یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

قسمت دوم (۳)


ای آمده بامداد شوریده و مست    پیداست که باده دوش گیرا بوده است
امروز خرابی و نه روز گشتست    مستک مستک بخانه اولیست نشست
٭٭٭
ای آنکه درینجهان چو تو پاکی نیست    زیبا و لطیف و چست و چالاکی نیست
زین طعنه در اینراه بسی خواهد بود    با ما تو چگونه‌ای دگر باکی نیست
٭٭٭
ای بنده بدانکه خواجه‌ی شرق اینست    از ابر گهربار ازل برق اینست
تو هرچه بگوئی از قیاسی گوئی    او قصه ز دیده میکند فرق اینست
٭٭٭
ای بی‌خبر از مغز شده غره بپوست    هشدار که در میان جانداری دوست
حس مغز تنست و مغز حست جانست    چون از تن و حس و جان گذشتی همه اوست
٭٭٭
ای تن تو نمیری که چنان جان با تست    ای کفر طرب‌فزا، که ایمان با تست
هرچند که از زن صفتان خسته شدی    مردی به صفت همت مردان با تست
٭٭٭
ای جان جهان جان و جهان باقی نیست    جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست
بر کعبه‌ی نیستی طوافی دارد    عاشق چو ز کعبه است آفاقی نیست
٭٭٭
ای جان خبرت هست که جانان تو کیست    وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست
ای تن که بهر حیله رهی میجوئی    او میکشدت ببین که جویان تو کیست
٭٭٭
ای جان ز دل تو بر دل من راهست    وز جستن آن در دل من آگاه است
زیرا دل من چو آب صافی خوش است    آب صافی آینه‌دار ماه است
٭٭٭
ای حسرت خوبان جهان روی خوشت    وی قبله‌ی زاهدان دو ابروی خوشت
از جمله صفات خویش عریان گشتم    تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت
٭٭٭
ای خرمنت از سنبله‌ی آب حیات    انبار جهان پر است از تخم موات
ز انبار نخواهم که پر است از خیرات    بر خرمن من خود نویسم امشب تو برات
٭٭٭
ای خواجه ترا غم جمال و جاهست    و اندیشه‌ی باغ و راغ و خرمنگاهست
ما سوختگان عالم توحیدیم    ما را سر لا اله الا الله است
٭٭٭
ای در دل من نشسته شد وقت نشست    ای توبه شکن رسید هنگام شکست
آن باده‌ی گلرنگ چنین رنگی بست    وقت است که چون گل برود دست بدست
٭٭٭
ای دل تا ریش و خسته میدارندت    دیوانه و پای بسته میدارندت
ماننده‌ی دانه‌ای که مغزی داری    پیوسته از آن شکسته میدارندت
٭٭٭
ای دل تو و درد او که درمان اینست    غم میخور و دم مزن که فرمان اینست
گر پای بر آرزو نهادی یکچند    کشتی سگ نفس را و قربان اینست
٭٭٭
ای دوست مکن که روزها را فرداست    نیکی و بدی چو روز روشن پیداست
در مذهب عاشقی خیانت نه رواست    من راست روم تو کژ روی ناید راست
٭٭٭
ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست    برق رخ تو نقاب سیمای تو دوست
با یاد لبت از لب تو محرومم    ای یاد لبت حجاب لبهای تو دوست
٭٭٭
ای ساقی اگر سعادتی هست تراست    جانی و دلی و جان و دل مست تراست
اندر سر ما عشق تو پا میکوبد    دستی میزن که تا ابد دست تراست
٭٭٭
ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است    چون می‌نزند رهی ره او که زده است
او میداند که عشق را نیک و بد است    نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است
٭٭٭
ای شب چه شبی که روزها چاکر تست    تو دریائی و جان جان اخگر تست
اندر دل من شعله زنانست امشب    آن آتش و آن فتنه که اندر سر تست
٭٭٭
ای شب ز می تو مر مرا مستی نیست    بیخوابی من گزاف و سردستی نیست
خوابم چو ملک بر آسمان پریده‌ست    زیرا جسدم بسی درین پستی نیست
٭٭٭
ای طالب اگر ترا سر این راهست    واندر سر تو هوای این درگاهست
مفتاح فتوح اهل حق دانی چیست    خوش گفتن لا اله الا الله است
٭٭٭
ای عقل برو که عاقل اینجا نیست    گر موی شوی موی ترا گنجانیست
روز آمد و روز هر چراغی که فروخت    در شعله‌ی آفتاب جز رسوا نیست
٭٭٭
ای فکر تو بر بسته نه پایت باز است    آخر حرکت نیز که دیدی راز است
اندر حرکت قبض یقین بسط شود    آب چه و آب جو بدین ممتاز است
٭٭٭
ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست    وز دولت تو کیست که او همچو منست
برخاستن از جان و جهان مشکل نیست    مشکل ز سر کوی تو برخاستن است
٭٭٭
ای لعل و عقیق و در و دریا و درست    فارغ از جای و پای بر جا و درست
ای خواجه‌ی روح و روح‌افزا و درست    دیر آمدنت رواست دیرآ و درست
٭٭٭
این بانگ خوش از جانب کیوان منست    این بوی خوش از گلشن و بستان منست
آن چیز که او بر دل و بر جان منست    تا بر رود او کجا رود آن منست
٭٭٭
این چرخ غلام طبع خود رایه‌ی ماست    هستی ز برای نیستی مایه‌ی ماست
اندر پس پرده‌ها یکی دایه‌ی ماست    ما آمده نیستیم این سایه‌ی ماست
٭٭٭
این چرخ و فلکها که حد بینش ماست    در دست تصرف خدا کم ز عصاست
هر ذره و قطره گر نهنگی گردد    آن جمله مثال ماهیی در دریاست
٭٭٭
این جمله شرابهای بی‌جام کراست    ما مرغ گرفته‌ایم این دام کراست
از بهر نثار عاشقان هر نفسی    چندین شکر و پسته و بادام کراست
٭٭٭
این جو که تراست هر کسی جویان نیست    هر چرخ ز آب جوی تو گردان نیست
هرکس نکشد کمان کمان ارزان نیست    رستم باید که کار نامردان نیست


همچنین مشاهده کنید