵ مورد می‌رسد (از فرمول تبعیت می‌کند) و برای هزار نفر این تعداد رابطه به پانصد هزار می‌رسد که عملا ایجاد این تعداد رابطه برای هزار نفر در یک جامعه امکان‌پذیر نیست، اما اگر برحسب تفاوت‌های فردی میان این جامعه، نهادهای مدنی شکل گرفته و افراد از خلال آن نهادها با یکدیگر رابطه داشته باشند، ممکن است حداکثر در ۲۰ گروه سازمان‌دهی و فعال شوند، و هر فردی عضو ۲ یا ۳ گروه باشد. در این صورت تعاملات اجتماعی از خلال این نهادها صورت می‌گیرد که تعداد آنها محدود و تعامل امکان‌پذیر است. تشکل افراد جامعه در هویت‌های مدنی و داوطلبانه، موجب تسهیل تعاملات اجتماعی و در نتیجه فرآیند اجتماعی شدن می‌شود. فرآیندی که در غیاب آن جامعه دچار اختلال و پس‌افتادگی اجتماعی و فرهنگی می‌شود.
اما رابطه این نهادها با دموکراسی چیست و چه می‌تواند باشد؟ در این زمینه هم فقط از یک منظر خاص اشاره می‌کنم. با پیشرفت جوامع، اداره جامعه و تمشیت امور به تناسب پیچیده و متنوع می‌شود. یک راه این است که اداره جامعه در همه زمینه‌ها از خلال دولت مرکزی و برنامه‌ریزی دولتی انجام شود. در مراحل اولیه توسعه که پیچیدگی‌ها کمتر است نتایج حاصل از طی این راه مشروط به سالم و قوس بودن دولت مورد نظر، بعضا چشمگیر است، اما با گذشت زمان و توسعه بسشتر، اداره جامعه‌ای بزرگ با تقسیم کار بالا از سوی هر دولتس به تنهایی، دچار اختلال می‌شود، زیرا دولت برای ایفای این نقش خود به مرور بزرگ و بزرگ‌تر و در عین حال ناکارآمدتر می‌شود، زیرا مدیریت و برنامه‌ریزی متمرکز قادر به حل مشکلات نخواهد بود که به دلایل آن اینجا اشاره نمی‌کنم. در چنین شرایطی دولتی بزرگ و حجیم در برابر توده‌ای بی‌شکل و بی‌همبستگی داریم که هر کس به صفت فردی خود در برابر حکومت قرار می‌گیرد، و در برابر هیبت و بزرگی دولت احساس بی‌قدرتی و ضعف می‌کند و همین نقطه آغاز شکست انسان جدید خارج از نهادهای مدنی در برابر لوساتان دولت است. اما هنگامی که انسان‌های منفرد حضور خودشان را از خلال نهادهایی هزاران نفره اعلان می‌کند، نهادهایی که به راحتی با یکدیگر متحد و هم‌پیمان می‌شوند (برخلاف افراد که به سختی می‌توان میلیون‌ها انسان را متحد کرد، مگر در فرآیندی پوپولیستی) در برابر قدرت و دولت نه‌تنها احساس ضعف نمی‌کنند، که هر گاه بخواهند و ضرورت ایجاد کند، قدرت خود را به رخ دولت خواهند کشید، و قدرت این نهادها برخلاف تصور از طریق کاستن قدرت دولت حاصل نمی‌شود، بلکه این قدرت جدیدی است که در جامعه خلق می‌شود و موجودی قدرت را در کل جامعه بالا می‌برد و چنین افزایش قدرتی است که از یک سو به تعادل قوای دولت و جامعه یعنی یک وجه از دموکراسی واقعی منجر می‌شود، و از سوی دیگر قدرت کلیت جامعه (اعم از مردم و دولت) را در حل مشکلات افزایش می‌دهد. دولتی که خود را محروم از نهادهای مدنی می‌کند، نه‌تنها به قدرت خود نمی‌افزاید، که آن را کم هم می‌کند، اما تفاوت قدرت خود و مردم را زیاد می‌کند. این تفاوت قدرت در عین کم بودن سرجمع آن در جامعه، فقط برای سرکوب مردم کارآیی دارد، اما برای اداره صحیح و کارآمد کشور و جامعه کارآیی لازم را ندارد. اگر بخواهم با عدد و رقم مثال بزنم، در جامعه‌ای که نهادهای مدنی قوی هستند، مجموع قدرت بالفعل جامعه مثلا ۱۰۰ واحد است که ۵۰ واحد آن نزد دولت و ۵۰ واحد نزد نهادهای مدنی است و این دو قدرت لزوما در تقابل با یکدیگر نیستند، گرچه یکدیگر را مشروط می‌کنند. اما اگر در این جامعه نهادهای مدنی مضمحل شوند، قدرت دولت به ۱۰۰ و مردم به صفر نمی‌رسد، بلکه دولت به ۲۵ و مردم به صفر می‌رسد که تفاوت دولت و مردم در قدرت زیاد است و مردم در برابر دولت منفعل هستند، اما سرجمع قدرت به یک‌چهارم تقلیل یافته است. آن را هم عمدتا برای سرکوب مردم باید به‌کار برد.
در مقاله‌ای چنین کوتاه بیش از این نمی‌توان به شرح موضوع پرداخت، اما برای فهم بهتر نقش این نهادها در افزایش قدرت جامعه کافیست مورد اخیری را که مطالعه کردم ذکر کنم.
می‌گویند رودخانه هودسن آمریکا یکی از آلوده‌ترین رودخانه‌های آمریکا و حتی جهان و از این حیث زبانزد بود، و دولت ایالتی هم توان حل آن را نداشت سا در فکرش نبود، تا این که نهادی مدنی برای پالایش و حفظ سلامتی این رودخانه شکل گرفت. پس از سال‌ها کوشش، این رودخانه نه تنها از وضعیت مذکور خارج شده، بلکه به عنوان الگوی رودخانه سالم و پاکیزه شهره شده است. بی‌تردید هیچ دولتی و هیچ قدرت غیر‌مدنی نمی‌توانست چنین تحولی را در آنجا پدید آورد. برخی‌ها از مزاساس دموکراسی فقط حق تغییر صاحبان قدرت و حق آزادی بیان را برای دیگران مطرح می‌کنند، اما واقعیت این است که دموکراسی در نهایت باید به بهبود مدیریت جامعه و افزایش تولید و رفاه منجر شود، و این امر محقق نمی‌شود، جز با تقویت نهادهای مدنی.
عباس عبدی
منبع : شهروند امروز


همچنین مشاهده کنید