یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پس و پش


پس از دشوارى آسانى است ناچار٭
رک: از پى هر گريه آخر خنده‌اى است
٭ .............................. وليکن آدمى را صبر بايد (سعدى)
پس از سى سال چاروادارى الاغ خود را شناخته است
رک: بعد از چهل سال چاروادارى الاغ خود را نمى‌شناسد
پس از قرنى شنبه به نوروز مى‌افتد
رک: سال‌ها گذرد شنبه به نوروز افتد
پس از مرگ جوانان گُل مماناد!٭
٭ ....................... پس از گل در چمن بلبل نماناد (سعدى)
پس از مرگ عدو خوش مى‌توان زيست
نظير:
دمى آب خوردن پس از بدسگال بِهْ از عمر هفتاد و هشتاد سال (سعدى)
- به مرگ بدان شادمانى رواست (فردوسى)
پس از من جهان را چه ماتم چه سور!
رک: دنيا پسِ مرگ من چه دريا چه سراب
پس از من گو جهان را آب گيرد
رک: دنيا پس مرگ من چه دريا چه سراب
پستهٔ بى‌مغز چون دهان وا کند رسوا شود
نظير:
تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد (سعدى)
- در سخن گفتن خطاى جاهلان پيدا شود (صائب)
رک: ابله را در سخن توان شناخت
پس خيز پيش‌رو است (از مجمع‌الامثال)
پسر خوار شد چون بميرد پدر ٭
٭ ببستم به بازويش اين بر گهر ..................... (فردوسى)
پسر زائيدم براى رندان دختر زائيدم براى مردان، خودم ماندم سفيل و سرگردان!زبان حال مادراندر شکايت از تنهائى خود پس از ازدواج فرزندانشان
پسر که ناخلف افتاد چيست جُرم پدر (پروين اعتصامى)
رک: پسر که ناخلف افتد پدر چه کار کند؟
پسر که ناخلف افتد پدر چه کار کند؟٭
نظير:
پسر که ناخلف افتاد چيست جرم پدر (پروين اعتصامى)
- پدر را مى‌کند رسوا پسر چون ناخلف باشد (اقبال لاهورى)
- فرزند ناخلف انگشت ششمين را مانَد که دست از بريدنش به درد آيد و از بودنش زشت نمايد
- فرزند ناخلف از هزار تومان قرض بى‌محل هم بدتر است
٭ شايد اقتباس يا تحريفى باشد از مصراع دوم اين بيت انورى:
درست شد سخن پارساى مرد حکيم پسر که ناخلف افتد پدر چه سود کند؟
پسر که ناخلف افتد پدر زند چوبش پدر که ناخلف افتد پسر چه‌ کار کند؟
نظير: هر کسى ناخلف پسر دارد منِ بيچاره ناخلف پدرى
پسر نعمت، دختر رحمت!
پسر و دختر هندوانهٔ سربسته هستند
پسِ زانو منشين و غم بيهوده مخور٭
رک: غم مخور اى دوست که اين جهان بنمانَد
٭................................ که ز غم خوردن تو رزق نگردد کم و بيش (حافظ)
پس‌ماندهٔ گاو را به خر بايد داد
رک: نخورد شير نيم‌خوردهٔ سگ
پسندم آنچه را جانان پسندد
پس نمى‌دانيد روزه هم دارم، خادم مسجد هم هستم!
نادانى در مسجد نماز را با قرائت مى‌خواند. يکى گفت: 'چقدر خوب و با قرائت نماز مى‌خواند!' مرد نادان نماز خود را شکست و به ستايندهٔ خود گفت: 'پس نمى‌دانيد روزه هم دارم...'
پشت بندش آس است
نظير: پشتش به شاه کوه بند است
پشت چشم‌هايم باز مى‌ماند!
نظير: کلاغ‌ها سياه مى‌پوشند
پشتِ خم خاصيت پُربارى است
نظير: پيرى ندارى پيرى بخر تيغ کهنه جوهر دارد.
پشت سرِ شاه گور پدر شاه!
پشت سرِ مرده بد نيايد گفت
نظير:
ناز پَسِ مرده بد نيايد گفت (نظامى)
- کسى بر مرده لگد نمى‌زند
- از پسِ رده بد نشايد گفت (دهلوى)
- به رگ مرده نيشتر نزنند
پشتش به شاه کوه بند است
نظير: پشت بندش آس است
پشت قبالهٔ مادرش انداخته‌اند!
رک: انگار پشت قبالهٔ مادرش انداخته‌اند
پشت کفتر سبز است!
وعده‌ات فريبنده است و اساس ندارد
پشت مسجد شاه داد زده است: 'آى سيب‌زميني!'
رک: به اسب شاه گفت است يابو!
پشت و رويش معلوم نيست
رک: مثل نان ساچ مى‌مانَد نه پشت دارد نه رو
پشکل هم داخل مويز شده است!
رک: پياز هم خودش را داخل ميوه‌ها کرده است
پشم از پنبه جداست (طوطى‌نامه)
پشمى از بيضه قلندر کم!
به تحقير و تسخير پس از مرگ شخصى پست و فرومايه و يا بعد از کناره‌گيرى وى از يک مجمع گويند
پشَه با شب زنده‌دارى خون مردم مى‌خورد٭
٭ ......................... زينهار از زاهد شب زنده‌دار انديشه کن (صائب)
پشه چو پُر شد بزند پيل را (سعدى)
رک: اتّحاد موجب قوّت است
پشه در مقابل باد تاب نيارد
رک: پشه کى جولان کند جائى‌که باد صرصر است
پشه را به لاغريش (= لاغرى‌اش) نگاه نکن، برو تو بحرِ نيشش (عامیانه).
يعنى: به ظاهر فرد نبايد قضاوت کرد. چه بسا آدمى ضعيف‌جثه و نحيف‌اندام در باطن شخصى شرارت‌پيشه و بدکردار و ستمگر و مکّار است
پشه را کى بود مهابت پيل٭
٭ ديگران کس به پايهٔ تو رسند ......................(ظهير فاريابى)
پشه کى جولان کند جائى‌که باد صرصر است٭
نظير:
اى مگس، عرصهٔ سيمرغ نه جولانگه تُست (حافظ)
- پشه در مقابل باد تاب نيارد
٭ خصم مسکين پيشِ خسرو کى تواند ايستاد ........................... (معزّى)
پشه کى داند که اين باغ از کى است (... در بهاران زاد و مرگش در دى است) (مولوى)
افراد عادى و عامى قادر به امور جهان و خلقت نيستند
پشه لگدش زده است! به طنز و تمسخر: مريض است
نظير:
بايد لنگ کفش کهنه‌اش را پيش حکيم برد!
- باد پرى‌رويان به او خورده!
پشه و باد؟
رک: آتش و پنبه؟
پشيمان ز گفتار ديدم بسى پشيمان نگشت از خموشى کسى (اميرخسرو دهلوى)
رک: ز گفتن پشيمان بسى ديده‌ام نديدم پشيمان کس از خامشى
پشيمان نشد هر که نيکى گزيد (فردوسى)
رک: از نيکوکارى کس خجالت نَبَرد
پشيمان نگشت از خموشى کسى (اميرخسرو دهلوى)
رک: سلامت در خموشى است
پشيمان نگردد کس از کار نيک (اسدى)
رک: از نيکوکارى کس خجالت نَبَرد
پشيمانى بوَد در هرزه‌گردي٭
نظير:
هرزه‌گردى و باده‌پيمائى عاقبت مى‌کشد به رسوائى (ضياء اصفهانى)
- به سگ گفتند چرا پير شدى؟ گفت بس‌که هرزه دويدم!
٭ ............................. پريشانى بوَد در سو به سوئى (مغربى)
پشيمانى چه سود آخر چو در اول خطا کردى
رک: چرا عاقل کند کارى که باز آرد پشيمانى
پشيمانى چه سود اکنون که کار از دست رفت
رک: کار چو از دست رفت آهِ ندامت چه سود؟
پشيمانى در دام چه سود؟
رک: کار چو از دست رفت آهِ ندامت چه سود؟


همچنین مشاهده کنید