دوشنبه, ۲۸ خرداد, ۱۴۰۳ / 17 June, 2024
مجله ویستا
درباره هربرت مارکوزه
![درباره هربرت مارکوزه](/mag/i/2/v89ep.jpg)
مارکوزه معتقد است که سازماندهی کنونی جامعه به واسطهء تحمیل اجتماعی کـار غیـرضـروری، قیـد و بندهای غیرضروری برای تمایلات جنسی و نظام اجتماعی سازمان یافته بر مدار سود و بهرهکشی، «سرکوب اضافه» تولید میکند. به لحاظ کاهش کمبودها و امیدها به فراوانی روزافزون، مارکوزه پایان سرکوب و ایجاد جامعهای جدید را ضروری دید. نقد رادیکال او بر جامعهء موجود و ارزشهایش و فراخوانش برای [ایجاد] تمدنی غیرسرکوبگر، موجب مجادله با همکار پیشینش اریک فروم شد که او را به «نیستانگاری» (در برابر ارزشها و جامعهء موجود) و لذتگرایی غیرمسوولانه متهم میکرد. مارکوزه پیشتر به دلیل «سازگاری» و «آرمانگرایی» بیش از حد فرومT با او درگیر شده و این اتهامها را در بحثهای جدلی پس از انتشار کتابش «اروس و تمدن» هم تکرار کرده بود، که با شور و حرارت استفادهء مارکوزه از فروید، نقدش بر تمدن موجود و پیشنهادهایش برای سازماندهی متفاوت جامعه و فرهنگ را به بحث میگذاشت.
مارکوزه در ۱۹۵۸، مقام استادی دایم دانشگاه براندلیس را دریافت کرد و یکی از محبوبترین و پرنفوذترین اعضای هیات علمیاش شد. در دورهء کار دولتی، مارکوزه کارشناس فاشیسم و کمونیسم بود و در ۱۹۵۸ یک بررسی انتقادی دربارهء اتحاد شوروی، به نام «مارکسیسم شوروی»، انتشار داد که تابوی گفتار انتقادی دربارهء شوروی و کمونیسم در محافل را شکست. در عین تلاش برای گسترش تحلیل چند وجهی دربارهء شوروی، مارکوزه انتقادش را به دیوانسالاری، فرهنگ، ارزشها و تفاوت میان نظریهء مارکس و روایت شوروی از مارکسیسم معطوف کرد. مارکوزه با فاصله گرفتن از کسانی که کمونیسم شوروی را به عنوان نظامی دیوانسالار درمانده از اصلاح و برقراری دموکراسی تلقی میکردند، به امکانات بالقوه «گرایشهای لیبرالی» اشاره داشت که نقطهء مقابل دیوانسالاری استالینیستی بود و در واقع سرانجام در سالهای ۱۹۸۰ زیر لوای گورباچف تحقق یافت.
سـپــس مــارکــوزه در کتاب «انـســان تکساحتی» (۱۹۶۴ )، نقدی دامنهدار از جوامع کمونیستی و سرمایهداری پیشرفته منتشر کرد. این کتاب زوال امکانات بالقوهء انقلابی جوامع سرمایهداری و گـستـرش شکلهای جدید مراقبت اجتماعی را نظریهپردازی کرد. مارکوزه اسـتـدلال آورد که «جامعهء صنعتی پیشرفته» فضای جدید دروغینی پدید آورد که افراد را در نظام موجود تولید و مصرف یکپارچه کرد. رسانهها و فرهنگ، تبلیغات، مدیریت صنعتی و شیوههای معاصر اندیشه، همگی نظام موجود را بازتولید کردند و میکوشند نگرش منفی، نقد و مخالفت را از میان بردارند. نتیجه این وضعیت، جهان «تکساحتی» فکر و رفتار بود که عینائ آمادگی و توانایی برای تفکر انتقادی و رفتار مخالفتآمیز را تباه کرده بود.
سرمایهداری، نهتنها طبقهء کارگر، منبع بالقوه مخالفت انقلابی را یکپارچه کرده بود، بلکه سرمایه شیوههای جدید ثبات را از طریق سیاستهای دولتی و گسترش شکلهای جدید مراقبت اجتماعی بسط داده اند. بنابراین، مارکوزه دو فرض بنیادین مارکسیسم سنتی را زیر سوال برد: پرولتاریای انقلابی و محتوم بودن بـحـران سـرمایهداری. در تقابل با مقتضیات افراطیتر مارکسیسم سنتی، مارکوزه از نیروهای اقلیت یکپارچه نشده، بیگانهها و روشنفکران رادیکال دفاع کرد و کوشید اندیشه و رفتار مخالفتآمیز را با پشتیبانی از تفکر و مخالفت رادیکال پر و بال دهد.
کتاب «انـســـان تـــکســـاحـتــی» را مارکسیستهای سنتی و نظریهپردازان متفاوت سیاسی و تعهدات نظری به شدت نقد کردند. جدا از بدبینی، این کتاب بر چپ نو تاثیر بسیاری گذاشت، همچنان که ناکامی فزایندهء آنها را در جوامع سرمایهداری و جوامع کمونیستی شوروی به روشنی بیان کرد. اما مارکوزه به دفاع از ضروریات تغییر انقلابی ادامه داد و از نیروهای نوظهور گروههای مخالف رادیکال دفاع کرد و به این ترتیب او را به نفرت از نیروهای تشکیلات و احترام به رادیکالهای جدید جلب کرد.
● چپ نو و سیاست رادیکال
به دنبال کتاب «انسان تکساحتی»، مجموعه کتابها و مقالههایی را مارکوزه منتشر کرد که به روشنی بیانگر سیاست چپ نو و نقد جوامع سرمایهداری بودند، از جمله کتاب های «تحمل سرکوبگر» (۱۹۶۵)، «جستار دربارهء رهایی» (۱۹۶۹) و «ضدانقلاب و طغیان» (۱۹۷۲.). کتاب «تحمل سرکوبگر» به لـیبـرالیسـم و کسانی حمله برد که موضعگیری طی مجادلههای سالهای ۱۹۶۰ را مردود شمردند. این کتاب، مارکوزه را در مـقام رادیکال سازشناپذیر و ایدئولوگ چپ به شهرت رساند. «جستار دربـارهء رهـایـی» همـهء جنبـشهای رهاییبخش موجود از ویتکونگ تا هیپیها را ستود و بسیاری از رادیکالها را شــادمــان کــرد، در حــالـی کـه دانشگاهیان، تشکیلات و کسانی را که با جنبشهای سالهای ۱۹۶۰ مخالفت کردند دلسردتر کرد.
کتاب «ضدانقلاب و طغیان» در مقابل، به روشنی از واقعگرایی جدید میگوید که در اوایل سالهای ۱۹۶۰ شروع شده بود، زمانی که روشن شده بود که افراطیترین امیدهای سالهای ۱۹۶۰ با گرایش به جناح راست و «ضدانقلاب» در برابر سالهای ۱۹۶۰ بر باد رفته بود. در۱۹۶۵، دانشگاه براندیس قرارداد تدریس مارکوزه را تجدید نکرد و او کمی بعد در دانشگاه کلمبیا در لاجودا موقعیت مـنـاسبی به دست آورد و تا زمان بازنشستگیاش در دههء۱۹۷۰ آنجا ماند. طی این دوره - بیشترین نفوذش - مارکوزه تعدادی مقاله انتشار داد و با سخنرانی به دانشجویان رادیکال از سراسر جهان توصیههایی کرد. بسیار سفر رفت و دربارهء کارش اغلب در رسانهها بحث میشد; او یکی از معدود روشنفکران آمریکایی بود که به چنین توجه در افکار عمومی نایل آمد. مارکوزه هرگز از سرسپردگی و دیدگاه انقلابیاش دست نکشید و تا زمان مرگش به دفاع از نظریهء مارکس و سوسیالیسم اختیار باور، ادامه داد. مــارکــوزه مـدرسـی فـرهمنـد (کاریزماتیک) بود و دانشجویانش به مشاغل دانشگاهی مهمی رسیدند و با دفاع از اندیشههایش، از او در حیات روشنفکری ایالات متحده نیرویی عظیم ساختند.
مارکوزه همچنین بیشتر کارش را به زیـبـاییشناسی اختصاص داد. در آخرین کتابش، «بعد زیباییشناختی» (۱۹۷۹)، به اختصار دفاعش از امـکـانات نهفتهء رهاییبخش شکل زیباییشناختی در به اصطلاح «فرهنگ والا»جمعبندی کرد. مارکوزه اندیشید که بهترین سنت بورژوایی هنر در خود اسناد محکومیت جامعهء بورژوایی و دیدگاههای رهاییبخش دربارهء جامعهء بهتر را، دارد. بنابراین کوشید از اهمیت هنر بزرگ برای فرافکنی رهایی دفاع کند و استدلال کرد که انقلاب فرهنگی بخش حیاتی سیاست انقلابی است.
کـار مارکوزه در فلسفه و نظریهء اجتماعی بحث و جدلی تند پدید آورد و بیشتر مطالعات مربوط به کارش سخت جهتدار و فراوان فرقهگرایانهاند. هر چند بیشتر جدلها و نقدهایش، جوامع سرمایهداری معاصر و دفاع از تغییر اجتماعی رادیکال را دربرمیگیرد اما در بازنگری، مارکوزه انبوه کارهایی پیچیده و چندوجهی از خود به جا گذاشت که میتوان آن را با میراث ارنست بلوخ، جرج لوکاچ، آدورنو و والتر بنیامین قیاس کرد.
● میراث مارکوزه
از زمان مرگش در ۱۹۷۹، نفوذ هربرت مارکوزه همواره کاهش یافته است. اندازهای که به کارهایش در محافل پیشرو بیاعتنایی شده شگفتانگیز است، در صورتی که مارکوزه یکی از پرنفوذترین نظریهپردازان رادیکال در سالهای ۱۹۶۰ بود و کارش در سالهای ۱۹۷۰ هم موضوعی جذاب و مجادلهبرانگیز تلقی میشد. اما راه جنبشهای انقلابی که خود را با آنها درگیر کرده بود، به کسوف مارکوزه از نظر مقبولیت یاری میرساند. فقدان متنها و نشرهای تازه هم در کاهش توجه به او دخیل بوده است. پس از مدتی ترجمههای فراوانی از آثار بنیامین، آدورنو و هابرماس طی دههء اخیر در دسترس قرار گرفت، طبعهای تازه اندکی از مطالب ترجمه نشده یا جمعآوری نشدهء مارکوزه هم بود، هر چند جریانی تغییرناپذیر در باب مارکوزه وجود داشت . به علاوه، در حالی که گرایش فراوانی به نوشتههای فوکو، دریدا، بودریار، لیوتار و _دیگر نظریهپردازان «پسامدرن» یا _«پسا ساختارگرای» فرانسوی وجود داشت، مارکوزه در مباحث باب روز مربوط به اندیشهء مدرن و پسامدرن نمیگنجید.
بـرخـلاف آدورنـو، مـارکـوزه بـر حملههای پسامدرن بر عقل پیشدستی نکرد و دیالکتیک او «منفی» نبود. بیش از هر چیز بر پروژهء عقل بازسازی کننده و تثبیت بدیلهای آرمانشهری در جامعهء موجود تاکید داشت. یعنی تخیلی دیالکتیکی که از رونق افتاده است، در دورانی که اندیشهء تمامیتخواه و دیدگاههای کلان در باب رهایی و نوسازی اجتماعی را باز مینمایاند.
بیتوجهی به مارکوزه شاید با انتشار انـبـوهـی از مطالب منتشر نشده و ناشناختهاش جبران شود که در آرشیو او در Statsbibliothek فرانکفورت پیدا شده است. در تابستان ۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ و اواخر ۱۹۹۰ مطالب بایگانی شده را بررسی کردم و از مقدار متون منتشر نشدهء ارزشمند شگفتزده شدم. آرشیو مارکوزه گـنجینه است و طرحها در راتلج تکمیل شده اند تا مجلاتی از مطالب منتشر شوند. بعضی دستنوشتههای بسیار جالب دربارهء جنگ، فنآوری و حکومت تمامیت خواه از سالهای ۱۹۴۰ و بعضی دستنوشتههای منتشر نشده در قالب کتاب، مقاله و سخنرانی از سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شاید ما را به نوزایی مارکوزه رهنمون سازد. یا دست آخر در جالب بودن آثارش ما را بیدار کند.
این بازگشت به مارکوزه موجه است. نخست، چون او روی مطالبش نشانی مینویسد تا با نظریه و سیاست معاصر ربط داده شود و دستنوشتههای منتشر نشده هم بسیاری از مطالب مربوط به مناسبات معاصر را شامل میشود که میتواند مبنای نوزایی شگفتی در اندیشهء مارکوزه واقع شود (نمونههایی از این ارتباط مارکوزه را با دنیای معاصر در بررسیهای بوکینا و لیوک، ۱۹۹۴ ببینید.) دوم این که مارکوزه دیدگاههای فلسفی جامعی دربارهء سلطه و رهایی، روشو چارچوبی محکم برای تحلیل جامعهء معاصر و دیدگاهی برای رهایی تدارک میبیند که غنیتر از مارکسیسم کلاسیک، دیـدگاههای دیگر نظریهء انتقادی و دیـدگـاههـای جاری در باب نظریهء پسامدرن است.
این یعنی مارکوزه دیدگاههای فلسفی پرمایهای دربارهء انسانها و مناسباتشان با طبیعت و جامعه و همچنین نظریهء اجتماعی و سیاست رادیکال واقعی عرضه میکند. در بازنگری، دید مارکوزه از رهایی-از شکوفایی تام فرد در جامعهء غیرسرکوبگر-کارش را متمایز میکند، همراه با نقد هوشمندانه بر شکلهای موجود سلطه و ظلم و جور و در این روایت در مقام فیلسوف نیروهای سلطه و رهایی پدیدار میشود. ابتدا، کار مارکوزهء فیلسوف از تحلیلتجربی مداوم بعضی روایتهای نظریهء مارکسیستی بیبهره بود و بعد تحلیل مفهومی جزیی بعضی روایتهای نظریهء سیاسی پیدا شد. با این همه، نشان داد که چگونه علم، فنآوری و نظریه در خود ساحتی سیاسی دارند و مجموعهای کامل از تحلیل سیاسی و ایدئولوژیک برخی شکلهای مشخص جامعه، فرهنگ و اندیشه در دورانی پرآشوب ارایه داد که در آن زیست و همواره برای جهانی بهتر مبارزه کرد.
بنابراین، بر این باورم که مارکوزه راهـی برای محدودیتهای بعضی گونههای رایج فلسفه و نظریهء اجتماعی پیدا میکند و اینکه نوشتههایش برای مناسبات سیاسی و نظری عصر حاضر نقطهء آغازی قابل قبول است. به ویژه، بیانات فلسفیاش همراه با نظریهء اجتماعی، نقد فرهنگی و سیاست رادیکال به نظر میآید میراثی ماندگار باشد. در حالی که بخشبندیهای عمدهء کار آکادمیک فلسفه را از رشتههای دیگر - و دیگر رشتهها را از فلسفه - جدا میکند، مارکوزه و نظریهپردازان انتقادی با نظریهء اجتماعی و نقد فرهنگی فلسفهای با کارکردی مهم تدارک میبینند و دیدگاههای فلسفی را در تعامل با تحلیلهای عینی جامعه، سیاست و فرهنگ در عصر حاضر گـستـرش مـیبخشند. این رویکرد دیالکتیکی، به این ترتیب، فلسفه را در زمـرهء کـارکـردهـای مـداوم و مهـم گـفتمـانهای نظری عصر ما قرار میدهد.
به علاوه، مارکوزه در مقام تحلیلگری تیزهوش و حتی پیشگو جلوه میکند. او یکی از نخستین چپیهایی بود که هم نقدی هوشمندانه بر مارکسیسم شـوروی کـرد و هـم گـرایـشهای رهاییبخش را در اتحاد شوروی از پیش گفت. (نگاه کنید به مارکوزه، ۱۹۵۸) پس از شورش هلند و مجارستان در ۱۹۵۶ که بیرحمانه فروخوابید، برخی گمان بردند که خروشچف باید برنامهاش بیش از هر چیز استالینزدایی و سرکوب باشد. اما مارکوزه موافق نبود و در ۱۹۵۸ نوشت: «شتاب وقایع اروپای شرقی احتمال دارد کاهش یابد و شاید حتی از برخی لحاظ استالینزدایی بنماید; به ویژه از نظر استراتژی بینالمللی، «سنگدلی» چشمگیری را شاهد بودیم. اما اگر تحلیل ما درست باشد، گرایش اصلی ادامه خواهد یافت و دیگر بار خود را تحکیم خواهد کرد. با توجه به تحولات داخلی شوروی در حال حاضر این یعنی«تداوم و رهبری جمعی، قدرت پـلیـس مخفـی، مـرکـزیـتزدایی، اصـلاحات مشروع، آسانگیری در سانسور و آزادسازی حیات فرهنگی.» (مارکوزه، ۱۹۵۸، ص ۱۷۴)
تا اندازهای به عنوان واکنش به فروپاشی کمونیسم و تا اندازهای بر اثر اوضاع اقتصادی و تکنولوژیک جدید، نظام سرمایهداری دستخوش بینظمی و سازماندهی مجدد شده است. وفاداری مارکوزه به مارکسیسم همواره او را به تـحلیـل اوضـاع جـدید در جوامع سرمایهداری رهنمون ساخته است که از مارکس سر برآورده بود. نظریهء اجتماعی به این ترتیب امروزه میتواند در توسعهءنظریههای انتقادی جامعهء مـعـاصـر که تحلیلهای مربوط به دگرگونیهای سرمایهداری و برآمدن نظام جهان اقتصادی فراگیر جدید را موجب شده است بر سنت مارکوزهای بنا شود. از نظر مارکوزه، نظریهء اجتماعی به کل تاریخی بود و باید پدیدههای اصلی عصر حاضر و تغییرات ناشی از شکلبندیهای اجتماعی پیشین را به صورت مفهوم درآورد. در حالی که نظریههای پسامدرن بودریار و لیوتار مدعی میشوند که گسستگی در تاریخ بدیهی است، آنها در تحلیل مؤلفههای اصلی تغییراتی که پیش میآیند ناکام میشوند; با بودریار حتی «پایان اقتصاد سیاسی» اعلام میشود. بر عکس، مارکوزه همواره کوشید شکلهای متغیر سرمایهداری را تحلیل کند و تغییرات اجتماعی و فرهنگی را به تغییرات اقتصادی ربط دهد.
اما مارکوزه همیشه توجهی ویژه به نقش مهم فنآوری در سازماندهی جوامع معاصر مبذول داشت و با ظهور فنآوریهای جدید در زمانهء ما تاکید مارکوزهای بر رابطهء میان فنآوری، اقتصاد، فرهنگ و زندگی روزمره به ویژه مـهـم اسـت. مـارکوزه همچنین به شکلهای جدید فرهنگ و راههایی که فرهنگ ابزارهای مراقبت و رهایی را با هم فراهم آورد توجه نشان داد. گسترش فـنآوریهـای رسانههای جدید و شکلهای فرهنگی در سالهای اخیر نیز نیاز به دیدگاهی مارکوزهای دارد تا امـکـانـات نهفتـهشان برای تغییر اجتماعی تدریجی و امکانات مربوط به شکلهای کارآمدتر سلطهء اجتماعی هر دو جـذب شوند. در عین حال که نظریههای پسامدرن نیز فنآوریهای جدید را شرح میدهند، مارکوزه همواره اقتصاد را به فرهنگ و فنآوری مربوط ساخت، با در نظر گرفتن همزمان امکانات بالقوهء سلطهجو و رهاییبخش، در حالی که نظریهپردازی چون بودریار تکساحتیاند، اغلب گرفتار جبر تکنولوژیک و نگرش جامعه و فرهنگ میشوند و توفیق نمییابند امکانات بالقوهء مثبت و رهایی بخش را ببینند.
سرانجام، در حالی که روایتهای نظریهء پسامدرن، از جمله بودریار، از سیاست رادیکال چشم پوشیدهاند، مارکوزه همواره کوشید نظریهء انتقادیاش را با رادیکالترین جنبشهای سیاسی روز مربوط کند تا به این ترتیب فلسفه و نظریهء اجتماعیاش را سیاسی کند. بنابراین، به نظرم اندیشهء مارکوزه دوام دارد تا برای نظریه و سیاست رادیکال در عصر حاضر منابعی مهم و انگیزه تـدارک ببینـد. مـارکـوزه پـذیـرای جریانهای سیاسی و نظری جدید بود و همچنان به نظریههایی که معتقد بود منبع الهام و اساس وظایف را در عصر حاضر مهیا میکنند وفادار ماند. در نتیجه، چنانچه با مشکلات نظری و سیاسی روز رویارو میشویم، معتقدم آثار هربرت مارکوزه منابعی مهم برای وضع موجود ما فراهم میآورد و اینکه نوزایی مارکوزهای میتواند الهامبخش نظریهها و سیاست جدید در عصر حاضر باشد و فلسفهای قارهای با انگیزهها و وظایفی جدید تدارک ببیند.
نوشته داگلاس گلنر
ترجمه محمد رضا ربیعیان
ترجمه محمد رضا ربیعیان
منبع : فرهنگشناسی
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 مسعود پزشکیان ایران سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم علیرضا زاکانی حمید نوری قالیباف محمدباقر قالیباف مصطفی پورمحمدی
هواشناسی پلیس راهور سازمان هواشناسی معدن ریزش معدن شازند تهران سیل وزارت بهداشت شهرداری تهران جاده چالوس قتل
حقوق بازنشستگان قیمت طلا قیمت خودرو سهام عدالت خودرو دولت سیزدهم قیمت دلار همستر کامبت ایران خودرو بورس قیمت سکه مسکن
تلویزیون فیلم سینمایی سینمای ایران سریال عید غدیر رضا کیانیان فضای مجازی رسانه ملی سینما دفاع مقدس موسیقی کربلا
هوش مصنوعی وزارت علوم دانشگاه آزاد اسلامی فناوری ایکس
رژیم صهیونیستی روسیه غزه اسرائیل جنگ غزه آمریکا فلسطین اوکراین چین حزب الله لبنان جنگ اوکراین یمن
فوتبال پرسپولیس یورو 2024 استقلال سپاهان تیم ملی انگلیس مس رفسنجان جام ملت های اروپا جام حذفی باشگاه پرسپولیس لیگ برتر یورو
آیفون اینترنت اپل تلگرام ایلان ماسک ناسا سامسونگ
ویتامین کاهش وزن سازمان غذا و دارو دیابت چاقی سنگ کلیه میگرن مراکز درمانی