پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


خود زندگی، دراماتیک است


خود زندگی، دراماتیک است
۱) مایک لی در ایران به قدر کافی شناخته شده و «مïد» و توی چشم نیست. در یک دهه اخیر تعداد فیلم های بزرگ و شاخص او که بسیار هم ستایش شده اند، تقریباً از هر فیلمساز مهم غیرامریکایی این دوران- حتی از عباس کیارستمی- بیشتر است. ولی جوانان ایرانی علاقه مند به سینما که هر از گاهی فیلمسازی را شیفته وار و در حد بت می ستایند- گاه کوبریک و گاه ایناریتو و گاه لینچ- و البته برخی اوقات هم می توان به آنان در این شیفتگی حق داد، به مایک لی توجه ویژه یی نشان نداده اند. دلایل دم دست همچون کمتر در دسترس بودن فیلم های او، اتکای بیش از حد به لهجه های بومی بریتانیایی و دیالوگ های بسیار که برای اغلب دوستان ما تنها با زیرنویس فارسی قابل درک است یا مثلاً اروپایی بودن، به تنهایی همه ماجرا را روشن نمی کند. نسخه های دی وی دی بهترین فیلم های او همچون «رازها و دروغ ها»، «ورا دریک»، «برهنه» و...، گاه با زیرنویس فارسی و ترجمه یی نه چندان وحشتناک، در دسترس همه است. اما حتی برای آنها که از شهرت و اعتبار لی باخبرند، این اتفاق نمی افتد که وقت بگذارند و متمرکز شوند و او را به درستی بشناسند. اینکه تصور کنیم مرور آثار او در این دوره جشنواره فجر می تواند این ناشناختگی را از میان بردارد و لی را به فیلمسازی بدل کند که در ایران هم به درستی محبوب است، کلاً به شوخی شبیه است و بهتر است حتی فکرش را هم به خود راه ندهیم. دلایل این امر کاملاً روشن است؛ اولاً فیلم های مهم او چندان حضوری در فهرست آثار به نمایش درآمده در جشنواره ندارند، ثانیاً چون برخلاف تصور برگزارکنندگان جشنواره که عنوان بخش مربوط به او را گذاشته اند «سیاسی و منتقد»، فیلم های لی به طور عمده درباره روابط آدم ها و از جمله مسائل بین زن و مرد در خانواده ها و جامعه است، بی شک مقادیر قابل توجهی شامل حال سانسور جشنواره می شود و ثالثاً به طور کلی میزان تمرکز تماشاگر سینمارو جشنواره بر بخش سینمای ایران به شکلی طبیعی چندین برابر فیلم های فرنگی است و برنامه مرور آثار مایک لی دارد با مهجوریت محض به کار خود ادامه می دهد.
۲) اما بعد از اشاره به این نکات، به نظرم طرح علت اصلی کم شناخته ماندن لی در ایران می تواند بجا باشد؛ او کمتر مورد مشاهده و حوصله جوان عشق سینما در ایران بوده، چون فیلم هایش عناصر دراماتیک را از دل خود زندگی بیرون می کشند و ظاهراً برای برجسته سازی آنها با ابزار آشنای سینمای امریکا یا کلیت سینمای داستان گوی متکی به جذابیت های مشخص، کوششی نمی کنند. صحنه های مشهور عکس گرفتن موریس (تیموتی اسپال) از زوج ها و افراد و گروه های مختلف مشتریانش در آتلیه عکاسی فیلم «رازها و دروغ ها» (۱۹۹۶) از نمونه های درخشان و مثال زدنی این شیوه رفتاری لی با شخصیت ها و موقعیت و میزانسن است؛ داستان فیلم و کشمکش های بسیار درگیرکننده اش حول محور رابطه خانواده دونفری موریس با خانواده خواهر او سینتیا (برندا بلًتین) می گردد، ولی فیلم با این مشتریان عکاسی موریس همچون پاره هایی از یک قصه فرعی مواجه می شود که هر کدام با خنده ها یا جدل ها، با ژست ها و واکنش هایشان در مقابل دوربین موریس، عملاً دارند بر وجوهی از امور انسانی و حتی همان گیر و گرفت های شخصیت های اصلی با یکدیگر تاکید می کنند. فیلم به مسائل آنها مثلاً با موسیقی یا پرداخت توأم با تاکید، ابعاد دراماتیک نمی بخشد. اما آنچه در فضا و موقعیت ها جریان دارد، خود دراماتیک است. زنی به شوهرش می گوید که توی عکس، عینکش را بردارد و مرد از این کار ابا دارد. در عوض از زن می خواهد گردن آویزش را از زیر یقه پیراهنش بیرون بیاورد تا توی عکس دیده شود. اما زن می گوید چون گردن آویز بدل است و اصل نیست، از این کار دل خوشی ندارد. انبوهی حس و درک در قبال شرایط اقتصادی، تقابل های فردی و رفتار و گفتار آن دو با همدیگر در همین فاصله کوتاه در تماشاگر شکل می گیرد؛ بی آنکه فیلم به سراغ پردازش دراماتیک عناصر به شیوه سینمای امریکا رفته باشد. این رویکرد نمونه یی مایک لی در آثارش است و در نتیجه، برای تماشاگر ایرانی که تاکیدها را آشکارتر می خواهد و درمی یابد، این نگاه متین پراحساس ولی دور از منش ملودراماتیک، اندکی سردتر از آن جلوه می کند تا احیاناً بخواهد مورد عنایت او قرار گیرد.
۳) اما آن خصلت تکنیکی مشهور کارگردانی مایک لی یعنی اینکه برای فیلم هایش از ابتدا فیلمنامه کامل نمی نویسد، اما در عین حال مانند فیلمسازان گاه بداهه پرداز دیگری که می کوشند به حال و هوای عادی و جاری زندگی در آثارشان دست پیدا کنند، همچون کیارستمی و کن لوچ، به هیچ وجه اصراری بر فاش شدن این سبک ندارد، می تواند از دلایل مهم مهجور ماندنش در ایران باشد. او که بازیگران و نقش هایشان را با هم روبه رو می کند تا در طول ماه ها همنشینی به قصه ها و ایده ها و اتفاقات سکانس های مختلف برسد، در فیلم نهایی با موسیقی معمولاً ارکسترال اندرو دیکسون و رفتار کاملاً استاندارد دوربین روی سه پایه و بدون جلوه گری های بداهه ساز مثل دوربین روی دست و غیره، این سکانس ها را طوری می سازد و می چیند که به نظر می رسد با فیلمی مبتنی بر فیلمنامه آن هم با جزئیاتی در حد یک رمان نویس ناتورالیست طرف هستیم. از این نظر، لی حتی در ظواهر کارش شبیه سینمای مالوفی که نقطه مقابل درام پردازی امریکایی تلقی شده هم نیست. بنابراین نمی توان با تکیه بر شناخت او و آثارش، مثلاً همچون کیارستمی یا جارموش یا برسون یا گریناوی به هالیوود بد گفت و از این متفاوت نمایی لذت برد. در نتیجه، طیف علاقه مند به این کارها که می توانستند آخرین امید ما دوستداران مایک لی برای محبوبیت او در ایران باشند، باز از دایره احتمالات خارج می شوند؛ و چه حیف.
مسعود حسن پور
منبع : روزنامه اعتماد