پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

به نام آنکه جان داد


به نام آنکه جان داد
احمد، سلطان سخاوت بود در عین درویشی به مصداق آیه شریفه لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون،
آنچه را که خود نیازمند بود و دوست می داشت به راحتی به دیگران می بخشید، حتی تا مرز آبرو.
احمد خداوندگار اخلاق بود و دوستی بی غش. متنفر از بی اخلاقی و بخصوص از بی اخلاقی سیاسی و معتقد به اصلاح و بسیار آزاداندیش. ستار عیوب دوست و دشمن و ضربه گیر تندروی های بعضی از اطرافیان.
انسانی بود از جنس دیگر. درویش و ساده زیست بود، بعد از ۲۷ سال کار و مسوولیت های بالا و والا همچنان در سادگی تمام می زیست، در منزلی معمولی در جنوب شهر، بسیار آبرومند و بی منت.
دشمنانش را بدون اجازه به دیدن منزل و زندگی ساده اش دعوت می کنم تا انصاف دهند کدامین مسلمان ترند و ثابت قدم تر در گفته ها و ادعاها. معاون اسبق وزیر و نماینده مجلسی که با هر یادداشت کوتاهش می توانست زندگی مالی دیگران را زیر و رو کند چگونه در کف اتاق هایش فرش ماشینی است و در بعضی از قسمت ها زیلو، و چگونه آبرومندانه زندگی می کند. واقعیاتی که در ذهن هر تازه واردی می نشیند تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.
امکان نداشت برای رسیدن به هدف اخلاق را زیر پا بگذارد، سعه صدری داشت مثال زدنی. به راحتی دشمنان و منتقدان غیرمنصف خود را می بخشید و از کسی کینه به دل نمی گرفت. گلایه یی از «مهرورزی»های اخیر نداشت و کمتر از «عدالتی» سخن می گفت که در حقش روا داشته بودند.
در مقابل مشکلاتی که چند سال اخیر برایش پیش آمد و قلبش را آزرد کینه توزی نکرد و آن را جدلی می خواند سیاسی که گروهی کم توجه به اخلاق برای بیرون کردن حریف ساز کرده اند و قطعاً در باطن خود می دانند که ادله شان مقبول دادگاه الهی نیست و آنچه به عنوان رای انشا و صادر می کنند در دادگاه ملت نیز از قبل مردود شناخته شده است.
در مقام نمایندگی مجلس ششم که مردم قدردان تهران به نمایندگی اش انتخاب کردند، هرگز حاضر نشد قدمی برخلاف رای و مصلحت مردم و این دیار بردارد و در صحنه مادی از تسهیلاتی بهره گیرد که برای گشایش امور مالی نمایندگان جنبه قانونی گرفته بود. در زمان خدمت در خبرگزاری جمهوری اسلامی در حالی که خود نیازمند مسکن بود و با داشتن همسر و فرزند در خانه پدری زندگی می کرد، حق خود را برای گرفتن مسکن به دیگران بخشید. در زمان معاونت وزارت ارشاد اسلامی به گفته یکی از همراهان صدیقش حقوق یک ماه خود را به مستخدمی داد که می دانست از او نیازمندتر است و قانوناً نمی تواند برایش درآمدی اضافی دست و پا کند. وقتی در کنارش بودی و سائلی دست تکدی دراز می کرد، محال بود احمد بی عمل بگذرد. گاه به او اعتراض می شد که تعدادی از این متکدیان نیازمندان واقعی نیستند، احمد در پاسخ می گفت همین که آبروی خود را خرج می کنند کافی است و باید به آنها کمک کرد.
احمد عاشق تعلیم و تربیت فرزندان خود بود و با اجازه پسرانش می گویم به تصور من زهرا را بسیار دوست می داشت و سهام و کمال را نیز و به مدیریت همسرش در خانواده بسیار مفتخر بود و به همراهی همه آنان در گردش چرخ های سخت زندگی مستحظر. از فداکاری ها و زحمات پدرش که استاد بازنشسته بنایی است و مسلمانی سختکوش. با صمیمیت فراوان در هر مناسبت لازم یاد می کرد و به واقع بی نیازی مادی را از پدر به ارث بوده بود. فرزند رشید فراهان و یادآور بزرگان آن خطه مصلح پرور این دیار. بزرگ شده نظام آباد تهران و تداعی کننده جوانمردان بی ریای آن گوشه تهران کم مروت. نفس کشیده در فضای روشنفکری متعهد. پرورده مطبوعات و عاشق ایران و آزادی بیان. مصلحی بود فرهیخته و درد آشنا و قلمی داشت روان و چه نثری صمیمی و طناز که به سرعت به دل می نشست.
احمد فارغ التحصیل جغرافیا بود اما استاد عملی روزنامه نگاری این دیار شد و یکی از بزرگ ترین های روابط عمومی در صحنه واقعی زندگی. سیاست می دانست و چه خوب می دانست که تحول زمان می خواهد و زمینه علمی می طلبد و هر دگرگونی لاجرم می بایست با فرهنگ مردم دمساز باشد. به قانع کردن مردم و لزوم پذیرش عمومی باور داشت و معتقد بود مخالف را باید قانع کرد و نه قلع و قمع. به گفتمان واقعی به عنوان یک ارزش پایبند بود و همیشه به دوستان اطرافیان سیاستمدار و روزنامه نگارش یادآور می شد این دیار فرهنگی اسلامی دارد و اداره اش سیاستی می خواهد که برگرفته از اعتقادات مردمی باشد وگرنه تحولات بی ریشه، حبابی خواهد بود بر آب.
معتقد به قانون و قانونمندی بود و عمیقاً باور داشت وجود مطبوعات، اساس آزادی است و می گفت مطبوعات سالم، متنوع و متعهد و پایبند به اخلاق، اجازه فساد و ترویج فساد را نخواهد داد و به خصوص راه را بر فساد سیاسی و اقتصادی خواهد بست. باور داشت ستم و بدبختی جوامع بشری زاییده فقر است و آزادی مطبوعات دشمن فقر و پایه گذار تعالی.
احمد متدین و بسیار متعهد بود و بیش از هر چیز به اخلاق تعهد داشت. بی ریا بود و بی تکلف. در حلقه دوستان جزء اولین کسانی بود که برای خواندن نماز اول وقت به پا می خاست.
برای کمک به کسانی که مشکلی را با او در میان می گذاشتند، لحظه یی درنگ نمی کرد و یاری رسانی به خلق خدا را اوجب واجبات می دانست. در این زمینه عموماً از خود مایه می گذاشت یا از دوستان کمک می گرفت و آنقدر تلاش می کرد تا کار را به سامان برساند. در یاری رسانی به خلق پیرو شیخ خرقان بود که می گفت نانش دهید و از ایمانش مپرسید.
صراحت لهجه اش کم نظیر بود و بسیار منصف. قضاوت هایش صمیمانه بود و بی نظرانه و به همین دلیل اکثراً به میانجیگری فراخوانده می شد، نظراتش دقیق وصائب بود و عموماً کارساز. آن گروه اندکی که گاه قضاوتش را در ظاهر قبول نمی کردند، خود می دانستند نظریات احمد درست است و مبتنی بر صداقت.
احمد حلقه وصل اطرافیان و دوستان بود و رافع کدورت اطرافیان و دوستان. سیمای همیشه متبسم، روحیه یی شوخ و طبعی طناز داشت و بسیار نکته دان بود و به موقع از مخزن اطلاعات وسیع ادبی اش بهره می گرفت و ظرایف بسیار چاشنی مطلب می کرد.
عاشق خواندن و خواندن بود و یار همیشگی کتاب و مطالعه. مصلحی فرهنگی از دیار قائم مقام و امیرکبیر، به دوستانش عمدتاً کتاب هدیه می کرد و مروج فرهنگ فارسی بود. از خواندن و تحقیق که فارغ می شد به حافظ پناه می برد و قرآن و شعر. با حافظ حال و هوایی تماشایی داشت. به ایران و تمامی آن عشق می ورزید، سعادت ایران را هدف داشت.
رفیق باز بود و در عین حال دشمن آزار نبود. با دوستان مروت، با دشمنان هم مروت و هم مدارا.
احمد همیشه از مهندس فقید بازرگان به نیکی یاد می کرد و احترامی که به زندگی علمی، سیاسی و مذهبی ایشان می گذاشت صریح و روشن بود و سعی می کرد بدون قرابت گروهی، از پیروان مشی مصلح مهندس بازرگان باشد.
در صحنه انقلاب و دفاع مقدس به خود و نقش خانواده اش، تلاش های مادرش در مسجد فاطمیه تهران مفتخر و ساکت بود و از کنار شهادت برادرش امیرحسین به سرعت می گذشت و از جانبازی برادر دیگرش یادی نمی کرد. هرگز حاضر نشد از حقوقی که بحق به خانواده شهدا تعلق می گیرد بهره گیرد و می گفت ما هنوز مدیون آنانیم و نه سفره خوارشان. هرگز راضی نشد که با شهادت بستگان سوداگری کند و گویا می دانست این سکوت تعمدی برای خیلی از مخالفانش از هر فریادی رساتر است.
احمد توانایی علمی و حرفه یی کم نظیری داشت. بسیار روان و سریع می نوشت و بعد از مقدمه وارد بحث می شد و به درستی به نتیجه گیری می رسید. نوشته ول نداشت و در جمع و جور کردن مطلب و بحث استاد بود. شاگردی بود که از تمام مدرسان خود جلو افتاد. گاه در طول دوستی بیست وهشت ساله مان از سر لطف و سخا در جمع دوستان، استادم می خواند اما خود می دانم که اگر به شاگردی ام می پذیرفت صدها بار مفتخرم کرده بود.
احمد فرهنگ را از فراهان، مرام و مروت را از نظام آباد، آزادی را در مطبوعات و سیاست را در پهنای وسیع اصلاحات و جامعه مدنی یافته بود.
احمد تاریخ شفاهی اصلاحات ایران بود و چه حیف که به خاطر خیلی از مصالح، این اسطوره خبری و حرفه یی روزنامه نگاری ایران معاصر خاطرات خود را به صورت مکتوب و تحت عنوان خاطرات روزانه در جایی نگذاشت و بدا بر حال جامعه یی که چنین فرزندان نادری را بدین سادگی و در زمانی که بیش از همه به آن نیازمند است از دست می دهد.
در این دیار پهلوانان بسیار آمده و رفته اند و تنها یاد حماسی رستم، پهلوانی پوریای ولی و تختی در دل تاریخ نشسته است. دوست ندارم اهل اغراق باشم اما احمد تختی زمانه بود و «تختی مطبوعات» و مدافع واقعی روزنامه نگاری مسوولانه در تاریخ معاصر ایران. نام آوری که پانزده بهمن در قطعه نام آوران به تاریخ ایران پیوست.
● و آخرین کلام
در نیم ساعت آخر عمرش وقتی چند قطعه از عکس نقطه یی در صد کیلومتری تهران را در دفتر کارم به تماشا نشسته بود، گفت؛ چه خوب می شد از غوغای شهر به چنین جایی می رفتم و به آرامش می رسیدم؛ خواستی که بدون خروج از اتاق آخر زندگی نیم ساعت بعد تحقق گرفت و به آرامشی ابدی رسید.
احمد در حالی عصر شنبه در کنار من جان داد که هنوز سه روز پس از گذشت این تلخ ترین وداع می گویم «ای کاش مرگ احمد دروغ بود.»
حمید هوشنگی
منبع : روزنامه اعتماد