سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا
جنایت و مکافات
ژدونكامیلو از آن آدمهایی بود كه نمیتوانند زبانشان را توی دهانشان نگه دارند. و وقتی گند آن نجیبخانهدارها و «خانم»ها اتفاق افتاد، دونكامیلو اعمالشان را به رخشان كشید. موقع نماز بود؛ دونكامیلو كار را با یك دعای كوچك خیلی معمولی شروع كرده بود، بعد، یكدفعه همینكه یكی از این بیشرمها را در اولین ردیفها مشاهده كرد، خون جلو چشمانش را گرفت. اول روی مجسمهٔ مسیح بالای محراب را پوشاند كه چیزی نشنود، بعد دست به كمر، یكی از آن خطابههای سبك خودش را اجرا كرد. رعد صدایی كه از دهان این غول خارج میشد، چنان قوی بود و حرفهایی كه زد چنان سخت و خشن بود، كه گنبد كلیسای كوچك به لرزه درآمد.
موقع انتخابات هم كه رسید، طبعاً دونكامیلو موضع خود را در مورد كاندیداهای دستچپی به طریقی فوقالعاده روشن بیان كرد و یك شب موقع گرگ و میش، وقتی كه به حجرهٔ خود برمیگشت، یك آدم سنگین گنده، از پرچین سردرآورد و خودش را انداخت روی او. دونكامیلو كه دوچرخهاش و بستهٔ هفتاد تخممرغ آویزان به دستهٔ آن، دست و پایش را بسته بود، چوب حسابی خورد؛ بعد هم آن آدم گنده مثل قطرهای كه به زمین افتاده باشد ناپدید شد.
دونكامیلو به هیچكس چیزی نگفت؛ به خانهاش برگشت و تخممرغها را جای امنی گذاشت بعد مثل همیشه در اینجور مواقع خطیر به كلیسا رفت كه با مسیح مشورت كند. پرسید:
ــ چیكار باید بكنم؟
مسیح از فراز محراب جواب داد:
ــ پشتتو با یه خورده روغن آبمالی شده بمال و صدات درنیاد. باید اونایی رو كه به ما توهین میكنن ببخشیم. قاعده اینه.
دونكامیلو جواب داد:
ــ البته، ولی تصادفاً در این مورد قضیهٔ كتكه نه توهین.
مسیح، به نرمی بسیار سخن را ادامه داد:
ــ خب! توهینی كه به جسم وارد میشه مگه دردناكتر از توهین به روحه؟
ــ موافقم یا حضرت! ولی شما باید توجه داشته باشین كه وقتی منو كتك میزنن، من كه مامور شما هستم، به شما توهین میشه. و اگه من اقدامی میكنم بیشتر واسهٔ خاطر شماس نه خودم.
ــ من بیشتر از تو مأمور خدا بودم، نه؟ مگه وقتی به صلیب میخ كوبم كردن نبخشیدمشون؟
دونكامیلو كوتاه آمد:
ــ با شما نمیشه استدلال كرد. همیشه حق با شماس. ارادهٔ شما مطاعه. ما میبخشیم. ولی یادتون باشه اگه این آدما گذشت و سكوت من تشویقشون كرد و اومدن سرمو شیكستن مسوولش شمایین؛ میتونم از كتاب عهد عتیق هم براتون مثال بیارم...
ــ دونكامیلو! با منم داری از عهد عتیق حرف میزنی؟ در مورد او چه به كار تو مربوط میشه مسوولیتشو گردن میگیرم. اما بین خودمون بمونه، یه ضربهٔ كوچولو كه تو رو دردت نمیآره؛ شایدم همین بالاخره بهات بفهمونه كه بهتره تو خونهٔ من سیاستبازی نشه.
دونكامیلو بخشید. با این حال چیزی مثل خار در گلویش مانده بود: میل به دانستن اینكه چهكسی او را زده بود.
روزها گذشت و یكشب كه دونكامیلو در جایگاه اعترافگیری بود، از پشت نردهها، صورت پهپونه، رهبر چپ افراطی را دید، پهپونه آمده بود اعتراف كند؛ این خودش حادثهٔ خیلی خوبی بود. دونكامیلو از خوشحالی عرش را سیر كرد.
ــ برادرم، خداوند با شما باشد، با شما كه بیش از هركس دیگری به تبرك مقدس او محتاجید. خیلی وقته كه اعتراف نكردین؟
پهپونه جواب داد:
ــ از ۱۹۱۸.
ــ پس فكرشو بكنین كه با این افكار قشنگی كه تو سرتونه چهقد تا حالا مرتكب گناه شدین.
پهپونه آه كشید:
ــ هه آره! خیلی.
ــ مثلاً چی؟
ــ مثلاً دوماه پیش شما رو با چوب زدم.
دونكامیلو جواب داد:
ــ گناه بزرگیه، توهین به مأمور خدا، یعنی به خود خدا. پهپونه گفت:
ــ من پشیمون شدم، با این حال شما رو در مقام مامور خدا نزدم، بلكه به عنوان رقیب سیاسی زدم. یه لحظه ضعف بهام دست داد.
ــ غیر از این كار و غیر از تعلقتون به این حزب شیطانی، گناه بزرگ دیگهای هم مرتكب شدین؟
پهپونه هرچه در چنته داشت خالی كرد.
در مجموع، گناهانش خیلی سنگین نبود و دونكامیلو آنها را با بیست دعای «پاتر» و «آوه» بخشید. پهپونه جلو میز مقدس زانو زد كه دعای توبهاش را بخواند و دونكامیلو رفت جلو پای مسیح محراب زانو زد. گفت:
ــ یا عیسی! منو ببخشین، میخوام خاكشیرش كنم.
عیسی جواب داد:
ــ حرفشم نزن! من بخشیدم، توهم باید ببخشی؛ از طرف دیگه، این آدم خوبیه.
ــ یا عیسی، به سرخها اعتماد نكنین! اونا مردمو مسخره میكنن. خوب نیگاش كنین، این قیافهٔ گردنهزن رونمیبینین؟
ــ قیافهاش مثه همهٔ قیافههای دیگهس، دونكامیلو! تو قلبت پر از كینهس.
ــ یا عیسی! من خدمتكار خوبی بودم، لطفی به من بكنین؛ اقلاً بذارین این شمع رو رو پشتش بشكنم؛ بالاخره هرچی باشه یه شمع چیز مهمی نیس.
ــ نه! دستهای تو برای تبرك كردنه، نه زدن.
دونكامیلو آهی كشید، علامت صلیب كشید، دعای زانو زده خواند و از محراب دور شد؛ بعد دوباره رو به محراب برگشت كه باز علامت صلیب بكشد و طبعاً دید كه پشت پهپونه كه زانودزه و غرق دعا بود قرار گرفته است. دونكامیلو درحالی كه انگشتهایش را صلیب كرده بود و عیسی را نگاه میكرد زیر لب گفت:
ــ دست، دستها برای تبرك دادنه، اما پاها، نه!
عیسی از بالای محراب گفت:
ــ اینم درسته، اما دونكامیلو، دقت كن، فقط یكی! لگد عین شلاق حركت كرد، بعد پهپونه از جا بلند شد و تسكین یافته آه كشید:
ــ ده دقیقه بود كه منتظرش بودم، حالا حس میكنم حالم بهتره.
دونكامیلو كه قلبش دیگر مثل آسمان صاف، باز و روشن شده بود گفت:
ــ منم همینطور.
عیسی چیزی نگفت، اما معلوم بود كه او هم راضی است.
جووانی گوارسکی
برگردان: جمشید ارجمند
برگرفته از كتاب: دنیای كوچك دن كامیلو
برگردان: جمشید ارجمند
برگرفته از كتاب: دنیای كوچك دن كامیلو
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس دولت سیزدهم قوه قضائیه خلیج فارس دولت لایحه بودجه 1403 شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم
تهران هواشناسی قوه قضاییه سیل آموزش و پرورش شهرداری تهران فضای مجازی سلامت پلیس شورای شهر تهران سازمان هواشناسی قتل
خودرو سایپا قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو کارگران ایران خودرو دلار بازار خودرو چین بانک مرکزی مالیات
تلویزیون سریال سینمای ایران سینما موسیقی دفاع مقدس رسانه تئاتر فیلم زنان رسانه ملی بازیگر
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان نتانیاهو ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران لیگ برتر فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس وحید شمسایی
هوش مصنوعی اینستاگرام تسلا ناسا اپل فناوری تبلیغات ماه گوگل همراه اول آیفون بنیاد ملی نخبگان
داروخانه مسمومیت دیابت خواب کاهش وزن طول عمر سلامت روان بارداری هندوانه