جمعه, ۱۶ آذر, ۱۴۰۳ / 6 December, 2024
مجله ویستا


بابا طاهراورامان


بابا طاهراورامان
دوبیتی شعر ناب، چکیده‌ی خیال، مروارید شعر پارسی است.
دوبیتی شکل ویژه‌ای از شعر کهن پارسی است که برجسته ترین نماینده‌ی آن بابا طاهر و است.دوبیتی، ترانه و رباعی نیست. گونه‌ای ازپهلویات یا فهلویات است.
دوبیتی،شعری یازده هجایی با چهارمصرع،با یک قافیه(جز مصرع سوم که آوردن قافیه در آن اختیاری است) است. دو بیتی وزن تکامل یافته و عروضی شده نوعی از ترانه‌های دوازده هجایی قدیم است. نامدارترین وزن دوبیتی بحر هزج مسدّس مقصور(مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل) و مشهورترین شاعرش باباطاهراست. این نوع شعر را در دوران باستان ترانک می‌نامیدند.
البته که دوبیتی و رباعی در وزن متفاوت هستند. رباعی با افاعیل (مفعول مفاعیلُ مفاعیلُ فَعَل) و افاعیل دیگر از این وزن است.قابوس نامه دوبیتی را مرکب از دو بیت می‌داند که به وزن رباعی نباشد.
در لغت نامه دهخدا آمده است: دوبیتی،مثنات،مثنی،ترانه ،رباعی،چه دراصطلاح عروض دوبیت مربع گویندوچون مجموع آن چهاربیت است آن را رباعی گفته اند،وتصریع بیت اول ضرورت است واگرمصراع سوم مقتفی باشد آن رامصرع نامند وگرنه خصی
می توان گفت دوبیتی کهن ترین قالب شعری در ایران است.نام‌های دیگری که دوبیتی در شهرها وروستاهای دیگردارد:
دوبیتو،چهارخانه،چارگانی،ب یت ،کله فریاد،سیتک،شروه،فراقی، ترانه وعاشقی می باشد.
ترانه و رباعی و دوبیتی، با هم تفاوت‌های بسیار دارند.
قدیم ترین،دوبیتی موجود در"المعجم" آمده که شمس قیس او رااز مردم زنجان وهمدان دانسته است:
ارکری خون خواری اج که ترسی
وارکشی حون ساری اج که ترسی
ازینیمه دلی نترسم اج کسخ
ای گهان دل ته داری اج که ترسی
اکنون به این صورت درآمده ودرشماردوبیتی های باباطاهرقرارگرفته است:
ارگریمون به خواری اج که ترسی
ورکشیمون به زاری اج که ترسی؟
ازاین نیمه دلی ازکس نترسم
ای گهان دل ته داری اج که ترسی؟
قدیم ترین دوبیتی که ازایران پیش از تازش تازیان دردست است،یک دوبیتی است درکتاب پهلوی درخت آسوریک:
مکوکان تختم فرسپم وات وانان / موژک ازمن کرندورهنه پایان
مفاعیلاتن،مفاعیلن،مفاعیل / مفعولاتن،مفاعیلن،مفاعیل
این شعردارای دوبیت بوده که هربیت آن دارای دوازده هجاست،این وزن بعدها به صورت "مفاعیلن ،مفاعیلن،مفاعیل یافعولن "درآمد.
▪ داستانی درموردپیدایش این نوع شعروجوددارد:
یعقوب لیث صفاری راپسری داشت که زیادموردعلاقه ی پدربودروز باهم سن وسالانش جوزمی باخت هفت جوز به گودال افتاد جزیکی ازآن ها که بیرون افتادپسر ناامید ولی پس اززمانی جوزبرسبیل رجع القهقری به گودال افتاد،پسرازخوشحالی گفت :غلطان غلطان همی رودتابن گو.یعقوب از این سخن خوشش آمدوخواست که مصراعی دیگرنیز برآن وزن بسازندکه شاعران آن رانوعی ازبحرهزج دانستند که برطبق همان وزن مصراع وبیت دیگری ساختند که دوبیتی نام گرفت.
این داستان رادرموردپیدایش رباعی نیزآورده اند ورودکی راکامل کننده ی این مصرع شعردانسته‌اند.
به گفته ی ملک الشعرای بهار، این نوع اشعار را در جنوب ایران «چار بیتو» یا «دو بیتو» به تصغیر می نامند، یعنی دو مصراع از این اشعار را که یک شعر عروضی کامل باشد.دو بیتو و چهار مصراع را که دو بیت عروضی است چهار بیتو می نامند، یعنی اشعار هجایی هر مصراعی را یک بیت تمام می شمارند نه دو مصراع را، البته این معنی در اهالی کوهستان و روستا و عشایر جاری است.
دو بیتی امروزه هم با لحن و موسیقی همراه است و برخی از آهنگ های آن مانند شروه،در جنوب ایران، غریبی، دشتی ، شرفشاهی، در شمال ایران مشهوراست.
بساز چنگ و بیاور دوبیتی و رجزی
که بانگ چنگ فروداشت عندلیب رزی .(منوچهری)
نمی‌دانم که لقب عریان را آیا دارندگان زر و زور به او داده‌اند، زیرا که از بینوایان و مردم سخن سروده است و یا مردمان این نام بر او نهاده‌اند تا وی را از خودشان بدانند و یا درهم ریخته‌ی واژه‌ای دیگر چون اورامان است. در هیچ کتابی نزدیک به زمان او نشانی از عریان نیست. اما اشعار او همان است که اورامان خوانده می شود. پس آیا مردم به سبب شکل شعر و شهرت او در سرودن اینگونه از شعر این لقب اورامان را به او داده‌اند و بازی‌های زبان و زمانه آن را به عریان دگرگون کرده است؟ من فکر می‌کنم این به حقیقت نزدیک تر است.
از او نیز هیچ نمی‌دانیم. از زندگی و روزگار یکی از شاعران برجسته و پاسداران زبان و فرهنگ ایران و از آن عارف پاکباز مردم دوست هیچ نمی‌دانیم. جز آن که شعرهای بسیاری را از هرجا گرد آورده و در دیوانش نوشته‌ایم و یا زبانش را آنقدر دگرگون کرده‌ایم که از لهجه لکی او هیچ بر جا نمانده است. شده است پارسی امروز.اگر وزن هجایی داشته است، آن را نیز از قد و قواره‌اش زده یا بر آن افزوده‌ایم تا بشود شکل شعر فارسی رسمی. آیا این از دلبستگی ما به اوست یا....
باباطاهر ، شاعر ایرانی قرن پنجم به گفته رضاقلی خان هدایت در دوران حکومت دیلمیان می زیسته و در ۴۱۰ درگذشته است. که چندان درست نیست.
یکی از قدیمترین اسناد تاریخی درباره باباطاهر در راحه الصدورِ راوندی (حدود ۶۰۱) است .نویسنده این کتاب ، برطبق آنچه از دیگران «شنیده » است ، نقل می کند که هنگام ورود سلطان طغرل سلجوقی به همدان (۴۴۷) باباطاهر او را مورد عتاب قرار داد و گفت : «ای ترک ، با خلق خدا چه خواهی کرد؟ سلطان گفت : آنچه فرمایی . باباگفت : آن کن که خدای می فرماید؛ انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان .» این پند در حاکمِ فاتح بسیار مؤثر افتاده است .
بنا به آنچه استاد زرین کوب نوشته است:منبعی کهنتر از راحه الصدور که اشاراتی به طاهر و مزار او در همدان دارد، نامه های عین القضات همدانی است که میان سالهای ۵۲۰ و ۵۲۵ نوشته شده است . در این نامه ها از طاهر در کنار دوتن دیگر از عارفان بزرگ آن شهر، شیخ بَرَکه و شیخ فَتحه ، یاد شده و به گمان زیاد منظور همان باباطاهر همدانی است . بابا لقبی است که مردم به احترام به او داده‌اند. عین القضات ، بدون ذکر این لقب می نویسد:
« بر تربت فتحه و هم برتربت طاهر، خاطر براین قرار گرفت که چیزی دیگر نویسم ».
«از برکه قدّس سره شنیدم که طاهر گفت که مردمان می آیند و ریش خود به افسوس ما فرا می دارند. پس افسوس می برند و به ریش خود می دارند.»
یا «فتحه می گوید ـ رحمه اللّه علیه ـ هفتاد سال است تا می کوشم مگر ارادت در حق طاهر درست کنم ، نمی توانم ...»
یا «ای عزیز! این نبشته هم بر سر تربت طاهر نبشتم »
از این عبارات برمی آید که طاهرنزدیک هفتادسال پیش از عین القضات می زیسته و بنابراین او همان باباطاهری است که در گزارش راوندی از او یادشده است ، و نیز ارتباط عقیدتی یا طریقتی عین القضات از طریق استادانش برکه و فتحه با باباطاهرآشکار می‌شود. گذشته از این ، شواهد دیگری نیز بر وابستگی عین القضات با طاهر عارف وجود دارد.
اما شخصیت باباطاهر چنان در هاله ای از افسانه و کرامات پوشیده است که شناخت حقیقت حال او بسیار دشوار است .
در دوبیتی‌های باباطاهر اشاراتی به کوه الوند هست که نزدیک همدان است. نسبت باباطاهر غیر از «همدانی »، «لر» و گاهی «لری » نیز آمده است.
آرامگاه باباطاهر در محله بُنِ بازار در شمال غربی همدان بر تپه ای کوچک قرار دارد و از دیرباز زیارتگاه بوده است . قدیمترین اشاره به مزار او در نزهه القلوبِ حمداللّه مستوفی (قرن هشتم ) است که آن را از جمله «مزارات متبرکه » همدان شمرده است ساختمان قدیم آرامگاه که تاریخ بنای آن به پیش از قرن هشتم می رسیده دارای برج آجری هشت ضلعی بوده است ، ولی این برج بتدریج روبه خرابی نهاده و در اوایل قرن چهاردهم دیگر بنایی ساده و محقر بوده است . در کنار مزار باباطاهر قبور بی بی فاطمه خواهر او و میرزاعلی نقی کوثر عارف قرن سیزدهم قرار دارد.
دوبیتی‌های موجود منسوب به باباطاهر به گمان قوی در زمان‌های مختلف سروده شده و از شاعران مختلف است و بسیاری نیز کوشیده اند تا اشعار او یا اشعار منسوب به او را به گویش محلی یا زبان خود بخوانند.مینورسکی زبان او را پارسی می داند که دلیلی بر آن نیست. کتاب های جغرافیای آن زمان و الفهرست نیز اشاره هایی به سروده شدن اشعاری در آن زمان و در همان مکان به زبان و لهجه های بومی دارند و آن دیار را بلادالفهلویین خوانده اند. راوندی از شخصی به نام نجم الدین همدانی معروف به «نجم دوبیتی » یاد کرده که «پنجاه من کاغذهای دوبیتی » فهلوی از وی برجا مانده. درهمان زمان ، شمس قیس رازی شکوه می کرد که «کافه اهل عراق از عالم و عامی و شریف و وضیع به انشاء و انشاد ] ابیات [ فهلوی مشعوف و به اصغاء و استماع ملحونات آن مولع » و چنان دلبسته «لحن اورامن و بیت پهلوی » بوده که «اغزال دری ... اعطاف ایشان را در نمی‌جنبانیده» است.
به نظر شمس قیس: «اهل همدان و زَنگان چون براین هردو بحر فهلویات فراوان گفته اند، اگر برسبیل سهو در بعضی از آن خلطی کنند...» معذورتر از بُندارِ رازی باشند «که زبان او به لغت دری نزدیکتر از فهلوی است ».
پس می توان به یقین گفت که زبان بومی مردم همدان در روزگاری بسیارنزدیک به زمان باباطاهر فهلوی یا همان پهلوی بوده ، و سرودن دوبیتی به این زبان و به وزن دوبیتی‌های منسوب به باباطاهر در آن زمان در میان مردم غرب ایران بسیار رایج بوده است . مشابهت زبانی نمونه هایی که شمس قیس از دوبیتی‌های پهلوی نقل کرده با بسیاری از دوبیتی‌های منسوب به باباطاهر، آن اندازه زیاد است که این تردید را به یقین بسیار نزدیک می کند که دوبیتی‌های بابا طاهر به همان زبان بوده است.
روبن آبراهامیان لهجه باباطاهر را یکی از لهجه های متعددی دانسته که به لهجه کهن یهودیان همدان نزدیک بوده است . این نظریه را پرویز ناتل خانلری رد کرده ، اما خویشاوندی لهجه باباطاهر را با دیگر لهجه های کهن ناحیه جبال مردود ندانسته است.
لهجه و زبان شعر او را گاه با لری و گاه با زبان کردی پیوسته دانسته‌اند با این حال به نظر می‌رسد زبان لکی با زبان «اورامی» که یکی از زبان‌های زیرمجموعه زبان کردی است ، پیوستگی‌های فراوان دارد.
از رهگذر همین گویش یک نوع آواز و ترانه کهن به نام «هوره» پدید آمده است. هوره دگرگون شده کلمات هورام، اورام، و اورامی است و این همان لقب وگونه‌‌ی شعر باباطاهر است.هوره نوعی آواز است که بدون همراهی ساز و تنها با گرداندن صدا در گلو در دستگاه ماهور که از مایه‌های اصلی موسیقی ایرانی است اجرا می‌شود و طی آن ابیات و اشعاری که به این منظور سروده یا انتخاب شده‌اند خوانده می‌شود. این گونه ترانه و آواز نحست در ستایش اهورا وسپس برای حماسه،عشق، طبیعت، مویه و شادکامی آفریده می‌شد و در هنگام سوارکاری، شکار، چوپانی، شب‌نشینی و سوگواری اجرا می‌گردید و به همین جهت نام های دیگری مانند سرسواری، کوه‌چِر، شونی، دَنگ، مووَه، مور، گورانی پیدا کرد.در هرمنطقه هوره به نام همان منطقه و با پسوند «چِر» که به معنای بانگ برآوردن و فراخواندن است نام‌گذاری گردید .مانند: کاکاوند چِر، ایلامی چِر، طرحانی چِر.
واژه اورامان یا هورامان از دو بخش «اهورا» و «مان» به معنی خانه، جایگاه و سرزمین تشکیل شده است. پس اورامان یعنی سرزمین اهورایی و جایگاه اهورا مزدا. «هور» معنی دیگری هم دارد. هور در اوستا به معنی خورشید است. هورامان را می‌توان جایگاه خورشید هم معنی کرد.
همه‌ی این ها گواه بر لهجه لکی و شعر اورامانی بابا است.
شعر باباطاهر برخاسته از فرهنگ باستانی ایران و بازگوی رنج ها و آرزوها و شادکامی‌های مردم است.
لطافت احساسات،تشبیهات و استعارات تازه و نو، بیان ساده و بی پیرایه ، همراه با لهجه‌ی بومی، دوبیتی‌های اورا چون مروارید غلطان نموده است.
غیر از دوبیتی‌ها، رساله هایی نیز به باباطاهر نسبت داده اند مانند: کلمات عرفانی یا «اشارات » باباطاهر.
مانندبیشترشعرای عارف درباره زندگی و کرامات باباطاهر نیز افسانه های فراوان رایج است . حکایت کرده اند که روزی باباطاهر از طلاب مدرسه ای در همدان خواست که شیوه علم آموزی را به اوآموزش دهند. طلاب ، برای شوخی گفتند که باید در زمستان شبی را در آب سرد حوض بگذراند. باباطاهر اندرز ایشان را به کار بست و صبح روز بعد خود را صاحب معرفت یافت و فریاد برآورد: «اَمْسَیت کرّدیاً و اصبَحتُ عَربیّاً» (دیشب کرد بودم و امروز صبح عرب شدم ). این جمله عربی را مولوی درمقدمه مثنوی به عارفی از اجداد حسام الدین چلبی نسبت داده است.
گوبینو در کتاب سه سال در ایران می گوید که پیروان اهل حق «از صوفیان مشهور، و بویژه از باباطاهر، که به اشعارش به گویش لری توجه خاص است ، و نیز از خواهرش بی‌بی فاطمه ، با احترام و ستایش بسیار یاد می کنند». اهل حق ذات خدا را دارای هفت مظهر می دانند که هریک از آنها چهار مَلَک در التزام خویش دارد، و هریک از این ملایک وظایف ویژه ای بر عهده دارد. باباطاهر یکی از ملایک دوره سوم است که عزرائیل و نُصَیر در او حلول کرده اند.
بابا طاهر از شاعران برجسته و دوبیتی سرای نوآور ایران است. برای یافتن دوبیتی‌هایی که به گمانم باید از او باشد، صدها کتاب چاپ شده به نام او، ده ها کتاب تاریخ ادبیات و نشریه را یافته و با هم مطابقت دادم. اما نشد و راه به جایی نبردم. پس از میان آن‌ها هر دوبیتی را که از فضای زمانی و مکانی زیست بابا دور بود کنار نهادم. دوبیتی هایی را که در کتاب‌های نزدیک به همان زمان به نام دیگری بود نیز رها کردم. دوبیتی هایی که دنیای زبانی و واژگان آن نیز با آن زمان و اندیشه های آن روزگار بیگانه بود به هم چنین.برخی از دوبیتی های بسیار سست و بی مایه را نیز به هم چنین. آنچه را که ماند بارها و بارها از نظر واژگان مورد بررسی قرار دادم و دستاوردش این دوبیتی هایی است که می خوانید. آشکار بود که شعرها به زبان بومی برای بسیاری از خوانندگان قابل استفاده نیست. کوشیدم تا پاره‌ای از ویژگی‌های مهم این زبان را نگه دارم تا بدانجا که برای فارسی زبانان قابل دریافت باشد:
ز دست چرخ گردون داد دیرم
هزاران ناله و فریاد دیرم
نشسته، دلستانم با خس و خار
دل خود را چگونه شاد دیرم
دلا، خوبان دل خونین پسندن
دلا خون شو ، که خوبان این پسندن
متاع کفر و دین بی مشتری نیست
گروهی آن ، گروهی این پسندن
ندونم لوت و عریونم که کرده
خودم جلادو بی جونم که کرده
بده خنجر که تا سینه کنم چاک
ببینم عشق بر جونم چه کرده
اگر دستم رسه بر چرخ گردون
از او پرسم که این چونست و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بینه دل کنه یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گرده آزاد
بی ته یارب به بستان گل مرویا
اگر رویا کسش هرگز مبویا
بی ته هر کس به خنده لب گشایه
رخش از خون دل هرگز مشویا
ببندم شال و می پوشم قدک را
بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب دریاها سراسر
بشویم هر دو دست بی نمک را
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل حسرت کشی دیرم خدایا
ز شوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا
ته که ناخوانده ای علم سماوات
ته که نابرده ای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود نذونی
به یارون کی رسی هیهات هیهات
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگه دارنده اش نیکو نگه داشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
بود درد مو و درمونم از دوست
بود وصل مو و هجرونم از دوست
اگر قصابم از تن واکره پوست
جدا هرگز نگرده جونم از دوست
عزیزا کاسه چشمم سرایت
میان هر دو چشمم خاک پایت
از آن ترسم که غافل کژ نهی پا
نشیند خار مژگانم به پایت
ته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر از دلبرم نیست
نمی پرسی ز یار دلفگارت
که واکیان گذشت باغ و بهارت
ته یاد مو در این مدت نکردی
ندانم واکیان بی سر و کارت
یکی برزیگری نالون در این دشت
به چشم خون فشان آلاله می کشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا
که باید کشتن و هشتن در این دشت
خرم کوهان خرم کوهان خرم دشت
خرم آنان که این آلالیان کشت
و سی هند و و سی شند و وسی یند
همان کوه و همان هامون همان دشت
دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی بافتم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
فلک! در قصد آزارم چرایی
گلم گر نیستی خارم چرایی
تو که باری زدوشم برنداری
میان بار،سر بارم چرایی
زدل نقش جمالت درنشی یار
خیال خط وخالت در نشی یار
مژه سازم به دور دیده پر چین
که تاوینم خیالت درنشی یار
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشن
درآخرخاک راهی عاقبت هیچ
دلم میل گل باغ ته دیره
درون سینه‌ام داغ تو دیره
بشم آلاله زاران لاله چینم
وینم آلاله هم داغ تو دیره
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
غمم غم بی و همراز دلم غم
غمم هم صحبت و همراز و همدم
غمت مهله که مو تنها نشینم
مریزا بارک الله مرحبا غم
غم و درد مو از عطار واپرس
درازی شب از بیمار واپرس
خلایق هریکی صدبار پرسند
توکه جان و دلی یک بار واپرس
دلت ای سنگدل بر ما نسوجه
عجب نبود اگر خارا نسوجه
بسوجم تا بسوجانم دلت را
در آذر چوب تر تنها نسوجه
دو زلفونت گرم تار ربابم
چه می‌خواهی از این حال خرابم
ته که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم
نسیمی کز بن اون کاکل آیه
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیه
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیه
ز کشت خاطرم جز غم نرویه
ز باغم جز گل ماتم نرویه
ز صحرای دل بی حاصل مو
گیاه نا امیدی هم نرویه
دو چشمونت پیاله‌ی پر ز می بی
خراج ابروانت ملک ری بی
همی وعده کری امروز و فردا
نمی دونم که فردای تو کی بی
هر آن کو عاشقه از جان نترسه
نه از بند ونه از زندان نترسه
دل عاشق بوه گرگ بیابون
که گرگ از هی هی چوپان نترسه
مرا نه سر نه سامان آفریدن
پریشانم، پریشان آفریدن
پریشان خاطران رفتن در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدن
نمی دونم دلم دیوونه‌ی کیست
کجا آواره و در خونه‌ی کیست
نمی‌دونم دل سرگشته‌ی مو
اسیر نرگس مستونه‌ی کیست
محمود کویر
منبع : گیگاپارس