جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


همان بی رنگ بی رنگم


همان بی رنگ بی رنگم
اولین سطرهایی که از شعر اخوان ثالث شنیدم برایم همیشه ماندگار است : «من این جا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است، بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است».
آن روزها هنوز با شعر نیمایی چندان آشنا نبودم، حتی نام اخوان ثالث راهم نشنیده بودم اما تاثیر این شعر بر روانم آن قدر زیاد بودکه وسوسه شدم دنبال شاعر و باقی شعرهایش بگردم. اخوان ثالث را پس از آن دوست می داشتم. او که به قول خودش «چاووشی خوان قوافل حسرت بود» و این قدر در خودش فرو رفته بود که عمق اش را نمی شد به آسانی دریافت.
همیشه در معرفی خودش می گفت: نیم نومیدی به «م.امید» مشهور و حالا که روزهای سالمرگش است، برای او و به یادش می نویسم. به خاطر شعرهای جاویدانی که در ادب پارسی به جا گذاشت و خرد ورزانه با جهل پنجه به پنجه شد و تا آن جا که می توانست، ایستاد.
● اخوان چاووشی خوان
یکی از ویژگی های خاص شعر مهدی اخوان ثالث، روایت و نوع روایتگری در شعر است. او به نوعی شعر را می سراید که انگار از پیش در حال روایت کردن قصه ای بوده و مخاطب از میانه این قصه وارد می شود. روایت های شاعرانه اخوان ثالث در موضوعات مختلفی اتفاق افتاده است، اما بن مایه و اندیشه اصلی بسیاری از فضاهای اخوان و شعرش، «شکست» است و به همین دلیل برخی او را «شاعر شکست» خوانده اند. البته «شکست» در شعر او تعابیری استعاری تر از معنای معمولی و دم دستی دارد و می توان آن را به حرکت های سیاسی بی هدف و گاه با هدف اما ناجوانمردانه و بعضی مواقع نیرنگ آمیز تعمیم داد. مهدی اخوان ثالث پس از کودتای ۲۸ مرداد سال سی و دو بسیار غم زده شد و به حرکت های عمومی سیاسی بدبین. این بدبینی و شکست در بسیاری از شعرهای او بازتاب یافت.
مهدی اخوان ثالث در یکی از شعرهایی که اگر چه به طور اخص برای این واقعه سروده نشده اما فضاهای این چنینی دارد سه راه را برای انسان ترسیم می کند که در آغاز هر راه مسیر و پایان آن آمده است. شعر چاووشی این گونه آغاز می شود:
بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند
گرفته کوله بار زاد ره بردوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پرگوی و گه خاموش،
در آن مه گون فضای خلوت افسانگی شان راه می پوید
ما هم راه خود را می کنیم آغاز.
سه راه پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیثی کش نمی خوانی بر آن دیگر.
نخستین: راه نوش و راحتی و شادی
به ننگ آغشته، اما روبه شهر و باغ و آبادی.
دو دیگر: راه نیمش ننگ، نیمش نام
اگر سر برکنی غوغا و گردن درکشی آرام.
سه دیگر: راه بی برگشت، بی فرجام
من این جا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است.
مهدی اخوان ثالث در این شعر بسیاری از نقاط کور و حوادث سیاسی و اجتماعی ایران را روایت می کند. مردی آن چنان که در افسانه ها می گویند وارد مسیری می شود و در ادامه راه به محلی می رسد که سه راه در مقابل او هست، ویژگی های هر راه بر روی سنگ نوشته ای مقابل دیدگان مسافر قرار دارد.
اگر هر کدام را بپذیرد می بایست دغدغه آن راه را بر دوش بکشد.
و مرد قصه های روایت شده در شعر اخوان ثالث راه سوم را که بی برگشت و بی فرجام است، می پذیرد. او می گوید که این راه به سوی آسمان ها نیست، به سوی بهرام و ناهید و به سوی سرزمین هایی که دیدارش بسان شعله های آتش هستند. در این مسیر آن چنان که «م. امید» می گوید «صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ».
یا مثلا شعر «کتیبه» که یکی از تاثیرگذارترین اشعار اخوان ثالث است به همین ترتیب روایت شکست و پوچی رفتارهای جمعی آدم هایی است که برای آرمان شان تمام زندگی شان را گذاشتند. در این شعر که احتمال می دهند برای یکی از جریان های سیاسی آن دوران سروده شده توضیح داده می شود که مردم چگونه برای هدفی پوچ از زندگی خود گذشتند.
در این شعر عده ای زن و مرد وجوان و پیر با پا به هم زنجیر شده اند و تخته سنگی در نزدیکی آنهاست و بر بالا ی آن تخته سنگ آرمان آنها نوشته شده است، آرمانی این چنین: «کسی راز مرا داند، که از این رو به آن رویم بگرداند.» و این چنین است که همه مردم به تکاپو می افتند تا شاید آن طرف سنگ بزرگ برایشان تعریف جهان دیگر گونه از عدالت باشد. پس از مدتی سنگ را برعکس می کنند و یکی به نمایندگی همه می رود تا این راز بزرگ جاودانگی و عدالت را برای دیگران زمزمه کند اما دوباره با متن پیشین مواجه می شود: «کسی راز مرا داند، که از این رو به آن رویم بگرداند.» در شعر معاصر ایران کمتر به چنین فضاهایی برمی خوریم، اما شعر مهدی اخوان ثالث پر از چنین نمونه هایی است.
● سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
یک ماه پس از مرگ اخوان ثالث، منوچهر آتشی در یادداشتی پیرامون شعر مهدی اخوان نوشت: «هر چند مکتب نیمای کبیر، از نظر اندیشگی، از شهریور بیست به بعد زمینه مناسب رشد و خودنمایی یافته بود، برای جامعه کم دامنه و فقیر فرهنگی آن روزها، صورت زبانی اش با توجه به سلطه دیرینه صورت های کلا سیک و خویگری طولا نی ذهن ها به آن صورت ها، اندکی زود و دیر هضم می نمود. شعر اخوان، در قطعات درخشان «زمستان» حضوری سازنده و سرنوشت ساز در این دوران داشت و از رکود مکتب نیمایی پیشگیری می کرد، یعنی شعر اخوان توانست ظرفیت های تازه تر مکتب نیمایی را پیش روی شاعران جوانتر بگذارد و به دوران کلیشه ها پایان دهد. شعر اخوان البته حاوی جمال شناسی پیشرفته تری از «نیما» نبود و در قفای شعر «نیما» قرار داشت، با این همه به شاعران جوانتر کمک کرد تا عرصه های تازه تری از زیبایی در طبیعت و قلمروهای عاطفه را جستجو کنند و شعر سترگ دهه چهل با چهره های نمایانش را به وجود آورند.»
● یادگار عصمت غمگین اعصار
عکس چندنفری مرحوم مهدی اخوان ثالث، شفیعی کدکنی، محمدرضا شجریان و هوشنگ ابتهاج و... خاطرات مشترک دوستانی را تداعی می کند که روزگاری در یک بلا د با هم زیسته اند و به همین دلیل است که محمدرضا شجریان هم از شعرهای شفیعی کدکنی و هم از مهدی اخوان ثالث یادگارهای آوازی به جای گذاشته است. «خانه ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز». اخوان ثالث به فرهنگ و تمدن ایران علا قه فراوانی داشت و در این فضا شعرهای بسیاری سرود. علا قه او به شاهنامه فردوسی و پیرتوس آنقدر بود که در آثارش این تمایل نمایان است. نادر ابراهیمی نویسنده معاصر در یادداشتی که چند روز پس از مرگ اخوان نگاشته شد درباره او نوشت: «در آن روزگاران که روشنفکران را بلا هت بی وطنی، گریبان گرفته بود، هر کس که ندای عشق سوگوارانه به وطن برمی داشت قهرمانی ماندگار و نامدار بود - در آن روزگاران که می گفتند میهن، واژه ای است کودکانه، خوب برای بچه های مدرسه، خوب برای عقب ماندگان، خوب برای آنهایی که تاریخ نمی دانند - آن کس که آن زمان از وطن به غیرت و تعصب سخن گفت زنده ماناد نام او که مهدی اخوان ثالث بود، اخوان از آن عاشقان حرفه ای وطن است. از آن عاشقانی که هر چیز را که بخواهند عاشق شوند ابتدا به وطن تبدیلش می کنند بعد عاشقش می شوند. عشق به خیلی چیزها را برخود حلا ل کرده اند به شرط آن که چیزها لیاقت تبدیل به وطن را داشته باشند یا دست کم بشود وصله تن وطنشان کرد. باوری غریب مهدی اخوان ثالث را به گذشته ای دور می برد، گذشته ای نابوده که به هیچ شکل نمی توان حتی لحظه ای جزئی، ذره ای، از آن گذشته ها را یافت، که ای کاش می شد. گذشته ها گویی اخوان ثالث را پناه داده اند تا در سرمای زمستان بزرگ منجمد نشود و از پا در نیاید.» «ما، فاتحان قلعه های فخرتاریخیم، شاهدان شهرهای شوکت هر قرن، ما،یادگار عصمت غمگین اعصاریم، ما، راویان قصه های شاد و شیرینیم، قصه های خوشترین پیغام.» «زپوچ جهان هیچ اگر دوست دارم / تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم»
● ... از این اوستا
«فرهنگ یک چیز عادی است که در انسان تراوش می کند» این جمله را اخوان در یکی از گفت وگوهایش گفته بود که در کتاب «باغ بی برگی» اثر مرتضی کاخی هم ثبت شده است. او در ادامه می گوید: فرهنگ یک چیز عادی است که در انسان تراوش می کند و از جهات و جوانب مختلف مجموعه فرهنگی یک انسان را می سازد، یعنی که راهنمای رفتارهای انسانهاست. این است آنچه ما به آن می گوییم فرهنگ. من فرهنگ را یک چیز گسسته نمی دانم. امروز ما با گذشته ما ارتباط دارد، مثل آب که برود زیر زمین و جایی پنهان شود و باز چند فرسخ آن طرفتر از یک روزنی، چشمه ای بیاید بالا. بنابراین فرهنگ منقطع نشده است.
شعر خوب آن است که همیشه به حد متعادل زمانه خودش دست یافته باشد و به اصطلاح بیراه نرفته باشد، از حرف زمانه پر باشد، از درد و خوشی زمانه پر باشد، برون افکنی کند، همدستی کند با زمانه خودش. آیینه شعری زمان باشد. سخن دل مردم را گفته باشد که بعد چون کلیات معانی و احوال و عوالم شعر در همه زمان ها تقریبا یکی است او اگر به جزئیات بلغزد، باید جزئیات را به حد کلیات ارتقا دهد. چون کلیت همیشه تقریبا یکسان است. بنابراین چون زمان و زمانه و تاریخ در آن حضور دارند، گذشت سالیان آسیبی به او وارد نمی کند. زمانه ما را وادار می کند که گهگاه از صراحت دور باشیم و به رمز و سمبل بپردازیم. من وقتی قصه «مرد و مرکب» را می گفتم در آن بسیار چیزهایی که آن زمانه مطرح بود آوردم و صورت بیانی برایش پیدا کردم، آن صورت بیانی را اگر می خواستم صریح بگویم، اولا شعر بی مزه می شد، ثانیا اسباب بعضی دردسرها بود، چنان که بعدها هم شد. و مثلا «قصه شهر سنگستان» عوالم دیگری را نشان می دهد. یک یاس به اصطلاح باز هم نه علی الاطلاق، اما به هر حال من سوال را در افکار مخاطبان خود و آنها که توان فهمش را دارند باقی گذاشتم. در آن منظومه در پایانش صرفا نگفته ام آری «آری» نیست، بلکه گفته ام آری نیست؟ تفاوت ظریفی اینجا وجود دارد، چون جواب، بازگشت صداست، (انعکاس در کوه مورد اشاره است) در پایان شعر می گوید «آیا امید رستگاری نیست» (و انعکاس صدا) در ادامه اش و جوابش می شنود «آری نیست». زبان وسیله تفکر است و نیز وسیله ارتباط با مردم و تاریخ و همچنین حفظ و نگهداری مواجید فکر و مواریث فرهنگی. یعنی شما هر چیزی را که می خواهید راجع به آن فکر کنید و درباره اش حرف بزنید، قبلا به صورت نماد زبانی در ذهن تان شکل می گیرد و بعد آن را بیان می کنید. بنابراین زبان وسیله اصلی تفکر است و مخصوصا در عالم ادب و شعر، سازنده و جهت دهنده طرز تفکر و شناخت انسان نسبت به جهانی که در آن زندگی می کند، نسبت به وجود خودش و نسبت به آنچه می خواهد حرف بزند و در آینده بماند تنها وسیله است و مسلما هرکس زبانش گسترده تر باشد، فرهنگش هم گسترده تر است. اصل مساله در ادبیات زبان است یعنی هر کاری که می شود روی یک اثر شعری، کاری است که زبان می کند، یعنی هرآفرینشی می شود روی زبان می شود.
در امر شعر و خلاقیت شعری از جهتی کار، کار زبان است و لاغیر، پس کسی که زبان را به درستی نمی داند، با مواریث و یادگارها و اوج و حضیض های آن آشنا نیست، طبیعی است که شعرش هم قاراشمیش و هردمبیل و بی بته باشد، مثل نود و نه درصد آثاری که می بینیم به اسم شعر نو و کهنه سالهاست منتشر شده و هنوز هم می شود، مرکب اش خشک نشده به فراموشی سپرده می شود و خودمانیم، فراموشی چه انبان و انبار بزرگ سیری ناپذیر و پرنشدنی دارد!
این گفت وگو برگرفته از «صدای حیرت بیدار» بود که انتشارات زمستان سال ۱۳۷۱ آن را منتشر کرد.
● باغ نومیدان، چشم در راه بهاری نیست
سیمین بهبهانی شاعر معاصر درباره او نوشته است: انعکاس یاس عمیق و شکسته دلی جوانان در سال های پس از ۲۸ مرداد، انعکاس نارضایتی های مردم در طول سالیان، دو بار زندانی شدنش و نق زدن همیشگی اش و «چه ها چه ها» همه و همه اینها موجب می شود، که مردم حضور او را همراه با سرنوشت و رویدادهای کشورشان حس کنند. اخوان فضاساز و حالت آفرین خوبی بود. در زمستان، کتیبه، مرد و مرکب و اصولا در بیشتر شعرهای مقدمه چینی ها، اشاره به خطوط و طرح اشیا، اشاره به خصوصیات زمان و مکان، توجه به انتخاب واژگان لا زم برای زمان و مکان و توصیف خصوصیات قهرمان ها حیاتی زنده و پرتحرک است که خواننده خود را در معرکه حاضر می بیند. در «خوان هشتم» قهوه خانه، کپه آتش، سماور، گرمی هوا، بخار آب و بخار نفس ها، مرد نقال، راه رفتنش، دستارش، شکر آویز گوشه دستارش و ... ما را به قبول باور حضور در قهوه خانه و شنیدن صدای مرد نقال وا می دارد. او در القای عواطف و حالا ت شاید در میان معاصران نظیری نداشته باشد. اخوان در این مورد مثل یک خطیب مصیبت خوان، با صدای رسا، با آواز خوش، با کلمات صریح و روشن و با توصیف دقیق صحنه ها به گریه وا می داردت. خود می شورد و می شوراندت. در شعرش از خوش آهنگی قافیه، از موسیقی وزن، از وصف شخصیت ها و از گرانی مصیبت ها سود می جوید. خودش به هیجان می آید و تند و پشت سر هم کلمات را بیرون می ریزد و تو از دیدن این شور و هیجان آشفته می شوی و می گریی. اما همیشه بعد از آن گریه صفایی داری مثل صفای آسمان پس از باران.
بهرام بیضایی پس از مرگ اخوان درباره او نوشت: حالا او تجربه ای دارد که ما نداریم، تجربه مرگ. اگر می توانست شعری درباره این تجربه برای ما بفرستد چه می گفت; رابطه بریده شد و ما را به اندیشه های او دسترسی نیست.
زمزمه ای که رندانه بگوید «نه این جا هم راستش چندان خبری احتمالا نیست یا از آن خبرها و از آن هر چه نگویم بهترها و چه ها و چه ها» پاسخ او سکوت است و شاید این همان شعری است که او از این تجربه برای ما می فرستد. پاسخ جاودانگی!
«گیل گمش» از «انکیدو» می پرسد; دهان باز می کند و می گوید: حرف بزن دوست من، از قانون خاکی که دیدی، اینک مرا بیاگاهان! نمی توانم از آن با تو بگویم رفیق، نمی توانم، اگر قانون خاکی که دیده ام را بر تو بگویم خواهی نشست و خواهی گریست. شاعری گمنام سه هزار سال پیش خمیده بر الواح گلی پرسشی را می نویسد که ما هنوز پاسخی برایش نمی دانیم. ما که کودکانه می اندیشیم بالغ شده ایم و پیراهن روشنفکری در بر، پیش جاودانگی برهنه ایم!
● سلا مت را نمی خواهند پاسخ گفت
اخوان در موخره از این اوستا می نویسد: «شکسته دل مردی خسته و هراسان، یکی از مردم توس خراسان، نا شادی ملول از هست و نیست، سوم برادران سو شیانت، مهدی اخوان ثالث، نیم نومیدی به «م. امید» مشهور، چاووشی خوان قوافل حسرت و خشم و نفرین و نفرت، راوی قصه های از یاد رفته و آرزوهای برباد رفته». اما به واقع آیا اخوان ثالث چنین بود؟ تلا ش اخوان در جهت تثبیت شعر «نیما» مثال زدنی است. او به نوعی در ابتدا غزل سرایی می کرد و مجموعه شعر ارغنون نیز از این دست اشعار سرشار است و به همین دلیل سنت گرایان نتوانستند بر چسب ناتوانی در عرصه غزل سرایی را به او بچسبانند و پس از اثبات خود در آن قالب به سرودن شعر نیمایی روی آورد، تا بگوید این قالب شعری و اصولا نگاه این قالب و افرادی که در این قالب ها شعر می نویسند چگونه است. خودش می گوید: «کوشیده ام از راه میان بری از خراسان به مازندران بروم، از خراسان دیروز به مازندران امروز، می خواهم چنین باشد که بتوانم اعصاب و رگ های سالم و درست زبان پاکیزه و متداول را که همه تار و پود زنده و استوارش از روزگاران مرده گذشته است به خون و احساس و تپش امروز پیوند بزنم» و این چنین هم شد. اخوان ثالث توانست با نگاه صحیح اش به زبان هم از دستاوردهای کنونی دستور زبان و ظرفیت های آن استفاده کند و هم برخی ویژگی های شاعران دوره و سبک خراسانی را در شعرش لحاظ کند.
این چنین شعری اختلا ط زبان به وجود می آورد و به اصطلا ح «آرکائیک»می شود. در شعر اخوان هم ویژگی های سبکی گذشتگان را شاهدیم، چه در زبان و چه در پرداخت به مضامین و هم ویژگی های دوران جدید را. چرا که اخوان ثالث یک گامش در سنت ها و تاریخ پایه داشت و هرگز نمی توانست از گذشته خود دور شود. یکی دیگر از نشان های شعری اخوان توجه او به اساطیر بود، اگر چه اساطیر به آن شکل که در ذهن مخاطبان با شاهنامه فردوسی شکل گرفته متفاوت است اما اخوان ثالث به اسطوره به شکلی کلا ن توجه دارد.
او در تلا ش بود تشخص شعری اش با تاریخ و اسطوره ای گره خورده باشد و اگر هویتی برای شعرش قائل می شویم وجهه اساطیری و کهن نمایشی اش را از نظر دور نداریم.
● ما چون دو دریچه روبه روی هم
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و اخوان ثالث سال ها در خراسان بزرگ، در کنار هم زیسته و با افکار هم آشنا بودند. شفیعی کدکنی در «باغ بی برگی» می گوید: من اگر متجاوز از یک ربع قرن، زندگی او را از نزدیک ندیده بودم و در احوالا ت مختلف با او نزیسته بودم امروز فهم درستی از شعر حافظ نمی توانستم داشته باشم. اخوان مشکل شعر حافظ را برای من حل کرد، بی آن که سخنی در باب حافظ یا توضیح شعرهای او گفته باشد. من از مشاهده احوال و زندگی اخوان متوجه این نکته شدم که چرا حافظ «خرقه زهد» و «جام می را از جهت رضای او» با هم می داشته است. اکنون می فهمم که چرا در دوره سلطه «ژدانف» ادبیات و فرهنگ شوروی به انحطاط گرایید، زیرا در آن ایام، به تناقض که محور هنرهاست نمی خواستند میدان بدهند و می گفتند باید یکی از دو سری این تناقض به نفع ایدئولوژی حزب مرتفع شود.
سیروس طاهباز نیز در مورد اخوان ثالث حرف هایی زده است. او معتقد است «م.امید» مثل «نیما» به نسل ما، ماندن و تحمل و تامل را آموخت و در دل گریستن را اندیشه و درد استخوان سوز انسان عصر ما را همپا با استواری کلا م که در شعرهای والا ی او جاری است، در شعر هیچ یک از زندگان نمی بینیم و این را نه از سر شیفتگی که از روی تامل و دریغ می گویم. کلا م فاخر او را از گذشتگان می توانم با جادوی سخن فردوسی، برابر نهم و زندگی بی پیرایه وسرشار از مناعت و قناعتش را با، باباطاهر که هم داستان پرداز دریادل و جوانمرد بود و هم رند و قلندر و یک لا قبا.
آفریننده بزرگ هستی و راستی بود و مرثیه سرای آرمان های بربادرفته وستایشگر پرشور اندیشه، اندیشیدن و اندیشمندان.
● همان بی رنگ بی رنگم
شاید کتاب «نوشتن با دوربین» را خوانده باشید، گفت وگویی بلند است با ابراهیم گلستان، داستان نویس و سینماگر. او در این کتاب به همه به اصطلا ح «زده». شاعران، نویسندگان، مترجمان، همه و همه، یعنی به هر کس که دستش می رسیده، البته ابراهیم گلستان آدم بزرگی است اما این دلیل نمی شود به هر کس که دلش خواست توهین کند به این دلیل که روزگاری آن ها آدمهای کوچکی بوده اند، از طرفی ابراهیم گلستان را می شود با رضا براهنی! مقایسه کرد، حالا از چه جهت!؟ از آن جهتی که رضا براهنی هم در «طلا در مس» کتاب بسیار تاثیرگذار در عرصه بررسی شاعران ایران پس از «نیما» شاعران بسیاری را از دم تیغ می گذراند، اما ربط گلستان و براهنی با مهدی اخوان ثالث چیست؟ هر دوی این افراد می گویند اخوان ثالث شعرش مثل زندگی اش بود. گلستان می نویسد: شعر اخوان ثالث بیان آدمیت بود و خودش نمونه آدم در روزگار پست و بلند ندیده های بی مانند. بی ادعا ولی یکی شده با کار و شعرش بود. احمق، عجول و پررو نبود که مفهوم شعر نوین را از روی ترجمه بگیرد که از فرنگی به دست می آمد بعد با آه و اوه های رمانتیک بی سوادانه، با تصویرهای باب اقالیم دیگر و فرهنگ های بیرونی جمع کند. شعرش را از خودش به دست می آورد نه از تقلید یا رونوشت برداری از روی ترجمه ها.
کمتر رسیده ام به کسانی که حرف های خوب درباره درستی، خوبی و عدل، دلسوزی، درست کردن احوال مردم و تعهد مسوولیت بزنند و اگر هم بوده اما شنیده ها همیشه فرق داشته با دیده ها. قدم نبوده و دم بوده است. می گفته اند اما مثل جویدن سقز، مانند بازی یویو، ورد می خوانده اند، وردی که هیچ ثواب ندارد، فقط صوت است. باور نمی کردی این همه استقلا ل و استغنا (در اخوان ثالث) این اندازه عزم و سربلندی و یکرنگی، این قدر صبر و هوشیاری و آمادگی به تحمل، این قدر تصمیم در استواری و این قدر استوار در تصمیم. در یک محیط ناسالم، سالم نبود به حد کمال اما درست بود، بی تقلب، بی دست کج، بی دهان آلوده، با این همه خودش می گفت تنها یک دهاتی است که تو دماغی زمزمه ای دارد، یک زمزمه که رد می شد از نعره - صدنعره. او آشنای عشق بود و از اهل رحمت و این موهبت را از میراث فطرت داشت. بر سر ما تاج رندی داشت زیرا که سرافرازی سالم را در این کلا ه می دانست. در ذکر عشقبازان ذکرش بماند، که می ماند.
● آخر شاهنامه
مهدی اخوان ثالث متولد ۱۳۰۷ (البته خودش می گفت اسفند ماه سال ۱۳۰۶ متولد شده است) است. ۱۳۳۰ چاپ کتاب ارغنون، ۱۳۳۵ چاپ زمستان، ۱۳۴۴ چاپ از این اوستا، ۱۳۴۸ پاییز در زندان، ۱۳۵۵ حیاط کوچک پاییز در زندان، ۱۳۵۷ دوزخ اما سرد و زندگی می گوید باید زیست. ۱۳۶۸ تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم در کارنامه اوست.
این بار شاهنامه آخرش خوش بود یا نبود برمی گردد به این که اخوان ثالث را دوست داریم یانه، شاعری که زندگی به او می گفت باید زیست. شهریور ۶۹ او را کنار نیای بزرگش پیر توس ابوالقاسم فردوسی به خاک سپردند.
نویسنده : حسن گوهرپور
منبع : روزنامه مردم سالاری