دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
مجله ویستا
قانون

آبکی ای دمساز گردیده که صلاح در آن دیده ائم که قسمتی از ثروت کشور جبراً به عنوان تبرّک به همسایگان مجاور واگذار گردد .
قلنبه گویی بانگ برداشت ، آدم بدقمار ، تا کی ! چند وقت ! چقدر !
در هوای گرگ و میش آن گذرگاه ناهموار با تیرگی و افسردگی خاصی ،کرم شب افروز را طلبیدم ، او با زنجیر کوچکی در گردن با بی علاقه گی و سنگینی خاصی نهیب برداشت داغ آهن را به یاد آر . با ناچار گرخیدم و سوار بر بلمی چوبی ، خویش را به دیری با خیابان های مشجر و پهن و جاده های فرعی و پرت اش جست زنان یافتم ، میهن پرستی افراطی را دیدم که نجوا کنان میگفت : دیدی آن کبوترِ جَلدِ بی خانه را که به دنبال بافت میهن اش زیر سنگ تیغ تیزکن چه غریبانه له شد و لاشه کرم گرفته اش نصیب بوقلمون شکم گنده ، پُرخور ، حریص گردید و قهقهه زنان می گفت : خیلی لجم می گیرد می بینم سَر بی شام بر زمین نهادن را . ناگزیر به راه افتادم در راه گورزادی را یافتم که خنده کنان لب به سخن گشود و چنین گفت : پاشنه جورابش سوراخ است ، فقیر است .
ملولی عریان از جا در رفته و فغان سرداد که داری ، دارد ، او ندارد . عجالتاً بگذارید بماند به نوکر بسپارید و پیغام بدهید آنچه از شیر باقی مانده بود او خورد و خیلی مانده است تا رفتارش آن چنان که باید و شاید بشود .کوچکترین کاری که می توانید بکنید دل به دریا زدن و باز کردن فصل تازه ای در زندگی و رفتار اوست. به راستی در بازی روزگار نوبت کیست ، دست کیست و این راه به کجا می رود ؟ سگ او بند در گردن داشت و سگ را با بند می بردند ، اجازه می خواهم که بگویم مرغ باید هر روز تخم کن ، کسی را کتک حسابی نزن ، اعلام جرم نسبت به کسی نکن ، شرط ۵۰ ریالی نبند .
خنده ندارد ، شوخی نیست ، جدی است . این شمدها خوب شسته می شوند ، دوست دارم
جمع آوری هیزم وذغال برای روشن کردن آتش را ، شرط می بندم از آن دو نفر ، اولی بازرگان و دومی آموزگار است . آن یک بازرگان و این یک آموزگار است . حق مالکیت از او سلب شده ، زیرا به رشته خود نچسبیده و پا از حد خود بیرون گذاشته ، دیر شده است . کار از کار گذشته ، قسمت ها روی هم می افتند ، ورود به خشکی ( طبق حساب ناخدای کشتی ) یک دست ندارد ، پنج انگشت کم دارد ، جرئت ندارد . کم جرئت است . مخفی نماند ، دانسته باد . آنچه من می دانم ، در حدود اطلاع من ، سَرَش توی کار است ، اطلاع ویژه دارد. او می داند که اگر می دانستم گرد لباس کسی را گرفتن گناه است ، خطرناک است . خواهش دارم ، لطفاً : عنان اسب را رها کن ، به دوستانی که باعث پیشرفت شما شده اند بی وفائی نکنید ، دست راست بروید ، درست همان وقت خود را پای میز محاکمه یافتم و آن زن را نشانده بودند بیرون از حدود دانش و آگاهی ، من آگاهی یافتم سر در گریبان خود دارد ، با دیگران معاشرتی ندارد. داوری را دیدم که فتوا داد : همین طور بروید تا به فنا برسید ، هی حرف نزن ، برو گم شو ، برو تون و طبس! در دهان خود را ببندید ، آرواره زیرین ، فک اصلی ، آرواره زبرین ، فک اسفل .
آدمی تازه به منصب رسیده که خود را کسی می پنداشت ، بد منصبی کرده ، هیاهو را ه انداخت ، آیا می دانی خون کارفرما از خون کارگر رنگین تر نیست !
کیست ، این کیست ، چیست ، آن چیست .
منم ، این منم . آن چیز ، آن جانور ، آن کودک ، توده کثافت منقل آتشدان شهوت والدینم ، کسی که زندگی را به چرت و کیف می گذارند ، اتاقی برای لم دادن ، آدمی بی دست و پا . دوستدار عشق ، بیمار عشق ، مهجور عشق و اینک فارغ از عشق ، غمزده عشق ، دور از دوز و کلک و دسیسه و توطئه و فتنه . خاموش ای مزدور پر مو و پشمالو ای پُرگو وراج .
اجازه می خواهم که بگویم قُرقُر شکم های سنگ بسته شده را ، اعدام کبوترهای پر قیچی شده را ، کلید شدن دندان ها را ، فرا رسیدن مرگ های کاذب را .
چه می گویی ! دو رأس گوسفند ، نفری ۵ ریال ، شیر یا خط ، سر از کارت در نمی آورم ، سر به جلو ، از سرباسر ، شیرجه رفتن ، دیوانه !
پیری خوش سوز بانگ برداشت ، ای رگ زن آگاهی ، فلان چیز هم به کنار ، آن هم هیچ ، هر کاری که می توانستی بکنی ، کردی . امیدوارم که به زودی بهبود یابی ، به خدا امیدوارم و امیدم به خداست . زنبور سرخ لرزه بر اندامش افتاد . جوانکی بزله گو با گذاشتن شصت بر بینی و دراز کردن انگشتانش به نشانه مسخره کردن ، عوعو کنان ، دماغ سوخته خواندش .
ترسیدم که او را بیدار کنم ، سنگین و بی صدا سوار بر چارپایی رعیتی ، قلنبه نویسی که تصنیف عاشقانه رقص مرگ را رونویس میکرد و می گفت : بازی را که باختم اما زیر بار بزرگی او نمی روم.
در آن سوی سبزه زار میان جنگل ، کلبه برفی اسکیمویی را یافتم که زن میزبانش مرا به سوی خویش فرا خواند . اینجا را خانه خود بدانید ، راحت باشید ، سرما خشک است ، سیاه می کند . او را مقید بر آداب و رسوم و وارسته از مذهب یافتم که با لب طلایی و طیب خاطر خاص مرده ریگی با تف خونی بو گرفته و بی اعتبار از دانایی ، در اتاق وحشت انگیز جنایی اش که نشان از آن داشت که دلیل به خرجش نمی رود و در او تاثیر نمی کند پیشکشم کرد ، آیا شوالیه در به در و مخاطره جو آزادی نیز اسیر خنده خرکی ، آش در هم جوش ، جوراب کشبافت ، شاه بلوط هندی ، ترب کوهی ، ریشه خردل ، این ملکه عالم اموات گردید و از آن خیال منصرف شده و در ریعان جوانی جیرجیرکنان ، گرماگرم و داغ داغ ، شراب کهنه هوشیاری را قرقره کرده و با ندا عین مرحمت است . خیلی التفات کردید ، سوار بر تابوت مرگ به عالم نیستی هجرت کرد ، سخنان من به او برخورد . تا کجا و چقدر راه ، نمی دانم !
توپی در چرخ هستی انداخت و وِز وِز کنان چنین گفت : زود باشید ، شتاب کنید ، عجله دارم ، آن را زود می خواهم ، دندانهایم درد می کند ، دستم آسیب دید .
جار زننده ای جار زد ، ای پس اُفت دار ، بی خبر از رسوم و عقاید دیرین ، بنگر به خوشه برچیدن دهقانان در برهوت فضیلت ، که چگونه به رحمت ایزدی خویش می بالند و فخر می ورزند .
چنان که گویی راست است که قلم یخ پاره سالک ، دیگر کاری از پیش نمی برد و له شدن آدمکهای کوچولوی بی خیال در هیاهوی سیاست و دیانت ، اربابهای زالو صفت شان ، نقطه اوج شکوفایی افکار پلید و کج مدار گردیده ، گویی خارپشت نحیف دگر بار تیغ
می پراند و افسون مرگ در پستوی خانه ها ، جا خوش کرده و طنین آزادی و رهایی طعمه سر قلاب ماهیگیر فرتوت در سردابه سرد و تاریک ظلمت گردید ، و دیگر ترنم شبنم کافی نیست تا دلهای رنجور و بیمار به شوق آید . انگار اسب سیاه پلیدی با عشوه گر طنازش ، این بار از اصطبل روباز بشریت رمیده و بر گیسوان دانایی چنگ انداخته و با هر نیشتری تار و پود افکارمان را به بازی گرفته و چون سگ های مارن مار ، وق وق کنان سودای وفاداری سر داده ، در حالی که بسان انگل های مرموز ، درون قوه عاقله مغز وُول خورده و با رسوخ در باورها و پندارهای
غلط مان از طریق شید و تردستی ، مسیر تردد را با تابلوهای ایست متعددش یک طرفه اعلام کرده ، این بار این گوشتخوار بشریت با دُم دراز سیاه حلقه وارش نقش بازبین خوش مشربی را بر عهده گرفته ، تا مطابق رسوم و قواعد خاص قراردادی شان ، بغ بغو کنان تباه کننده موجی خروشان در کریدورهای تنگ و تاریک گردند . به راستی لولیدن این قاطرهای بارکش با لب و لوچه های آویزان ، حول و حوش یکدیگر ، که هر یک با مستمک شدن به پر کاهی یا چنگ انداختن به هر خاشاکی برای تنازع بقا در این سنگ چین نکبت بار دارالمساکین ، باترشرویی خاصی فغان « سرم از درد نزدیک است بترکد » در بوق و کرنا کرده و با دست آویز شدن به مقلدانی با شاخهای تزئین و هاله گرد دور سرشان ، این رونویس کننده های قوانین خوب زیستن در خفا ، به داد این مرغدانی پر از آدمهای بی حال و کند ذهن برسند ، تا شاید با روشن کردن چراغ خوراک پزی شان افکارهای شلخته و گل و گشادشان را با توسل به ضعف احساسات این مردم عوام با آب چرکی در می آمیزند و در انجمن های خیریه و مذهبی انسانهای هم پیمان به قول خودشان ، با چرب زبانی خاصی به زور در حلقوم هایشان جا دهند ، به راستی کجاست !
پاسبان مردم اهورایی ام تا بنا به قرابت نَسَبی اش اعلام دارد ، پاک کردن سوخته فتیله های شمع و چراغ های روشن را و هوشیاری وجدان های خفته را .
در این هنگام ، آدم دیوانه و بی پروایی با شیپور صور اسرافیلی اش عَرعَرکنان گفت : ابداً چنین چیزی نیست ، این چه نوع پرنده ای است که چنین بی پروا دست به بافت برداری از افکارهای جانور خویِ ما برداشته ، از او بپرسید آیا میل دارد برود یا نه ؟ بانگ بردارید : خورده ام که خورده باشم ، خورده بودم ، اگر رفته بودم ، اگر می دانستم نمی خوردم .
مرتاضی محنت زده ، با دستپاچگی خاص بانگ برداشت : طبق مُد و رسم متداول قرن ابدیت ، قبول عقاید یکبَر ول در روی آب در رهبانگاه کنونی ، ناشی از عقیم ماندن آگاهی در حال شکوفه و جلوس عقاید غلط سقط شده از دولابچه مغز صرافان علم دانایی در تاب و تب مقتضیات و پیشامدهای تک خال عصر کنونی است ، که این هواه خواهای احقاق حق با تخطی در وخامت اوضاع شنیع این تیمارگاه بشریت ، با حدّت خاصی گوی سبقت را از یکدیگر ربوده تا با بهره گیری از بی بنیه گی و ضعف مفرط بینش این میمون های آدم وار کارگزاران خوش محضر سیاست بازان تهی مغز باشند ، که مزایای حاصله از آن زایمان افکار پوچ و بی اساس از طرف اکتساب کننده های حقوق بشری از آن سوی مرزها گردد تا این راهبان کل اسیر گودالِ شکم ، القا کننده بی وفایی ، بی عفتی ، نجاست و کراهت با تقرب به دین و مذهب گردند . آن چه که من می دانم قطع ناگهانی این ابلهان پریشان خیال ازاصل و هویت باستانی شان ، به واسطه ادیان تحریف شده ، دوای جگر قبولی نویسان خبط دماغ بوده که داعیه فرزند خواندگی با ابجد خوانان فرازمینی دارند . که روز به روز و هر روز با عیار زدن در دین و مذهب با شعار قابل نبود ، چیزی نیست ، بفرمائید ! بذر گل فتنه را در این مغاک به عنوان نفقه پیشکش کرده ، تا با بهره جستن از سکوتِ موجب جلودارهای نوک شانه بین نفرت و زشتی ، این تریاقِ تب بُر را دوای درد بشریت دانسته و سال به سال با روغن مالی کردن تفسیرهای منسوخ و موقوف شان ، با مددجویی از فقدان شامه این انسانهای تن داده به درد و ناخوشی ، اشاعه دهنده بی نامی و گمنامی می گردند . قسمت الحاقی موضوع در این جاست که تن در دادن این انسانهای از بستر برخاسته و مشغول کار شده ، به دلالی این چنین چیزهای فرعی و الحاقی چیزی جز تاخیر سرشتی بلوغ شان و التهاب لوزه سوم نمی باشد . به راستی ، هر کس و همه کس ، پا در هوا وتقلا کنان بی حیله و آشکارا ، پذیرایی کننده و جا دهنده ، دلتنگی در معاملات احتکاری این نوانخانه هستی شده ، و فراهم ساز زمینه حظ کردن ریزنده ، پیه دار جهل و نادانی و اقرارنامه هایمان دلواپس واژه به کار من و به درد من نمی خورد گشته و آجودان برانداختگی با آلت خراش و ماده ساینده اش وارث شرمندگی ، چنین می نماید که وارث مُسلّم فرو نشانی ، با دو دست بر کمر و آرنج ها به بیرون ، دیگر چنگی به دل نمی زند و هلهله بیم و تشویش نزد استاد دارالتأدیب شاگرد شده و داور مطلق بایگانی از روی شوخی در این گذرگاه گرم و سوزان ، باحرارتی تند و شوقی صعب الصعود ، طرفدار ابطال استدلال های روشن و سایبان علم و حساب از بیخ شانه تا نوک انگشتان زره پوش عقب افتادگی . چنانکه بر تخت نشستن تکبر و خودبینی گرداگرد شریان سنجش و دانایی ، قاتل قطعی ارزیابی و تشخیص گردیده و افعی تیزفهم و آز و طمع ، با گوشه چشم اُریب وارش با
چنگ زدن به واژه خوابم برد ، به خواب رفتم ، آشکارا تهدید به هتک ناموس حرمت و هیبت مان زده تا تبردار بی فایده بیزاری و تنفر ، با آگاهی از این افکار موج گرفته و آب گرفته غیراستادانه تیشه به ریشه مان بزند . روی هم رفته ، بالغ شدن پندهای ور نیامده ، شلوغ و پلوغ ، وارونه گورکن دو کوهانه زمین خوردگی ، اسباب وحشیگری از دین و دیانت و سبب به احتزار درآمدن عَلَم ورشکستگی و اِفلاس مان در مذهب گشته ، بطوری که چون رقاصک ساعت تعادل خود را از دست داده و با وزش هر نسیمی شعار ، « همه جای بدنم در میکند » سر داده و بسان زمین شخم نشده ای بطور عینی تعمید دهنده افکار پیش پا افتاده و مبتذل شده ایم و با پای برهنه و بی حیایی خاصی به دنبال خورش دل ضعفه ای در حوضه رود « هست ، می باشد ، یافت می شود » هستیم . در این انبار کاه ، اگر بنا بود توله شکاری پا کوتاه با وِرد خواندن و تسبیح گرداندن حاصل سعادت جاودانی و برکت ابدی گردد ، اینک زیر منت و تحقیر گروهی گدای مبتدی و مخلوق چرک و سیاهی نبوده ایم . محترماً به آگاهی شما می رسانم ، با نی خیر نمایشی که درآمد آن به هنرپیشه مخصوصی داده می شود و به مصارف به صطلاح خیریه می رسد شده ایم و پیرو فرقه خمیدگی تا زانو . بطوری که کرامت و بزرگمنشی مان نوک منقار بوتیمار تاریکی جاخوش کرده . بدون تعارف باید بگویم که با مرکب پراندن به دسته کاغذ یادداشت حروف مقطع و درشت رک گوی آزادی بیان و مورد مواخذه و تنبیه قرار دادن شبانه روزی اش ، و تخته کوبی کردن غیر متداول کتابچه و جزوه کتاب فروش دانایی ، بانی دریافت درجه افتخار جهل و نادانی شده ام ، که باداد وبیداد کردن واژه « توطئه ای در کار است ، چیزی در پس پرده است » نان آور بی شرم و پر رو فرو ریختگی تمدن بشری است ودر این سرمای سخت که گیاهان را کبود می کند با قرار دادن نیمکتهایی در هوای دم کرده اختناق و خفقان برای تماشاچی های بی پناه ، با نگاه
بی حالت و مات اش ، اوباش وار اصالت و اصول سرمایه داری را با امضاء پیمان اعطای حقوق واختیارات ویژه به یک بیگانه در کشور دیگر را ، سرستون پایداری سقف این اصل و نظام دانسته و با تعبیرات و عبارات غیر مصطلح ، بانکدار دفترچه بانکی توده عظیم مبادله کلام و بحث شده و با دادن حکم تحریم و تکفیر و توقیف و آگهی های لطیفِ سرشار از زندگی و نوار پیچ کردن
پیش آگهی های قاطعِ طریق ، مایه هلاکت بحث و تبادل نظر در این حمام فرنگی شده ، به راستی آیا پروراندن و فربه کردن گهواره روپوش داری از افکار ساقط از مطالب اساسی و اصلی ، در این معامله و داد و ستدهای روزانه در دکان نانوایی به واسطه نانوایی طاس و بی مو می تواند نشان نجابت خانوادگی مان باشد ، و در قرن حاضر بنیاد نهادن امکانی که با دردسر به خود دادن ، فقط و فقط ، مشغول سنجاق زدن و حاشیه دار کردن سیل بی پایان و بی کرانی از افکارهایی که دو متر پهنا بیش ندارد ، کاری بس عبث و بی فایده نیست ، بنابراین بیاییم با فکری وسیع و سهل گیر ، به عقاید دیگران احترام گذاشته و با فروتنی و تواضعِ خاص ، به جای روی تخم خواباندن اندیشه های این مرغهای کُرچ در کوره های آجرپزی به انتشار و جامعیتِ شان یاری برسانیم . چرا که کوبیدن و کوفتگی و ساییدن برادر وار عقاید دیگران از پهنا و از عرض در آگاهی نامه های رسمی و تهدید به آزار و اذیت کردنشان ، فقط از عهده بولداگ های از خود راضی برآمده ، که به نمایش خنده آور علاقه خاصی نشان می دهند . در عصر حاضر با سنگ و آجر مسدود کردن عقاید شناور در بستر زمان فایده ای ندارد و بر ما واجب است ، به جای شرکت در تدفین این اندیشه های دگرگون ساز ، گره بقچه عقاید و درِ بشکه افکار بی غل و غش را تا قبل از احساس ضربت و برآمدگی به روح و جانمان باز کنیم .
۹/۱۱/۸۶ –M.G
محمد خداشناس گل افشانی
محمد خداشناس گل افشانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست