جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


ترس در ارتفاع چند هزار پایی


ترس در ارتفاع چند هزار پایی
اگر آدمی در ارتفاع چند هزار پایی زمین و در یك هواپیما دچار وضعیت وخیم و خطرناكی شود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ «چشم قرمز» فیلم جدید وس كریون چنین مضمونی را مطرح می كند. فیلمنامه این كار درام دلهره آور را كارل السورث براساس قصه ای از خودش نوشته است. راشل مك آدامز، سیلیان مورفی، بریان كاكس، جیمز میز و آنجلا پیتن بازیگران اصلی این فیلم هستند. لیزا ریسرت (با بازی راشل مك آدامز) از آن دسته آدم هایی است كه از پرواز با هواپیما وحشت دارد.به همین دلیل هیچ وقت سفر هوایی گزینه او نیست. اما این بار او مجبور است كه با هواپیما سفر كند. وی برای شركت در مراسم تدفین مادر بزرگش به دالاس رفته بود و حالا می خواهد به محل زندگی خود یعنی شهر میامی برگردد. فردا یك روز شلوغ كاری منتظر اوست. برای بازگشت به میامی او باید سوار هواپیمای مخصوصی شود كه در اوقات اضطراری پرواز می كند. همسفر او، در صندلی كناری جوانی محجوب و آرام به نام جكسن ریبر (با بازی سیلیان مورفی) است. اما بعد از آنكه هواپیما از روی باند بلند شد، ماهیت واقعی این همسفر مشخص می شود. جكسن كیف جیبی پدر لیزا را به او نشان می دهد و می گوید كه پدرش روی زمین در اسارت اوست. جكسن به كمك لیزا احتیاج دارد تا یك شخصیت مهم و ثروتمند را كه در هتل لوكس آتلانتیك اقامت دارد به قتل برساند. این همان هتلی است كه لیزا در آن كار می كند.
حالا لیزا دلیل دیگری برای وحشت از سفر هوایی خود دارد. این وحشت به گونه ای است كه او خیلی سریع وحشت اولیه خود را فراموش می كند. اگر لیزا دعوت به همكاری جكسن را نپذیرد، پدرش جان خود را از دست خواهد داد. همكار جكسن روی زمین در انتظار تلفن او برای پایان دادن به زندگی پدر لیزا است. در ارتفاع ۳۰ هزار پایی زمین، لیزا در قفس كوچك هواپیما نه راهی برای فرار دارد و نه زمانی برای تفكر و قضاوت. اما او كه نمی خواهد شریك یك قتل باشد (و در عین حال می خواهد كه پدرش زنده بماند) باید راهی پیدا كند كه هم جان خودش و مسافرین هواپیما به خطر نیفتد، هم جان پدرش را نجات دهد و هم طرح توطئه جكسن را خنثی كند. این بار در یك فیلم سینمایی ترس پرواز می كند و خود را به ارتفاعی رفیع می رساند. حال و هوای فیلم شبیه كارهای آلفرد هیچكاك است. با این حال فیلم را می توان كاری دلهره آور قلمداد كرد كه خودش را جدی نیز نمی گیرد. هیچكاك می دانست كه مردم به سینما می روند تا اوقات خوشی داشته باشند و این نكته ای است كه برخی از كمپانی های فیلمسازی در سال های اخیر فراموش كرده اند. چشم قرمز تلاش دارد بیننده خود را سرگرم كند و اگر چه یك كار دلهره آور است، اما در برخی صحنه ها باعث خنده تماشاچی می شود. راشل مك آدامز نقش خود را خیلی خوب بازی می كند و سیلیان مورفی خیلی ترسناك تر از آن چیزی است كه در «سرآغاز بتمن» بود. در دوران گذشته بازیگرانی بودند كه همیشه در نقش های منفی ظاهر می شدند. اما این روزها نقش آدم های شرور را همه دوست دارند بازی كنند. به همین دلیل است كه بعضی وقت ها این نقش ها به دل نمی نشیند. اما مورفی در این فیلم حقیقتاً بد و منفی به نظر می رسد. از این جهت خیلی خوب است كه او در فیلم حضور دارد زیرا بازی اش باعث می شود تا از او متنفر شویم و بخواهیم كه حتماً سزای كار و اعمال بد خود را ببیند!
فیلم قصه خوبی دارد و وس كریون آن را خیلی خوب كارگردانی كرده است. كارگردانی فیلم سبك دارد و كریون نشان می دهد كه در ساخت یك كار دلهره آور هم تخصصی دارد. او كه عمده فیلم هایش كارهای ترسناك بوده، قبل از این هم با درام خانوادگی «موسیقی قلب» (با بازی مریل استریپ) نشان داده بود كه توانایی كار خوب در دیگر ژانرهای سینمایی را نیز دارد. راجر ابرت منتقد قدیمی سینما در نقد خود بر فیلم از جمله می نویسد: «كار جدید كریون از آن دسته فیلم هایی است كه می خواهد یك اثر دلهره آور خوب باشد. فیلم همه تلاش خود را می كند تا كاری مقبول و كامل به نظر برسد و به هدف خود هم می رسد. در این راه بازی راشل مك آدامز كمك خیلی زیادی به قصه فیلم و كارگردان می كند. بازی او به گونه ای است كه انگار حقیقتاً یك خطر تروریستی در نزدیكی اش وجود دارد و او باید خود را از شر این خطر مزاحم برهاند. بازی جذاب كارگردان با تماشاچی از همان شروع فیلم آغاز می شود، آدم شرور قصه در ابتدا به صورتی معرفی می شود كه انگار آدمی خونگرم و جذاب است، اما به محض اینكه دختر درباره شغل او می پرسد، تازه هویت اصلی وی رو می شود. شاید اینطور به نظر برسد كه طرح تروریستی فیلم بیش از حد بزرگ شده تا قابلیت های یك كار دلهره آور را كسب كند. اما در سینما می توان مواد اضافی قصه فیلم را افزایش داد یا كم كرد. مسئله اصلی این است كه قصه فیلم متقاعدكننده باشد. صحنه های معرفی كاراكترها خوب است و تماشاچی به خوبی متوجه وضعیت موجود می شود. صحنه های داخل هواپیما (و تعقیب و گریز قربانی و قاتل، كه گاهی این یكی به دنبال آن یكی است و گاهی اوقات برعكس) خیلی خوب كار شده است. شاید یكی از دلایلی كه باعث شد تا این فیلم را دوست داشته باشیم صراحت و بی ادعایی آن است. بعد از یك تابستان گرم كه فیلم های سینمایی پر از صحنه های تعقیب و گریز ماشین ها در بزرگراهها و جلوه های ویژه مصنوعی بودند، خیلی جالب است كه آدم شاهد تلاش كاراكترهایی باشد كه در یك كار دلهره آور، آن كارهایی را انجام می دهند كه همه مردم عادی در زندگی روزمره شان آنها را انجام می دهند. در این فیلم خبری از ابرقهرمان ها یا موقعیت های خیالپردازانه و دروغین نیست. اتفاقی كه برای شخصیت اصلی فیلم رخ می دهد می تواند برای هر آدم دیگری اتفاق بیفتد و كارهایی كه او می كند همان كارهایی است كه ما هم اگر در آن موقعیت قرار بگیریم انجام می دهیم.وس كریون با این فیلم ثابت می كند كه می تواند در خلق دلهره و فضای تنش و پرتشنج هم مثل دنیای ترسناك فیلم های قبلی اش موفق باشد. پس می توان منتظر فیلم های دلهره آور دیگری از او بود.
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید