یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

یک دو رکعت بوسه


یک دو رکعت بوسه
آفتاب آن روز در خون جگر سر كرد و رفت
دشت را لبریز از گل‏های پرپر كرد و رفت
سرو روی شانه‏های سوگوار قتلگاه
لحظه‏ای كوتاه را یاد صنوبر كرد و رفت:
«رود، لبریز از علمدار است و او لبریز عشق
یك تغزل، تشنگی تقدیم مادر كرد و رفت»
روی دستان كه جاری شد ندای العطش؟
رود، موج تشنه را نذر كبوتر كرد و رفت
معجری همرنگ شب تا بر سر ماه ایستاد
آسمان فهمید زینب یاد اكبر كرد و رفت
لحظه‏ای تا وصل مانده است و شهید اشك‏ها
در غروب زخم‏ها یك كار دیگر كرد و رفت؛
«زینب این جا بی‏قرار و فاطمه، چشم انتظار
یك دو ركعت بوسه دورادور، لب تر كرد و رفت»
شاعری ترك شعار و شعر و دفتر كرد و رفت
رفت تا آن جا كه نی را دید، باور كرد و رفت!

امیر مرزبان
منبع : پرسمان