جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
نقدی بر «خورشیدواره»
كتاب «خورشیدواره» حاوی خاطرات خانم طاهره سجادی (غیوران) كه توسط مركز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، در بخش كتابخانه این شماره، توسط خانم اختر رودباری كه در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در كمیته مشترك ضدخرابكاری و زندان اوین با ایشان همبند بوده و ضمنا در نیمه اول دهه ۱۳۵۰ بهعنوان دانشجو در جریان فعالیتهای مبارزاتی آن دوران قرار داشته، نقد و معرفی شده است. سجادی در این كتاب به شرح زندگی مبارزاتی خود و همسرش، مهدی غیوران در طول سالهای مبارزه با رژیم شاه پرداخته و پس از ذكر مقدماتی درخصوص چگونگی آشنایی و راهیابی به عرصه مبارزات انقلابی و تاثیر فدائیان اسلام، جبهه ملی و جمعیت موتلفه بر شكلگیری اندیشه و روش مبارزاتی خود، به توضیح وقایع مبارزاتی و نیز مبارزات همسرش مهدی غیوران و دیگر مبارزان مرتبط و سرنوشت این افراد و نیز به شرح شكنجهها و وقایع دوران زندانیبودن خود و همسرش میپردازد.
پس از چاپ کتابهای گوناگون از خاطرات زندانیان سیاسی دوره رژیم پهلوی ــ خاطرات احمد احمد، برفراز خلیجفارس (خاطرات محسن نجاتحسینی) و ساعت چهار آن روز (مهین محتاج) و... ــ اخیرا خانم طاهره سجادی (غیوران) خاطرات خود را تحتعنوان «خورشیدواره» (در دیماه ۱۳۸۳، توسط انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، در ۳۱۶ صفحه) منتشر كرده است. سجادی در این كتاب سعی میكند با ملموسکردن وضعیت اجتماعی دهه ۱۳۵۰ و اهمیت مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی، فعالیتهای خود در سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین) را شرح دهد.
نگارنده این سطور (اختر رودباری) ازآنجاكه در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در كمیته مشترك ضدخرابكاری و زندان اولین همبند خانم سجادی بودم و در نیمه اول دهه ۱۳۵۰ دوران دانشجویی را سپری میكردم، كموبیش با فعالیتهای مبارزاتی آن زمان آشنایی دارم. با انتشار كتاب خاطرات خانم سجادی، به این نتیجه رسیدم كه در بخشهایی از كتاب نارساییهایی وجود دارد كه چنانچه در پارهای موارد شرح كافی و وافی درخصوص شرایط مبارزات آن برهه ارائه شود، بهرهوری از كتاب برای نسل امروز بهتر خواهد بود. اطلاعاتی را كه در این نقد و بررسی، طرح خواهم كرد، برگرفته از چند منبع میباشند: الفــ نقلهای شنیدهشده از برخی اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در داخل و خارج زندان كه بعضا خودشان با مساله برخورد داشتند و یا وقایع مذكور را دیده بودند بــ روزنامههای آن زمان كه تحلیلهای خاصی از دستگیریها و آموزشهای درونسازمانی ارائه میدادند؛ بهویژه روزنامههای كیهان و اطلاعات دهه ۱۳۵۰ جــ شخصا برخی اماكن مثل زندان اوین، كمیته مشترك، جاسازی منزل آقای غیوران و... را از نزدیك مشاهده كردهام و اطلاعات شخصی خودم را در این زمینه منتقل میكنم.
نقل و بسط این مطالب، بیشتر به این دلیل است كه نسل امروز تصور نكند انقلاب صرفا نتیجه مبارزات پررنگ سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ بوده است بلكه این مبارزه، وسعتی به اندازه تاریخ دارد؛ یعنی انقلاب با تمام نقاط ضعف و قوت ما، شما و دیگران، در كل حاصل تلاش، خوندادن، جاندادن و معلولشدن بسیاری از مردم این آب و خاك در مبارزه بسیار طولانی و مستقیم یا غیرمستقیم با امریكا و كلاً امپریالیسم جهانی است.
خانم سجادی در سال ۱۳۲۱ در تهران (حوالی محله سرچشمه) و در خانوادهای فرهنگی و متدین به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را در مدرسه سعدی (حوالی چهارراه سرچشمه) بهپایان رساند و تحصیلات متوسطه را پس از ازدواج، بهطورمتفرقه و گاه با کمک برخی دوستان، از جمله خانم منظر خیر (در صفحه ۲۰ کتاب به اشتباه منیر خیر ذکر شده) که برای تدریس هندسه به منزل ایشان میآمدند، تا سطح دیپلم ادامه داد. وی در سال ۱۳۳۹ (درمقدمه و در گاهشمار پایان کتاب سال ۱۳۳۸ ذکر شده) با آقای غیوران ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند است که یکی از آنها (حسن) در جریان جنگ تحمیلی به شهادت رسید. براساس مندرجات کتاب بهنظر میرسد خانم سجادی سعی میكند تفهیم سازد كه ایشان حتی در آغاز آشنایی با مسائل و فعالیتهای سیاسی روز، علیرغم پایینبودن سن، از تجربه شخصی برخوردار بوده است و فعالیتهای سیاسی آینده خود را ازاینطریق بهگونهایمستقل جلوه میدهد، چنانكه خاطراتی را از مبارزات فداییان اسلام و قیام سیام تیر ۱۳۳۱[i] ــ یعنی وقایعی كه تقریبا در حدود سن دهسالگی ایشان رخ دادهاند ــ نقل میكند، اما آنچه از متن کتاب دریافت میشود، نشان میدهد که آقای غیوران نقشی تعیینکننده و شاخص در مبارزات خانم سجادی و نوع آن داشته است. خانم سجادی مینویسد: «آقای غیوران در شانزده سالگی در نهضت ملیشدن صنعت نفت شرکت داشت. پس از آن بهطورفعال در جریان نهضت امام خمینی(ره) در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ قرار داشت و بههمیندلیل در رفتوآمد به قم، اعلامیههای امام را به تهران منتقل و توزیع میکرد. با جمعیت موتلفه اسلامی مرتبط بود که پس از ترور حسنعلی منصور (عامل تصویب کاپیتولاسیون یا قضاوت كنسولی) سعی داشت از طریق نفوذ سیدضیاءالدین طباطبایی[ii] از اجرای حکم اعدام جلوگیری کند و تخفیف در حکم را خواستار بود.» البته در صفحه ۳۶ کتاب ذکر شده كه آقای غیوران سعی در آزادی متهمین داشته، اما بهنظر نمیرسد تلاش برای آزادی افرادی که در ترور یک شخصیت سیاسی کشور نقش فعال داشتهاند، درست باشد بلكه احتمالا همان تخفیف جرم مورد نظر بوده است. سجادی به زمان ولادت همسر خود (سال ۱۳۱۵) اشارهای نمیكند و فقط از پانویس صفحه ۳۵ متوجه میشویم که آقای غیوران مدتی پس از فوت پدر تحت سرپرستی برادر بزرگ خود (اسماعیلآقا) قرار گرفته است. سجادی سپس در تشریح جریان مبارزات امام(ره) اشاره میكند که آقای غیوران نیز در این مسیر حرکت میکردند.
در صفحه ۲۹ به مخالفت امام با انجمنهای ایالتی و ولایتی[iii] و نیز به مخالفت امام با رفراندوم ششم بهمن ۱۳۴۱ اشاره میشود و البته مولف در این موضوعات توضیح خاصی ارائه نمیدهد.[iv] در شرایط پس از قیام پانزدهم خرداد و انجام اصلاحات امریکایی و جنگ اعراب و اسرائیل، کتابهایی مثل «سرگذشت فلسطین (کارنامه سیاه استعمار)»، «امیرکبیر قهرمان مبارزه با استعمار»، جزوههای حضرت امام تحتعنوان «حکومت اسلامی و ولایت فقیه» و «جهاد اکبر» و نیز کتابهای سید قطب از جمله آثاری بودند كه فهرست مطالعات بسیاری از مبارزان مسلمان را تشكیل میدادند و خانم سجادی نیز در صفحه ۳۷ به این کتابها اشاره كرده است اما مشخص نیست که آیا ایشان این کتابها را به توصیه گروههایی نظیر سازمان مجاهدین و یا هیاتهای موتلفه اسلامی مطالعه میکرد یا خیر؟ بهعبارتی آیا سیر مطالعاتی خاصی وجود داشته و یا این مطالعات بهصورت پراکنده انجام میشد؟ شاید هم تهیه و توصیه این کتابها از سوی آقای غیوران انجام میگرفته است اما بههرحال در این زمینه از متن كتاب چیزی دریافت نمیشود.
در ادامهٔ توضیح شرایط اجتماعی زمان شاه، در صفحات ۴۴ــ۴۰ به جشنهای دوهزاروپانصدساله در سال ۱۳۵۰ و هزینههای سرسامآور این جشنها اشاره میشود و سپس نویسنده به رابطه نزدیک شاه با اسرائیل در جنگ اعراب و اسرائیل و نفرت مردم از اسرائیل اشاره میكند. در این شرایط دکتر شریعتی سخنرانیهای خود را در حسینیه ارشاد (تاسیس: احتمالا سال ۱۳۴۹) در سال ۱۳۴۹ آغاز كرده بود. راوی کتاب بر خلأ مطالعاتی اصولی اسلامی قبل از انقلاب تاکید میکند و میگوید: «دکتر [شریعتی] جامعهشناس خوبی بود ولی اسلامشناس نبود. شاگردانش ناتوانی در برخورد با معضلات فکری داشتند.» این ناتوانی فكری را میتوان معلول عوامل مختلفی دانست: ۱ــ كمبود كتابهای ساده و روان در زمینه مبانی فكری اسلامی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ باعث ایجاد خلأ فكری در جوانان شده بود ۲ــ نثر سنگین و نامانوس كتابهای مبنایی اسلامی استفاده آنها را برای جوانان سخت و غیرقابل فهم میكرد و سادهترین آنها كتب شهید مطهری بود ۳ــ در این شرایط طبیعتا فردیكه فرضا یكسال یا شش ماه از كلاسهای دكتر شریعتی استفاده میكرد، نمیتوانست به یك اسلامشناس تبدیل شود. بههرحال دكتر شریعتی اسلام را در دهه ۱۳۵۰ بهعنوان یك قدرت سیاسی و اجتماعی مطرح كرد و این تاثیر ایشان، در نوع خود، كار باارزشی بود. البته خانم سجادی نمونهای از این ناتوانی را ذکر نمیکند. نمونه شنیدهشده، حسن آلادپوش و محبوبه متحدین (از شاگردان دکتر شریعتی) بودند و دکتر در کتاب قصه حسن و محبوبه سعی میکند مارکسیستشدن آنها را رد کند اما به روایت برخی اعضای سازمان، هر دو در سال ۱۳۵۴ مارکسیست شدند (البته ممکن است اختناق و استبداد درون سازمان مجاهدین مارکسیستشده، این دو را به این جهت سوق داده باشد) و حتی محبوبه را بیحجاب دیده بودند. خانم سجادی سپس کتابهای شهید مطهری و علامه طباطبایی را بهعنوان کتب مبنایی و اصولی تفکر ذكر میکند.
در چنین اوضاع اجتماعی کشور، آقای غیوران بههمراه خانم سجادی در سال ۱۳۴۹ به حج میروند و فقر شیعیان در عربستان برای آنان ملموس میشود. درباره شدت فقر بچههای منطقه بیتالاحزان، آمده است: «بدن و سر این بچهها به علت عدم دسترسی به آب مناسب و حمام چند میلیمتر کبره بسته بود. معلوم میشد [: احتمالا] بدن این بچههای هشت، نُه ساله از بدو تولد تا آن لحظه آب ندیدهاند.» ص۳۹در صفحه ۴۷ از روزنههای امید در شرایط خفقان یاد میشود و مولف از گردهمایی در اردوهایی در سال ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ سخن میگوید. این گردهمایی بهاحتمالقریببهیقین پس از تاسیس مدرسه رفاه و در تابستان سال ۱۳۵۰ به بعد صورت گرفته است. در صفحه ۴۸ آمده است این مدرسه محل تجمع بسیاری از مبارزین با همسران و یا خانوادههای آنها بود که یا در سمت کادر اداری ــ آموزشی یا بهعنوان دانشآموز در آنجا مشغول بودند. از جمله این افراد، راوی از «خانم مهیندوست [زری عاملی]، همسر یكی از مبارزین [نامش ذکر نشده است] و خانم منیژه بوستانی [بوستان درست است]» نام میبرد. خانم سجادی اساس تشکیل مدرسه را راهیابی دختران خانوادههای مذهبی به دانشگاه میداند اما معلوم نمیکند آیا این رهنمود از جانب تشکیلات فکری خاصی بوده است یا نه؟ وی در کادر مدرسه از همسر محمد حنیفنژاد نام میبرد و بیوگرافی حنیفنژاد را از قول مرکز اسناد انقلاب اسلامی نقل میکند. در پاورقی صفحه ۴۹ برای اطلاع بیشتر از این بیوگرافی، به آرشیو مرکز اسناد اشاره و ارجاع داده شده اما معلوم نشده است كه آیا این آرشیو در دسترس افراد قرار میگیرد؟ بعید است.
در صفحه ۵۱، آقای غیوران پس از فعالیت در نهضت ملی نفت، هیاتهای موتلفه اسلامی و قیام پانزدهم خرداد، دور جدیدی از مبارزات خود را آغاز میكند. به گفته خانم سجادی، در سال ۱۳۵۰ بعد از لورفتن و دستگیری عده زیادی از اعضای سازمان، از جمله رهبران آن، احمد رضایی با آقای غیوران ارتباط برقرار کرد و درباره سازمان و لورفتن آن به وی خبر داد. اما خواننده از ماهیت سازمان و سیر مطالعاتی آن و نحوه لورفتن مطلع نمیشود. نویسنده، رهبران سازمان را سعید محسن، محمد حنیفنژاد و بدیعزادگان برمیشمارد اما از نحوه لورفتن آنها سخنی نمیگوید. چنانكه میدانیم سازمان توسط نفوذی ساواک بهنام اللهمراد دلفانی (از تودهایهای سابق) لو رفت، اما سجادی به این مساله هیچ اشاره نمیكند و پاسخی به این سوال نمیدهد که آیا این مساله، نقطه شروع ارتباط آقای غیوران با سازمان بوده است؟ لازم به ذکر است در زمان دستگیری اعضای سازمان، نام مشخصی برای سازمان وجود نداشت و ساواک از آنها با نام سازمان آزادیبخش نام میبرد اما اعضای آن، نام «سازمان مجاهدین خلق ایران» را در زندان برای خودشان مشخص کردند. ضمنا راوی مشخص نمیكند آقای غیوران برای ارتباط با چه کسانی و به چه منظوری به فرانسه سفر کرد. نویسنده میگوید: «ارتباط با احمد رضایی کوتاه بود و او در بهمن ۱۳۵۰ در درگیری خیابانی کشته شد و مراسم ختم وی باعث آشنایی بیشتر با خانواده رضایی شد، بهویژهآنكه رضا رضایی نیز مدتی (سه ماه) در خانه ما ساکن بود.»
در صفحه ۶۰ راوی از استقرار رضا رضایی در منزلشان و از ملاقات شریفواقفی با رضا میگوید اما شرححالی از زندگی رضایی و شریفواقفی در پانویس وجود ندارد.
در صفحه ۶۱ درباره خانواده رضایی میخوانیم: «خواهران رضایی چون آنها را ساواک تعقیب میکرد، از خانه پدری بیرون آمده و بهطورمخفی زندگی میکردند.» این درواقع تعمیم وضعیت صدیقه رضایی است، وگرنه بقیه خواهران وی مخفی نبودند. «صدیقه در فروردین ۱۳۵۲ با توصیه اعضای زندانی سازمان با کمک خانوادههای ملاقاتکننده، قرار میشود بعضی از خانمهای زندانی را ازجمله اشرف دهقانی و ناهید جلالزاده و رقیه دانشگری و... را فراری دهد» و با استفاده از چادر و لباس مبدل سعی در این کار نمود. البته فقط اشرف دهقانی توانست با همراهی صدیقه رضایی از این فرصت برای فرار استفاده کند. بعد از این ماجرا، ساواک دستگیریهای متعددی را برای یافتن عاملان این کار و یافتن اشرف انجام داد و درنهایت صدیقه لو رفت. وی اواخر اسفند ۱۳۵۳ مخفی شد و بعد از حدود یکماه به سازمان پیوست و مارکسیست شد. وی در سال ۱۳۵۴ سر قراری لو رفت و وقتیكه در خیابان بهار متوجه حضور دوستش در ماشین ساواك شد، با خوردن سیانور خودکشی كرد.
گفته میشد شریفواقفی، فارغالتحصیل رشته مهندسی برق از دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر آن روز) بود و در اداره برق کار میکرد. ساواکیها برای دستگیری وی به اداره مراجعه كرده بودند اما خود شریفواقفی به ماموران گفته بود میروم صدایش کنم و ازاینطریق با خروج از اداره (احتمالا در سال ۱۳۵۲) مخفی شد. همسر مجید شریفواقفی در سال ۱۳۵۴ لیلا زمردیان بود که اخبار جداشدن احتمالی مجید را به سازمان داد و آنها تصمیم گرفتند شریفواقفی را ترور كنند. مجید وقتی از مارکسیستشدن رهبران سازمان اطلاع حاصل نمود، سعی كرد از آیتالله غفاری كمك مالی دریافت كند تا به جذب نیروهای مذهبی بپردازد. بههرحال رضا هم در خرداد ۱۳۵۲ کشته شد. گویا كشتهشدن رضا رضایی ظاهرا كاملا اتفاقی بوده است؛ زیرا ساواك بهدلیل لورفتن مهدی تقوایی به در خانه مهدی رفته بود و رضایی كه در آن زمان در خانه تقوایی ساكن بود، فكر كرد ساواك به دنبال او است و سعی كرد از راه پشتبام فرار كند كه با تیر ساواكیها كشته شد. کشتهشدن رضا، آنهم پس از ورود مجدد تقی شهرام ــ پس از فرار عجیب او از زندان ساری و ورود او به سازمان (در بهار ۱۳۵۲) ــ سوالبرانگیز است. راوی (خانم سجادی) پس از بیان فداکاریهای خانواده رضایی در صفحه ۶۱ میگوید كه این خانواده بعد از انقلاب، دگرگون شدند اما این گفته ایشان درست نیست؛ چراكه آنها بعد از انقلاب هم این ثبات قدم را حفظ نمودند و سازمان را با تمام مشی و مرام آن، اصل قراردادند؛ چنانكه به انقلاب از نظر و نگاه سازمان نگاه میکردند و درواقع هیچ تغییری در روش خود ندادند.
سپس خانم سجادی از ارتباط تقریبا مستمر با بهرام آرام از سال ۱۳۵۲ میگوید: «البته در سال ۵۳ گاهی کم و بهندرت قطع میشد» در پاورقی صفحه ۶۲ آمده است: «بهرام آرام از همان ابتدا تمایلات مارکسیستی داشت و بههمراه تقی شهرام در مارکسیستکردن سازمان نقش داشت.» آیا سند یا سندهایی در این زمینه وجود دارد؟ آیا مواردی از تایید این موضوع را راوی دیده یا از اعضای سازمان شنیده بود؟ چرا شرححال این دو عضو سازمان (شهرام و بهرام، «رهبران سیاسی سازمان») ذکر نشده است؟ یکی از مواردی که میتوان در ارتباط با همخوانی یا نزدیكی فكری بهرام حداقل با شهرام ذكر كرد، شاید این بود که هردو با صمدیه لباف و شریفواقفی اختلاف نظر داشتند و وحید افراخته مجری نظرات آنها برای حذف این دو نفر شد. مارکسیستبودن شهرام بعد از فرار از زندان ساری، قطعی است؛ زیرا شهرام بعد از دستگیری بزرگ سال ۱۳۵۰ و محکومشدن، به زندان ساری منتقل شد و در آنجا تحتتاثیر حسین عزتی مارکسیست شد. البته باید سوابق عزتی را نیز مطالعه نمود و از وابستگی گروهی او یا ساواکیبودن یا نبودن او مطلع شد.[v] وی سپس در دوازدهم اردیبهشت ۱۳۵۲ بههمراه ستوان حسین احمدیان، افسر نگهبان زندان، و با برنامهریزی ساواک فرار كرد (فرار از زندان ساری با دیوارهای بلند و خلع سلاح نگهبانها در شب فرار، كاملا عجیب و مشکوک بود و مطمئنا این كار برای نفوذدادن او در سازمان انجام میگرفت. درواقع استفاده از عناصر نفوذی در گروههای مختلف در دهه ۱۳۵۰ بسیار رایج شد. عباسعلی شهریاری و برادرش در گروه چریکهای فدایی خلق و امیرحسین فتانت در گروه گلسرخی، اللهمراد دلفانی در سازمان مجاهدین، سیروس نهاوندی در سازمان انقلابی حزب توده و... ازجمله نفوذیهای ساواک بودند.) شهرام پس از فرار در بهار ۱۳۵۲، بههمراه بهرام آرام و رضا رضایی در کادر رهبری سازمان قرار گرفت. عجیبآنکه فرار شهرام مثل فرار سیروس نهاوندی (از بیمارستان) شک و شبههای برای اعضای سازمان ایجاد نکرد (به نقل از آقای دوزدوزانی شنیده شده که گفتهاند رسولی وقتی مست بود، به بند آمد و گفت: ما شب فرار شهرام جشن گرفتیم و این طرح که شهرام مارکسیست به سازمان برگردد، نظر هلمز ــ سفیر امریکا در ایران ــ بود.) نقش راوی (خانم سجادی) در مدت ارتباط اعضای سازمان (آرام و محمد طاهر رحیمی) تایپ و تکثیر جزوات آموزشی بوده است.
به گفته خانم سجادی در صفحه ۶۴، برای تکثیر جزوات، از جاسازی پشت کتابخانه (یعنی واقع در پشت دکور جای کتاب یا بهاصطلاح پارتیشن) استفاده میشد. دكور كتابها به ابعاد m۲×m۴ متر، به صورت چهار طبقه در گودی دیوار جاگذاری شده بود. در قسمت وسط دكور، كمد كوچكی با ابعاد cm۹۰×m۱ تعبیه شده بود و جاسازی پشت آن كلاً اتاق كوچكی به مساحت m۳×m۵/۱، در دو طبقه را تشكیل میداد که بعد از بازکردن در كمد و کنارزدن درکشویی، محوطه جاسازیشده مشخص میشد. طبقه دوم جای خواب بود و یک نفر میتوانست در آن بخوابد. در قسمت شرقی طبقه دوم سنگ بزرگی وجود داشت كه در صورت احساس خطر میتوانستند با فشار سنگ، دیوار کنار آن را که از یک لایه آجری تشكیل شده بود، خراب نموده و از حیاط همسایه شرقی فرار کنند. شنیده شده بهرام آرام، رحیمی و سیاهکلاه گاهی اوقات از این جاسازی استفاده میکردند.
در صفحات ۶۳ و ۶۴ میخوانیم: اینکار در جاسازی منزل انجام میگرفت. اما خانم سجادی درباره موضوع جزوات آموزشی سازمان، چیزی نمیگوید. آیا آنها مضمون مارکسیستی داشتند؟ برنامه مطالعاتی که سازمان در سال ۱۳۵۲ از طریق رحیمی برای ایشان گذاشته بود، شامل چه کتابهایی و چه موضوعاتی میشد؟ آیا دراینزمان رحیمی مسلمان بود یا مانند دیگر اعضای ماركسیستشده صرفا از روی تزویر، آیات قرآن و حفظ خطبههای نهجالبلاغه را در برنامه مطالعاتی قرار داد؟ اما موضوع میکروفیلمهایی که توسط خانم سجادی در منزل ایشان ظاهر میشد، چه بود؟ با توجه به آنچه در دادگاه دیده شد، آیا میتوان رحیمی را جوانی مذهبی دانست؟ خوب بود خانم سجادی حداقل بر كلمه «احتمال» در اشاره به مذهبیبودن وی تاکید میكرد.
خانم سجادی در صفحه ۶۲ میگوید: «درسال ۱۳۵۴ بهرام و رحیمی به من پیشنهاد کردند در خانههای تیمی دیگر حضور پیدا کنید تا هم کار ایدئولوژیک روی شما بشود هم امنیت خانههای تیمی دیگر با رفتوآمد خانمی به آن خانه توجیه شود. بعدها متوجه شدم اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک آنها را با مشکل جدی روبرو کرده و برای حفظ اعضا لازم بود غیر از آمادگی فکری که از طریق مطالعات جدید بهوجود میآمد، از طریق ارتباط گسترده بتواند درصورت اختلاف عقیده بین زوجها امکان نگهداری حداقل یکی از آنها را فراهم سازند.» از جمله این موارد میتوان به ماجرای آقای احمد و همسرشان فاطمه فرتوکزاده و نیز آقای نراقی و همسرشان خانم مصلحتجو و حتی به سوءاستفاده از اختلاف عقیده زوجها ــ بهعنوانمثال، جاسوسی لیلا زمردیان برای سازمان علیه همسرش شریفواقفی ــ اشاره كرد. شعار ماركسیستی «هدف وسیله را توجیه میکند»، در اینجا كاملا ملموس است.در صفحه ۶۹، زمان اعلام مواضع مارکسیستی سازمان، تیر ۱۳۵۴ (حدود دو هفته قبل از دستگیری راوی) ذكر میشود که توسط رحیمی انجام میگیرد. به نظر میرسد این تغییر مواضع از روی ناچاری اعلام شد؛ زیرا به روایت آقای احمد (در كتاب خاطرات ایشان) در اواخر خرداد ۱۳۵۴ جزوههای تغییر مواضع سازمان در یک مغازه در بازار لو رفت و پس از این جریان، اعلامیه تغییر مواضع برای اولین بار در دانشگاه صنعتیشریف پخش شد. سازمان میدانست بهزودی ساواک برایآنكه از رسیدن کمکهای مردمی به سازمان ــ که بیشتر از طریق نمایندگان بعضی مراجع و بازاریهای متدین انجام میشد ــ جلوگیری كند و نیز برای دشوارساختن جذب نیروی مذهبی توسط آنان، روی تغییر مواضع سازمان تبلیغات شدید خواهد كرد؛ کمااینکه در اواخر تیر۱۳۵۴ روزنامههای عصر با تیتر بسیار درشت مواضع مارکسیستی سازمان را اعلام كردند. البته حتی پیش از این نیز، این روزنامهها اعضای سازمان را مارکسیستهای اسلامی مینامیدند. بههرحال سازمان با اعلام تغییر مواضع به خانم سجادی، سعی کرد بهاصطلاح صداقت خود را نشان دهد.
خانم سجادی در صفحات ۷۱ و ۷۳ علل مارکسیستشدن سازمان را اینطور بیان میکند: «زندگی مخفی و دورشدن از مردم و روحانیت اصیل و اصلقرارگرفتن مبارزه آنهم با شیوه بهاصطلاح مارکسیستی در شرایط خفقان زمان شاه بود و دیگراینکه بنیانگذاران سازمان، اسلام را از اسلامشناسان حقیقی و متفکران اصیل اسلامی نیاموخته بودند.» محسن نجاتحسینی، نویسنده کتاب «برفراز خلیج فارس» که سال ۱۳۴۶ وارد سازمان شد و آبان ۱۳۵۵ آن را ترک کرد، میگوید: «درون سازمان، اصالت بر مبارزه بود و افرادی که وارد سازمان میشدند با شرط مذهبیبودن وارد نمیشدند» و بسیاری از کتبی را که نام میبرند و بهعنوان سیر مطالعاتی مطرح میکنند، مارکسیستی یا تاریخ مبارزات مارکسیستی بودند. درواقع مطالعات درون سازمان و عقاید شخصی افراد قبل از ورود به سازمان مجموعا در شکلگیری بنیانهای فکری اعضا موثر بود و نمیتوان گفت صرفا با ورود شهرام سازمان دچار تغییر شد (بهقول بعضیها در سالهای ۱۳۵۳ــ۱۳۵۴ سازمان دچار کودتای مارکسیستی شد و در اکثر موارد افراد آن به ایده ماركسیستی رسیده بودند) بلکه زمینههای این تغییر عقیده در مورد بسیاری از اعضا وجود داشت، زیرا این مجموعه در لزوم مبارزه، وحدت نظر داشتند. نمونه آن مارکسیستشدن بهمن بازرگانی و برخی اعضای قدیمی سازمان بودند که در شهریور ۱۳۵۰ دستگیر شده و در زندان به سر میبردند؛ كماآنكه بعدها رجوی، با علم به مارکسیستبودن بازرگانی، از او خواست دو سال در زندان پیشنماز بچههای طرفدار سازمان باشد. نقلقولی از امام(ره) هست که گفته میشود در سال ۱۳۴۹ وقتی حسین احمدیروحانی جزوه شناخت سازمان را نزد ایشان برد، ایشان آن را مارکسیستی دانستند و گفتند اینها به معاد اعتقادی ندارند. مساله مهم دیگر این است که متاسفانه از سالهای اوایل قرن بیستم علوم تجربی (قابل تجربه) و فرضیه نسبیت انیشتین بهصورتمطلق پذیرفته شد و هر علمی با کاربردی و قابل تجربهبودن در محیط کوچک و محدود آزمایشگاه یا کاربردی و قابل تجربهبودن در جوامع انسانی، ارزش و منزلت پیدا کرد و فلسفه علمی علوم، متدولوژی (شناخت راهها و شیوههای تجربی علوم) تلقی گردید نه علت وجودی آن علم یا علوم. بنابر نظریه اومانیسم (اصالت بشر) نیازهای انسان خودخواه و زیادهطلب غربی مبنای متولدشدن علم یا علوم جدید بود تا به استعمارگران جدید در ایجاد و فتح بازارهای جدید اقتصادی کمک کند. متاسفانه دانشگاههای ما نیز بهشدت از این طرز تفکر متاثر بودند و مارکسیسم را بهعنوان علم قابل پیادهشدن در صحنه جوامع انسانی پذیرفته بودند خصوصا که تجربههایی از انقلابهای مارکسیستی در کوبا، ویتنام، چین و شوروی قابل مشاهده بود. اصالت علوم تجربی در این جمله خروشچف (رئیسجمهور شوروی سابق در دهه ۶۰) وجود دارد: فضانوردان ما به فضا رفتند و خدا را ندیدند.
راوی در صفحه ۷۱ میگوید: «از همان اوایل ارتباط با احمد رضایی، موضوعاتی ذهنم را مشغول کرد.» منظور چه موضوعاتی است؟ توضیح لازم دارد.
در سالهای قبل از انقلاب بسیاری از مبارزان به صدای دو موج رادیویی بهنامهای «صدای روحانیت» و «رادیو میهنپرستان» گوش میكردند كه از عراق پخش میشدند. خانم سجادی نیز در صفحه ۷۸ به استفاده اعضای خانواده از این دو موج اشاره میکند اما بدون توضیح از کنار آن میگذرد.[vi]
مدتی بعد از اعلام مواضع جدید سازمان مجاهدین، دستگیریهای زیادی اتفاق افتاد. وحید افراخته (رهبر نظامی سازمان) و عده دیگری نیز دستگیر شدند اما در صفحه ۸۰ درخصوص نحوه دستگیری افراخته و محسن خاموشی هیچ اطلاعی داده نمیشود.
مطابق صفحه ۸۶، بعد از لورفتن آقای غیوران توسط خاموشی، فرد دیگری ــ که نام او گفته نمیشود ــ برای دستگیری علی (فرد فرضی) به مغازه آقای غیوران میرود و او «موضوع مورد نظر را که باید از چشم ساواک دور میماند» به کارگر مغازه میگوید؟ آیا مطلب قابل توضیح نبود؟ چهچیز باید از چشم ساواک دور میماند؟
پس از دستگیری آقای غیوران و آزادی خانم سجادی، وی به فكر چارهاندیشی برای انتقال وسایل داخل جاسازی میافتد و با پیغامی (پیغام چگونه ارسال شده بود؟ با تلفن؟ فرد رابط و یا...) قرار میشود به کوچهای که اولینبار صدیقه رضایی را دیده بود، برود اما اشتباها به خانهای که اولین بار او را دیده بود، میرود. خانم سجادی میگوید: «این امکان وجود داشت در صورت فراموشنکردن محل قرار، با آنها ارتباط برقرار میکردم و اجباراً (از ترس دستگیری) وارد تشکیلات میشدم.» (ص۸۹) خانم سجادی براساس آنچه در کتاب مبنی بر استنباط خود از اعضای سازمان میگوید، حق داشت نگران باشد، زیرا در صفحه ۱۳۵ میگوید: «... آنها با تعلیمات مارکسیستی آشنا شده بودند. پایههای اخلاق و معنویت در درونشان فرو ریخته بود ... افرادی چون صمدیه لباف و واقفی بسیار زودتر از ما به انحرافات عقیدتی و رفتاری آنها پی بردند.» و در صفحه ۱۳۷ اشاره میکند: «گروهی که تغییر ایدئولوژی داده بودند و بعدهم در راس سازمان قرار گرفتند، آنها به کشتار و تصفیه مذهبیها دست زدند.» مثل ترور شریفواقفی و صمدیهلباف، محمد یقینی، علیاصغر میرزاجعفرعلّاف و... .
در صفحه ۱۳۶ وقتی خانم سجادی از لودادنهای وحید افراخته میگوید، ریختهشدن پایههای اخلاق و معنویت در میان اعضای سازمان بیشتر دیده میشود.
عملکرد اعضای ماركسیست سازمان در مورد خانمها یا بهاصطلاح «همشیرههای» خود، درواقع از دید «اشتراکیبودن زن» در مرام مارکسیستی ناشی میشد که جنس مونث را کالا میدیدند. این مورد در شوروی سابق علیرغم اعمال پارهای تعدیلات، به علت نارضایتیهای فراوان پس از مدتی توسط لنین حذف گردید ولی در مارکسیسم امریکایی در کامبوج که توسط رژیم دستنشانده خمرهای سرخ در آن کشور پیاده شد، زنان مسلمان بهشدت برای اعمال این افتضاح مارکسیستی تحت فشار قرار گرفتند. در صفحه ۱۳۸ کتاب، از قول منیژه اشرفزاده کرمانی، از عملکرد سازمان برای ازهمپاشیدن خانوادهها و فساد داخل خانههای تیمی انتقاد میشود.
مطمئنا اعترافات وحید در بدترکردن وضع همه موثر بود. ولی بعدها سازمان در سال ۱۳۵۴ از خلیل فقیه دزفولی که در مصاحبه مطبوعاتی (مرداد ۱۳۵۴) علیه سازمان شرکت کرده بود، بهعنوان فرد لودهنده ــ خصوصا در لودادن افراد مذهبی ــ نام میبرد. خلیل که از خواهر او در کتاب بهنام بتول دزفولی نام برده شده، از افراد مسلمان سازمان بود و بههمراه برادرش جلیل فقیه دزفولی در سازمان عضویت داشتند. وی نیز مانند آقای احمد احمد، چون حاضر نشده بود مرام مارکسیستی را بپذیرد، به دستور سازمان به کارگری فرستاده شد و احتمالا در بهار ۱۳۵۴ دستگیر شد. (افراد دیگری مثل فریبرز لبافینژاد ــ برادر فرامرز (مرتضی) لبافینژاد ــ زهرا نجفی و صادق کرداحمدی، هر سه در بهمن ۱۳۵۵ و علیاصغر میرزاجعفرعلاف در اردیبهشت ۱۳۵۷ مصاحبه مطبوعاتی کردند و به افشای زشتیهای درون سازمان پرداختند.) قابل توضیح است سازمان از سال ۱۳۵۲ به بعد ابتدا افراد مذهبی را با دروغ و تزویر، مبنیبرآنكه «لو رفتهای یا ...»، مجبور به مخفیشدن و سپس مارکسیستشدن میکرد و درصورت نپذیرفتن او، وی را به کارگری میفرستاد و حاصل زحمت كارگری او را میگرفت. بعد از این مرحله اگر شخص مذكور بازهم از پذیرش ماركسیسم امتناع میكرد، او را با تلفن (میگفتند تلفن سه شمارهای بود) به ساواك لو میدادند. در مراحل بعد او را در دادگاه خلقی درون خانههای تیمی محکوم به اعدام میکردند (مثل شریفواقفی و...) و یا به ظفار برای جنگ بههمراه مارکسیستهای آنجا علیه رژیم پادشاهی عمان میفرستادند (مثل رفعت افراز).
در صفحه ۸۵ گفته شده است: «خلاصه آزادم کردند ... وقتی لباسهایم را دادند کیف پولم نبود.» موارد دیگری هم شنیده شده که وسایل بچههای دستگیرشده مثل کیف، ساعت، طلا و... با وجود تحویلدادن در کمیته گم میشد. در بسیاری مواقع، هنگام گشتن «اکیپهای گشت ساواک» در خانههای افراد دستگیرشده، آنها اشیاء و برخی وسایل ارزشمند را به نفع خود مصادره میکردند.
در صفحه ۸۹، سند شماره ۱ تحتعنوان اعترافات وحید علیه خانم سجادی ذكر میشود اما درواقع گزارش ساواک بوده است.
در صفحه ۹۵ نویسنده بعد از ذكر نحوه دستگیری، ساختمان «کمیته مشترک ضدخرابکاری»[vii] را معرفی میکند و از عکاسی چهره متهمین در کمیته توسط عباسآقا، عکاس کمیته، صحبت میکند. در صفحات ۱۰۸ و ۱۱۶ از این مركز با عنوان کمیته ساواک یا کمیته مشترک ساواک یاد میشود اما نام اصلی آن، درواقع «کمیته مشترک ضدخرابکاری» است.
خانم سجادی از افرادی که در زمان اقامت خود در سلولها و یا در اتاق بازجویی دیده است، نام میبرد. در صفحه ۹۷ از دیدن زینب در اتاق بازجویی خبر میدهد. اسم فامیل و اتهام وی چه بود؟
در صفحات ۱۰۲ و ۱۰۴، راوی از انواع شکنجههایی كه علیه زندانیان اعمال میشدند، صحبت میكند. بعد از سال ۱۳۵۲ و تشکیل کمیته شکنجهها، با استفاده از شیوههای موساد و سیا (سازمانهای اطلاعاتی اسرائیل و امریکا) شكنجهها شدیدتر و متنوعتر شده بود. انواع شکنجهها به روایت افراد مختلف چنین ذكر شدهاند: شوکهای الکتریکی با ولتاژهای مختلف برق در نقاط حساس بدن که در مورد آقای غیوران استفاده از ولتاژهای بالای برق باعث فلجشدن نیمی از بدن او شد، زدن با کابلهای مختلف یکلا و دولای بافته از جنس لاستیک و کابل برق (در مورد همه این شکنجه رایج بود)، آپولو (در این شیوه، چیزی شبیه كلاهخود بر سر زندانیان میگذاشتند چنانكه تمام سروصورت زندانی را میپوشانید تا هنگام شكنجه هرچه فریاد بزند، انعكاس صدا به خود شكنجهشونده منتقل گردد)، بردن سر افراد به زیر آب، سوزاندن با چراغ الکلی که معمولا فرد خوابیده روی تخت فلزی را اینگونه میسوزاندند، سوزاندن با سیگار و شمع ذوبشده، سیلیزدن، کندن موی سر (در نمونهای آرش موی سر خانمی را با پوست سر کنده بود)، خواندن افراد با لفظهای زشت و زننده، کشیدن و سوزاندن ناخن (با فروكردن سوزن تهگرد در زیر ناخن. سوزنها را با چراغ الکلی یا شمع داغ میكردند)، آویزانکردن زندانی از نردههای دور دایره (با یکدست یا با دو دست)، ادرارکردن به سر و روی زندانی، و... .
در پاورقی صفحه ۱۰۲ از قول تهرانی، بازجوی ساواک، گفته شده است: «ما به هنگام فرستادهشدن به كشورهای خارجی برای دیدن آموزشهای لازم، نمیدانستیم در کدام کشور و محل هستیم. از روی مارک کَره میفهمیدیم.» این حرف تهرانی، قطعا دروغ محض است؛ چراكه ممکن است افراد متوجه نام ایالت یا شهری كه آنها را به آنجا میبردند، نمیشدند اما مطمئنا میدانستند كه در چه کشوری هستند. ضمنآنكه کره هم ممکن است در هر کشوری وارداتی باشد.راوی در صفحه ۱۰۳ میگوید: «استعانت از خدا در مورد مذهبیها و غیرمذهبیها مشترکا وجود داشت. در داخل زندان نیز مشهود بود و این فقط در کمیته و در موقع شکنجهها نبود.»
در صفحه ۱۰۶ از تفاوت نگهبانها، و اینکه سر پست بعضی نگهبانها میتوان حرف زد و اطلاعات را منتقل کرد یاد میشود كه واقعا در بعضی مواقع ارزشمند بود. یک نگهبان ممکن بود سریع به بازجو منتقل کند و دیگری نکند و یا یکی ممکن بود بیشتر اجازه دستشویی رفتن بدهد و دیگری ندهد بههمیندلیل زندانیها با نامهایی متمایز آنها را مشخص میکردند؛ به فردی که خوشاخلاق بود گل گلاب میگفتند و دیگری را به حسب ظاهر نامگذاری میکردند، مثلا دندونطلا میگفتند چون دندان طلا داشت. در صفحه ۸۱ راوی خانم حسینی را «عجیب» توصیف میكند. خانم حسینی با وجود کمسوادبودن، رابطهها را دقیقا گزارش میداد و نگهبانهای زیردست او مثل خانمهای شادپور و صادقی[viii] و... نیز همینطور رفتارها را بدون توضیح و تحلیل در اختیار سروان روحی (رئیس بند زنان اوین) میگذاشتند. نگهبانها ملزم بودند در محل کار لباس (فرنچ[ix] و شلوار زرد خردلی) بپوشند و خانم حسینی علاوه بر پوشیدن این لباس، چادر گلدار هم سر میکرد. درحالیکه خانمهای نگهبان کمیته لباس سبز شهربانی (فرنچ و شلوار) را میپوشیدند. در صفحه ۱۰۸ راوی درباره فریدهخانم که به سلول خانمها در بندهای مختلف سر میزد، صحبت میكند ولی «در سال ۱۳۵۶ سعی میشد در یک بند همه خانم باشند. مثلا در بند ۶ در انفرادیها هم خانم بود و در عمومیها نیز خانم بودند و نگهبانها از دختران جوانی که از سوم راهنمایی وارد شهربانی شدند در آنجا کار میکردند مثل خانمها سلیمی، حقگو، مددی و... .» در صفحه ۱۰۸ خانم سجادی مینویسد: «فریدهخانم اصرار داشت به من سیگار بدهد. میگفت سیگار خیلی خوبه و به آدم آرامش میدهد و... .» اصرار به کشیدن سیگار در کمیته خیلی رایج بود و نسبتا زیاد هم بهعنوان سهمیه هفتگی در اختیار افراد قرار میگرفت.
در صفحه ۱۱۱ میخوانیم: «آقای غیوران در اثر شوک الکتریکی بیهوش و فلج شده بود و مدتی در حالت کُما بود.» او هم در بیمارستان شهربانی بود.
راوی در صفحه ۱۱۲ میگوید: «به اقوامیکه به ذینفوذ مراجعه كردند، میگفتند: این دادگاه زیر نظر مستشاران امریکایی اداره میشود.» در این دادگاه شاه هم نمیتوانست اعمال نظر كند. شاه باید امنیت امریكاییها را تامین میكرد. در اینجا به اهمیت سخنرانی امام خمینی(ره) در مورد کاپیتولاسیون در آبان ۱۳۴۳ میتوان پی برد: «...اگر شاه ایران یک سگ امریکایی را زیر بگیرد بازخواست میکنند و اگر چنانچه یک آشپز امریکایی شاه ایران را زیر بگیرد ... هیچکس حق تعرض ندارد.»
در صفحه ۱۱۳ آمده است: «احمد احمدی در یکی از سلولهای بند ۶ کمیته بر اثر جراحات به شهادت میرسد.» زمان فوت احمدی چه زمانی بود؟ ضمنا نوع و علت جراحاتی که باعث شهادت شد، مشخص نشدهاند. دکتر لبافینژاد مجروح شده بود و همزمان با آقای غیوران در بیمارستان بود. چرا؟ راوی چیزی نمیگوید اما شنیده شده دكتر لبافینژاد هنگام دستگیری تیر خورده بود.
در صفحه ۱۱۴ نیز میخوانیم: «زندانیان برای نوشتن مداد نداشتند بلکه با هر وسیله ممکن، با ناخن یا با نان خشکشده، دکمه و غیره جملات ارزشمندی بر دیوار که از گچ بود مینگاشتند.» دیوارنوشتهها درواقع بخش مهمی از تاریخچه کمیته مشترک را تشکیل میدهند. علائم مربوط به جدول مورس، خطهای عمودی مربوط به روزهای سپریشده در زندان، آیههای قرآن، جملاتی از شخصیتها و بزرگان و... .
در صفحه ۱۱۶ راوی از بند ۶ و سلول عمومی ۸ میگوید: «در سلول عمومی هم مثل انفرادی از نور آفتاب و هوا خبری نبود. کسی که مدت زیاد آنجا میماند، بسیار رنگپریده میشد، پوست نازک و رگهای آبی زیر پوست آشکار میشدند.» نام فامیل منیژه بوستان در اینجا بوستانی ذکر شده است.
در صفحه ۱۲۴ به خانم جوانی بهنام مهین اشاره شده «که تازه ازدواج کرده بود.» چرا نام فامیل ایشان معلوم نشده است؟ احتمالا وی باید مهین محتاج باشد. خانم محتاج، نویسنده کتاب «ساعت چهار آنروز» است که در مرداد ۱۳۵۶ آزاد شد.
در صفحه ۱۲۵ میخوانیم: «دختر کمونیستی بود بهنام ایران که نسبت به مذهب موضع خصمانه داشت.» نام فامیل ایران، احتمالا خاکساری است که مائوئیست بود و بعد از انقلاب بهدلیل فعالیتهای ضدانقلابی اعدام شد.
در صفحه ۱۲۷ آمده است: «قبلا بازپرسیهای این دادگاه در همان کمیته انجام شده بود، بازپرس را به آنجا آورده بودند و موقع بازپرسی، شکنجهگران ساواک هم حضور داشتند.» در جریان این پروندهها سعی کرده بودند در ظاهر روال قانونی را رعایت کنند وگرنه معمولا در مورد افراد دستگیرشده دیگر بازپرسی مطرح نبود بلكه فقط وکیل تسخیری گرفته میشد که بودن و نبودنشان فرقی نمیکرد؛ چون درواقع خود ساواک میزان محکومیت را تعیین میکرد؛ چنانكه گاهی دادگاه افراد نیمساعت هم طول نمیکشید. اعتراض به دادگاه اول اجباری بود وگرنه متهم با بازجوی ساواک سروکار پیدا میکرد. منشی، دادستان و دادیاران، همگی در برابر ساواک مطیع بودند. ضمنا متن دادخواست اغلب غلط خوانده میشد. در دادخواستها اتهام «اقدام علیه امنیت» در مورد همه صدق میكرد. میگویند یکی از کشاورزان لرستان ــ احتمالا نامش ایمانعلی بود ــ را در ارتباط با پرونده دکتر اعظمی دستگیر کرده بودند و او هنگامیكه از دادگاه برگشت، گفته بود همهچیز زیر سر علی امینی ــ علیه امنیت ــ بود. در پایان متن دادخواست قید میگردید که این فرد قصد داشت خلافکاریهای زیادی را مرتكب شود اما غافلازاینکه ماموران هوشیار ما متوجه بودند و با اقدام به دستگیری، او را نجات دادند.
در صفحه ۱۲۸ خانم سجادی میگوید: «ما را به دادسرای ارتش بردند.» دادسرای ارتش به دادرسی ارتش معروف بود.
در صفحه ۱۳۰ میخوانیم: «شب پیش از دادگاه همه ما را در یک اتاق جمع کردند. بجز همسرم از این جمع نُه نفره هیچکدام را ندیده بودم.» درحالیكه طبق گفته خانم سجادی، ایشان محمد طاهررحیمی را دیده بود و با محسن خاموشی نیز در دوازدهسالگی برخورد داشته است. لازم بود عکس جمعی نُه نفره این افراد، از پرونده آنها استخراج و به این کتاب اضافه میشد و یا خود خانم سجادی در صورت داشتن عكس، از آن استفاده میکرد.
در پاورقی صفحه ۱۳۱ به قضیه انداختن جنازهها به دریاچه قم اشاره شده است. آیا واقعا سندی در این زمینه وجود دارد؟ چرا هیچ سندی ارائه نشده است؟ در بهشتزهرا قبر احمد رضایی در یکی از قطعات نزدیک غسالخانه قرار دارد؛ ازاینرو برخلاف مدعای فوق باید گفت احتمال دفن جنازهها از انداختن آنها به دریاچه نمک بیشتر است.
در صفحه ۱۳۱، شهادت مرتضی لبافینژاد ششم بهمن ۱۳۵۴ ذكر شده درحالیكه در پاورقی صفحه بعد (ص۱۳۲) گفته شده است كه «او در سال ۱۳۵۴ دستگیر و در سوم بهمن ۵۴ تیرباران شد.»
در صفحه ۱۳۲ راوی میگوید: «این دادگاه، یازده نفر متهم داشت.» اتهام متهمین ردیفهای اول تا آخر هریک چه بود؟ چرا دقیقا گفته نشده؟ آنها چگونه باهم، همپرونده شدند؟
در صفحه ۱۳۲ زمان اعدام خاموشی را سوم بهمنماه ۱۳۵۴ اعلام میکند که احتمالا چهارم بهمن ۱۳۵۴ درست است.
خانم سجادی در صفحه ۱۳۲ متهمین دادگاه را نام میبرد، اما به علت و نحوه دستگیری نُه نفر دیگر غیر از خودش و آقای غیوران نمیپردازد و اتهام آنها و نحوه ارتباط پرونده افراد این جمع را بهطوردقیق معلوم نمیکند؟
در صفحه ۱۳۲ راوی میگوید: «مجید شریفواقفی و صمدیه لباف وقتی انحرافات عقیدتی ایجادشده بهوسیله افراد مارکسیستی که منافقانه نقش مسلمان را ایفا کرده بودند، میبینند، اعتراض میکنند.» چون سازمان بهنام تشکیلات مذهبی ایجاد شد و از کمکهای بازاریان و روحانیان و مردم دلسوز برخوردار بود، سعی میکرد ظاهرا چهره مذهبی خود را حفظ کند و منافقانه عمل میکرد تا از وجهه مذهبی و کمکهای مردمی برخوردار باشد. درواقع هدف اصلی سازمان از اینكه بعد از حذف شریفواقفی و... اجازه داد نیروهای مذهبی درون و بیرون سازمان در اواخر ۱۳۵۴ و طی سال ۱۳۵۵ برای خودشان به تشكیل گروه بپردازند، نیز همین نیاز مالی بود. گروههای مذهبی مذكور به تهیه جزوه اعتقادی و سازماندهی اقدام نمودند اما افراد سازمان از طریق کمکهای وحید به ساواک در سال ۱۳۵۴ و سپس (یعنی پس از اعدام وحید افراخته) کمکهای هما داودی در سال ۱۳۵۵ که همراه با گشتهای ساواک جهت شناسایی نیروهای مذهبی به خیابانگردی میرفتند، اکثر آنها را کشتند.در صفحه ۱۳۴ میخوانیم: «آنچه در دادگاه بیش از همه ما را آزار میداد و تحملش برای ما دشوار بود، مطالبی بود که وحید افراخته و بعضی مارکسیستشدهها بهعنوان دفاعیه در مورد سازمانشان بیان میکردند...، ظاهرا بهنظر میرسید وحید شاخوبرگ قضایا را بزرگ میکند، ولی شواهد نشان میداد بسیاری از مطالب صحت دارد... نسبتهایی که به رفقای خودشان میدادند، نشاندهنده فسادی بود که لااقل کادر مرکزی و رهبری سازمان را دچار آسیب جدی کرده بود.» کسانی که از فساد در سازمان میگفتند، اکثرا خودشان از رهبران یا ردههای بالای سازمان و از اشاعهدهندگان فساد بودند. مطمئنا این خطمشی از درون سازمان طرحریزی میشد و نه از بیرون آن. از سال ۱۳۵۲ اعضای مارکسیست سازمان در برخورد با مذهبیها، به خواندن نماز و حفظ شعائر مذهبی تظاهر مینمودند و در صورت مارکسیستشدن فرد مزبور، دست خود را رو میکردند.
راوی میگوید: «وحید در مقابل منوچهری، بعضی از کارهای ما، حتی بعضی از سخنان کودکانه بچهها را با ذکر جزئیات بیان میکرد.» شرح زندگی وحید در کتاب نیامده است اما اوهم آنطورکه شنیده شده، از شاگردان مدرسه علوی بود. و تعلیمات سازمان و زندگی مخفی او را به ناكجاآباد كشانده بود. حتی شنیده شده او هفتصد نفر را بهخاطر ترس از اعدام لو داده بود.
نویسنده میگوید: «وحید در دادگاه و بازجوییها حتی از احتمالات و تصمیمهای انجامنشده سخن میگفت مثلا این مورد: چون میدانستند منیری جاوید[x] که فردی مذهبی بود در آینده احتمالا از همکاری با آنها خودداری خواهدکرد، میخواستند او را دزدیده و در مکانی تحت نظر نگه دارند و مجبور کنند که وسایل انفجاری لازم را برای آنها بسازد، زیرا ایشان مهندس الکترونیک بود.» (ص۱۳۸) شرححال منیری جاوید نیز در كتاب ذکر نشده است. سازمان با توسل به شعار «هدف وسیله را توجیه میکند»، حتی آدمربایی یک مارکسیست را قابل توجیه میدانست.
در صفحه ۱۴۰ راوی میگوید: «البته خیلی از فعالیتهای ما هم بهخاطراینکه وحید از آن اطلاع نداشت، مشخص نشد.» منظور چه فعالیتهایی بود؟ آیا خانم سجادی صلاح ندیدند حتی امروز بعد از گذشت سی سال، این موارد را واضح بیان کنند؟
در صفحه ۱۴۷ راوی میگوید: «سپس، حدود یکسال در کمیته مشترک بودیم.» این جمله باید اینگونه اصلاح شود: «سپس حدود هفت ماه دیگر در کمیته بودیم.»
در صفحه ۱۴۸ معلوم نمیشود كه آیا دستگیری آقای هاشمیرفسنجانی نیز بر اثر لودادنهای وحید بوده است؟
در صفحه ۱۵۰ و صفحه ۱۵۵ آیا دستگیری «بنّای ساختمان»، بتول فقیهدزفولی و منیژه بوستان بهدلیل لودادنهای وحید بود؟ چون شنیدهها حكایت از آن داشت كه خانم بوستان بهخاطراینكه وحید او را لو داده بود، دستگیر شد.
در صفحه ۱۵۱ خانم سجادی مینویسد: «در سال ۱۳۵۶ دوباره از اوین به کمیته منتقل شدم.» علت چه بود؟ گفته میشد این انتقال برای ملاقات با آقای غیوران در بیمارستان شهربانی بوده است؛ چون آقای غیوران تقریبا بیش از نیمی از مدت زندان را در بیمارستان شهربانی ــ بیمارستان سجاد فعلی ــ واقع در خیابان بهار شمالی گذراند.
در صفحات ۱۵۱ و ۱۵۳ ترتیب مطالب درست نیست: در صفحه ۱۵۱ میخوانیم «درسال ۱۳۵۶ دوباره از اوین به کمیته منتقل شدم» اما در صفحه ۱۵۳ گفته میشود: «یکسال بعد در مرداد ۱۳۵۵ از کمیته مشترک به زندان اوین منتقل شدم.» که درواقع دومی باید در صفحه ۱۵۱ و اولی در صفحه ۱۵۳ ذکر شود.
در صفحه ۱۵۳ آمده است: «سلول اوین نسبتا تمیز بود و نظافت آن در مقایسه با سلولهای انفرادی کمیته به چشم میآمد، دیوار سیمانی و تمیز بود.» موقعیت سلولهای بند زنان اوین، به این صورت بود: پس از ورود از در زندان بزرگ اوین، در طرف راست بهطرف شمال، بعد از دویست تا دویستوپنجاه متر، در ورودی بزرگی وجود داشت كه نگهبان آن را باز میکرد. بعد از داخلشدن، چندمتر جلوتر، در سمت راست «بند زنان» اوین قرار داشت. برای ورود به بند دو طبقه زنان، بعد از در ورودی باید از چند پله پایین میرفتند. در طبقه اول در دست چپ اتاق نگهبانی مربوط به خانم حسینی و نگهبانها بود، در دست راست پلههایی برای رفتن به طبقه دوم و بند زنان بود که در نردهای آن از بیرون با قفل به وسیله نگهبان بسته میشد. در طبقه اول بعد از اتاق نگهبانی در سمت چپ و پلهها در سمت راست، کمی جلوتر دو راهرو در دو طرف بود که در طرف چپ تعدادی سلول سیمانی بهاندازه۲×۵/۱متر وجود داشت و راهروی سمت راست شامل تعدادی دستشویی و توالت بود. بین این دو راهرو، دری به سمت حیاط بند باز میشد که تقریبا با پنج، شش پله به حیاط بالایی میرسید. حیاط بالایی حدودا هفت، هشت متر عرض و بیست متر طول داشت و با هفت یا هشت پله به حیاط پایینی میرسید که تقریبا همان طول و عرض حیاط بالایی را داشت. انتهای جنوبی حیاط پایینی با دیوار سیمانی از دره رودخانهای که در پشتش قرار داشت، جدا میشد و رودخانه در ادامه به جاده و منطقه باغچه اوین میرسید. با ورود به بند زنان در سمت راست، چند پله، بعد پا گرد، دوباره چند پله، نگهبان و زندانیان را به در میلهای بند میرساند. در بند، دو لنگه داشت و به هر لنگه حلقهای آویزان بود که قفل درون این دو حلقه قرار میگرفت. ضمنا رنگ در، خاکستری بود. بعد از ورود به بند، در سمت چپ، محوطهای بود که در آن سه توالت و دستشویی قرار داشت. از این محوطه، به محوطه غربی راه بود که شامل حمام (در سمت چپ) و رختآویزها (در سمت روبرو) میشد. در محوطه دوازده متری بند، سه سالن (هال) قرار داشت كه در سمت راست و چپ آن دو اتاق حدودا بیست متری و در سمت روبرو یك اتاق نُه متری قرار داشت و به اتاق تلویزیون معروف بود. اتاقهای بزرگ برای خواب و مطالعه و... استفاده میشدند و هر فرد یک تشک ابری ۲×۵/۱ متر با رویه کتانی دودیرنگ و یک پتوی سربازی داشت. لباس زندانیان در اوین فرنچ و شلوار کتانی سرمهای نسبتا روشن بود.
در صفحه ۱۵۹، سند شماره ۲۱ صحیح است.
در صفحه ۱۶۲ میخوانیم: «اوایل سال ۵۶ بود که هیاتی از سوی سازمان صلیب سرخ جهانی برای بازدید زندانها آمدند. آمدن آنها باعث برخی تغییرات در ساواك و زندانها شد.» البته کار آنها به گفته خودشان در حد نظارت به غذا و ملاقات بود و گاهی هم توصیههایی به مسئولین زندان میکردند اما قدرت اجرایی نداشتند. در صفحه ۱۶۷ نیز آمده است كه «در اواسط سال ۵۶ بعد از بازدید هیات صلیب سرخ، وضعیت زندان کمی تغییر کرد.» در اوین با وجود امکانات رفاهی بیشتر نسبت به کمیته، همیشه میكروفن در زیر سقف وجود داشت، همیشه نگهبانها گزارش روزانه میدادند؛ مثلا اینکه چهکسی با چهکسی کتاب میخواند، ورزش میکند، خلاصه اینکه روابط نزدیک دارد، حتی چگونه راه میرود و یا تکیه کلامش چیست، چگونه کبریت میزند از بالا به پایین و یا از پایین به بالا و... به سروان روحی (رئیس بند زنان) گزارش میشد.[xi] با آمدن دوباره هیات صلیب سرخ در سال ۱۳۵۷، وضعیت ملاقاتها در اوین تغییر کرد. محل ملاقات ابتدا در اتاقهایی بود که وسط آن دو دیوار یکمتری با فاصله سی، چهل سانتیمتری قرار داشت و ادامه این دو دیوار تا سقف دو ردیف میله بود که فاصله عرضی آنها تقریبا ده تا پانزده سانتیمتر بود. زندانی از در شرقی (این طرف نردهها) که منتهیالیه دست راست دیوار بود و خانواده زندانی از در غربی که منتهیالیه دست چپ دیوار مقابل (آنطرف نردهها) بود، وارد اتاق میشدند و همدیگر را در دو طرف نردهها ملاقات میکردند و ملاقاتها در حضور یک نگهبان انجام میشد. بعدا ملاقاتها در اتاقکها یا کیوسکهای شیشهای که به اندازه تقریبی یک در یک متر بود و دوپهلوی آن تا زیر سقف دو متریش فلزی بود و رنگ زرد داشت، یکطرف در ورودی و درست روبروی در، دیوار شیشهای بود و کیوسک مقابل از طرف شیشهای، به کیوسک زندانی متصل بود، در این طرف راهرویی با چهار کیوسک و طرف مقابل هم با چهار کیوسک بود. در این اتاقکها صحبتها با تلفن انجام میشد و تلفنها کاملا تحت کنترل بود.
در صفحه ۱۷۲ آمده است: «در سال قبل، در ماه رمضان یکی از خانمها بهنام صدیقه که از یک گروه کمونیستی بود گاهی با ما روزه میگرفت.» چرا اسم فامیل صدیقه ذكر نشده است. وی احتمالا صدیقه صرافت باشد. ضمنا منظور از کمونیست درواقع همان مارکسیست است. به جامعه آرمانی و ایدهآل مارکسیستها، کمون میگویند و لذا به طرفداران چنین جامعهای کمونیست اطلاق میشود.
در صفحه ۱۷۳ راوی میگوید: «ما در زندان قرار گذاشته بودیم که هرکس ملاقات داشت هر اطلاعی از جریان مبارزه و انقلاب بهدست آورد به دیگران نیز انتقال دهد. کمی که گذشت، متوجه شدیم که آنهایی که تا حالا با ما همراه بودند بهعبارتی نقش بازی میكردند. مسائلی را که در ملاقات میشنوند، به ما نمیگویند.» بهدلیل پیچیدگیهایی که در ملاقاتهای اوین وجود داشت و همیشه در کنار زندانیان نگهبان میگذاشتند، انتقال مطالب بسیار سخت بود. اگرچه در سال ۱۳۵۷ بعد از درستکردن کابینهای تلفنی، بعضا دیده یا شنیده میشد كه حتی اعلامیههایی از طریق ملاقاتیها به زندانی (از پشت شیشه) نشان داده میشد.
صفحه ۱۷۷: «از اواسط سال ۱۳۵۶ به ما اجازه داشتن تلویزیون داده بودند. پدر یکی از بچهها بهنام زهرا نادرخانی یک تلویزیون خرید و به اوین آورد.» (زهرا نادرخانی در پانزدهم بهمن ۱۳۵۵ آزاد شد.) آیا این مورد درست است؟
پاورقی صفحه ۱۸۳: «بعد از انقلاب چند ساختمان را کشف کردند که ساواک زندانیان را در آنجا شکنجه میکرده است در این ساختمانها وسایل مختلف شکنجه دیده میشد.» یکی از این خانهها که مطبوعات گزارش آن را اعلام کردند، منزل سرهنگ زیبایی بود.
صفحه ۱۸۳: «حالا دیگر کمیته بعضی از کتابهایی را که از خانههای مردم گرفته و مصادره کرده بودند و چهبسا کسانی بهخاطر یک کتاب تا دم مرگ شکنجه شده و سالها به زندان محکوم شده بود، بهراحتی در اختیار ما قرار میگرفت.» کتابی بهنام مغز متفکر شیعه که در مورد امام صادق(ع) بود، در سال ۱۳۵۶ به سلول عمومی بند ۶ داده شده بود اما تقریبا نیمی از صفحات و نیز بالای برخی صفحات دیگر سوخته بود. معلوم میشد شاه بهاصطلاح فرهنگدوست همانند اسکندر جشن کتابسوزان راه میاندازد.
صفحه ۱۸۶: «از سوم تا نهم آبان ۵۷ تعداد زیادی از زندانیان سیاسی از جمله آقای طالقانی و منتظری را آزاد کردند.» دسته اول زندانیها که در آبان ۱۳۵۷ آزاد شدند، جز روحانیون سرشناس مثل آقای طالقانی و منتظری، اکثرا چهرههای غیرمذهبی بودند.
صفحه ۱۸۹: «شب اول محرم حکومت نظامی اعلام شده بود.» حکومت نظامی شب اول محرم ادامه برنامه حکومت نظامی اعلامشده از طرف ازهاری در چهارم آبان بود، منتها ساعت منع عبورومرور نُه شب اعلام شده بود. قبلا زمان منع عبورومرور دیرتر بود.
صفحه ۱۹۷: «عدهای هم بودند که در تظاهرات دستگیر شده بودند، از جمله دو خواهر آقای دکتر سیدمحمد جزایری بهنامهای فخری و مهناز که حدود نُه ماه در زندان بودند.» اولا این دو خواهر در تظاهرات دستگیر نشده بودند و فخری در ارتباط با یک گروه مذهبی بههمراه تعدادی از مبارزان شهرری و شهید شاهآبادی دستگیر شد. احتمالا نام گروه آنها بدر بود. ثانیا وی در خرداد ۱۳۵۷ دستگیر شد و تا بیستودوم بهمن ۱۳۵۷، یعنی به مدت هشتماه و بدون محاکمه در زندان بود و خواهرش، مهناز جزایری، نیز بهدلیل توزیع اعلامیه دستگیر شده بود.
صفحه ۲۰۳: «غیوران بهخاطر ناراحتی کمر و پا در منزل ماند.» ناراحتی کمر و پای آقای غیوران در اثر شکنجههای کمیته عارض شده بود.
صفحه ۲۰۸: «عده دیگری که رهبری آنان با همان زندانیان آزادشده مجاهدین خلق بود، کسانی بودند که اگرچه خود را ظاهرا مسلمان مینامیدند و از خدا و پیغمبر نام میبردند، ولی به گروههای کمونیستی علقه بیشتری داشتند.» متاسفانه آنها این علقه را در زندان هم نشان میدادند. حتی در جریان مبارزات قبل از اعلام مواضع ماركسیستی سازمان نیز شنیده میشد كه برخی مواقع بودجه چریکهای فدایی خلق را که یک گروه مارکسیستی بود، سازمان مجاهدین تامین میکرد.صفحه ۲۱۳: «اشرف ربیعی و معصومه جمالی سرایی دشتی معروف به رودسری یکی دیگر از بچههای زندان، چندبار به منزل ما آمدند.» معصومه جمالی با خواهرش طوبی جمالی با هم دستگیر شدند. معصومه بعد از انقلاب به سازمان مجاهدین پیوست و با محمود احمدی ازدواج كرد. بعدها شنیده شد سازمان او را بهعنوان عنصر معترض سربهنیست کرد. طوبی هم در زندان مارکسیست شد.
صفحه ۲۱۰: «یکی از آنها بهنام پروین که در زندان با من بود و در نیمه اول سال ۱۳۵۶ آزاد شد، درباره یکی از سفرهایش با مجاهدین چنین گفت: ...» احتمالا شخص مذكور، پروین سلیحی است که گویا در اوایل ۱۳۵۷ آزاد شد. (در یکی از روزهای رفتن به ملاقات، فرنگیس براتی او را دیده بود.)
صفحه ۲۲۶: «در دیماه ۶۵ حسن هیجده ساله شد و خود را برای کنکور پزشکی آماده میکرد، برای سومین بار و در یکدوره سهماهه روانه جبهههای جنوب شد.» کنکور، عمومی است درحالیكه گفته شده برای «کنکور پزشكی» خود را آماده میکرد. حسن وقتی به زندان میآمد تا با مادرش ملاقات حضوری داشته باشد (در آن سالها، سن او شاید نُه یا ده سال بود) با سوراخکردن چشمبندهایی که «آرم شرکت هواپیمایی ملی» ــ یعنی «هما» ــ بر روی آنها حك شده بود (چشمبندها، پارچههای طوسیرنگ مستطیلی بودند که در دو طرف آنها دو بند وجود داشت)، سعی میكرد موقع بستن چشمها، برای دیدن مادرش روزنهای باز کند.
گاهشمار
در گاهشمار صفحه ۲۲۹، سال ازدواج خانم سجادی ۱۳۳۸، در متن کتاب ۱۳۳۹ و در مقدمه ۱۳۳۸ ذكر شده است.
درباره مطلب صفحه ۲۳۰، باید گفت: زمان اجرای حکم محکومین به اعدام، چهارم بهمن ۱۳۵۴ است نه ششم بهمن ۱۳۵۴. در پاورقی صفحه ۱۳۲ اعدام خاموشی سوم بهمن ۱۳۵۴ ذكر شده است. در صفحه ۱۳۱ اعدام دکتر لبافینژاد ششم بهمن ۱۳۵۴ اما در صفحه ۱۴۷، ۴/۱۱/۵۴ ذكر شده است.
صفحه ۲۳۰: آیا در آبان ۱۳۵۵ خانههای تیمی متعددی کشف شد (در اشاره به کشتهشدن بهرام آرام)؟ زیرا چنانكه گفته میشد، اكثر اعضای كشتهشده سازمان، در خیابانگردیهای اعضای دستگیرشده شناسایی و كشته میشدند. بهرام آرام در خیابانگردی محمد توكلیخواه شناسایی شد و سپس با نارنجك خودكشی كرد.
در صفحه ۲۳۰ بازدید اولین هیات صلیب سرخ، اوایل سال ۱۳۵۶ ذكر شده است. به احتمال زیاد، فروردین ۱۳۵۶ صحیح باشد.
در صفحه ۲۳۱، تاریخ ۷/۶/۵۷ برای آزادی بسیاری از زندانیان سیاسی ذكر شده كه صحیح نیست.
در صفحه ۱۱۷ «عصمت پاروتی» ذكر شده و در فهرست اعلام هم در صفحه ۲۸۸ در ردیف «پ» قید گردیده است، درحالیکه ایشان عصمت «باروتی» است.
در صفحه ۴۹ و صفحه ۱۱۶ منیژه بوستانی آمده، در فهرست اعلام هم بوستانی (صفحه ۲۸۸) ذكر شده است، درحالیکه فامیل ایشان بوستان است.
صفحه ۱۵۱ «بتول دزفولی» ذکر شده و در فهرست اعلام هم (در صفحه ۲۸۹) دزفولی قید شده، درحالیکه فامیل ایشان فقیهدزفولی است. همچنین در صفحه ۱۵۵، بتول همان فقیهدزفولی است ولی در فهرست اعلام فقط به صفحه ۱۵۱ اشاره شده است.
در صفحه ۲۵۱، باید جای سند شماره ۲۰ و۲۱ عوض شود؛ زیرا سند شماره ۲۱ درخواست ملاقات خانم سجادی و سند شماره ۲۰ نامه ساواک است كه روی نامه خانم سجادی گذاشته شده و کسب تکلیف از مقامات بالاتر است.
بهتر بود از اسناد و مدارک ساواک بیشتر استفاده میشد؛ زیرا نامههای خانم سجادی درعیناینکه روابط عاطفی و انسانی یک مادر را منعكس میكنند، اولا سند به حساب نمیآیند ثانیا خاطرات نقلشده را تایید نمیکنند. خاطرات تاریخی درواقع باید با سندهای تاریخی تایید شوند.
چرا در پایان کتاب از عکسهای افراد نامبرده در کتاب و از بریده روزنامههای سال ۱۳۵۴ (از جریان دستگیری، دادگاه و مصاحبهها و تبلیغات، تغییر ایدئولوژی در سال ۱۳۵۴) و همچنین سال ۱۳۵۳ (دستگیری سیمین صالحی و...) استفاده نشده است تا مردم (خوانندگان کتاب) با جو و فضای مبارزات قبل از انقلاب، بیشتر و بهتر آشنا شوند. حتی بهتر بود از مصاحبههای خلیل فقیهدزفولی (مرداد ۱۳۵۴)، صادق کرد احمدی، زهرا نجفی، فریبرز لبافینژاد (بهمن ۱۳۵۵) و علیاصغر میرزا جعفر علاف (اردیبهشت ۱۳۵۷) كه علیه سازمان ارائه شدند، استفاده میشد.
در مجموع میتوان گفت کتاب خاطرات خانم سجادی توأما دارای نکات مثبت و منفی است:
الف ــ نقاط قوت کتاب:
۱ــ خانم سجادی در کتاب با زبانی ساده و گویا زندگی مبارزاتی خود را شرح داده و نشان میدهند که تحمل ایشان و همه مبارزان در زندان، حاصل تمرین مقاومت در تمام لحظههای زندگی بوده است و هیچکس بهطورناگهانی مبارز نشده و نمیشود ۲ــ ایشان بخشهایی از ناگفتههای تاریخ (جریان دستگیری خود و همسرش و...) را در لابهلای صفحات کتاب بهطوراختصار توضیح دادهاند، گرچه بهنظر میرسد باید این مقطع تاریخی با تفصیل بیشتر و دقیقتر و بدون پردهپوشی به قضاوت همگان گذاشته شود تا خوانندگان بدانند مبارزه در آن شرایط روزنهای در تاریکی بوده است ۳ــ نقش ساواک در حفظ رژیم شاهنشاهی، نحوه عمل کارگزاران ساواک و شکنجههای آنها از خلال مطالب آشكار میگردد و به تكمیل مباحث در این زمینه كمك میكند ۴ــ با اشارههای خانم سجادی به راههای حفظ روحیه مبارزان، ورزشکردن در زندان، مورسزدن با ضربات دست، خواندن قرآن، خواندن دیوارنوشتهها و... درمییابیم كه آنها از این طریق میفهمیدند كه در این راه تنها نیستند و گذشتگان و آیندگانی در پیمودن این راه، همراه آنها هستند ۵ــ محیط اوین و کمیته مشترک را نسبتا خوب توصیف کردهاند و نشان دادهاند در کمیته علیرغم همه فشارها، نسبت به اوین آزادی بیشتری وجود داشت و شاید بههمیندلیل بچهها به طنز اوین را «جزیره ثبات» مینامیدند ۶ــ تاکید بر بیاطلاعی افراد مبارز خارج از کشور، از واقعبینی خانم سجادی حکایت میکند. شنیده میشد نسرین آزاد، پزشک متخصص غدد از امریکا، در زمان دستگیری اعلامیههای زیادی را در خانه نگهداری میکرد که بهدست ساواک افتادند.
ب ــ نقاط ضعف کتاب:
۱ــ چون خانم سجادی در سال ۱۳۵۴ (در اوج بهرهبرداری ساواک از نفوذیها در درون سازمانهای مبارز و اوج تضاد افراد مسلمان و مارکسیست در سازمان مجاهدین) دستگیر شده بود، افراد زیادی را احتمالا با نام، نوع وابستگیشان، میزان محکومیت و نحوه دستگیری آنها میشناخته که احتمالا به علت فراموشی و یا تعمدا از آنها نام نبرده است. انتظار میرفت ایشان این موارد را لااقل در مورد همپروندهایهای خود بهطوردقیق ذکر میکرد ۲ــ درست است آقای غیوران (همسر خانم سجادی) بیشتر بهعنوان منبع مالی سازمان مطرح بود و این کتاب هم شرح خاطرات ایشان نیست، ولی بهعنوان فردی که در شکلگیری شخصیت مبارزاتی خانم سجادی نقش شاخصی داشته است و ضمنا مطالب گفتنی بسیاری درباره اعضای سازمان (آقای رجایی، احمد رضایی، رضا رضایی، بهرام آرام، محمد طاهررحیمی، سیمین صالحی، سیاهکلاه و...) دارد که تاكنون یا به علت فراموشی و یا عمدا از اظهار آنها صرفنظر كرده است اما همسر ایشان، خانم سجادی (نویسنده کتاب) نیز یا ملتفت اهمیت مساله نبوده و یا بههردلیل چندان رغبتی در این زمینه نشان نداده است. درهرحال جای آن بود كه از این منبع ارزشمند استفاده شود و درهرصورت کوتاهی در این زمینه قابل اغماض نیست؛ خصوصاکه ساواک بهدلیل نیمهفلجشدن ایشان نتوانست بخش اعظم اطلاعات ایشان را تخلیه کند و طبعا اسناد برجایمانده از ساواك نیز در این زمینه راهگشا نخواهد بود. حتی شکنجه ایشان هم از موارد نادر شکنجه در ساواک بهشمار میرود؛ چنانكه باعث شد بیش از نیمی از ایام زندان ایشان در بیمارستان شهربانی سپری شود (و البته ایام بیمارستان ایشان نیز خاطرات خاص خود را دارد)؛ ضمنآنكه اغلب موارد انتقال خانم سجادی به کمیته، درواقع برای ملاقات ایشان و خانواده با آقای غیوران بود ۳ــ مطالب نقلشده در دادگاه باید به تفصیل و مشروح ذکر میشد تا خواننده خود در مورد گفتهها و گوینده مطالب، قضاوت کند ۴ــ چگونگی ارتباط پرونده یازده نفر، چه در مورد کشتن سرهنگهای امریکایی و چه در مورد کشتن زندیپور و عطوفی (راننده زندیپور)، مشخص نشد. بهتر بود با مراجعه به اسناد پرونده این افراد، این اطلاعات تاریخی، روشن و مستند میگردید ۵ــ خوب بود از ناگفتههای بهظاهرساده درون زندان نیز سخن گفته میشد؛ از دیوارنوشتهها که خود تاریخچهای را در میان تاریخ زندانها به خود اختصاص دادهاند؛ از نقش پتوهای سربازی (از نخ پتوها برای دوختن، بند لباس و... استفاده میشد)؛ از غذاها و چای که کافور در آنها میریختند؛ از بوی گند ماده ضدعفونیکننده پتوها که به محض بازشدن در بند، قابل استشمام بود؛ از تهیه خمیر از نان و درستکردن مجسمه و گلوگلدان و مهرههای شطرنج و... و رنگکردن خمیرها با رنگ روزنامهها، قرصها و...؛ از گزارش هفتگی (مخلوط غذاها در آخر هفته)؛ از هویتپیداکردن دستشوییها (زندانیهای داخل دستشویی را اینگونه صدا میكردند: دستشویی بیا، دستشویی برو، دستشویی زودتر ...)؛ از رفتن زندانی به ملاقات که همیشه نگهبان «آستین فرنچ» او را میکشید و زندانی مجبور میشد سرش را پایین بگیرد اما گاهی در اثر ندیدن بالای سر و یا كنارههای دیوارها و نردهها، ممکن بود سر زندانی در اثر برخورد با موانع آسیب ببیند، چنانكه سر یکی از زندانیهای اوین، به هنگام انتقال به ساختمان بهداری، در برخورد با میله دستگیره کلنگی پنجره سوراخ شد؛ از خیمهشببازی دادگاهها و کلیشهایبودن برنامه وکلای تسخیری و دادگاه و...؛ از بیسوادی مسئولان دادگاه اعم از دادستان و دادیاران و منشی، چنانكه در متن دادخواست مریم بهزادی (به روایت برخی همبندیها) به شنل گوگول اشاره شده بود اما شنگول منگول خوانده شد و هرکس در آن زمان به دادگاه میرفت، از این خاطرات بسیار دارد؛ از انتقال زندانی به دادسرای ارتش (بهاصطلاح دادرسی ارتش) و کمیته و یا اوین که دستهای زندانیها گاه به هم یا به میلههای پایین ماشین و گاه به دست نگهبان در قسمت عقب ماشین بسته میشد (ماشینهای انتقال زندانی، مینیبوسهایی بودند که فقط در قسمت راننده دارای شیشه قابل دید بود و زندانیها در اتاقک عقب که دیدی به بیرون نداشت، در دوطرف روبروی هم، بر صندلیهای چوبی وکمعرض مینشستند)؛ از دکتر و مهندسبودن بازجوها و وکلای تسخیری و...؛ از مست و نیمهمستبودن بازجوها (براساس گفتههای بسیاری از زندانیها)؛ از بازجوییهای شبانه؛ از صف زندانیان به هنگام رفتن به حمام؛ از صدای در بند و لرزیدن تمام زندانیها در سلولها، از ترس آنكه سراغ كدامیك را خواهند گرفت؛ از توالتهای نسبتا تخت (فاقد گود) و پربودن آنها که اغلب زندانیها خاطره بدی از آن دارند، اگرچه همین مكانهای نامناسب تنها راه فرار زندانیان از سلول نیمه تاریک بند به حساب میآمدند؛ از جاسوسهای داخل زندان که خبرچینی احتمالا شرط آزادی یا کمکردن میزان محکومیت آنها بود؛ از قابلمه رویی و کاسههایی که خِرّوخِر روی زمین بند کشیده میشدند؛ از بهداری زندان، خصوصا در کمیته، و پانسمانكردن پاهای شلاقخورده، دادن چند قرص مسکن و اعصاب (که اغلب این قرصها باید در حضور نگهبان خورده میشد) و پزشکیار بهداری که تمام مشکلات را به فشار عصبی وصل میکرد. جالبآنكه زندانیها از همین تعداد کم قرصها گاه برای رنگکردن خمیرهای نان استفاده میكردند. درصورت جدیبودن بیماری، زندانی به بیمارستان شهربانی (بیمارستان سجاد فعلی، واقع در خیابان بهار شمالی) یا به بیمارستانهای ارتش (۵۰۴ و۵۰۱) منتقل میگردید. البته درمانگاه اوین نسبتا از امكانات بیشتری (پزشک عمومی و دندانپزشک یا دندانساز تجربی) برخوردار بود و حتی مرمت دندانها نیز در آنجا انجام میشد.
اختر رودباری
پینوشتها
[i]ــ قیام سیام تیر ۱۳۳۱ بعدازآنكه شاه مصدق را از نخستوزیری بركنار كرد، به رهبری آیتالله ابوالقاسم كاشانی و برای رویكارآوردن مجدد وی جهت ملیكردن صنعت نفت و حذف دولت قوام ــ كه بهجای دولت مصدق روی كار آمده بود ــ بهوقوع پیوست.
[ii]ــ سیدضیاءالدین طباطبایی از عوامل كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹.ش و از دستنشاندگان انگلیس بود. وی در دولت رضاشاه ابتدا نخستوزیر شد و پس از سه ماه از این مقام خلع گردید. گفته میشود وی به فلسطین رفت و با خرید زمین از فلسطینیها و فروش آن به صهیونیستها، سود بسیاری به دست آورد. سیدضیاء در اواخر سلطنت محمدرضاشاه، در تهران و در منطقه سعادتآباد ساكن بود.
[iii]ــ قرار بود در مسیر اصلاحات امریکایی شاه، انجمنهایی در ایالتها و ولایتها برای رفع ظاهری مشکلات مردم تشکیل شوند اما عملا هدف از این كار اعمال نفوذ حکومت در شهرها و روستاها بود. از شرایط انتخابشدگان این انجمنها، قید مسلمانبودن حذف شده بود و منتخبین غیرمسلمان میتوانستند در مراسم تحلیف به کتب آسمانی خودشان سوگند بخورند. این دو شرط باعث مخالفت حضرت امام (ره) شده بود.
[iv]ــ زمان رایگیری و بهاصطلاح رفراندوم شاهانه، ششم بهمن سال ۱۳۴۱ بود و مقرر گردید این اصلاحات توسط علی امینی نخستوزیر امریکایی شاه اجرا شود اما ازآنجاكه شاه مایل بود خود او مجری این کار باشد، پس از راضیکردن دولت امریکا، امینی را حذف کرد و انجام اصلاحات را خود وی بر عهده گرفت. اصول اصلاحاتی تحمیلشده به شاه توسط جان کندی، رئیسجمهور دموکرات امریکا، عبارت بودند از: ۱ــ اصلاحات ارضی ۲ــ ملیکردن جنگلها ۳ــ فروش سهام کارخانجات دولتی بهعنوان پشتوانه اصلاحات ارضی ۴ــ سهیمکردن کارگران در سود کارخانهها ۵ــ دادن حق رای به زنان ۶ــ تشکیل سپاه دانش، بهداشت و ترویج. در اصل اول تقسیم زمینهای مالکان بزرگ و دادن قطعات آن به خردهمالکان پیشبینی شده بود تا توانایی مالی و سیاسی زمینداران بزرگ كم شود و دهقانان (خردهمالكان) نیز راضی شوند ــ یعنی بخشش از مال دیگران. در اصل دوم تقسیم جنگلها بین خردهمالکان برای استفاده از مراتع و جنگلها، و در اصل سوم فروش سهام کارخانجات دولتی ــ اکثر کارخانجات در آن برهه دولتی بودند ــ برای تامین هزینه لازم جهت اجرای اصول اول و دوم پیشبینی شده بود. این اصول در كل ظاهرا مفید به حال جامعه بودند اما در اجرا و باطن امر، علت مساله چیز دیگری بود. مثلا واکسنهایی به مرغهای روستایی از طریق سپاهیان ترویج تزریق میشد که مرغها در اثر آن به بیماری نیوکاسل دچار میشدند و بهناچار پادزهر بیماری باید از خارج (بهویژه از امریكا) وارد میشد، یا برنج مناطق شمالی ایران را به کرم ساقهخوار برنج مبتلا میکردند و داروی دفع آن هم باید از خارج تامین میگردید. با اجرای این اصول، درواقع سیاستهای امریکا در دورترین روستاهای ایران پیاده میشد.
[v]ــ عزتی در میان راه تهران پیاده میشود و میگوید من نمیآیم. سرانجام در پاییز ۱۳۵۲ عزتی بین راه اهواز و خرمشهر در قطار دستگیر و تحت شكنجه بازجویان اعزامی از تهران به سرپرستی رسولی، كشته میشود (بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران، از انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی)
[vi]ــ این دو موج رادیویی از داخل خاک عراق پخش میشد و مخاطب آن انقلابیون و دشمنان شاه بودند.
[vii]ــ در سال ۱۳۵۲ برای موفقیت در مبارزه با مخالفان شاه، مجموعهای از رکن ۲ ارتش بههمراه ساواک و شهربانی در محل شهربانی مرکز، واقع در باغ ملی، بهنام «کمیته مشترک ضدخرابکاری» تشكیل شد که فرماندهی آن را ساواک برعهده داشت.
[viii]ــ البته اسمها در اوین مستعار بود.
[ix]ــ فرنچ: درواقع كمی كلفتتر از بلوز، دارای جیب در دو طرف پایین و یك جیب در جلوی سینه (در طرف چپ یا راست) بود.
[x]ــ شنیده شده نامبرده در خیابانگردیهای وحید بههمراه اکیپهای گشت ساواک، شناسایی و دستگیر شد.
[xi]ــ رئیس کل زندان اوین، سرهنگ وزیری بود.
پینوشتها
[i]ــ قیام سیام تیر ۱۳۳۱ بعدازآنكه شاه مصدق را از نخستوزیری بركنار كرد، به رهبری آیتالله ابوالقاسم كاشانی و برای رویكارآوردن مجدد وی جهت ملیكردن صنعت نفت و حذف دولت قوام ــ كه بهجای دولت مصدق روی كار آمده بود ــ بهوقوع پیوست.
[ii]ــ سیدضیاءالدین طباطبایی از عوامل كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹.ش و از دستنشاندگان انگلیس بود. وی در دولت رضاشاه ابتدا نخستوزیر شد و پس از سه ماه از این مقام خلع گردید. گفته میشود وی به فلسطین رفت و با خرید زمین از فلسطینیها و فروش آن به صهیونیستها، سود بسیاری به دست آورد. سیدضیاء در اواخر سلطنت محمدرضاشاه، در تهران و در منطقه سعادتآباد ساكن بود.
[iii]ــ قرار بود در مسیر اصلاحات امریکایی شاه، انجمنهایی در ایالتها و ولایتها برای رفع ظاهری مشکلات مردم تشکیل شوند اما عملا هدف از این كار اعمال نفوذ حکومت در شهرها و روستاها بود. از شرایط انتخابشدگان این انجمنها، قید مسلمانبودن حذف شده بود و منتخبین غیرمسلمان میتوانستند در مراسم تحلیف به کتب آسمانی خودشان سوگند بخورند. این دو شرط باعث مخالفت حضرت امام (ره) شده بود.
[iv]ــ زمان رایگیری و بهاصطلاح رفراندوم شاهانه، ششم بهمن سال ۱۳۴۱ بود و مقرر گردید این اصلاحات توسط علی امینی نخستوزیر امریکایی شاه اجرا شود اما ازآنجاكه شاه مایل بود خود او مجری این کار باشد، پس از راضیکردن دولت امریکا، امینی را حذف کرد و انجام اصلاحات را خود وی بر عهده گرفت. اصول اصلاحاتی تحمیلشده به شاه توسط جان کندی، رئیسجمهور دموکرات امریکا، عبارت بودند از: ۱ــ اصلاحات ارضی ۲ــ ملیکردن جنگلها ۳ــ فروش سهام کارخانجات دولتی بهعنوان پشتوانه اصلاحات ارضی ۴ــ سهیمکردن کارگران در سود کارخانهها ۵ــ دادن حق رای به زنان ۶ــ تشکیل سپاه دانش، بهداشت و ترویج. در اصل اول تقسیم زمینهای مالکان بزرگ و دادن قطعات آن به خردهمالکان پیشبینی شده بود تا توانایی مالی و سیاسی زمینداران بزرگ كم شود و دهقانان (خردهمالكان) نیز راضی شوند ــ یعنی بخشش از مال دیگران. در اصل دوم تقسیم جنگلها بین خردهمالکان برای استفاده از مراتع و جنگلها، و در اصل سوم فروش سهام کارخانجات دولتی ــ اکثر کارخانجات در آن برهه دولتی بودند ــ برای تامین هزینه لازم جهت اجرای اصول اول و دوم پیشبینی شده بود. این اصول در كل ظاهرا مفید به حال جامعه بودند اما در اجرا و باطن امر، علت مساله چیز دیگری بود. مثلا واکسنهایی به مرغهای روستایی از طریق سپاهیان ترویج تزریق میشد که مرغها در اثر آن به بیماری نیوکاسل دچار میشدند و بهناچار پادزهر بیماری باید از خارج (بهویژه از امریكا) وارد میشد، یا برنج مناطق شمالی ایران را به کرم ساقهخوار برنج مبتلا میکردند و داروی دفع آن هم باید از خارج تامین میگردید. با اجرای این اصول، درواقع سیاستهای امریکا در دورترین روستاهای ایران پیاده میشد.
[v]ــ عزتی در میان راه تهران پیاده میشود و میگوید من نمیآیم. سرانجام در پاییز ۱۳۵۲ عزتی بین راه اهواز و خرمشهر در قطار دستگیر و تحت شكنجه بازجویان اعزامی از تهران به سرپرستی رسولی، كشته میشود (بررسی تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران، از انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی)
[vi]ــ این دو موج رادیویی از داخل خاک عراق پخش میشد و مخاطب آن انقلابیون و دشمنان شاه بودند.
[vii]ــ در سال ۱۳۵۲ برای موفقیت در مبارزه با مخالفان شاه، مجموعهای از رکن ۲ ارتش بههمراه ساواک و شهربانی در محل شهربانی مرکز، واقع در باغ ملی، بهنام «کمیته مشترک ضدخرابکاری» تشكیل شد که فرماندهی آن را ساواک برعهده داشت.
[viii]ــ البته اسمها در اوین مستعار بود.
[ix]ــ فرنچ: درواقع كمی كلفتتر از بلوز، دارای جیب در دو طرف پایین و یك جیب در جلوی سینه (در طرف چپ یا راست) بود.
[x]ــ شنیده شده نامبرده در خیابانگردیهای وحید بههمراه اکیپهای گشت ساواک، شناسایی و دستگیر شد.
[xi]ــ رئیس کل زندان اوین، سرهنگ وزیری بود.
منبع : ماهنامه زمانه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا بارش باران آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران تورم
فضای مجازی سریال نمایشگاه کتاب تلویزیون مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
استقلال فوتبال علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی