شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تاوان غفلتم را پس می دهم!


تاوان غفلتم را پس می دهم!
اشتباه، فقط یک اشتباه کافی است که آتش به زندگی ات بزند و آن چه نباید روی دهد ... و بعد تو می مانی و کوله باری از پشیمانی که نه راهی برای رفتن داری و نه راهی برای برگشتن ...
«دختر بزرگ خانواده بودم، از وقتی به یاد می آورم پدرم به جرم خرید و فروش مواد مخدر در زندان به سر می برد. مادرم برای سیر کردن شکم بچه های قد و نیم قدش همان راهی را که پدرم رفته بود، انتخاب کرد و به خرید و فروش مواد مخدر روی آورد. به دلیل مشکلاتی که داشتیم من و خواهران و برادرانم نتوانستیم به مدرسه برویم. مادرم با افراد زیادی در ارتباط بود و هر روز آدم های زیادی به خانه مان برای تهیه مواد می آمدند. وقتی ۱۴ سالم شد یکی از همان آدم هایی که از مادرم مواد می خرید به خواستگاری ام آمد. مادرم چیزی به من نگفت و تنها در مقابل پول هنگفتی به جای من جواب «بله» را به خواستگارم داد و من وقتی متوجه این قضیه شدم که سر سفره عقد نشسته بودم.
تازه زندگی مشترکم را شروع کرده بودم که مادرم را دستگیر کردند و به زندان انداختند. مادرم به ۱۵ سال حبس محکوم شد. تنها بودم، تنهاتر شدم. همسرم مرد بداخلاقی بود و مجبور بودم که بسوزم و بسازم و دم نزنم وگرنه وضع بدتری پیدا می کردم. چند سالی گذشت تا این که پدرم، به علت بیماری فوت کرد و مادرم هم از زندان آزاد شد. صاحب ۵ فرزند شده بودم و خودم را درگیر تربیت بچه ها کرده بودم. همسرم وقتی که در خانه بود مدام در حال مصرف مواد مخدر بود وقتی هم که نبود هزار و یک جور آدم مختلف برای تهیه مواد به در خانه مان می آمدند. من باید هر روز با آن ها سر و کله می زدم. یک روز که به طور اتفاقی همسرم در خانه بود، شخصی آمد که با همسرم کار داشت، همسرم او را به داخل خانه آورد و از من خواست بسته ای را که آن مرد برایش آورده است جایی پنهان کنم، به همسرم گفتم من کاری به کار شما ندارم و این کار را انجام نمی دهم، همسرم با من دعوا کرد و من هم آن بسته را گرفتم و پنهانش کردم.
آن مرد وقتی خیالش راحت شد رفت. یک ساعت بعد مأموران نیروی انتظامی به خانه مان آمدند. آن ها خانه را تفتیش و آن بسته را پیدا کردند. در آن بسته نزدیک به ۴۰۰ گرم هروئین جاسازی شده بود. مأموران همسرم را دستگیر کردند تا او را ببرند که همسرم اظهار بی اطلاعی کرد و گفت این کار من نیست و زنم آن مواد را امروز از کسی گرفته و پنهان کرده است. از این رو من هم دستگیر شدم. من برای همسرم پیغام فرستادم که چرا این کار را با من کردی؟ همسرم در جواب گفت: تو زنی و کسی به تو کاری ندارد. پنهان کردن مواد را به عهده بگیر و خیالت راحت باشد. باز ساده لوحی کردم و گول حرف های شوهرم را خوردم. در بازجویی هم اتهام را به گردن گرفتم و ... دستور بازداشت موقتم صادر شد. همسرم را آزاد کردند و او از این شهر رفت.وی می گوید: چند روز دیگر حکم من صادر می شود. من الان باید کنار فرزندانم می بودم نه در زندان. الآن بچه هایم تنها هستند و نمی دانم که چه بر سرشان آمده است. پشیمانم اما می دانم که پشیمانی هم سودی برایم ندارد.»
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید