یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

روز عمرم در شب افتاده است باز


روز عمرم در شب افتاده است باز    وز شبم روز عنا زاده است باز
گویی اندر دامن آمد پای دل    کز پی آن در سر افتاده است باز
چون نشینم کژ که خورشید امید    راست بالای سر استاده است باز
قسم هرکس جرعه بود از جام غم    قسم من تا خط بغداد است باز
همچو آب از آتش و آتش ز باد    دل به جوش و تن به فریاد است باز
شایدم کالماس بارد چشم از آنک    بند بر من کوه پولاد است باز
شد زبانم موی و شد مویم زبان    از تظلم کاین چه بیداد است باز
سینه‌ی من کسمان در خون اوست    از خرابی محنت آباد است باز
از مژه در آتشین آبم که دل    تف این غمها برون داده است باز
رخت جان بربند خاقانی ازآنک    دل در غم‌خانه بگشاده است باز


همچنین مشاهده کنید