دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا
غازی خان
در زمان قدیم یک شکارچی بود که هر روز به شکار می رفت و دست خالی بر می گشت. یکی از روزها شکارچی، غازی شکار کرد و به خانه آورد و به زنش گفت: از تو می خوام که غاز را درست و تر و تمیز بپزی تا دو نفری بدون این که کسی بفهمد، آن را بخوریم. خودت می دانی چه قدر برای شکار این غاز زحمت کشیده ام. مبادا کسی از قضیه با خبر شود. زن شکارچی هم که خیلی خوشحال شده بود، قبول کرد وغاز را توی دیگ گذاشت و رفت به مطبخ که آن را بپزد.از قضا نزدیکی های غروب بود که در خانه شان زده شد. وقتی زن شکارچی در را باز کرد، دید مهمان است که به طور حتم شب را می ماند.مهمان آمد داخل و نشست. وقت شام خوردن که شد، شکارچی به زنش گفت:» مبادا غاز را برای مهمان بیاوری برو دو تا پیاز و کمی پنیر بردار و بیار تا بخورد ، ماهم خودمان را می زنیم به سیری و چند لقمه ای زورکی می خوریم تا اشتهایمان کور نشود وبتوانیم نصف شب که مهمان خوابش برد غاز رابخوریم.«مرد شکارچی هرچه گفت زنش گوش کرد. ولی مهمان از قصه غاز خبردار شد و سعی کرد کم بخورد بلکه بتواند یک جوری برای غاز نقشه ای بکشد. بعد از شام هر سه نفرخوابیدند.
شکارچی و زنش به خواب رفتند ولی مهمان به هوای خوردن غاز خوابش نبرد و بیدار ماند. وقتی خروپف زن و شوهر بلندشد، مهمان رفت پای جانونی دو تا از نان های تر و تازه را برداشت و یواش یواش رفت توی مطبخ و غاز را که توی دیگ بود، پیدا کرد. در دیگ را برداشت وگفت: بی انصاف ها چه می شد که شب غاز را می آوردید و با هم می خوردیم. راستی خدا را خوش تر نمی آمد که خودتان می خوردید و یک لقمه ای هم به من می دادید؟ خیلی از این حرف ها با خودش گفت و غاز را خورد و یک ذره هم برای آنها نگذاشت. یک جفت کفش ساغری سلطون که شکارچی برای زنش خریده بود دم دراتاق بود، آن را برداشت و به جای غاز توی دیگ گذاشت و با شکم سیر سرجایش خوابید . شکارچی کمی که گذشت از خواب بیدار شد و زنش را هم بیدار کرد.
گفت: بنده خدا وقت خوردن غاز حالاست. زنش گفت : مهمان را امتحان کنیم، ببینیم خواب است یا بیدار؟ اگر خواب بود آن وقت می رویم و غاز را می خوریم.شوهرش قبول کرد دو نفری شروع به صحبت کردند. یکی می گفت: من نادرشاه را یاد می دهم. یکی گفت: من شاه عباس را یاد می دهم. شکارچی برای این که بفهمد مهمان خواب است یا بیدار، خطاب به مهمان گفت: تو چه پادشاهی به یادت می آید؟... مهمان آهی از ته دل کشید و گفت: ای ... من هیچ پادشاهی یادم نمی آید، هرکاری می کنم یادم می رود فقط زمانی که ساغری سلطون جانشین غازی خان شد یاد می دهم دیگر هیچی به یاد ندارم ...
منبع : روزنامه خراسان
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران آمریکا مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی انتخابات مجلس دوازدهم
قتل فضای مجازی هواشناسی تهران شهرداری تهران شورای شهر تهران سیلاب سامانه بارشی آموزش و پرورش سازمان هواشناسی باران آتش سوزی
خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان تورم
تلویزیون سینمای ایران سینما نمایشگاه کتاب دفاع مقدس صدا و سیما مسعود اسکویی صداوسیما کتاب موسیقی مهران غفوریان سریال
معماری
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام مهدی طارمی سپاهان رئال مادرید بازی بارسلونا لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال
باتری گوگل آیفون اینستاگرام سامسونگ مایکروسافت اپل عکاسی ناسا
چای کاهش وزن فشار خون توت فرنگی سیگار کبد چرب