شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

خانه‌ای روی آب


خانه‌ای روی آب
سی و ششمین دوره آزمون پذیرش دستیار تخصصی پزشکی، شاهد حضور قریب ۱۸۰۰۰ نفر پزشک عمومی یا دانشجوی در آستانه فارغ التحصیلی بود که عزم خود را جزم نموده بودند تا بخت خود بیازمایند و بلکه رخت خود را از ورطه پزشک عمومی بودن بیرون بکشند. با یک محاسبه ساده و اولیه می‌توان دریافت که نزدیک به یک‌چهارم از جامعه پزشکان عمومی کشور، رنج آماده شدن برای حضور در آزمونی با بیش از ۲۰۰۰۰ صفحه منابع درسی و رقابتی نفس‌گیر با پزشکانی بهره‌مند از ضریب هوشی بالاتر از متوسط جامعه را برخود هموار ساخته‌اند؛ آزمونی که به جرات می‌توان گفت اینک دشوارترین و سنگین‌ترین امتحانی است که در کشور برگزار می‌شود...
اما آیا در سایر رشته‌ها نیز داستان از همین قرار است و آیا میل به رساندن سطح تحصیلات به کمال، در بقیه رشته‌ها نیز به این میزان مشاهده می‌شود؟
پاسخ منفی به این سوال زمانی معنی‌دار و مهم‌تر می‌شود که بایسته و ملزومات چنین آزمونی و تبعاتی که بر عدم موفقیت افراد در آن برای ایشان مترتب خواهد بود، نگاهی دقیق‌تر داشته باشیم. موضوع تلاش مجدانه و بی‌شائبه خیل پزشکان عمومی برای ورود به جرگه متخصصین شاید در نگاه اول نه تنها غیرمنطقی و نامطلوب به نظر نرسد، بلکه امری ممدوح و نشان از علاقه وافر این جماعت به پیمودن راه‌های ترقی و فتح قلل افتخار نیز تلقی شود. اما واقعیت این است که این موج سهمگین بیشتر همانند جنبشی است که در گروهی انسان گریزان از سیل یا گدازه‌های آتشفشان دیده می‌شود که هدفشان تنها فرار از بلیه‌ای است که قصد بلعیدن آنها را دارد. حال باید دید آنچه یک پزشک عمومی را از پشت سر تعقیب می‌کند و به سوی سرنوشتی محتوم هدایت می‌کند، واقعاً از چه جنسی است و چه ویژگی‌هایی دارد که چنین قوه محرکه‌ای را از خود بروز می‌دهد؟ در جامعه امروز ما، پزشک عمومی بودن تعابیر و معادل‌های متنوع و متعددی دارد که تقریباً هیچ یک خوشایند طبع آدمی نیست. از بعد اقتصادی که شاید رایج‌ترین وجه قضیه نیز باشد، پزشک عمومی بودن به معنای فرصت شغلی محدود و سقف درآمدی محدودتر است و به طور معمول، سقف درآمد یک پزشک عمومی از کف درآمد یک پزشک تخصصی فراتر نمی‌رود؛ البته اگر شغلی و درآمدی به معنای واقعی آن برای فرد وجود داشته باشد.
محدودیت‌های فراوان قانونی و شبه قانونی نظیر گستره داروهای قابل تجویز و درمان‌های قابل انجام توسط پزشکان عمومی و نیز تعرفه‌های پایین خدمات ارایه شده توسط این گروه، بارزترین مثال‌های این بحث هستند، اما از دید اجتماعی هم موضوع ابعاد قابل توجهی را داراست. تربیت بی‌ضابطه و انبوه پزشکان عمومی، اگر چه ما را از مذلت حضور پزشکان بنگلادشی و پاکستانی رهانیده، اما سال‌هاست که مهر بی‌اعتباری را نیز بر پیشانی واژه پزشک عمومی در این کشور زده و کار را به جایی رسانده که هر فردی با هر میزان از تحصیلات و آگاهی، به خود این اجازه را می‌دهد که پزشکان عمومی را به ادامه تحصیل تشویق نماید. به عبارت بهتر، اینک پزشک عمومی، در افکار عمومی جامعه، ارزشی به مراتب کمتر از لیسانسه‌های بیکار دارد و برای برخوردار شدن از هویت قابل قبول، نیازمند داشتن تخصص است. محدویت‌های موجود برای پیشرفت در سلسله مراتب اداری و شغلی و تصدی مناصب و مسوولیت‌ها برای پزشکان عمومی هم گوشه‌ای دیگر از این آواز گوش‌نواز است. همچنین اگر به این نکته نیز توجه داشته باشیم که در سایر رشته‌ها و گروه‌های تخصصی، به صرف اشتغال فرد، فارغ از نوع تخصص وی و میزان ارتباط آن با شغل مورد تصدی‌اش، فرد شاغل محسوب می‌شود و در نقطه مقابل، یک پزشک، عموماً به صرف اشتغال در کاری غیر از طبابت، از دید جامعه بیکار یا دارای شغل کاذب تلقی می‌شود، می‌بینیم که دایره محدویت‌های پنهان و آشکار پیرامون پزشکان عمومی بسته‌تر از آن است که تصور می‌شود.
از سوی دیگر، برقرار نبودن ساز و کار صحیح توزیع پزشک در جغرافیای کشور و نیز توزیع بیمار در بین پزشکان و اراده‌های آشکار و پنهانی که در مقابل اصلاح ساختار موجود وجود دارد و نیز دامن زدن روز افزون رسانه‌ها بر تب بی‌اعتمادی مردم به پزشکان عمومی و علاقه مندی به رجوع به متخصصین و فوق متخصصین، تک ستاره‌های موجود در سپهر پزشکی عمومی را نیز بی‌رمق می‌سازد و آنها را هم دیر یا زود، به دست موج قوی جاری در رود پرتلاطم تخصص گرایی می‌سپارد. ضمن آنکه ساختار آموزشی دانشکده‌های پزشکی ما و مهم‌تر از آن جو فرهنگی حاکم بر روابط متقابل پزشک و جامعه به گونه‌ای است که پزشکان را تنها برای کار بالینی و درمانی آماده می‌کند و از این رو حضور هر چند موفق پزشک در تخصص‌های علوم پایه پزشکی، به طور معمول ارج و قربی به مراتب پایین‌تر از یک متخصص بالینی را نصیب وی می‌کند و نمود عینی این امر را در اشغال قریب به اتفاق موقعیت‌های مهم و تاثیرگذار نظام سلامت توسط متخصصان بالینی می‌توان دید. جالب‌تر آن که حتی صنف پزشک هم با وجود همه انتقاداتی که به وضع موجود دارد و نیز آگاهی از این که متخصصان اکثراً فرصتی برای پیگیری امور جامعه پزشکی ندارند، سپردن امور خود به متخصصان را ترجیح می‌دهند تا در تعداد نمایندگان پزشکان عمومی و متخصص در بدنه جامعه و هیأت مدیره صنف، نسبتی معکوس شکل گیرد که بی‌گمان این پدیده، ریشه در میل ناخودآگاه افراد برای عبور از مانع پزشکی عمومی و احساس تجمیع و تراکم فرهیختگی و کارآمدی در متخصصان و نه پزشکان عمومی دارد. به عبارت دیگر گویی برخلاف هرجای دیگر دنیا، در کشور ما پزشکی عمومی نه به عنوان یک حرفه و موقعیت تثبیت یافته، بلکه تنها به مثابه یک دوره گذار در مسیر رسیدن به تخصص مطرح است.
همه این شرایط باعث گردیده این میل صادق و کاذب موجود به پشت سر گذاشتن مرحله پزشک عمومی بودن، به قدری پررنگ باشد که بسیاری از پزشکان، به ویژه آنانی که چند سالی از فارغ‌التحصیلی‌شان می‌گذرد، به دلیل آن مشقت‌ها و دشواری‌های زیادی را بر خود و خانواده‌شان هموار ‌کنند و در برزخ عمومی یا متخصص بودن، از منافع و مواهب هر دو بی‌نصیب بمانند. واقعیت این است که حضور یافتن یک پزشک سی و چند ساله یا بعضا بیشتر که متولی اداره یک خانواده نیز هست در رقابتی با این درجه از دشواری و سنگینی، هزینه‌های مادی و معنوی سنگین و بعضا کمرشکنی را به وی و خانواده‌اش تحمیل می‌کند وکه بخش عمده این عطش نیز از جنس دویدن به سوی سراب است و فرد تنها در آرزوی آینده‌ای – احتمالا- بهتر و در توهم شرایطی رویایی خطر گام برداشتن در این مسیر را به جان می‌خرد.
پزشکان عمومی، اعم از جوان یا باسابقه، اکثرا از پذیرفتن تعلق خود به جامعه پزشکان عمومی ابا دارند و سعی می‌کنند هر طور که شده، شمع امید پیوستن به جرگه متخصصان را در خود روشن نگه دارند؛ اگر چه بیشتر ایشان، نهایتا به سرنوشت نامطلوبشان که همانا باقی ماندن در دایره پزشکان عمومی و کاست پایین جامعه طبقاتی پزشکی است تن می‌دهند، اما آرزوی متخصص شدن را تا آخر با خود به همراه دارند.
دکتر شهاب‌الدین صابونچی
منبع : هفته نامه سپید