یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پا


پا به اندازهٔ گليم بايد دراز کرد
رک: پايت را به اندازهٔ گليمت دراز کن
پا پايِ خر، دست دستِ ياسَه،٭ به اين‌کار عقلم نمى‌ماسه!
مادرشوئى از اکراد خُمى دوشاب داشت. روزى خواست به حاجتى از خانه بيرون رود آبى فراوان بر زمين خانه پاشيد تا اگر عروس قصد خوردن دوشاب کند ردِ پاى او بر جاى بماند. چون از خانه خارج شد عروس او که نامش ياسَه بود بر خر نشسته به سرِ خُم رفت و کاسه‌اى چند از دوشاب برگرفت و اثر دست او بر لب خُم باقى ماند. چون مادرشوهر به خانه برگشت و ردپاى خر را تا نزديک خُم ديد و نشان دست عروس را نيز بر خُم مشاهده کرد متحير ماند و گفت... (نقل از امثال و حکم دهخدا با اصلاح رسم‌الخط و تغيير اندک در عبارات)
٭ ياسه: مخفف ياسمين
پا تهى گشتن بِهْ است از کفش تنگ رنج غربت بِهْ که اندر خانه جنگ (مولوى)
رک: تهى پاى رفتن بِهْ از کفش تنگ...
پا جائى مى‌رود که دل برود
پادشاهان از پى يک مصلحت صد خون کنند (انورى)
پادشاهان به غلط ياد گدا نيز کنند٭
٭ بر زبان يادِ مَنَت گر برود حيفى نيست .......................(خواجو کرمانى)
پادشاهان تخت توانند داد اما بخت نى
پادشاهى چهار دانگ و نيم حيلت است و مکر، دانگى و نيمِ ديگر طرّارى است (سَمَک عيّار)
پادشاهى کرده باشم پاسبانى چون کنم٭
نظير: مرا عار آيد از اين زندگى که سالار باشم کنم بندگى
٭ هر زمان گويند دل در مهر ديگر يار بند .............................. (سنائى)
پا ربودى حيدر و امسال گشتى حيدرک سال ديگر گر بمانى قطب دين حيدر شوي٭(لاادرى)
رک: رفته رفته قشو قلمدان مى‌شود!
٭ اين بيت در امثال و حکم دهخدا به‌صورت زير ضبط شده است:
پا ربودى قطبک و امسال گشتى قطب دين سال ديگر گر بمانى قطب دين حيدر شوى
جامى مفهوم مؤدبانه و خوب بيت فوق را چنين بيان کرده است:
دى نکو بودى و امروز نکوتر شده‌اى در نکوئى رُخ تو روز بروز افزون است
پارچهٔ شُل با آهار سفت نمى‌شود. آدم تنبل و بى‌حال و بى‌استعداد با تشويق و تنبيه يا توپ و تشر کارآمد نمى‌شود
نظير: پاى خوابيده به فرياد نگردد بيدار
پارچهٔ کهنه به آهار نو نمى‌شود
پارسال دوست، امسال آشنا!
به شوخى و مزاح به دوستى گويند که پس از زمانى دراز به ديدار انسان بيايد.
پارسال گاز مى‌گرفت امسال لگد مى‌زند (عامیانه).
بدکردارى و شرارت او فزونى يافته است.
پارسائى به خرقه‌پوشى نيست (مولوى)
رک: اگر از خرقه‌ کس درويش بودى...
پا روى دم سگ مگذار
رک: به دُم مار خفته پا مگذار
پا ز حدّ خويش بيرون نمى‌بايد نهاد (مغربى)
رک: پايت را به اندازهٔ گليمت دراز کن
پاس تو بِهْ از تو ندارد کس٭
رک: هرکس به امّيد همسايه نشست شب گرسنه مى‌خوابد
٭ ....................... گرچه صد پاسبان بونَد از پس (ناصرخسرو)
پاک شلوار باش که پاک شلوارى پاکدينى است (قابوس‌نامه)
پالان بزنى چو برنيائى با خر٭
رک: زورش به خر نمى‌رسد پالانش را مى‌زند
٭ چون با ياران خشم کنى جانِ پدر بر من مپريش خشم ياران دگر
دانى که منم زبون‌تر و عاجزتر .................(فرخى سيستانى)
پالان ترمه خر را عوض نمى‌کند!
نظير:
خر ارجُلِّ اطلس بپوشد خر است (سعدى)
- خر نشود از جل ديبا فقيه (سعدى)
- آفتابه اگر از طلا هم باشد جايش توى خلاست (عامیانه).
پالان خر دجّال است، شب مى‌دوزى صبح پاره است! (عامیانه).
نظير: اين قافله تا به حشر لنگ است
پالان‌دوز زردوز نمى‌شود
پالان‌گريِ خوب بهتر از قلّاب‌دوزيِ بد است
نظير:
پالانگرى به غايت خود بهتر ز کلاهدوزى بد (نظامى)
- گازر که به‌کار خود تمام است بهتر ز حريرباف خام است (اميرخسرو دهلوى)
پاى استدلاليان چو بين بوَد ٭
٭ ...................... پاى چوبين سخت بى‌تمکين بوَد (مولوى)
پايان شب سيه سپيد است (نظامى)
رک: از پى هر گربه آخر خنده‌اى است
پايت را به اندازهٔ گليمت دراز کن
نظير:
به‌قدر گليمت بکن پا دراز (سعدى)
- ز اندازه بيرون مَنِه پاى خويش (اميرخسرو دهلوى)
- مکش پاى از اندازه بيش از گليم (اسدى)
- از گليم خويش پا بيرون نمى‌بايد نهاد (مغربى)
- پا به اندازهٔ گليم بايد دراز کرد
- به‌قدر لحافت بکن پا دراز
- مکش بيش از گليم خويش پاى (ناصرخسرو)
- فزون از گليمت مکن پاى پيش (ابوشکور بلخى)
- پا ز حدّ خويش بيرون نمى‌بايد نهاد (معزّى)
- مَنِهْ بيرون از حدّ خويش پاى (عطّار)
- الله الله پا مَنِهْ از حدّ خويش (مولوى)
پاى چراغ هميشه تاريک است
رک: چراغ به پاى خود روشنائى ندهد
پاى خر يک بار به چاله مى‌رود
رک: خر يک بار پايش به چاله مى‌رود
پاى خوابيده به فرياد نگردد بيدار (باستانى پاريزى)
نظير: پارچهٔ شُل با آهار سفت نمى‌شود
پاى در ره نِهْ، مزن دَم، لب بدوز (عطّار)
پاى در زنجير پيشِ دوستان بِهْ که با بيگانگان در بوستان (سعدى)
نظير: هر که باشد همنشين دوستان هست در گلخن ميان بوستان (مولوى)
پاى شمع تاريک است
رک: چراغ به پاى خود روشنائى ندهد
پايش لب گور است
رک: آفتاب سرِ ديوار است
پاى فقير لنگ نيست ملک خدا هم تنگ نيست
پاى کژ را کفش کژ بهتر بوَد (مولوى)
پاى لنگ و کفش تنگ! (رنجى مضاعف)
پاى مار و چشم مور و نان مُلا کس نديد!
پاى مرغت را محکم ببند خروس همسايه را هيز مخوان!
رک: درِ خانه‌ات را ببند همسايه را دزد مخوان
پايه پايه بر توان رفتن به بام (مولوى)
رک: پله پله رفت بايد سوى بام
پائين پائين‌ها نمى‌نشيند بالا بالاها هم جا نيست (عامیانه).
رک: بالا بالاها جايش نيست. پائين‌ پائين‌ها راهش نيست
پائين تف کنى ريش است بالا سبيل! هر دو شق زيان‌آور و مايهٔ بى‌حرمتى و رسوائى است.


همچنین مشاهده کنید