شنبه, ۲۱ مهر, ۱۴۰۳ / 12 October, 2024
مجله ویستا


راز من‌ حفظ‌ خلوت‌ خودم‌ است‌


راز من‌ حفظ‌ خلوت‌ خودم‌ است‌
کلینت‌ ایستوود یک‌ اسطوره‌ سینمایی‌ است‌. کسی‌ که‌ شناختنش‌، حداقل‌ شناختن‌ یک‌ زمینه‌ سینما می‌تواند باشد.
او از پردوام‌ترین‌ هنرمندان‌ این‌ عرصه‌ است‌ که‌ اکنون‌ در هفتاد و پنج‌ سالگی‌ می‌نویسد، می‌سازد و خوب‌ هم‌ می‌سازد و بحث‌انگیز است‌.
گفت‌وگوی‌ زیر در زمینه‌های‌ مختلف‌، می‌کوشد شناختی‌ از این‌ هنرپیشه‌ و کارگردان‌ از طریق‌ حرف‌های‌ خودش‌ به‌ دست‌ دهد و از این‌ حیث‌، در شناخت‌ یک‌ سینمای‌ خاص‌ و یک‌ دیدگاه‌ خاص‌ هم‌ موثر افتد.
در فیلم‌ «محبوب‌ میلیون‌ دلاری‌»، بوکس‌ و رینگ‌ بوکس‌ به‌ نوعی‌ معبد و کلیسای‌ مربی‌ که‌ نقش‌ آن‌ را خودتان‌ بازی‌ کرده‌اید، است‌. آیا بوکس‌ به‌ این‌ اندازه‌ برای‌ خودتان‌ هم‌ جذاب‌ است‌؟
من‌ با دیدن‌ فیلم‌های‌ وسترن‌ و فیلم‌های‌ مبارزات‌ بوکس‌ بزرگ‌ شده‌ام‌ و به‌ عنوان‌ یک‌ کودک‌ این‌ فیلم‌ها را دوست‌ داشتم‌. «روح‌ و تن‌» و فیلم‌های‌ شبیه‌ این‌ که‌ در میان‌ شان‌ فیلم‌های‌ کوچک‌ خوبی‌ هم‌ یافت‌ می‌شد، یک‌ فیلم‌ دیگر هم‌ هست‌ که‌ یکی‌ از اولین‌ فیلم‌های‌ «رابرت‌ وایز» است‌ به‌ نام‌ «The Set-Up» یک‌ فیلم‌ رده ‌B که‌ شاهکار بود. یادم‌ می‌آید که‌ با رابرت‌ رایان‌ که‌ هنرپیشه‌ این‌ فیلم‌ بود و ما در ایتالیا با هم‌ آشنا شده‌ بودیم‌ در یک‌ خیابان‌ کوچک‌ ایتالیا راه‌ می‌رفتیم‌ و مردم‌ سرشان‌ را از پنجره‌ها بیرون‌ می‌آوردند و رابرت‌ را نگاه‌ می‌کردند و نام‌ آن‌ فیلم‌ را فریاد می‌زدند. اصلا شگفت‌انگیز است‌ که‌ این‌ فیلم‌ در ایتالیا چرا اینقدر محبوب‌ بود، اما در خود امریکا کسانی‌ که‌ این‌ فیلم‌ را می‌شناسند، تعدادشان‌ انگشت‌شمار است‌. دلیلش‌ این‌ است‌ که‌ این‌ فیلم‌ را رده‌ B ارزیابی‌ کرده‌اند و در میان‌ فیلم‌های‌ پر سر و صدا گم‌ شده‌ است‌.
«شهر بزرگ‌» چه‌؟
آن‌ فیلم‌ را هم‌ دوست‌ داشتم‌، اما «The Set-Up» چیز دیگری‌ بود و عاشقش‌ بودم‌. یک‌ فیلم‌ کوچک‌ درخشان‌ بود «شهربزرگ‌»را هم‌ دوست‌ داشتم‌ و البته‌ عاشق‌ «گاو خشمگین‌» مارتین‌ اسکورسیزی‌ هستم‌ که‌ بی‌ نظیر است‌.
نظرتان‌ در مورد «راکی‌» چیست‌؟
فیلم‌ اول‌ «راکی‌» را دوست‌ داشتم‌. همه‌ آنها را ندیده‌ام‌، بنابراین‌ در مورد تمام‌ فیلم‌های‌ «راکی‌» نمی‌توانم‌ حرف‌ بزنم‌. فقط‌ همیشه‌ استعداد و اراده‌ «سیلوستر استالونه‌»را ستایش‌ کرده‌ام‌ که‌ نترسید و راه‌ این‌ فیلم‌ها را تا آخر ادامه‌ داد.
اکنون‌ می‌دانید که‌ زن‌ها هم‌ بوکس‌ می‌کنند...
اولین‌ بار که‌ این‌ را شنیدم‌، به‌ خودم‌ گفتم‌ به‌ نظر می‌رسد بوکس‌ برای‌ زن‌ها ورزش‌ سنگین‌ و نامناسبی‌ است‌. همان‌ عقیده‌یی‌ را داشتم‌ که‌ فرانکی‌ (خودم) در «محبوب‌ میلیون‌ دلاری‌» در مورد بوکس‌ زنان‌ دارد. شاید بتوان‌ گفت‌ نوعی‌ تبعیض‌ میان‌ زن‌ و مرد در این‌ رشته‌ ورزشی‌ قایل‌ بودم‌.... یک‌ خاطره‌یی‌ باید بگویم‌: سال‌ها پیش‌ در سال‌ ۱۹۷۱ در لاس‌وگاس‌ فیلمی‌ به‌ نام‌ «دستکش‌» را کار می‌کردم‌. یک‌ رفیق‌ قدیمی‌ هم‌ با من‌ بود که‌ مربی‌ بوکس‌ بود. بوکسورهای‌ بزرگی‌ را هم‌ تمرین‌ داده‌ بود. موقع‌ فیلم‌ «محبوب‌ میلیون‌ دلاری‌» فقط‌ به‌ او فکر می‌کردم‌ و اصلا اولش‌ هم‌ به‌ این‌ فکر کردم‌ که‌ کاش‌ او زنده‌ باشد تا در فیلم‌ ازش‌ استفاده‌ کنم‌. این‌ بهترین‌ فرصت‌ بود تا در این‌ فیلم‌ از آن‌ رفیق‌ قدیمی‌ به‌ عنوان‌ مشاور استفاده‌ کنم‌. چرا که‌ قصه‌یی‌ مشابه‌ این‌ را از سر گذرانده‌ بود یادم‌ است‌ با رفیقم‌ سر صحنه‌ بودم‌ که‌ دختری‌ که‌ یک‌ فروشنده‌ بود پیش‌ او آمد و گفت‌ که‌ می‌خواهد بوکسور شود. رفیقم‌ گفت‌ چرا دوست‌ داری‌ این‌ ورزش‌ را انجام‌ دهی‌؟ دختر هم‌ جواب‌ داد که‌ بوکس‌ را دوست‌ دارد. رفیقم‌ که‌ «آن‌» نام‌ داشت‌ با دختر به‌ باشگاه‌ رفت‌ و وقتی‌ بازگشت‌ گفت‌ که‌ این‌ دختر استعداد بی‌نظیری‌ دارد. کاش‌ «آن‌» سر این‌ فیلم‌ من‌ زنده‌ بود!
پس‌ یک‌ تاریخچه‌یی‌ از بوکس‌ زنان‌ داشته‌یی‌! هیلاری‌ سوانک‌ در مصاحبه‌یی‌ گفت‌ که‌ پس‌ از این‌ فیلم‌ دوست‌ دارد در یک‌ مبارزه‌ واقعی‌ بوکس‌ شرکت‌ کند. آیا این‌ مساله‌ را باور می‌کنی‌؟
فکر می‌کنم‌ او عاشق‌ تمرین‌ بوکس‌ شده‌ بود. تا کنون‌ کسی‌ را با آن‌ اشتیاق‌ و میل‌ به‌ کار و تمرین‌ ندیده‌ام‌. او چنان‌ به‌ کار و تمرین‌ بوکس‌ علاقه‌ داشت‌ که‌ آدم‌ می‌تواند به‌ عزیزترین‌ فرد زندگی‌اش‌ داشته‌ باشد.
البته‌ گفت‌ که‌ مربی‌ هم‌ زیاد سرش‌ داد زده‌ است‌.
این‌ مربی‌ نامش‌ «هکتور روکا» بود و سر همه‌ داد می‌کشید. نمی‌دانم‌ هیلاری‌ چگونه‌ از پس‌ تمرینات‌ او برآمد، اما به‌ هر حال‌ این‌ کار را انجام‌ داد. یکی‌ مربی‌ دیگر هم‌ با او کار وزنه‌ می‌کرد و هیلاری‌ از پس‌ این‌ مرحله‌ هم‌ برآمد. اواخر کار آدم‌ خیلی‌ قدرتمندی‌ شده‌ بود.
نظرت‌ راجع‌ به‌ هیلاری‌ سوانک‌ چیست‌؟
من‌ خیلی‌ به‌ او علاقه‌ دارم‌ و برایش‌ احترام‌ قایلم‌. فکر می‌کنم‌ او یک‌ هنرپیشه‌ بی‌نظیر است‌. «پسران‌ گریه‌ نمی‌کنند» یک‌ بازی‌ بی‌نظیر از این‌ هنرپیشه‌ داشت‌. در نقش‌های‌ کوچک‌ چون‌ «بی‌خوابی‌» هم‌ هیلاری‌ فوق‌العاده‌ است‌. او حضور فوق‌العاده‌یی‌ روی‌ پرده‌ سینما دارد. نوعی‌ واقعیت‌ در حضور او دیده‌ می‌شود که‌ باعث‌ موفقیت‌ بازی‌ او و فیلم‌ها می‌شود.
روزی‌ دیوید فینچر گفت‌ که‌ با مورگان‌ فریمن‌ در «هفت‌» کار کرده‌ و مورگان‌ چنان‌ عالی‌ و در حس‌ و حال‌ نقش‌ بوده‌ که‌ فکر نمی‌کرده‌ بتواند نقش‌ دیگری‌ را هم‌ بازی‌ کند. فینچر اما گفته‌ که‌ در «محبوب‌ میلیون‌ دلاری‌» مورگان‌ فریمن‌ بهتر بوده‌ است‌. نظر خودت‌ چیست‌؟
قطعا چنین‌ است‌. مورگان‌ هم‌ آدم‌ خوبی‌ است‌، هم‌ هنرپیشه‌ خوبی‌ و هم‌ رفیق‌ خوبی‌. موقع‌ کار تلاش‌ بی‌نظیری‌ دارد و کلا از زندگی‌ عادی‌ جدا می‌شود. جوری‌ شبیه‌ «جیمز کاگنی‌» است‌ که‌ همواره‌ در پی‌ حقیقت‌ در کارهایش‌ بود. آدم‌ صادقی‌ است‌ که‌ من‌ دو بار با او کار کرده‌ام‌ و هر دو بار هم‌ از کار کردن‌ با او لذت‌ برده‌ام‌. او متواضع‌ترین‌ بازیگری‌ است‌ که‌ من‌ دیده‌ام‌. در فیلم‌ «نابخشوده‌» من‌ هم‌ مورگان‌ فریمن‌ را داشتم‌ و هم‌ جین‌ هاکم‌ را و هر دو اینها هنرپیشه‌هایی‌ هستند که‌ حضورشان‌ به‌ کارگردان‌ ایده‌ می‌دهد و این‌ آزادی‌ را هم‌ می‌دهد که‌ حتی‌ از تمرین‌ها هم‌ فیلمبرداری‌ شود، چرا که‌ آنها در اولین‌ برداشت‌ هم‌ فوق‌العاده‌ هستند.به‌ جیمز کاگنی‌ اشاره‌ کردی‌. آیا او را دوست‌ داری‌؟
در سال‌های‌ نوجوانی‌ او هنرپیشه‌ محبوب‌ من‌ بود. هنری‌ فوندا را هم‌ دوست‌ داشتم‌. اصولا من‌ عاشق‌ هنرپیشه‌هایی‌ هستم‌ که‌ نقش‌های‌ متفاوت‌ بازی‌ می‌کنند. در میان‌ فیلم‌ها هم‌ «خوشه‌های‌ خشم‌» را دوست‌ دارم‌ و وقتی‌ در کودکی‌ آن‌ را دیدم‌ خیلی‌ تحت‌ تاثیر قرار گرفتم‌. «اشتاین‌ بک‌» یکی‌ از نویسنده‌های‌ مورد علاقه‌ام‌ است‌ و «موش‌ها و آدم‌ها» و «خوشه‌های‌ خشم‌»او را عاشقانه‌ دوست‌ دارم‌. بازی‌ برگس‌ مردیت‌ در «موش‌ها و آدم‌ها» هنوز هم‌ تروتازه‌ و سرپاست‌. یادم‌ است‌ پدرم‌ مرا به‌ دیدن‌ فیلم‌ «گروهبان‌ یورک‌» برد که‌ در آن‌ «گری‌ کوپر» بازی‌ کرده‌ بود و فیلمی‌ از «هاوارد هاکس‌» بود...
پس‌ از همان‌ سال‌های‌ کودکی‌ فیلم‌های‌ «ژانر» خاصی‌ را دنبال‌ می‌کردی‌. «هاواردهاکس‌» کارگردان‌ ژانر بود...
بله‌. البته‌ کل‌ فیلم‌های‌ رده‌ را هم‌ نگاه‌ می‌کردم‌. «راندلف‌ اسکات‌»...
جیمز کاگنی‌ به‌ تو گفت‌ که‌ آواز بخوانی‌! او این‌ ایده‌ را داد؟ خواننده‌ بدی‌ هم‌ نیستی‌ و در فیلمی‌ یادم‌ می‌آید که‌ چند آواز خواندی‌ و خوب‌ هم‌ خواندی‌...
خیلی‌ها آواز خواندن‌ من‌ یادشان‌ مانده‌ است‌ (می‌خندد). من‌ عاشق‌ موسیقی‌ هستم‌. از کودکی‌ هم‌ می‌خواندم‌، پدرم‌ هم‌ یک‌ خواننده‌ آماتور بود که‌ در سال‌های‌ بحران‌ اقتصادی‌ برای‌ بنیادهای‌ خیریه‌ یا میهمانی‌ها می‌خواند. او هم‌ عاشق‌ موسیقی‌ بود، مثل‌ من‌ که‌ هنوز موزیک‌ را عاشقانه‌ دوست‌ دارم‌.
شنیده‌ایم‌ عاشق‌ موسیقی‌ امریکا هستی‌ و یک‌ گنجینه‌ بزرگ‌ موسیقی‌ هم‌ داری‌؟
همسرم‌ چند سال‌ از من‌ جوان‌تر است‌. او می‌پرسد «الویس‌ پریسلی‌» را می‌شناسی‌؟ می‌گویم‌ بله‌. می‌گوید «جیمز دین‌» چطور؟ می‌گویم‌ بله‌. می‌گوید «بابی‌ دارین‌» چه‌؟ او را هم‌ می‌شناسم‌. بعضی‌ وقت‌ها هم‌ فیلم‌های‌ قدیمی‌ مرا نگاه‌ می‌کند و به‌ شوخی‌ می‌گوید چه‌ شوهر جوانی‌ دارم‌ من‌! (می‌خندد). ما همه‌اش‌ در دهه‌ پنجاه‌ زندگی‌ می‌کنیم‌.
پسرت‌ «کایل‌» هم‌ علاقه‌ خانوادگی‌ به‌ موسیقی‌ را به‌ ارث‌ برده‌ یا نه‌؟
او حدود سیزده‌ چهارده‌ سال‌ دارد. اکنون‌ هم‌ پنج‌ شش‌ ساز را به‌ نحو عالی‌ می‌نوازد. من‌ خیلی‌ خوشحالم‌ که‌ پسرم‌ این‌گونه‌ است‌.
به‌ همسرت‌ اشاره‌ کردی‌. راستی‌ زندگی‌ خانوادگی‌ چطور است‌؟
من‌ که‌ لذت‌ می‌برم‌ و البته‌ بسیار مدیون‌ همسرم‌ هستم‌. «دینا» یک‌ تاثیر آرامش‌بخش‌ در زندگی‌ من‌ دارد. او همه‌ چیز را به‌ نحو خوبی‌ راست‌ و ریس‌ می‌کند. او بی‌نظیر است‌ و روشنایی‌ زندگی‌ من‌ است‌.
آیا او منتقد کارهای‌ توهم‌ هست‌؟ آیا اگر فیلم‌ تو را دوست‌ نداشته‌ باشد به‌ تو می‌گوید؟
بله‌، او در این‌ زمینه‌ خیلی‌ صادق‌ است‌ و حرفش‌ را هم‌ صریح‌ می‌زند. البته‌ او نویسنده‌ هم‌ هست‌ و در یک‌ روزنامه‌ کار می‌کند.
پس‌ از اینکه‌ در سال‌های‌ جوانی‌ خدمت‌ نظام‌ را تمام‌ کردی‌، کار بازیگری‌ برایت‌ چگونه‌ پیش‌ آمد؟ در مورد آن‌ دوران‌ حرف‌ می‌زنی‌؟
خانواده‌ام‌ به‌ «سیاتل‌» نقل‌ مکان‌ کرده‌ بودند و من‌ هم‌ تصمیم‌ داشتم‌ به‌ دانشگاه‌ سیاتل‌ بروم‌ که‌ رشته‌ موسیقی‌ معتبری‌ داشت‌. یکی‌ از دوستانم‌ از من‌ پرسید چرا به‌ دانشگاه‌ لس‌آنجلس‌ نمی‌آیی‌ و من‌ هم‌ به‌ آنجا رفتم‌ و البته‌ هنوز هم‌ نمی‌دانستم‌ قرار است‌ چه‌ کاره‌ شوم‌. پس‌ از آن‌ بود که‌ بعدازظهرها شروع‌ به‌ تمرین‌ بازیگری‌ کردم‌. گروه‌های‌ مختلف‌ کوچکی‌ بودند که‌ در آنها کار کردم‌. کارها پشت‌ سرهم‌ نمایش‌ داده‌ می‌شد تا اینکه‌ شرکت‌ یونیورسال‌ با من‌ یک‌ قرارداد بازیگری‌ به‌ مدت‌ یک‌ سال‌ و نیم‌ بست‌ و بعد هم‌ مرا اخراج‌ کردند و من‌ هم‌ سعی‌ کردم‌ به‌ شرکت‌ برادران‌ وارنر بروم‌. آنها هم‌ مرا قبول‌ نکردند و من‌ سعی‌ کردم‌ به‌ «فوکس‌» یا «پارامونت‌» بروم‌ و به‌ کل‌ استودیوهای‌ آنها رفتم‌ تا اینکه‌ در نهایت‌ در اواسط‌ دهه‌ پنجاه‌ کار تلویزیون‌ را آغاز کردم‌ که‌ تا سال‌های‌ میانی‌ دهه‌ شصت‌ ادامه‌ داشت‌. حالا دیگر یک‌ شغل‌ ثابت‌ داشتم‌...
تو هم‌ قطعاص در زندگیت‌ مسائلی‌ داشته‌یی‌ ولی‌ مثل‌ ستارگان‌ دیگر این‌ مسائل‌ در مطبوعات‌ درج‌ نشده‌. به‌ نظر می‌رسد تو بهتر از بسیاری‌ از ستارگان‌ دیگر خلوت‌ خودت‌ را حفظ‌ کرده‌یی‌. چگونه‌؟
این‌ راز من‌ است‌. من‌ آدم‌ بی‌گناه‌ و معصومی‌ نیستم‌ و کارهایی‌ در زندگیم‌ کرده‌ام‌ که‌ نمی‌خواستم‌ منعکس‌ شود و البته‌ نمی‌خواستم‌ آن‌ راه‌ را ادامه‌ دهم‌.
اولین‌ بار در سال‌هایی‌ ازدواج‌ کردی‌ که‌ در اوج‌ اشتهار بودی‌ و البته‌ این‌ ازدواج‌ شکست‌ خورد. چگونه‌؟
یک‌ بازیگر پس‌ از شروع‌ کار به‌ نظر می‌رسد از نقطه‌ صفر به‌ صد رسیده‌ است‌. یک‌ آدم‌ بیکار هستی‌ که‌ ناگهان‌ کار به‌ دست‌ می‌آوری‌ و پولدار می‌شوی‌ و به‌ کل‌ دنیا سفر می‌کنی‌ و کل‌ دنیا تو را می‌شناسند. اغواهایی‌ همیشه‌ هست‌ و باید مثل‌ فولاد سخت‌ باشی‌ تا از پس‌ آن‌ برآیی‌ وگرنه‌ زندگی‌ات‌ متلاشی‌ می‌شود. زندگی‌ من‌ هم‌ از هم‌ پاشید چون‌ در آن‌ زمان‌ هنوز عاقل‌ و بالغ‌ نبودم‌...
مطبوعات‌ که‌ مقصر نبودند؟
نه‌. من‌ زیاد با مطبوعات‌ گفت‌وگو نمی‌کردم‌ و اصطلاحاً یک‌ هنرپیشه‌ روی‌ جلد نبودم‌. مجله‌ها عاشق‌ من‌ نبودند.
منبع : روزنامه اعتماد