جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پیروی هوای نفس مکن


پیروی هوای نفس مکن
پیروی هوای نفس مکن وگرنه تو را از راه خدا دور می کند ، و محققا علت دور شدن کسانی که از راه خدا دور می شوند این است که روز حساب را فرمواش کرده اند ، و به همین جهت عذابی شدید دارند ) . آنگاه در جای دیگر هوا پرستی را شرک خوانده و فرموده : افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم .(۲) پس با همه این آیات روشن ساخت که توحید عملی عبارت است از این که انسان عملی را که انجام می دهد صرفا برای آن انجام دهد که ثواب خدای را به دست آورد ، و در حین عمل به یاد روز حساب باشد ، روزی که روز ظهور ثوابها و عقابها است ، و شرک در عمل این است که انسان روز جزا را فرمواش کند ، - و معلوم است که اگر ایمان به آن داشته باشد فراموشش نمی کند ، - و در نتیجه عملی را که می کند به منظور تحصیل مثوبت نباشد ، بلکه برای هدفی باشد که هوای نفسش آن هدف را در نظرش جلوه داده ، از قبیل مال دنیا ، و یا ستایش مردم ، و یا امثال آن ، چنین انسانی هوای نفس خود را رو بروی خود قرار داده ، و مانند پرستش خدا آنرا می پرستد ، و شریک خدایش قرار می دهد .
پس مراد از عبادت خدا و اخلاص برای او و عبادت این شد که ، عبادت را فقط و فقط به خاطر رضای خدا و به منظور تحصیل مثوبات او بیاورد ، نه به خاطر پیروی هوای نفس . و بالوالدین احسانا ... ایمانکم ظاهرا کلمه " احسانا " مفعول مطلق برای فعلی تقدیری باشد ، وتقدیر آیه ، " احسنوا بالوالدین احسانا " باشد ، و کلمه " احسانا " هم با حرف ( با ) متعدی می شود ، و هم با حرف ( الی ) ، هم گفته می شود : " احسنت به " ، و هم گفته می شود " احسنت الیه " به او احسان کردم . کلمه " بذی القربی " عطف است به کلمه " بالوالدین " ، و همچنین کلمات بعد ، که همه عطف به آنند ، و معنای کلمه " ذوالقربی " خویشاوند و معنای دو جمله جار ذی القربی و الجار الجنب از آنجا که در مقابل هم قرار گرفته اند ، اولی همسایه نزدیک و دومی همسایه دور است ، چون کلمه ( جنب ) به معنای اجنبی است ، و در اینجا قرینه نامبرده معنای دور را به آن می دهد ، و منظور ازاین دوری و نزدیکی دوری و نزدیکی از نظر خانه است ، در روایت هم از رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) نقل شده که همسایه را تحدید فرمود به کسی که بین خانه تو و خانه او چهل ذراع ، یعنی بیست ذرع فاصله باشد ، و در روایتی دیگر تحدید شده به چهل خانه ، که احتمال دارد روایت اولی خواسته باشد همسایه نزدیک را تحدید کند و دومی همسایه دور را .
و جمله الصاحب بالجنب به معنای کسی است که پهلوی آدمی باشد ، حال یا در سفر از سایر رفقا به انسان نزدیکتر باشد ، و یا در حضر خانه اش دیوار به دیوار آدمی باشد ، و یا در جای دیگر مصاحب آدمی باشد ، و کلمه ( ابن السبیل ) به معنای کسی است که در سفر فقیر شده باشد ، و یا اگر او را ( پسر راه ) خوانده اند ، از این بابت است که به غیر از راه کسی نیست که وی منسوب به او باشد ، تنها این مقدار به او معرفت داریم که در راه سفر است ، به این جهت او را پسر راه خوانده اند و اما این که فقیر و بی زاد و راحله هم هست از خارج مفهوم کلمه به دست می آید - و خود کلمه ( ابن السبیل ) بر آن دلالت ندارد - ، و منظور از جمله : ما ملکت ایمانکم بردگان از کنیز و غلام است ، به قرینه این که این طایفه را در عداد کسانی که باید به آنان احسان کرد می شمارد ، این را هم بگوییم که بیشتر از بردگان تعبیر می کنند به : ما ملکت ایمانکم ، چیزی که شما مالک آن شده اید ، با این که باید تعبیر کرد به ( من ملکت ایمانکم - کسی که شما مالک او شده اید ) ( و شاید این تبدیل عبارت از ناحیه اسلام و برای این بوده که اسلام از مالک شدن انسانها کراهت دارد ) . ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا کمله ( مختال ) به معنای کسی است که دستخوش خیالات خود شده ، و خیالش او را در نظر خودش شخصی بسیار بزرگ جلوه داده ، در نتیجه دچار به کبر گشته ، از راه صواب گمراه شده است ، اسب را هم اگر خیل می خوانند برای همین است که در راه رفتنش تبختر می کند ، و کلمه ( فخور ) به معنای کسی است که زیاد افتخار می کند ، و این دو صفت یعنی اختیال - خیال زدگی - و کثرت فخر از لوازم علاقمندی به مال و جاه ، و افراط در حب آن دو است ، و اگر فرموده : خدا مختال و فخور را دوست نمی دارد ، برای همین است که این دو ، خدا را دوست نمی دارند ، زیرا قلبشان وابسته به غیر او است ، و اگر خدای تعالی در تفسیر جمله قبل فرموده : ( آنهایی که بخل می ورزند ... ) ، ( و آنهایی که اموال خود را به داعی خود نمایی انفاق می کنند ... ) و با این تفسیر روشن می سازد که دو طایفه مذکور در معرض آن دو صفت نامبرده اند ( یعنی صفت خیلاء و فخر ) ، طایفه اول که بخل می ورزد دلش متعلق به مال است ، و طایفه دوم دلش متعلق به جاه است ، هر چند که بین جاه و مال تا اندازه ای ملازمه هست . طبع کلام اقتضا داشت که در بیان علت این ، که چرا خدا دوستشان ندارد بفرماید : ( خدای تعالی کسانی را که بخل می ورزد و مردم را به بخل ورزیدن تشویق می کنند ، و چه و چه می کنند ، دوست نمی دارد ) خلاصه این که جا داشت اعمال این گونه افراد را علت عدم حب خدا ذکر کند ولی این کار را نکرد ، بلکه اول دو صفت از صفات آنان یعنی اختیال و فخر را ذکر کرد ، تا بفهماند علت کارهایی که در جملات بعد ، از آن نقل می کنیم ، این دو صفت است ، که حاکم بر دلهای آنان است ، و علت دوست نداشتن خدا هم همین دو صفت است ، و این معنا روشن است .
الذین یبخلون و یامرون الناس بالبخل ... منظور در این جمله این نیست که فقط با زبان به مردم می گویند بخل بورزید ، بلکه با روشن عملی خود مردم را به بخل وادار می سازند ، حال چه اینکه به زبان هم دعوت بکنند ، و یا سکوت نمایند ، چون این طایفه همواره دارای ثروت و اموالند ، و طبیعتا مردم به کاخ و زندگی آنها تقرب می جویند ، و از دیدن زرق و برق زندگی آنها حالت خضوع و دلدادگی پیدا می کنند ، چون طمع طبیعت بشر است ، پس عمل افراد بخیل خود دعوت کننده مردم به بخل است ، به بخل امر می کند ، و از انفاق منع می نماید ، و مثل این است که با زبان امر و منع کنند . و اما اینکه فرمود : ( آنچه خدا از فضل خود به ایشان داده را کتمان می کنند ) از این بابت است که افراد بخیل وقتی به مواردی که جای انفاق است بر می خورند تظاهر به فقر می کنند چون از سؤال مردم و درخواست کمکشان سخت ناراحت می شوند ، و از سوی دیگر می ترسند اگر از دادن مال ، خودداری کنند ، مردم خونشان را بریزند ، و یا آرامش زندگیشان را سلب کنند ، برای اینکه مردم متوجه ثروت و اموال آنان نشوند ، لباس پاره می پوشند ، و غذای نامطلوب می خورند . و مراد از کلمه ( کافرین ) ، معنای لغوی آن است ، که همان پوشاندن است ، چون افراد بخیل نعمتی را که خدا به آنان داده می پوشانند ، معنای معروف کفر - بی دینی - نیز از همین معنای لغوی گرفته شده ، چون کفار حق را می پوشانند .
و الذین ینفقون اموالهم رئاء الناس ... یعنی اگر انفاق می کنند به منظور نشان دادن به مردم می کنند ، و در این آیه شریفه دلالت بر این معنا است که ریا در انفاق - و یا در هر کاری دیگر - شرک به خدا است ، و ریا کاری کشف می کند از این که ریا کار ایمانی به خدا ندارد ، زیرا اعتمادش به دیدگاه مردم ، و خوشایند آنان از عمل او است ، شرک از جهت عمل نیز هست ، برای اینکه ریا کار از عمل خود ثواب آخرت را نمی خواهد ، بلکه تنها نتایج سیاسی که انفاقش برای دنیایش دارد می خواهد ، و آیه شریفه این دلالت را هم دارد که ریا کار قرین شیطان است ، و چه قرین بدی است . و ما ذا علیهم لو آمنوا ... این جمله استفهامی برای تاسف و یا تعجب است ، و این آیه بما می فهماند خودداری کردن از انفاق در راه خدا ناشی از نداشتن ایمان به خدا و روز جزا است ، و اگر انسان فکر می کند چنین ایمانی دارد ، اشتباه کرده ، ایمانش واقعی نیست ، صرفا پوسته ای ظاهری است . و کان الله بهم علیما این جمله زمینه چینی است برای بیانی که در آیه بعدی آمده ، و مناسب تر با معنای این جمله آن است که جمله حال بوده باشد ، هر چند که علمای نحو اجازه نداده اند ، و گفته اند جمله حالیه اگر با فعل ماضی آغاز شده باشد باید حرف ( قد ) بر سر آن فعل باشد ، مثلا بگوئیم : ( رایت زیدا و قد کان راکبا - ، زید را دیدم در حالی که سوار بود ) . ان الله لا یظلم مثقال ذره کلمه ( مثقال ) به معنای وزن است ، و کلمه ( ذره ) به معنای کوچک ترین مورچه قرمز است ، و یا به معنای تک غباری است که در هوا معلق است ، و به چشم دیده نمی شود ، ( مگر وقتی که در ستون نوری که از پنجره به داخل اطاق تابیده قرار بگیرد ) ، و کلمه ( مثقال ذره ) نماینده مفعول مطلق و قائم مقام او است ، و تقدیر جمله " ان الله لا یظلم ظلما یعدل مثقال ذره وزنا " است ، یعنی خدا ظلمی نمی کند که حتی معادل سنگینی و وزن یک ذره باشد . و ان تک حسنه ... کلمه ( حسنه ) هم به رفع - صدای پیش - قرائت شده و هم به نصب ، - صدای بالا - بنابراین که به صدای پیش خوانده شود ، فعل ( کان ) تامه خواهد بود و بنابراین که به فتحه شود ناقصه می شود ، و فعل ( کان ) در صورتی که ناقصه باشد ، هم اسم می خواهد و هم خبر ، به ناچار باید گفت اسم آن حذف شده ، و تقدیر کلام " و ان تکن المثقال حسنه " ، اگر آن مثقالی که گفتیم حسنه باشد ، خدای تعالی آن را مضاعف و دو چندان می کند و اگر در جمله : ان تک ضمیر را مؤنث آورده به جهت مؤنث بودن خبر ( کان ) بوده ، که عبارت است از لفظ ( حسنه ) ، و یا به خاطر این است که اسم ( کان ) که در حقیقت فاعل این فعل مؤنث بوده ، تانیث را از مضاف الیه خود یعنی کلمه ( ذره ) کسب کرده است . سیاق آیه چنین می فهماند که آیه شریفه به منزله تعلیل استفهام و تاسف قبلی است ، و تقدیر کلام چنین است : این چقدر مایه تاسف است که ایمان به خدا نیاوردند ، و انفاق نکردند زیرا اگر ایمان آورده و انفاق کرده بودند ، خدای تعالی به وضع آنها دانا بود ، ابدا به آنان ( حتی به سنگینی یک ذره ) اگر انفاق کرده بودند ، ظلم نمی کرد و پاداش آنها را مهمل نمی گذاشت ، بلکه اگر حسنه ای می بود پاداش آن را مضاعف می داد ( و خدا داناتر است ) .
فکیف اذا جئنا من کل امه بشهید ... در سابق آن جا که پیرامون آیه : لتکونوا شهداء علی الناس ، بحث می کردیم ، پاره ای مطالب در این که معنای شهادت بر اعمال ، چیست ، آوردیم ، خواننده می تواند به جلد اول عربی این تفسیر مراجعه نماید ، و به زودی مطالبی دیگر در جای مناسبش ذکر خواهیم کرد انشاءالله . یومئذ یود الذین کفروا و عصوا الرسول ... نسبت معصیت به رسول دادن ، شاهد بر این است که منظور از آن نافرمانی دستورات رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) است ، دستوراتی که از مقام ولایت آن جناب صادر می شود ، و نافرمانی خدای تعالی در احکام شریعت نیست ، و جمله : لو تسوی بهم الارض کنایه از مردن به معنای باطل الوجود شدن و هیچ و پوچ گشتن است نظیر جمله : و یقول الکافر یالیتنی کنت ترابا (۳) ولا یکتمون الله حدیثا از ظاهر سیاق برمی آید که این جمله عطف است به باطن جمله : یود الذین کفروا ... و فایده این عطف این است که به وجهی دلالت کند ، بر مطلبی که آرزو کردن مرگ آنان را تعلیل کند ، و آن مطلب این است که روز قیامت همه چیز آنان برای خدای تعالی بروز می کند ، چیزی از آنان برای خدا پوشیده نمی ماند ، زیرا تمام اعمالی که کرده اند نزد خدا ظاهر می شود ، و قهرا با حضور اعمالشان ، احوالشان نیز معلوم می شود ، و علاوه بر این اعضای بدنشان و همچنین انبیا و ملائکه و دیگران همه علیه آنان شهادت می دهند ، و خود خدا نیز در ماورای همه آن گواهان محیط بر آنان خواهد بود ، در این هنگام است که آرزو می کنند ای کاش وجود نمی داشتند ، و با مشاهده این همه شهادت و این همه رسوایی دیگر جایی برای حاشا کردن نمی بینند ، خودشان نیز به همه کارهای زشت خود اقرار می کنند . و اما اینکه در جای دیگر فرموده : یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم ، ( روزی که خدا همه آنان را مبعوث کند ، برای خدا سوگند می خورند ، همانطور که برای شما سوگند می خورند ) ،(۴) و در مقام حاشا کردن برمی آیند ، به زودی انشاء الله خواهیم گفت که این حاشا کردن منافاتی با مطلب این جا ندارد ، زیرا گفتیم در آن روز همه باطن آنها ظهور می کند یکی از امور باطنی آنان ملکه دروغگویی آنان است ، آنروز این ملکه نیز بروز می کند ، و با این که همه حقایق را از پرده برون افتاده می بیند ، باز دروغ می گویند ، و این دروغگویی ظهور همان ملکه است ، نه این که بخواهند حقایق را پنهان بدارند ، چون گفتیم آن روز ، روز بروز حقایق است ، روزی است که چیزی بر خدا پوشیده نیست ، پس این دروغشان در زمانی است که همه باطنشان ظاهر شده ، و دیگر کتمان معنا ندارد . مکن وگرنه تو را از راه خدا دور می کند ، و محققا علت دور شدن کسانی که از راه خدا دور می شوند این است که روز حساب را فرمواش کرده اند ، و به همین جهت عذابی شدید دارند ) .
آنگاه در جای دیگر هوا پرستی را شرک خوانده و فرموده : افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم .(۲) پس با همه این آیات روشن ساخت که توحید عملی عبارت است از این که انسان عملی را که انجام می دهد صرفا برای آن انجام دهد که ثواب خدای را به دست آورد ، و در حین عمل به یاد روز حساب باشد ، روزی که روز ظهور ثوابها و عقابها است ، و شرک در عمل این است که انسان روز جزا را فرمواش کند ، - و معلوم است که اگر ایمان به آن داشته باشد فراموشش نمی کند ، - و در نتیجه عملی را که می کند به منظور تحصیل مثوبت نباشد ، بلکه برای هدفی باشد که هوای نفسش آن هدف را در نظرش جلوه داده ، از قبیل مال دنیا ، و یا ستایش مردم ، و یا امثال آن ، چنین انسانی هوای نفس خود را رو بروی خود قرار داده ، و مانند پرستش خدا آنرا می پرستد ، و شریک خدایش قرار می دهد .
پس مراد از عبادت خدا و اخلاص برای او و عبادت این شد که ، عبادت را فقط و فقط به خاطر رضای خدا و به منظور تحصیل مثوبات او بیاورد ، نه به خاطر پیروی هوای نفس . و بالوالدین احسانا ... ایمانکم ظاهرا کلمه " احسانا " مفعول مطلق برای فعلی تقدیری باشد ، وتقدیر آیه ، " احسنوا بالوالدین احسانا " باشد ، و کلمه " احسانا " هم با حرف ( با ) متعدی می شود ، و هم با حرف ( الی ) ، هم گفته می شود : " احسنت به " ، و هم گفته می شود " احسنت الیه " به او احسان کردم . کلمه " بذی القربی " عطف است به کلمه " بالوالدین " ، و همچنین کلمات بعد ، که همه عطف به آنند ، و معنای کلمه " ذوالقربی " خویشاوند و معنای دو جمله جار ذی القربی و الجار الجنب از آنجا که در مقابل هم قرار گرفته اند ، اولی همسایه نزدیک و دومی همسایه دور است ، چون کلمه ( جنب ) به معنای اجنبی است ، و در اینجا قرینه نامبرده معنای دور را به آن می دهد ، و منظور ازاین دوری و نزدیکی دوری و نزدیکی از نظر خانه است ، در روایت هم از رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) نقل شده که همسایه را تحدید فرمود به کسی که بین خانه تو و خانه او چهل ذراع ، یعنی بیست ذرع فاصله باشد ، و در روایتی دیگر تحدید شده به چهل خانه ، که احتمال دارد روایت اولی خواسته باشد همسایه نزدیک را تحدید کند و دومی همسایه دور را . و جمله الصاحب بالجنب به معنای کسی است که پهلوی آدمی باشد ، حال یا در سفر از سایر رفقا به انسان نزدیکتر باشد ، و یا در حضر خانه اش دیوار به دیوار آدمی باشد ، و یا در جای دیگر مصاحب آدمی باشد ، و کلمه ( ابن السبیل ) به معنای کسی است که در سفر فقیر شده باشد ، و یا اگر او را ( پسر راه ) خوانده اند ، از این بابت است که به غیر از راه کسی نیست که وی منسوب به او باشد ، تنها این مقدار به او معرفت داریم که در راه سفر است ، به این جهت او را پسر راه خوانده اند و اما این که فقیر و بی زاد و راحله هم هست از خارج مفهوم کلمه به دست می آید - و خود کلمه ( ابن السبیل ) بر آن دلالت ندارد - ، و منظور از جمله : ما ملکت ایمانکم بردگان از کنیز و غلام است ، به قرینه این که این طایفه را در عداد کسانی که باید به آنان احسان کرد می شمارد ، این را هم بگوییم که بیشتر از بردگان تعبیر می کنند به : ما ملکت ایمانکم ، چیزی که شما مالک آن شده اید ، با این که باید تعبیر کرد به ( من ملکت ایمانکم - کسی که شما مالک او شده اید ) ( و شاید این تبدیل عبارت از ناحیه اسلام و برای این بوده که اسلام از مالک شدن انسانها کراهت دارد ) . ان الله لا یحب من کان مختالا فخورا کمله ( مختال ) به معنای کسی است که دستخوش خیالات خود شده ، و خیالش او را در نظر خودش شخصی بسیار بزرگ جلوه داده ، در نتیجه دچار به کبر گشته ، از راه صواب گمراه شده است ، اسب را هم اگر خیل می خوانند برای همین است که در راه رفتنش تبختر می کند ، و کلمه ( فخور ) به معنای کسی است که زیاد افتخار می کند ، و این دو صفت یعنی اختیال - خیال زدگی - و کثرت فخر از لوازم علاقمندی به مال و جاه ، و افراط در حب آن دو است ، و اگر فرموده : خدا مختال و فخور را دوست نمی دارد ، برای همین است که این دو ، خدا را دوست نمی دارند ، زیرا قلبشان وابسته به غیر او است ، و اگر خدای تعالی در تفسیر جمله قبل فرموده : ( آنهایی که بخل می ورزند ... ) ، ( و آنهایی که اموال خود را به داعی خود نمایی انفاق می کنند ... ) و با این تفسیر روشن می سازد که دو طایفه مذکور در معرض آن دو صفت نامبرده اند ( یعنی صفت خیلاء و فخر ) ، طایفه اول که بخل می ورزد دلش متعلق به مال است ، و طایفه دوم دلش متعلق به جاه است ، هر چند که بین جاه و مال تا اندازه ای ملازمه هست .
طبع کلام اقتضا داشت که در بیان علت این ، که چرا خدا دوستشان ندارد بفرماید : ( خدای تعالی کسانی را که بخل می ورزد و مردم را به بخل ورزیدن تشویق می کنند ، و چه و چه می کنند ، دوست نمی دارد ) خلاصه این که جا داشت اعمال این گونه افراد را علت عدم حب خدا ذکر کند ولی این کار را نکرد ، بلکه اول دو صفت از صفات آنان یعنی اختیال و فخر را ذکر کرد ، تا بفهماند علت کارهایی که در جملات بعد ، از آن نقل می کنیم ، این دو صفت است ، که حاکم بر دلهای آنان است ، و علت دوست نداشتن خدا هم همین دو صفت است ، و این معنا روشن است . الذین یبخلون و یامرون الناس بالبخل ... منظور در این جمله این نیست که فقط با زبان به مردم می گویند بخل بورزید ، بلکه با روشن عملی خود مردم را به بخل وادار می سازند ، حال چه اینکه به زبان هم دعوت بکنند ، و یا سکوت نمایند ، چون این طایفه همواره دارای ثروت و اموالند ، و طبیعتا مردم به کاخ و زندگی آنها تقرب می جویند ، و از دیدن زرق و برق زندگی آنها حالت خضوع و دلدادگی پیدا می کنند ، چون طمع طبیعت بشر است ، پس عمل افراد بخیل خود دعوت کننده مردم به بخل است ، به بخل امر می کند ، و از انفاق منع می نماید ، و مثل این است که با زبان امر و منع کنند . و اما اینکه فرمود : ( آنچه خدا از فضل خود به ایشان داده را کتمان می کنند ) از این بابت است که افراد بخیل وقتی به مواردی که جای انفاق است بر می خورند تظاهر به فقر می کنند چون از سؤال مردم و درخواست کمکشان سخت ناراحت می شوند ، و از سوی دیگر می ترسند اگر از دادن مال ، خودداری کنند ، مردم خونشان را بریزند ، و یا آرامش زندگیشان را سلب کنند ، برای اینکه مردم متوجه ثروت و اموال آنان نشوند ، لباس پاره می پوشند ، و غذای نامطلوب می خورند . و مراد از کلمه ( کافرین ) ، معنای لغوی آن است ، که همان پوشاندن است ، چون افراد بخیل نعمتی را که خدا به آنان داده می پوشانند ، معنای معروف کفر - بی دینی - نیز از همین معنای لغوی گرفته شده ، چون کفار حق را می پوشانند . و الذین ینفقون اموالهم رئاء الناس ... یعنی اگر انفاق می کنند به منظور نشان دادن به مردم می کنند ، و در این آیه شریفه دلالت بر این معنا است که ریا در انفاق - و یا در هر کاری دیگر - شرک به خدا است ، و ریا کاری کشف می کند از این که ریا کار ایمانی به خدا ندارد ، زیرا اعتمادش به دیدگاه مردم ، و خوشایند آنان از عمل او است ، شرک از جهت عمل نیز هست ، برای اینکه ریا کار از عمل خود ثواب آخرت را نمی خواهد ، بلکه تنها نتایج سیاسی که انفاقش برای دنیایش دارد می خواهد ، و آیه شریفه این دلالت را هم دارد که ریا کار قرین شیطان است ، و چه قرین بدی است . و ما ذا علیهم لو آمنوا ... این جمله استفهامی برای تاسف و یا تعجب است ، و این آیه بما می فهماند خودداری کردن از انفاق در راه خدا ناشی از نداشتن ایمان به خدا و روز جزا است ، و اگر انسان فکر می کند چنین ایمانی دارد ، اشتباه کرده ، ایمانش واقعی نیست ، صرفا پوسته ای ظاهری است . و کان الله بهم علیما این جمله زمینه چینی است برای بیانی که در آیه بعدی آمده ، و مناسب تر با معنای این جمله آن است که جمله حال بوده باشد ، هر چند که علمای نحو اجازه نداده اند ، و گفته اند جمله حالیه اگر با فعل ماضی آغاز شده باشد باید حرف ( قد ) بر سر آن فعل باشد ، مثلا بگوئیم : ( رایت زیدا و قد کان راکبا - ، زید را دیدم در حالی که سوار بود ) . ان الله لا یظلم مثقال ذره کلمه ( مثقال ) به معنای وزن است ، و کلمه ( ذره ) به معنای کوچک ترین مورچه قرمز است ، و یا به معنای تک غباری است که در هوا معلق است ، و به چشم دیده نمی شود ، ( مگر وقتی که در ستون نوری که از پنجره به داخل اطاق تابیده قرار بگیرد ) ، و کلمه ( مثقال ذره ) نماینده مفعول مطلق و قائم مقام او است ، و تقدیر جمله " ان الله لا یظلم ظلما یعدل مثقال ذره وزنا " است ، یعنی خدا ظلمی نمی کند که حتی معادل سنگینی و وزن یک ذره باشد . و ان تک حسنه ... کلمه ( حسنه ) هم به رفع - صدای پیش - قرائت شده و هم به نصب ، - صدای بالا - بنابراین که به صدای پیش خوانده شود ، فعل ( کان ) تامه خواهد بود و بنابراین که به فتحه شود ناقصه می شود ، و فعل ( کان ) در صورتی که ناقصه باشد ، هم اسم می خواهد و هم خبر ، به ناچار باید گفت اسم آن حذف شده ، و تقدیر کلام " و ان تکن المثقال حسنه " ، اگر آن مثقالی که گفتیم حسنه باشد ، خدای تعالی آن را مضاعف و دو چندان می کند و اگر در جمله : ان تک ضمیر را مؤنث آورده به جهت مؤنث بودن خبر ( کان ) بوده ، که عبارت است از لفظ ( حسنه ) ، و یا به خاطر این است که اسم ( کان ) که در حقیقت فاعل این فعل مؤنث بوده ، تانیث را از مضاف الیه خود یعنی کلمه ( ذره ) کسب کرده است . سیاق آیه چنین می فهماند که آیه شریفه به منزله تعلیل استفهام و تاسف قبلی است ، و تقدیر کلام چنین است : این چقدر مایه تاسف است که ایمان به خدا نیاوردند ، و انفاق نکردند زیرا اگر ایمان آورده و انفاق کرده بودند ، خدای تعالی به وضع آنها دانا بود ، ابدا به آنان ( حتی به سنگینی یک ذره ) اگر انفاق کرده بودند ، ظلم نمی کرد و پاداش آنها را مهمل نمی گذاشت ، بلکه اگر حسنه ای می بود پاداش آن را مضاعف می داد ( و خدا داناتر است ) .
فکیف اذا جئنا من کل امه بشهید ... در سابق آن جا که پیرامون آیه : لتکونوا شهداء علی الناس ، بحث می کردیم ، پاره ای مطالب در این که معنای شهادت بر اعمال ، چیست ، آوردیم ، خواننده می تواند به جلد اول عربی این تفسیر مراجعه نماید ، و به زودی مطالبی دیگر در جای مناسبش ذکر خواهیم کرد انشاءالله . یومئذ یود الذین کفروا و عصوا الرسول ... نسبت معصیت به رسول دادن ، شاهد بر این است که منظور از آن نافرمانی دستورات رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) است ، دستوراتی که از مقام ولایت آن جناب صادر می شود ، و نافرمانی خدای تعالی در احکام شریعت نیست ، و جمله : لو تسوی بهم الارض کنایه از مردن به معنای باطل الوجود شدن و هیچ و پوچ گشتن است نظیر جمله : و یقول الکافر یالیتنی کنت ترابا (۳) ولا یکتمون الله حدیثا از ظاهر سیاق برمی آید که این جمله عطف است به باطن جمله : یود الذین کفروا ... و فایده این عطف این است که به وجهی دلالت کند ، بر مطلبی که آرزو کردن مرگ آنان را تعلیل کند ، و آن مطلب این است که روز قیامت همه چیز آنان برای خدای تعالی بروز می کند ، چیزی از آنان برای خدا پوشیده نمی ماند ، زیرا تمام اعمالی که کرده اند نزد خدا ظاهر می شود ، و قهرا با حضور اعمالشان ، احوالشان نیز معلوم می شود ، و علاوه بر این اعضای بدنشان و همچنین انبیا و ملائکه و دیگران همه علیه آنان شهادت می دهند ، و خود خدا نیز در ماورای همه آن گواهان محیط بر آنان خواهد بود ، در این هنگام است که آرزو می کنند ای کاش وجود نمی داشتند ، و با مشاهده این همه شهادت و این همه رسوایی دیگر جایی برای حاشا کردن نمی بینند ، خودشان نیز به همه کارهای زشت خود اقرار می کنند . و اما اینکه در جای دیگر فرموده : یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم ، ( روزی که خدا همه آنان را مبعوث کند ، برای خدا سوگند می خورند ، همانطور که برای شما سوگند می خورند ) ،(۴) و در مقام حاشا کردن برمی آیند ، به زودی انشاء الله خواهیم گفت که این حاشا کردن منافاتی با مطلب این جا ندارد ، زیرا گفتیم در آن روز همه باطن آنها ظهور می کند یکی از امور باطنی آنان ملکه دروغگویی آنان است ، آنروز این ملکه نیز بروز می کند ، و با این که همه حقایق را از پرده برون افتاده می بیند ، باز دروغ می گویند ، و این دروغگویی ظهور همان ملکه است ، نه این که بخواهند حقایق را پنهان بدارند ، چون گفتیم آن روز ، روز بروز حقایق است ، روزی است که چیزی بر خدا پوشیده نیست ، پس این دروغشان در زمانی است که همه باطنشان ظاهر شده ، و دیگر کتمان معنا ندارد .
منبع : کلوب