پنجشنبه, ۱۵ آذر, ۱۴۰۳ / 5 December, 2024
مجله ویستا

مذاکره دیر شده


مذاکره دیر شده
سال ۵۷ ایران دستخوش تحولات بزرگی بود. حرکت مردم با رژیم به درگیری نظامی کشیده شده و خون های ریخته شده مردم را به موضع انتقام کشانده بود. به نحوی که از هر چه نسبتی با دستگاه حاکم داشت نفرت داشتند. در این اوضاع دستگاه حاکمه از هر راهی برای مهار کردن این حرکت توفنده بهره می گرفت. یکی از این ترفندها بازداشت عده یی از وزرا و مقامات حاکمه بود که به دستور شاه انجام شد تا در اذهان عمومی چنین تداعی شود که آنها مسوول فسادهای مالی و اخلاقی و سیاسی رایج بوده اند و رژیم درصدد مبارزه با آنها است. یکی از کسانی که در این راستا بازداشت شد دکتر شیخ الاسلام زاده وزیر سابق بهداری بود. او تا دوران سرنگونی رژیم همچنان در زندان ماند و پس از انقلاب نیز کارش به دادگاه کشیده شد و مرارت های زیادی را متحمل شد. همسر فداکار وی خانم آذر آریان پور که در این مسیر ناخواسته قرار گرفته و رنج مضاعفی را به دوش کشیده خاطرات خود را که در حقیقت رنج نامه یک همسر و مادر فداکار است به رشته تحریر درآورده و با قلم شیوایی گوشه یی از سه دهه تاریخ انقلاب را به تصویر کشیده است. مطلب زیر حال و هوای آبان ماه ۱۳۵۷ را که شجاع الدین همسر ایشان در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری است، نشان می دهد؛ «در نیمه آبان ایران مثل کشتی شکسته یی در امواج سهمگین انقلاب غوطه ور بود. دولت حیله گر شریف امامی چون از سازش با گروه های مخالف نتیجه یی نگرفت، جای خود را به یک دولت نظامی داد. ارتشبد غلامرضا ازهاری
- پیرمرد مقدس نما- به شاه قول داد در اندک مدتی به ناآرامی ها خاتمه بخشد. شاه که تخت طاووس خود را در شرف سقوط می دید، ناگزیر شد به اشتباهاتی در اداره مملکت اعتراف کند. ولی تمام مسوولیت را به گردن دولت های پیشین انداخت و برای کسب وجهه، دستور توقیف چند تن از مقامات سال های اخیر را صادر کرد. نصیری رئیس سابق ساواک و عده زیادی از وزرا و امرای کشور جزء بازداشت شدگان بودند. هویدا هم از سمت وزارت دربار برکنارشد.
رئیس دولت جدید به امر شاه وعده اصلاحات اساسی از جمله انتخابات دموکراتیک و آزادی مطبوعات داد. وی حتی برای جلب رضایت روحانیون اماکن غیراسلامی از قبیل کاباره ها و مشروب فروشی ها و قمارخانه ها را تعطیل و نمایش فیلم های غیراخلاقی را ممنوع کرد. هیچ یک از این اصلاحات سطحی در آرام کردن مردم موثر واقع نمی شد و مملکت با سرعت در راه انقلاب پیش می رفت.
شجاع هنوز در زندان به سر می برد. اما حالا عده زیادی از همکاران سابقش با او بودند و تنها نبود. بر اثر سفارش فردوست، مجدداً ملاقات من با شجاع مجاز شد. از آن پس ما در سالن کنفرانس کمیته ملاقات می کردیم و ظاهراً از شر ناصری خلاص بودیم. شجاع همچنان گرفته به نظر می رسید. او یک بار به دیوار مقابل ما که با آینه قطوری پوشیده شده بود اشاره کرد و آهسته گفت؛ «حتماً از پشت آن آینه ما را تماشا و مکالمه مان را هم ضبط می کنند. بهتر است مراقب حرف هایت باشی.
طبق گفته او ظرف هفته های اخیر تعداد زندانیان سیاسی کمیته چند برابر شده بود. از مبارزان اسلامی و کمونیست های گوناگون و هواداران جبهه ملی، همه جور در میان زندانی ها دیده می شد. شجاع با ۹ نفر از مقاماتی که اخیراً دستگیر شده بودند در یک سلول به سر می برد.
امروز به علت کثرت بازداشتی ها، ملاقات زندانیان به طور گروهی صورت گرفت. منصور روحانی وزیر سابق کشاورزی روحیه خرابی داشت و حتی از دیدن همسرش به نشاط نیامد. دو معاون شجاع را برای اولین بار در زندان می دیدم. دکتر آرام با همسرش مشغول گفت وگو بود. به جای همسر، خواهر مهندس نقابت از او دیدن می کرد. دست شجاع را گرفتم و به او گفتم؛ عزیزم لااقل تو حالا تنها مقام زندانی نیستی.
لبخند غمگینی تحویلم داد. به او خبر دادم که فرح پهلوی به اتفاق پسر کوچکش به عراق سفر کرده است. ظاهراً هدفش زیارت اماکن مقدس و باطناً مذاکره با دولت عراق درباره محدود کردن فعالیت آیت الله خمینی است که از نجف مردم را به ادامه شورش دعوت می کند.
شجاع با بدبینی جواب داد؛ «به نظرم برای هرگونه مذاکره سیاسی دیر شده.»
قبل از ترک زندان، شجاع به من پیشنهاد کرد به خاطر او با غلامرضا اویسی فرماندار نظامی و هوشنگ انصاری مدیرعامل شرکت ملی نفت و امیرعباس هویدا وزیر دربار تماس بگیرم. شاید آنها مرا در جریان کلی اوضاع و وضعیت او قرار می دادند.
به علت اعتصاب کارگران گمرکات و صنایع نفت، بنزین کمیاب شده بود و مردم برای تهیه مواد مورد نیاز خود در مضیقه بودند. همه نگران حوادث آینده بودند. کارگر دیرین ما، پازانی تصمیم گرفت موقتاً با زن و فرزندانش به ده برود تا اوضاع آرام شود. رجب هم به تبعیت از او کار خود را ترک کرد و ما را تنها گذاشت. من و بابک که به علت اعتصاب همگانی مدارس در خانه به سر می برد، روزهای سختی را طی می کردیم. در اواخر آبان دوباره دسته چک شجاع را به زندان بردم تا امضا کند ولی او همچنان امتناع ورزید. ناچار به فروش انگشتر ازدواجم اقدام کردم و از بابت آن سی و پنج هزار تومان به دست آوردم. با بیست و پنج هزار تومان آن برای روشنک و رامین ارز تحصیلی به امریکا فرستادم. مابقی را به مخارج روزمره اختصاص دادم...
با وخیم شدن اوضاع ایران، اغلب اوقات پیش بینی برادرم در ذهنم زنده می شد. او با فراست خاص خود به ما هشدار داده بود رژیم حاکم و ظالم سرنگون می شود و وابستگان فاسد آن به مجازات می رسند. ما در آن موقع در رخوت بیمارگونه یی فرو رفته بودیم و جبر زمان را درک نمی کردیم. حتی آنقدر عقل نداشتیم که مثل بعضی ها، به اصطلاح پشت خودمان را ببندیم و از مملکت بگریزیم. در ماه های اخیر هر کس که مقامی داشت و دستش به دهانش می رسید، به سرعت از ایران خارج شده بود. ما مانده بودیم که پاسخگوی فساد بقیه باشیم.»۱
پی نوشت؛
۱- آریان پور، آذر، پشت دیوارهای بلند از کاخ تا زندان، نشر اختران، ۱۳۸۶، صص ۶۵-۶۴
منبع : روزنامه اعتماد