یکشنبه, ۱۸ آذر, ۱۴۰۳ / 8 December, 2024
مجله ویستا

سیاوش


سیاوش
یکی از اسطوره های ملی ایرانیان . که زمان های مدیدی سوگ سیاوش را هر ساله گرامی میداشتند . پسر کیکاوس و پدر کیخسرو . سودابه زن کیکاوس عاشق او شد که سیاوش از او امتناع ورزید . سودابه به همین جهت اورا نزد پدر متهم ساخت و سیاوش به توران زمین نزد افراسیاب رفت و فرنگیس، دختر وی را به زنی گرفت . گرسیو برادر افراسیاب به سیاوش حسد برد و افراسیاب را وادار به کشتن او کرد . که کشته شدن سیاوش باعث جنگهای طولانی میان ایرانیان و تورانیان گشت .
نوشته اند که روزی طوس، گیو، گودرز و چند پهلوان نامی دیگر به شکار رفتند. آنها پس از پیمودن مسافتی به یک شکارگاه سرسبز و بکر و پربرکت رسیدند و به شکار پرداختند. چون آن شکارگاه پر از شکار بود دیری نپایید که چند حیوان را شکار کردند. آنها پس از پایان شکار به قصد گردشی کوتاه در اطراف نخجیرگاه، پیش تاختند تا به جنگلی انبوه رسیدند. در حال گشت و گذار و تماشای سرزمین بکر و زیبا، ناگهان وجود زنی بسیار زیبا و جوان در آن مرغزار، نظر همگان را به خود جلب کرد:
به بیشه یکی خوب رخ یافتند پر از خنده لب هر دو بشتافتند
گیو که از دیدن دختر زیبا و جوان در این دشت و جنگل انبوه شگفت زده شده بود بیدرنگ شرح حال و علت تنهایی اش را در جنگل پرسید. دختر جوان پاسخ داد : « از دست بدمستی ها و شراب خوارگی های زیاد و پرخاشگری و بدرفتاری پدر، خانه و خانواده ی خود را رها کرده و از ترس جانم فرار کرده به این جنگل پناه آورده ام.
شب تیره مست آمد از دشت سور همان چون مرا دید جوشان ز دور
یکی خنجری آبگون برکشید هما خواست از تن سرم را برید
وقتی گیو از نژاد دختر جوان پرسید، او پاسخ داد : « از بستگان و خویشگان گرسیوز[۱] هستم
پس از گفتگوی بسیار گیو و طوس هر دو از آن دختر جوان خوششان آمد و بر سر تصاحب او با هم درگیر شدند. چون دامنه ی اختلاف دو پهلوان بر سر تصاحب دختر جوان فزونی یافت به این نتیجه رسیدند که کسی را به داوری بپذیرند و رای او را قبول کنند.
سرانجام کسی را به داوری نشاندند و او نظر داد که دختر جوان را به دربار کیکاوس شاه برده و از او نظرخواهی کنند و هر آنچه که شاه بگوید، آنها بپذیرند.از این رو آنها با دختر جوان رهسپار کاخ کیکاوس شدند و پادشاه هوس باز و عاشق پیشه چون دختر زیبا و جوان را دید فراموش کرد که گیو و طوس برای چه منظوری نزد او آمده اند. او داوری را به کنار نهاد و خود از در خوش زبانی و مغازله با دختر جوان برآمد و نوید یک زندگی اشرافی و شاهانه را به او داد و با چرب زبانی از او خواست که همسرش شود و به او گفت :«تو تنها زنی هستی که شایستگی سوگلی بودن شبستان مرا داری.»
به مشکوی زرین کنم، شایدت سر ماه رویان کنم، بایدت
دختر جوان از یک سو به یاد بدمستی ها و خشم و بدرفتاری پدر عربده کش و شراب خواره اش افتاد و از سوی دیگر وقتی زرق و برق و دم و دستگاه شاهی را دید از گیو و طوس چشم پوشید و کیکاوس را برگزید:
چنین داد پاسخ که دیدم ترا ز گردنکشان برگزیدم ترا
بنابراین کیکاوس این دختر جوان را نیز به خیل زنان حرمسرا یش اضافه کرد.
چندی نگذشت که دختر جوان از کیکاوس فرزندی به دل نشاند و چون کودک زاده شد ، همگان از زیبایی غیر معمول و بیش از اندازه اش به سختی در شگفتی شدند و به دنیا آمدن نوزاد پسر زیبا روی سالم و تندرست را به کیکاوس خبر دادند و پدر نیز نامی زیبا یر کودک نهاد.
جهاندار نامش سیاوش کرد برو چرخ گردنده را بخش کرد
بدین ترتیب سیاوش که نتیجه ی هم بستری کیکاوس با دختری زیبا و از نژاد تورانیان و از خویشان گرسیوز برادر افراسیاب بود دیده به جهان گشود.
منبع : مهر ایران