چهارشنبه, ۱۴ آذر, ۱۴۰۳ / 4 December, 2024
مجله ویستا


چرا باید عزادار باشیم؟


چرا باید عزادار باشیم؟
<حتی، در مرگش نیز شکوه و حالت هنری‌ای بود. این مرگ در شأن او و زندگی‌ای بود که گذرانده بود. مرد، در حالی که قوای او به خوبی کار می‌کرد و در حالتی که بی‌شک دوست می‌داشت بمیرد، یعنی در حین دعا. او به‌طور ناگهانی مرد، بدان گونه که هرکسی باید آرزوی چنین مرگی بکند، نه فرسودگی جسمی بود، نه بیماری دراز و نه عوارضی که به همراه کهولت می‌آید.
چرا ما باید برای او عزادار باشیم؟ آخرین خاطره‌ای که از او داریم، خاطره مقتدایی است که گامش در پایان راه سبک بود، لبخندش تسری‌بخش بود و چشمانش پر از خنده...> آنچه آمد بخشی از چکامه‌ای است که نهرو در رثای گاندی می‌سراید و این روزها برای من، عجیب تداعی‌گر مرگ ناگهانی، شگفت‌انگیز و هنرمندانه دکتر باقر آیت‌ا...زاده شیرازی است. مردی که به تعبیر گویای دکتر بهشتی باید او را <شیخ‌المشایخ تاریخ معماری و مرمت ایران> دانست. شباهت چنان زیاد است که گویی مردان بزرگ در مرگ نیز باید دگرگونه بمیرند؛ بزرگ و باشکوه و منحصر به فرد. اما آنچه برای من در نوشتن این متن بیشتر محل توجه گردید، فراز پایانی کلا‌م بود. اینکه <چرا ما باید برای او عزادار باشیم؟> سوالی که هرکس به فراخور بهره‌ای که از موانست و مجالست با دکتر شیرازی داشت، جوابی برای آن دارد و اینجانب نیز به عنوان یکی از کوچک‌ترین شاگردان دکتر به سهم خود حقی برای پاسخ به سوال فوق قائلم. کوچک‌ترین شاگرد را نه به تعارف که به واقع می‌گویم، زیرا من و امثال من آخرین نسل از چندین نسل شاگردان بی‌شمار دکتر شیرازی بوده‌ایم و بر این سیاق کوچک‌ترین ایشان.شیرازی مردی بزرگ بود. خدمات بسیار به معماری و فرهنگ این مرز و بوم نمود؛ مرمت و احیای صدها اثر تاریخی، بنیانگذاری سازمان میراث فرهنگی، برگزاری کنگره‌های تاریخ معماری و شهرسازی ایران، انتشار مجله اثر، تربیت صدها شاگرد و استاد و غیره و غیره. همه اینها خدمات و آثار ارزشمند این استادفرزانه بود، اما او، خود فراتر از این همه بود.گاه پیش می‌آید که کسانی در جسم خاکی خود بیش از یک تن که بخشی از یک فرهنگ را نمایندگی می‌کنند و دکتر باقر آیت‌ا...‌زاده شیرازی را باید از زمره این افراد شمرد. کلا‌می مسحورکننده داشت، اما وقتی در بنایی تاریخی سخن می‌گفت، این جادوی کلا‌مش نبود که ما را مسحور می‌کرد بلکه حالتی بود که در آن گویی در و دیوار و بند بند بنا از زبان او سخن می‌گفت. تاریخ و معماری بسان جویباری از خلا‌ل کلا‌مش راه پیدا می‌کرد و ذهن را می‌شست.
احاطه و تسلط او بر معماری و فرهنگ ایرانی کم‌‌نظیر بود و این میراث را چو علم عشق، نه در دفتر که در کشاکش بازی‌های دهر آموخته بود و چنین آموزشی از استاد یگانه مردی پرورد که فراتر از شناختن به دوباره ساختن میراث معماری ایران پرداخت. ما معماری ایران را نه از دریچه چشم او که با چشمان تازه‌ای که استاد به ما ارزانی می‌داشت، می‌دیدیم. نفس گرمی داشت و وسعت دیدش چنان بود که کمترین کار یا ایده‌ای را به انگیزه‌ای بزرگ برای شاگردانش مبدل می‌ساخت؛ انگیزه‌هایی که چه‌بسا تلقی و جهت زندگی ایشان را دگرگون می‌کرد.
هرچند دانش ژرف و تجارب منحصر به فردش از معماری ایران او را در خیل مورخان و محققان معماری ایرانی بی‌همتا ساخت، اما نسبت به فرهنگ جهان و تازگی‌ها نیز بی‌تفاوت و کم‌اعتنا نبود و همواره نسبت به آخرین تغییرات و تحقیقات در حوزه‌های تخصصی معماری و - خاصه - مرمت شهری، آگاه و حساس و پذیرا بود و این امر باعث گردیده بود که شاگردانش را طیف وسیعی از دانشجویان و محققان دانشگاهی با علا‌یق گوناگون تشکیل دهند. هر جوینده مشتاقی می‌توانست با کمی همت در دفترش در عمارت مسعودیه و یا - این اواخر - خانه قوام، حضور یابد و توشه‌ای از خرمن معرفت استاد برگیرد.در سخن گفتن صریح و در ادای کلمات دقیق بود، اما هرگز نقد را با نفی درهم نمی‌کرد و از رویه ناپسند و متاسفانه مرسومی که در آن نقد اثر اغلب به نفی موثر و تردید در صحت یک کار یا شیوه به تشکیک در درستی و راستی شخصیت کارگزار بدل می‌گردد، یکسره به دور بود. حتی اگر کاری را نادرست یا فراتر از آن جنایت می‌دانست - نظیر ماجرای جهان‌نما و نقش جهان - راه افراط نمی‌پیمود و هرگز در قبال افراد دخیل در آن، شیوه تخریب و تخفیف در پیش نمی‌گرفت. اگر گاهی شیطنت‌های دانشجویی و کودکانه ما سبب می‌شد تا با نام بردن از اشخاص نظر ایشان را جویا شویم، چنانچه جوابی در کار بود محال بود کمتر از <فلا‌نی بچه خوبی است>، باشد.زندگی را چنان عمیق می‌زیست که هر دیدار و اتفاقی را، هرچند کوتاه و گذرا، به خاطره‌ای سرشار و ماندگار بدل می‌کرد. هرگز حلقه‌ای را که با جمعی از دوستان در اولین سفر دانشجویی گرد استاد زده بودیم فراموش نمی‌کنم. دمدمه‌های پایان سفر بود و ما جمع آمده بودیم تا استاد از دریای دانشش قطره‌ای به ما بیاموزد و او درسی را که از زندگی آموخته بود به ما هدیه کرد؛ <در تمام رویدادهای زندگی -کوچک یا بزرگ - بیش از هر چیز صداقت داشته باشید، اول با خود و سپس با دیگران> و این درسی بود که به کرات و با عملش به شاگردان و اطرافیانش می‌آموخت؛ درسی برگرفته از جوهره فرهنگ ایرانی - اسلا‌می که انسان خویش <همه نیکنامی و راستی> و مسیر رستگاری‌اش صداقت است.
روح ا... مجتهدزاده
منبع : روزنامه اعتماد ملی