جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مؤلفان دیگر ایتالیائی (۲)


اِتوره اسکولا فیلمنامه‌نویسی بود که در دههٔ ۱۹۶۰ کارگردانیِ فیلم‌های کمدی را آغاز کرد و با فیلم همه یکدیگر را خیلی دوست داشتیم (۱۹۷۵) مورد توجه منتقدان قرار گرفت. این فیلم بلندپروازانه تغییرات عظیم اجتماعی و اقتصادی در ایتالیا از پایان جنگ دوم به بعد را با سینمای پس از جنگ ایتالیا، که انعکاس و گاه موجد این تغییرات بود، درهم ادغام کرد. او این فیلم را به ویتوریو دسیکا تقدیم کرده است. فیلم بعدی اسکولا، زشت، کثیف و بدجنس / پست و کثیف (۱۹۷۶) کنایه‌ای است بر معجزه در میلان (۱۹۵۰) از دسیکا و نشان می‌دهد که فقرای حاشیه‌نشین، به‌رغم دسیکا، چندان هم مردمی شاد و شنگول و عضو پیوستهٔ جامعه نیستند بلکه قربانیان مطرودی هستند که سرمایه‌داری آنها را به فلاکت انداخته است. فیلم یک روز به‌خصوص (۱۹۷۷)، ماجرای آشنائی تصادفی دو حاشیه‌نشین - زنی خانه‌دار و بی‌انگیزه (سوفیا لُرِن) و روزنامه‌نگاری همجنس‌گرا و ضدفاشیست (مارچلّو ماسترویانی) - در روز ششم ماه مه ۱۹۳۸ است، روزی که هیتلر برای معاهدهٔ اتحاد با موسولینی به رم آمده بود. اِسکولا در فیلم تراس (۱۹۸۰) با ظرافت تمام تصویر مضحکی از ارتباط جامعهٔ ایتالیائی با سینما را به‌دست می‌دهد و فیلم مصایب عشق (۱۹۸۱) اقتباس دقیقی است از یک رمان اواخر سدهٔ نوزدهمی که در آن به رابطهٔ غریبِ میانِ افسری جوان و پرحرارت با یک دختر زشتِ ترشیده می‌پردازد.
شهرت اسکولا به‌عنوان چهره‌ای جهانی با فیلم شب وارِن (۱۹۸۳) کاملاً تثبیت شد. فیلم‌های بعدی اسکولا عبارتند از، رقص (۱۹۸۳) برگرفته از موزیکال موفق تئاتر و دو کامپانیول؛ کمدی هوشمندانهٔ ماکارونی (۱۹۸۵)؛ خانواده (۱۹۸۷)، روزشمار زندگی روزانهٔ یک خانواده رُمی بین سال‌های ۱۹۰۶ و ۱۹۸۶؛ و بزرگی (۱۹۸۹)، یادواره‌ای توستالژیک دربارهٔ سینماروهای محلی در دوران بلافاصله پس از جنگ. در میان فیلم‌های اخیر اسکولا می‌توان از ساعت چند است؟ (۱۹۸۹)، بازگشت کاپیتان فراکاس (۱۹۹۰) و ماریو، ماریا و ماریو (۱۹۹۳) نام برد.
برادران تاویانی پس از کارگردانی تعدادی فیلم صریح سیاسی (مردی برای سوختن [۱۹۶۳]؛ درماندگان [۱۹۶۷] به موضوع تحول 'جوهره' ی جامعه در دههٔ ۱۹۷۰ روی آوردند. فیلم اَلونزانفان (۱۹۷۴) در ایتالیای پس از ناپلئون می‌گذرد و در آن ژاکوبَن‌ها با عقایدِ نابِ انقلابی خود با فراماسُن‌ها می‌جنگند. فیلم پدرسالار (۱۹۷۷)، که برای تلویزیون ایتالیا ساخته شد، برای تاویانی‌ها نخل طلای جشنوارهٔ کن، جایزهٔ جشنواره‌ٔ فیلم نیویورک و شهرت جهانی به ارمغان آورد. این اثر پیچیده، برگرفته از زندگینامهٔ گاوینولِدّا، چگونگیِ تحولِ یک روستازادهٔ بی‌سوادِ اهل ساردنی را تا مقام استادیِ زبانشناسی روایت می‌کند. در این فیلم افسانه و حقیقت و صدای ذهنی و تصاویر ساده درآمیخته‌اند تا قصه‌ای را روایت کنند که در عین حال از نظر عاطفی رضایت‌بخش و از لحاظ عقیدتی اقناع‌کننده است. برادران تاویانی پس از این دستاورد درخشان فیلمی به‌نام مرغزار (۱۹۷۹) عرضه کردند و در آن به ناکامی‌های اجتماعی یک جوان اشرافیِ اهل توسکانی پرداختند. پس از آن با فیلم شب سن لُرِنزو (شب ستارگان ثاقب، ۱۹۸۱) شاهکار دیگری ارائه کردند.
در این فیلم مبارزهٔ موفقیت‌آمیز یک جمع کوچک روستائی برای بقا در قتل‌عام آلمان‌ها در سال ۱۹۴۴ را به تصویر کشیده‌اند. شب سن لُرنزو نیز، که جایزهٔ هیئت داوران جشنواره کن را ربود، توسط تاویانی‌ها نوشته شده بود. این فیلم به‌صورت بازگشت به گذشته از زبان زنی روایت می‌شود که در دورانِ قتل‌عام شش‌ساله بود. تاویانی‌ها فیلم‌های متعددی را نوشته و کارگردانی کرده‌اند. از جمله کائوس / هرج‌ومرج (۱۹۸۴)، جُنگی متشکل از پنج قسمت که از رمان پیراندلّو اقتباس شده است؛ صبح به خیر بابل (۱۹۸۷)، فیلم اصیلی که در آن دو برادر ایتالیائیِ مهاجر خود را به‌عنوان معمار جا می‌زنند تا طراحی صحنهٔ فیلم تعصب (۱۹۱۶) از گریفیث به آنها واگذار شود؛ خورشید شب (۱۹۹۰)، درامی سدهٔ نوزدهمی دربارهٔ توطئهٔ سیاسی و رستگاری، که از داستان 'پدر سرگیوس' اثر تولستوی اقتباس شده است.
لینا ورتمولِر، که در دههٔ ۱۹۷۰ در ایالات متحد به چهره‌ای بت‌وار بدل شده بود، کار فیلمسازی را با دستیاری فلّینی در فیلم هشت‌ونیم (۱۹۶۳) آغاز کرد. در همان سال نخستین فیلم داستانی خود به نام مارمولک‌ها را کارگردانی کرد که فیلمی سوسیوکمدی (کمدی اجتماعی) درباره زندگی مردم محلی ایتالیا بود. او به ساختن فیلم‌های کمدی هوشمندانه برای بازار داخلی ادامه داد تا آنکه نخستین موفقیت جهانی را با نام فیلمی از عشق و آنارشی (عشق و آنارشی، ۱۹۷۳)، برداشتی کنائی در باب سکس و سیاست در ایتالیای فاشیست، به‌دست آورد. در این فیلم یک انارشیست (جانکارلو جانّینی بازیگر همیشگی ورتمولِر) به شکلی ناشیانه می‌کوشد موسولینی را ترور کند.
فیلم‌های دیگر او مانند میمیِ آهنکار / اغوای میمی (۱۹۷۲) و همه چیز مرتب است اما کار پیش نمی‌رود/وضع خراب است (۱۹۷۴) نیز به اوضاع نابسامان و پا در هوا (همچنان با شرکت جانینی) می‌پردازد، اوضاعی که بر ضد سازمان اجتماعی عمل می‌کند و هر دو فیلم ارتباط میان سکس و سیاست را هر بار جلوتر می‌برند. ارتباط این دو مقوله در فیلم گمگشته توسط تقدیری نامتعارف در دریای آبی آگوست (گمگشته، ۱۹۷۴) صراحت بیشتری یافت. در این فیلم زنی ثروتمند به همراه یک قایقران به واسطهٔ توفان از قایقی تفریحی به جزیره‌ای کویری رانده می‌شود و در آنجا نقش ارباب و رعیت موقتاً تغییر می‌کند. آن دو کم‌کم به یکدیگر دل می‌بازند اما هنگامی‌که سرانجام به دنیای متمدن بازمی‌گردند بار دیگر نقش‌های اولیه‌ٔ خود را می‌گیرند. بسیاری از منتقدان فمینیست این تعادلِ کتابی را نپسندیدند، اما باید دانست این کنایه در واقع علامت هنریِ ورتمولِر است.
مثلاً فیلم (هفت خُوشگل پاسکوالینو، (۱۹۷۶) اثری شرک‌آمیز، باشکوه بصری، در باب تنازع بقا است که غالب فیلم در بازداشتگاه نازی می‌گذرد و در آنجا کاراکترِ جانینی، که از ارتش ایتالیا گریخته، سال‌های جنگ جهانی دوم را در آنجا می‌گذراند. آخرین فیلم‌های ورتمولر در دههٔ ۱۹۷۰ - پایان جهان در تختخواب همیشگی ما در شبی پرباران (۱۹۷۸) و دشمن خونی (۱۹۷۹) - با هر ایدئولوژی که به آنها منتسب کنیم، مورد توجه تماشاگران قرار نگرفتند. ورتمولر پس از آن تا ۱۹۸۳ فیلمی نساخت. فیلم‌های بعدی او عبارتند از، در این اطراف شوخی سرنوشت همچون غارتگری در کمین است (۱۹۸۳)، استعاره‌ای اجتماعی دربارهٔ یک وزیر که در اتومبیل لیموزینِ ضدگلوله و ضدصدای خود زندانی است؛ کامورا (۱۹۸۶)، فیلمی جنائی و اسرارآمیز با درونمایه‌های اجتماعی در زمینهٔ جنگ‌های گروهیِ ناپلئون؛ و شب تابستان با هیئتی یونانی، چشم‌های بادامی و رایحهٔ نعنا (۱۹۸۶)، که در واقع همان مایه‌های جنگِ سکس و طبقات در فیلم گمگشته (۱۹۷۴) را دارد و در جزیره‌نشین ساردنی فیلمبرداری شده است. تعدادی از تازه‌ترین فیلم‌های قابل ذکر او عبارتند از، دهمین فرزند نامشروع (۱۹۸۹)، شنبه، یکشنبه و دوشنبه (۱۹۹۰)، که خارج از ایتالیا پخش نشد، و فیلم خداحافظ استاد! (۱۹۹۳)، قصهٔ جمعی از کودکان مکتب‌گریزِ ناپلی که توسط معلم مدرسهٔ سختگیر شمالی خود از مرگ نجات می‌یابند. این فیلم در آمریکا موفقیت تجاری و انتقادی به‌دست آورد.
شاخص‌ترین تحول سینمای ایتالیا با حضور نسل تازه‌ای از کارگردان‌های بااستعداد در دههٔ ۱۹۸۰ حاصل شد، جوانانی که از کمدیا دل‌آرته الهام گرفته بودند، اما آگاهی اجتماعی و تکنیک سینمائی‌شان جای پای محکمی در واقعیت‌های معاصر داشت. از جملهٔ این استعدادها یکی موریتسیو نیکِتّی (متولد ۱۹۴۸) است که پانتومیم سورئالیستی درخشانش، راتاتا پلان (تقلید طنینِ طبل بر گوش ایتالیائی‌ها)، جوایز جشنوارهٔ ۱۹۷۹ ونیز را جارو کرد. نیکِتی کارِ خود را با فیلم‌هائی چون صدای پاشیدنِ آب (۱۹۸۰) و طنزی پوچ‌انگار (ابسوردیستی) به‌نام فردا می‌رقصیم (۱۹۸۲) و فیلمِ ب و با (۱۹۸۶)، با اعتباری مشابه، ادامه داد.
متعارف‌ترین فیلم‌های نیکِتی عبارتند از، دزدان یخ (۱۹۸۹)، تلفیقی از هجو تلویزیونی، و فیلمِ رمزآمیز می‌خواهم پرواز کنم (۱۹۹۱)، طنز دیگری بر رسانه‌های مدرن که در آن متحرک‌سازی را با حرکت زنده درآمیخته است. کارگردان دیگر، نانّی مورِتی (متولد ۱۹۵۳) نام دارد که کار خود را با فیلم‌های سوپر هشت میلی‌متری آغاز کرد و نخستین فیلم پرفروش شانزده میلی‌متری او، اِچه بومیا (۱۹۷۸) هجویه‌ای است بر فیلم‌های اسلپ استیک آمریکائی و استقبالی است از نکته‌سنجی‌های وودی آلن و مل بروکس. فیلم بعدی او، رؤیاهای طلائی (۱۹۸۱) ماجرای کارگردانِ فلّینی‌واری است که می‌کوشد فیلمی دربارهٔ مادر زیگموند فروید بسازد. این فیلم جایزهٔ شیر طلائی ونیز را برایش به ارمغان آورد. او روالِ طعنه‌آمیز و کمدی‌های اجتماعیِ هتاک را با فیلم‌هائی چون بیانکا (۱۹۸۴)، عشای ربانی تمام شد (۱۹۸۵) و فاختهٔ کوچک سرخ (۱۹۸۹) - دو فیلم اخیر به انحطاط کلیسای کاتولیک و حزب کمونیست ایتالیا می‌پردازند - و سرانجام فیلم دفتر خاطرات عزیز من (۱۹۹۳)، دربارهٔ یک دفتر یادداشتِ فیلمبرداری در سه فصل، ادامه داد.
کارلو وِردونه (متولد ۱۹۴۶) با چندگانهٔ طرح‌گونه‌ای با لهجهٔ رُمی مانند یک زندگی زیبا (۱۹۸۰)؛ سفید، سرخ و وردُنه (۱۹۸۱؛ که نام کارگردان به‌جای رنگ سبز پرچم سه رنگ ایتالیا آمده است)؛ صابون و آب (۱۹۸۳)؛ دو مسلح / دو پلیس (۱۹۸۵) و بسیاری دیگر، طعم موفقیت را چشید. ماسیمو ترواسی (متولد ۱۹۵۳) با فیلم پرسروصدای من از شمارهٔ ۳ شروع می‌کنم (۱۹۸۱) کارش را آغاز کرد و به ساختن فیلم‌های کم‌هزینه با لهجهٔ ناپلی پرداخت؛ او در سال‌های اخیر با بازیگر کمدی، روبر تو بِنینی که با لهجهٔ وسکانی حرف می‌زند، تیمی را تشکیل داد تا فیلم‌های ویژه خود را بسازند، از جمله کاری جز گریه نمانده (۱۹۸۵)؛ کفگیر خدا به ته دیگ خورده (۱۹۸۷)، که یک کمدی تاریخی مربوط به اوایل پیدایش فاشیسم است، و فیلم خیال کردم عشق است اما توخالی بود (۱۹۹۱). فیلم‌هائی که بنینی خود کارگردانی کرده، به‌ویژه شیطانک (۱۹۸۷) و فیلم مافیائی او به‌نام جانی معروف به خلال دندان (۱۹۹۲) به همان میزان موفقیت‌آمیز بوده‌اند. ترواسی نیز مانند نیکِتّی، مورِتّی، و وردونه خود فیلمنامه‌هایش را می‌نویسد، به‌علاوه او نقش اول فیلم‌های خود را هم ایفاء می‌کند.
آخرین فیلمساز کمدی شایان ذکر کارگردان اهل بولونیا، پوپی آواتی (متولد ۱۹۳۸) به نسل قدیمی‌تری تعلق دارد اما باید دانست او یر به فیلمسازی روی آورد. آواتی را بیشتر به واسطهٔ موزیکالِ بسیار اصیلش، کمک کن رؤیا ببینم (۱۹۸۱) می‌شناسند که به جاذبهٔ فرهنگ آمریکائی در نزد ایتالیائی‌ها می‌پردازد، و نیز کمدی‌های سبکِ نامتعارفی مانند خروج از مدرسه (۱۹۸۳)؛ ما سه نفر (۱۹۸۴)؛ جشن فارغ‌التحصیلی (۱۹۸۵)؛ برادران و خواهران (۱۹۹۳) و همچنین بازسازی تاریخی او به‌نام نیایش مریم (۱۹۹۳). او درام‌هائی جدی از زندگی معاصر نیز ساخته است، مانند هدیهٔ کریسمس (۱۹۸۶)؛ آخرین لحظه (۱۹۸۷)؛ داستان پسران و دختران (۱۹۹۰) و بیکْس (۱۹۹۱ - مربوط به موسیقیدان جازی به‌نام بیکْس بیدِربِک، که در مکان اصلی و در زادگاه او، دِیونپورت، آیوا، فیلمبرداری شده است).
دو کارگردان تازهٔ ایتالیائی که اخیراً در عرصهٔ سینما چهره شده‌اند، سالواتوره پیسیچلّی، و کارگردان متولدِ آمریکا (۱۹۴۳)، پیتر دِل مونته نام دارند. پیسیچلّی پس از ارائهٔ یک تصویر همدردانه از دو همجنس‌باز زن از طبقهٔ کارگر، ایماکولاتا و کُنچِتا، حسادت از نوع دیگر (۱۹۸۰)، فیلمی به‌نام فرصتِ رُزا (۱۹۸۱) ساخت که هر دو درونمایه و حساسیت‌های مشابهی دارند. آثار بعدی او عبارتند از غماوای متروپُلیتَن (۱۹۸۵)، که ضرباهنگ سریعِ موسیقی راک دارد، و ملودرامی نوآورانه به‌نام رجینا (۱۹۸۷)، که به‌صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده است. دل‌مونته نخستین موفقیت تجاری خود را با فیلم‌های نخود شیرین (۱۹۸۱) و پری‌های کوچک (۱۹۸۵) به‌دست آورد، که هر دو فیلم از دیدگاه بچه‌های کوچک فیلمبرداری شده‌اند. او با یک فیلم - نُوارِ سورئالیستی به‌نام جولیا و جولیا (۱۹۸۷) که به‌صورت ویدئوی H-D (پرکیفیت) فیلمبرداری و سپس به‌صورت ۳۵ میلی‌متری چاپ و پخش شدند، توجه جهانی را به خود جلب کرد. فیلم‌های اخیر او نیز، از جمله اِتوال (۱۹۸۵) و در جستجوی زندگی عاشقانه (۱۹۹۰)، مورد توجه قرار گرفته‌اند.


همچنین مشاهده کنید