جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نقدی بر جامعه شناسی


نقدی بر جامعه شناسی
دگرسازی و انتقاد از جامعه بدون دگر سازی و انتقاد از نظریه های اجتماعی، نتیجه ای مطلوب بدست نخواهد داد. نادیده گرفتن نظریه های جامعه شناسی بدون شک ریشه های گوناگونی دارد . این مسئله تا حدودی از نو بودن این جنبشها سرچشمه می گیرد و در نتیجه فعالیتهای سیاسی آنها قسمت اعظم انرژی و منابع محدودشان را بخود اختصاص می دهد و این گروهها احتیاج به وقت بیشتری برای تدوین نظریات خود دارند. با اینکه غفلت از نظریه های جامعه شناسی فقط مختص آمریکایی ها نیست، اما این مسئله تا حدودی از روحیه آمریکایی سرچشمه می گیرد و گروههای رادیکال آگاهانه از آن تأثیر پذیرفته اند. به همین دلیل است که نتایج محسوس فعالیتهای سیاسی عملی خود را بر نتایج غیرمحسوس نظریه های جامعه شناختی ترجیح می دهند.
● جامعه شناسی بعنوان فرهنگ عامه
یکی از ابعاد گسترش جامعه شناسی از سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ است که جامعه شناسی در آن سالها بخشی از فرهنگ عامه محسوب می شد و در این دوره است که جامعه شناسی چه از نظر ماهیت و چه از نظر اندیشه جوان شده و بخش زنده ای از صحنه آکادمیک را تشکیل می دهد. ( نشر و رواج کتاب در رابطه با جامعه شناسی در بین مردم ) گسترش توده وار جامعه شناسی ( و بعضی از رشته های علوم اجتماعی ) بعنوان بخشی از فرهنگ عامه تأثیر دوگانه و ضد و نقیضی در گرایش بعضی از جوانان نسبت به نظریه های جامعه شناس و مسائل اجتماعی باقی می گذارد. از طرفی مخلوط شدن کتابهای جامعه شناسی با سایر کتابهای عامه پسند و قراردادن آن ها در یک مکان، باعث شد که جامعه شناسی هم بخشی از فرهنگی محسوب شود که رادیکالهای جوان علیه آن قیام کرده اند.
بنابراین بعضی از رادیکالهای جوان اعتمادشان نسبت به نظریه های جامعه شناسی سلب می گردد زیرا آن را بخشی از فرهنگ حاکم می دانند و از طرف دیگر صرف آشنایی با علوم اجتماعی باعث می شود که عده دیگری آن را بدون هیچ انتقادی بپذیرند. انقلابیهای جوان در پی ایجاد دگرگونیهای عمیق اجتماعی هستند. اما این دگرگونیها فقط از طریق سیاسی عملی نخواهد شد و نمی توان آن را به حوزه سیاست محدود کرد. زیرا جامعه کهن تنها از طریق زور و خشونت و یا منفعت طلبی و یا دوراندیشی به حیات خود ادامه نداده، بلکه از طریق ایدئولوژی و نظریه هایی که برتری خود را به اثبات رسانیده اند، تداوم یافته است. بعضی از گروههای چپ نو دچار حالتی دوگانه نسبت به مسائل نظری می باشند.
این احساس در مورد ضرورت و یا عدم ضرورت استفاده از نظریه، به وضوح از طرف دنیل کوهن – بندیت یکی از رهبران جنبش دانشجویان در فرانسه که در نانتر در بهار سال ۱۹۶۸ آغاز گردید بیان شده است. او می گوید" من بیشتر تحت تأثیر فعالیتهای آنارشیستها بوده ام نه نظریاتشان ... نظریه پردازان مضحک هستند." اما با وجود این کوهن بندیت از وجود فاصله بین نظریه و عمل آگاه بوده و اظهار داشته است که " ما در پی این هستیم که بطور مؤثری به تدوین نظریه بپردازیم" تأثیر نظریه بر چپ نو ( و در حال پیدایش ) را می توان در نقش مکتب فرانکفورت یا جامعه شناسی انتقادی دید که شامل متفکرینی چون یورگن هابرماس، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر می شود. بطوری که گفته شد، اهمیت توسعه این مکتب به اندازه هر تحول دیگری بوده است که در زمینه احیاء مسائل سیاسی در طول سالهای ۶۱ تا ۱۹۶۵ از طریق فعالیتهای اتحادیه دانشجویان سوسیالیست آلمان بوقوع پیوسته است. بی علاقگی یا نداشتن فرصت برای ساختن نظریه های جدید و یا بررسی مجدد نظریه های قدیمی باعث شده که نیاز رادیکالها به نظریه از طریق قبول سریع مارکسیسم ابتدائی ارضا گردد. بی گمان اتخاذ چنین موضع نظری بهتر از این است که عده ای بطور ساده خود را مارکسیست بخوانند و از اتحاد خود با یک سنت فکر قوی سخن گویند.
● گرایشهای جدید و نظریه های قدیمی
ما اکنون در دوره انتقالی زندگی می کنیم. دوره ای که نسل جوانی را پرورش داده که دارای ساخت بسیار متفاوتی از گرایشها و روح جمعی می باشد که به هیچ وجه با گرایشهایی که ( به شکل تاریخی ) در نظریه های قدیمی گنجانیده شده، تشابهی ندارد. این وضع باعث شده که برخی از جوانان نسبت به نظریه های قدیمی بی تفاوت بوده و برخی دیگر شدیداً به مخالفت با آنها بپردازند. بطور خلاصه شکافی عمیق میان " ساخت گرایشهای " جدید رادیکالهای جوان و " زبان " نظریه های قدیمی پیدا شده است و این شکاف هنوز با نظریه ها و زبان جدیدی که بیانگر عقاید و نظریات و ادراک جوانان رادیکال از واقعیت اجتماعی باشد پر نشده است. به این ترتیب مسئله اصلی ایجاد رابطه ای میان گرایشهای جدید و نظریه های قدیمی است. به همین علت است که بعضی از رادیکالهای جوان، نظریه های قدیمی را حتی قابل اصلاح نیز نمی دانند و آنها را بطور کلی بی ربط و مردود می شمارند.
در چنین موقعیتی نظریه پردازان اجتماعی ممکن است راه و روش چپ نو را اشتباه بدانند. زیرا تمایلات شخصی ارتباطی با نظریه های جامعه شناختی ندارد. نمی توان انتظار داشت که جامعه شناسان تمایلات افراد را مقیاس صحت و سقم نظریه ها تلقی کنند. بی تفاوتی جوانان رادیکال نسبت به مسائل نظری و یا پیروی آنها از مارکسیسم ( متداول ) و کوشش آنها برای دوباره زنده کردن نظریه های مارکس جوان در مورد بیگانگی و متوسل شدن به نظریه های نو، مثل روش شناسی تحلیل درونی، همه بیانگر احتیاجی مبرم به نظریه های جدید است . این نیاز از فاصله موجود میان ساخت گرایشهای جدید و مفهوم واقعیت در نظر آنها از یکسو و نظریه های قدیمی رایج در محیطهای آکادمیک از سوی دیگر ناشی می شود. این احساس که گرایشهای فردی معتبر بوده و هر کس حق دارد از هر گرایش که بخواهد برخوردار باشد، تا حدودی ناشی از برداشت خاصی از واقعیت است که در اثر تجربیات شخصی توأم با احساس همبستگی با دیگران که در این تجربیات سهیم بوده اند بدست آمده است.
بنابراین اعتبار این گرایش مبتنی بر اتفاق جمعی است و از تحلیل قوی و یا مفهوم سازی اندیشمندانه و یا شواهد و مدارک کافی بهره مند نمی باشد. بنابراین رادیکالهای جوان حد و مرز خود را بر مبنای اتحاد سنی و نسلی معین می کنند. عده ای از رادیکالهای جوان به این موضوع اشاره می کنند که نظریه های موجود نه تنها غلط و بی ربط، بلکه غیرانسانی هستند. آنها نظریه را پدیده ای ناب و جدا و تنها در نظر نمی گیرند بلکه آن را نتیجه ارتباط نظریه پرداز با دنیا در نظر گرفته و قضاوت آنها نسبت به نظریه از احساسات آنها نسبت به نظریه پرداز جدا نیست. بنابراین تعبیر آنها از نظریه های جامعه شناسی بر مبنای نظری است که نسبت به نظریه پردازان دارند.
● جامعه شناسی و چپ نو ، یک قیاس ضد و نقیض
رابطه میان جامعه شناسی و چپ نو بسیار پیچیده است. نقش آشکار جامعه شناسی در انقلابهای دانشجویی دانشگاههای مختلف و اهمیت مکتب آلمانی جامعه شناسی انقادی ( مکتب فرانکفورت ) برای چپ نو در آلمان و سایر نقاط جهان و همچنین نقش سی رایت میلز در تشکیل گرایشهای نوین انقلابی در آمریکا همه بیانگر این است که جامعه شناسی در گسترش چپ نو بی تأثیر نبوده است. بعضی از مکاتب جامعه شناسی و بعضی از ابعاد جامعه شناسی آگاهانه یا غیرآگاهانه به جنبشهای جدید کمک کرده و این نشان دهنده این است که جامعه شناسی رشته ای کاملاً محافظه کار و سرکوب کننده نیست بلکه دارای خصلتهای اساسی آزاد کننده و اصلاح طلب می باشد.
جدا کردن ابعاد آزاد کننده جامعه شناسی آکادمیک مانند مارکسیسم تاریخی فقط از راه تحقیق ممکن نیست بلکه لازمه آن عمل و انتقادات برای تغییر جهان اجتماعی و علوم اجتماعی باید کوششهایی انجام گیرد که هر دوی اینها عمیقاً تحت تأثیر یکدیگر باشند. زیرا که علوم اجتماعی بخشی از جهان اجتماعی بوده و برداشتی از آن است. انتقاد از جامعه شناسی لازمه اش تحلیل جزئیات نظریات و اندیشه هایی است که این علم ارائه نموده است و این نوع اندیشمندی است که جامعه شناسی را از سایر رشته ها متمایز می سازد، موجودیت آن را توجیه و تأثیر ویژه ای در جامعه بزرگتر بجا می گذارد. هیچ انتقادی جدی از جامعه شناسی بدون تحلیل دقیق نظریات و نظریه پردازان آن ممکن نخواهد بود.
● انتقاد و بینش تاریخی
سخت ترین منتقدان یک نظام فکری کسانی هستند که به آن طرز فکر قناعت نکرده و بوسیله آن ارضا نشده اند. چنین طرز فکری متعلق به افرادی است که دارای ادراک روشنی از تاریخ بوده و خود را بازیگران تاریخ و بخشی از یک سنت طولانی فکری و اجتماعی می دانند. خشنودی آنان تنها از طریق معاصرینشان بدست نمی آید و مسئولیتهایی که احساس می کنند فقط به معاصرین محدود نمی شوند و کمتر تحت تأثیر وسوسه ها و فریبهای زمان حال قرار دارند. اما از نظر معاصرین سنتی تر خود دچار نقایصی هستند ولی این عیوب بطرز سودمندی باعث می شود که کمتر از دیگران تحت تأثیر محیط و طرز فکرهایی که آنها را احاطه کرده قرار گیرند.
در زمانهای پیشین قبل از کوشش همه جانبه برای حرفه ای ساختن جامعه شناسی، جوانانی که تازه به این حرفه وارد شده بودند، اغلب برای نشان دادن نظریات خود یا به اندیشه استادانشان حمله می می کردند و یا بطور آسانتر به انتقاد از نظریات کلاسیک جامعه شناسی می پرداختند که دیگر در قید حیات نبودند.
با گسترش جامعه شناس حرفه ای، جامعه شناسان جوان تشویق شدند که در جستجوی نکات مثبت این رشته باشند و از نکات منفی آن صرفنظر کنند. این طرز فکر باعث رواج گرایشهای محافظه کارانه شد و داشتن نظر مثبت نسبت به نظریات سنتی جامعه شناختی، جای هر نوع دیدگاه انتقادی منفی را بگیرد. بجای دعوت به انتقاد، آرمان جامعه شناسی حرفه ای، الفاضی مانند تداوم ( Continuity ) ، کدبندی کردن ( Codification )، همگرایی ( Convergence ) و تجمع ( Cumulation ) گردید.
منبع : پارسا