جمعه, ۴ خرداد, ۱۴۰۳ / 24 May, 2024
مجله ویستا

نقد در فرهنگ ضدنقد


نقد در فرهنگ ضدنقد
وجودشناسی و معرفت‌شناسی، وحدت معناشناختی و تمایز متافیزیکی دارند. وحدت هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی به این معناست که شناخت هستی معرفت، التفات به وجود هم هست، بنابراین معرفت‌شناسی به لحاظ معنا‌شناختی جزیی از پروژه وجودشناسی است، اما همین وحدت، وقتی که پرسش از هویات متافیزیکی هستی و معرفت به میان آید، به تمایز تبدیل می‌شود. تمایز متافیزیکی هستی‌شناسی از معرفت‌شناسی حاصل همین پرسش‌ها است؛ حاصل تمایز پرسش از وجود و پرسش از معرفت است.
● نقد در پارادایم وحدت ‌
فرهنگ ایرنی- اسلا‌می تنها وحدت معناشناختی وجودشناسی و معرفت‌شناسی را تجربه کرد و به دلیل فقدان فرهنگ پرسشگری قادر به فهم یا جدی گرفتن تمایز متافیزیکی وجودشناسی از معرفت‌شناسی نشد. به همین دلیل عمده‌ترین مسائل معرفت‌شناسی در فرهنگ ایرانی - اسلا‌می، یا اساسا مطرح نشد و یا اگر هم غیرمستقیم مطرح می‌شد، نهایتا به وجودشناسی تعبیر می‌شدند، چون وحدت معناشناختی، هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی آنان را راضی می‌کرد.
با آنکه فرهنگ ایرانی- اسلا‌می چهره‌های‌اندیشمند کم نداشت اما تحت‌سلطه پارادایم وحدت، هرگز شاهد شکل‌گیری <منطق نقد> نبود. حتی پرسشگری خیام، اومانیسم مولوی و سعدی، تحلیل‌های منطقی ابن‌سینا و ابن‌رشد، خردورزی فردوسی و فارابی و ابن‌خلدون و زکریای رازی و نقادی غزالی وحافظ، هیچ یک منجر به شکل‌گیری <منطق نقد> نشد.
در این میان حافظ البته یک استثناست زیرا که او خود با دست یافتن به رموز خروج از فرهنگ ضدنقد و قطع ارتباط با پایه‌های فردی مقوم آن فرهنگ (تو خود حجاب خودی، حافظ، از میان بر خیز) و پایه‌های اجتماعی مقوم آن (ما را به رندی افسانه کردند / پیران جاهل، شیخان گمراه ) و پایه‌های متدولوژیک آن (در خلا‌ف آمد عادت بطلب کام که من / کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم) موفق شد سقف فرهنگ ضدنقد را بشکافد و دست کم برای خود طرحی نو دراندازد (نقد‌ها را بود آیا که عیاری گیرند؟) و مرزهای نوین‌اندیشه و معرفت را تجربه کند ( کس چو حافظ نگشود از رخ‌اندیشه نقاب.) در همین نیم بیت ما با چهار نوع حافظ روبه‌رو می‌شویم:
حافظی که می‌اندیشد (فاعل شناسا)، حافظی که نقاب‌اندیشه است (‌اندیشه‌های نامعتبر)، حافظی که نقاب از رخ‌اندیشه برمی‌کشد (منتقد ‌اندیشه‌های نامعتبر)، حافظی که سه حافظ دیگر را روایت می‌کند (ناظرمعرفت‌شناس.) دست یافتن به چنین فهمی از لا‌یه‌های تودرتوی معرفت به‌راستی حیرت‌انگیز و ستودنی است و به لحاظ اپیستمیک و معرفت‌شناختی، مهم و اساسی. با این حال حافظ هم نتوانست پارادایم <فرهنگ ضدنقد> رابراندازد، اما توانست به نماد نیاز و تشنگی ایرانی به <منطق نقد> تبدیل شود.
نقد در پارادایم وحدت بی‌معناست. در این پارادایم،منطق نقد به کاریکاتور نقدو نقد معرفت به نقد صاحب معرفت تبدیل می‌شود. ‌
● نقد در پارادایم گسست ‌
فرهنگ غرب اما، هم وحدت معرفت‌شناسی - هستی‌شناسی و هم گسست آن دو را تجربه کرد؛ وحدت را تا قبل از کانت و گسست را از کانت به بعد. غرب بعد از کانت در راه تمایزگذاری به افراط رفت و به <گسست باوری> رسید و نوعی جدید از بحران عقلا‌نیت را آفرید. جریان موسوم به پست‌مدرن فلسفی نماد افراط در تمایزگذاری‌هاست.
این افراط برخی را به مقابله با هر نوع تمایزگذاری کشاند که نمونه بارز آن کواین فیلسوف تحلیلی معاصر است که با استعاری خواندن تمایزات کانتی و به‌طور کلی هر نوع تمایزگذاری فلسفی به نماد تفریط در تمایزگذاری‌های فلسفی تبدیل شد. تئوری کل‌گرایی او ‌wholism ریشه در همین مقابله تفریطی با هر نوع تمایزگذاری منطقی و تحلیلی دارد. پارادایم گسست، پارادایم تمایز‌های افراطی است، از جمله، گسست میان هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی. گسست به معنای غفلت است.
که از آن جمله می‌توان به غفلت از وجود در معرفت‌شناسی (ریشه بحران معنویت، بحران انتولوژی و بحران جدایی معرفت از امرقدسی ) و نیز غفلت از مبانی معرفتی در التفات به وجود ( ریشه بحران نسبیت‌اندیشی در آرای پراگماتیستی و پست مدرنیستی ) اشاره کرد. این بحران‌ها میوه‌های همان درختی‌اند که ریشه‌هایش چیزی نیست جز بحران عقلا‌نیت.
بنابراین، نقد در پارادایم گسست هم بی‌معناست. منطق نقد در این پارادایم فقط یک بازی Game است. نقد در پارادایم گسست هویت معرفتی خود را کاملا‌ از دست می‌دهد. ‌
● نقد؛ هم وحدت، هم تمایز
نقد فقط در پارادایم <وحدت و تمایز> است که معنا می‌یابد. وحدت، به این مفهوم که تمایز متافیزیکی هستی‌شناسی - معرفت‌شناسی، به گسست این دو تبدیل نشود و <معنا> را بی‌معنا نکند (اساس بحرانی که غرب با آن روبه‌رو است) و تمایز، به این مفهوم که وحدت معنایی هستی‌شناسی - معرفت‌شناسی، به نقد ناپذیر شدن این‌دو تبدیل نشود و <نقد> را بی‌معنا نکند ( اساس بحرانی که فرهنگ ایرنی- اسلا‌می با آن روبه‌رو است.) در تمایز متافیزیکی وجودشناسی از معرفت‌شناسی نوعی غفلت نهفته است.
نوعی غفلت ضروری نسبت به وجود برای ایجاد امکان حصول معرفت و بالا‌تر از آن ایجاد امکان <نقد> در حیطه تفکر. این غفلت متافیزیکی آنچنان ضروری است که برخی آن را ستون زندگی نامیده‌اند (استن این عالم ای جان غفلت است/ مولوی) و برخی به غلط آن را دلیلی برای طرد خود متافیزیک دانسته‌اند (طرد متافیزیک، طرد غفلت از وجود است /‌هایدگر - پرسش از وجود - ۱۹۵۸- صفحه ۹۰ .) اما در پارادایم <وحدت و تمایز> این غفلت ضروری از وجود، منجر به طرد متافیزیک نمی‌شود، بلکه با وحدت معنایی وجودشناسی و معرفت‌شناسی به التفات ضروری به وجود، رفعت می‌یابد. دیالکتیک <غفلت از وجود - التفات به وجود>، یک وجه اساسی پارادایم <وحدت و تمایز> است. ‌
پارادایم <وحدت و تمایز> به همین دلیل، نوعی رفعت گرفتن و فرآروی از دو پارادایم قبلی است و نه، ترکیب یا تألیف یا التقاط‌آن دو. این رفعت و فرآروی به تعبیر مولوی <چیزی دگر> است. دگر بودن ‌ the other با متفاوت بودن ‌ diffrend from فرق دارد. پارادایم وحدت با پارادایم تمایز متفاوت است، اما پارادایم <وحدت و تمایز> نوعی دیگر است. چون در اساس نوعی دیگر است. اساس پارادایم <وحدت و تمایز> بر منطق نقد ‌logic of critique و حاصل آن ادغام منطقی ‌logical liaison است.
بررسی وضعیت سکولا‌ریسم و تئولوژی یک مثال خوب برای فهم بهتر هر سه پارادایم است. سکولاریسم نماد پارادایم گسست و تئولوژی نماد پارادایم وحدت است. هر دو پارادایم هم ایدئولوژیک‌اندیش‌اند و هم مولد ایدئولوژی. وجه مشترک هردو پارادایم، بیگانگی با منطق نقد است (هر یک به سبک خود.) به همین دلیل یکی قادر به پذیرش دیگری نیست و سرانجامی جز ستیز با یکدیگر ندارند، اما در پارادایم <وحدت و تمایز>، سکولاریسم و تئولوژی ماهیتی کاملا‌ متفاوت پیدا می‌کنند.
در این پارادایم، سکولاریسم جریان تاریخی نقد دین است و نه جریان سیاسی حذف دین. به این ترتیب سکولاریسم نه در برابر دین است، نه عاملی برای حذف دین و نه وسیله‌ای برای جداسازی معرفت از امر قدسی، بلکه جزو ضروری دینداری است. به همین دلیل، در این پارادایم، به‌راحتی می‌توان سکولا‌ر دیندار داشت و از آن سخن گفت ( یک نمونه آن ترکیه فعلی است.) اساس تقسم‌بندی میان دینداری مبتذل ( خرافات )، دینداری عامیانه ( تعبد - ایدئولوژیک ) و دینداری عالمانه (فهم مستدل باورهای پایه و نقد مستدل احکام پایه ) بر سکولاریسم دینی استوار است.
بنابراین تنها در پارادایم <وحدت و تمایز> است که تضاد موجود اما کاذب سکولا‌ریسم و تئولوژی و مشتقات آن (تضاد‌های کاذب دین و دنیا، دنیا و آخرت، ماده و معنا، عشق و عقل، منطق و احساس، شهود و استدلا‌ل، وجود و معرفت، تفکرشرق و تفکرغرب...) از میان می‌رود، بی‌آنکه هویتی فدای هویت دیگر شود. ایدئولوژی‌ها ( گزاره‌های غیرمدلل شبه‌معرفتی ) non-reasonable sedu-knowledge statements( حاصل دو پارادایم اول و دوم‌اند، اما‌اندیشه ‌ ( thought تنها کانون گزاره‌های مدلل معرفت بخش ) محصول پارادایم سوم. ‌
حقیقت معنایی پارادایم <وحدت و تمایز> را عطار، قرن‌ها قبل با تیزبینی عارفانه‌اش دریافته بود وقتی که گفت: لب دریا همه کفر است و دریا جمله دینداری / ولیکن گوهر دریا ورای کفر و دین باشد. ‌ وحدت افراطی وجودشناسی - معرفت‌شناسی (فرهنگ فعلی ایران ) و تمایز افراطی وجودشناسی - معرفت‌شناسی (فرهنگ فعلی غرب ) دو شکل از یک فرهنگ نامعتبرند، فرهنگ نامعتبر ضد نقد. ‌
بی دلیل نیست که در فرهنگ ضدنقد، منتقد، معمولا‌ برانداز، مرتد و غیرخودی به حساب می‌آید و باید همواره به او مشکوک بود و او را زیرنگاه امنیتی کنترل کرد و در برخی مواقع هم ریختن خونش مجاز شمرده می‌شود.
ریشه تئوریک غیرخودی دانستن منتقد و دگراندیش در فرهنگ ضد نقد، اتکای صرف بروحدت معنا‌شناختی، وجودشناسی - معرفت‌شناسی و یا اتکای صرف بر تمایز متافیزیکی وجودشناسی - معرفت‌شناسی است. نتیجه حاکمیت هر یک از این دو پارادایم ( پارادایم وحدت یا پارادایم گسست ) بر حوزه فرهنگ، از کار‌انداختن منطق نقد و تثبیت فرهنگ ضدنقد است.
[محسن خیمه‌دوز]
منبع : روزنامه اعتماد ملی