|
|
گروههای مرجع و تغییر نگرش
|
|
تقریباً هر گروهی که ما به آن تعلق داریم، از خانواده گرفته تا کل جامعه، مجموعهای از باورها، نگرشها، و رفتارهای ضمنی یا علنی دارد که 'درست' تلقی میشوند. هر عضوی از گروه که از آن هنجارها تخلف کند، با خطر منزوی شدن یا عدم تأیید روبهرو میشود. به این ترتیب، گروهها از طریق پاداش و تنبیه اجتماعی اعضاء خود را سازماندهی میکنند. مهمتر از آن، گروهها برای ما یک 'چارچوب داوری' فراهم میآورند که در واقع الگوی حاضر و آمادهای برای تفسیر رویدادها و مسائل بهدست میدهد. این گروهها، عینکی در اختیار ما مینهند که با آن جهان اطراف خود را میبینیم. هر گروهی که یکی از این دو نوع شیوه نفوذ اجتماعی یعنی سازماندهی و تفسیر را بهکار میبرد، یکی از گروههای مرجع ما است. ما به چنین گروههائی مراجعه میکنیم تا اعتقادات، نگرشها، و رفتارهای خود را ارزیابی و مشخص کنیم. همانطور که در بالا اشاره کردیم اگر سعی کنیم که مانند این گروهها شویم گفته میشود که با آنها 'همانندسازی' میکنیم.
|
|
تأثیر ظریف گروههای مرجع در تحقیقی نشان داده شد که در آن دانشجویان یک دانشکده مترقی تربیت معلم به یک سخنرانی که بازگشت به روشهای سنتی تدریس را تجویز میکرد، گوش فرا دادند. سخنرانی چندین بار با کفزدنهای مدعوین قطع میشد. به نیمی از دانشجویان گفته شده بود که مدعوین حاضر در سخنرانی، دانشجویان دانشکده خودشان و به نیم دیگر گفته شده بود که مدعوین، مردمان عادی محلی هستند. اعضاء گروه اول عقاید خود را در مورد آموزش و پرورش مترّقی در جهت موضع اتخاذ شده در سخنرانی بیشتر تغییر دادند تا دانشجویانی که تصور میکردند کفزدنها از سوی مردم عادی بوده است (کلی و ودراف 'Woodruff' ، سال ۱۹۵۶).
|
|
افراد لزوماً در همه گروههای مرجع خود عضویت ندارند. مثلاً افراد لایه پائین طبقه متوسط غالباً طبقه متوسط را بهعنوان گروه مرجع خود انتخاب میکنند. یک جوان جویای نام در ورزش ممکن است ورزشکاران حرفهای را بهعنوان گروه مرجع خود بهکار گیرد، و دیدگاههای آنان را اقتباس کرده و سعی کند که آنها را سرمشق خود قرار دهد.
|
|
اگر هریک از ما فقط با یک گروه مرجع همانندسازی میکردیم چقدر زندگی شکل سادهتری میداشت: اما اغلب ما با چندین گروه مرجع همانندسازی میکنیم، و این خود سبب میشود که اعتقادات، نگرشها، و رفتارهای ما تحتتأثیر رفتارهای متعارض قرار گیرد. مثلاً در مبحث (رفتار اجتماعی فرد)، از یک بازرگان یهودی یاد کردیم که فشارهای متعارضی را تجربه میکرد، به این علت که گروه مرجع قومی او موضع سیاسی آزادانهتری نسبت به گروه مرجع بازرگانی وی داشت. اما شاید دیرپاترین نمونه گروههای مرجع رقیب در تعارضی نمایان است که احتمالاً جوانان بین گروه مرجع خانواده و گروه مرجع دانشکده یا همگنان خود تجربه میکنند - تعارضی که در هر نسلی تکرار میشود. گستردهترین تحقیق درباره این نوع تعارض، تحقیق کلاسیک بنینگتون (Benington) است که بهوسیله تئودورنیوکام 'Theodore Newcomb' انجام شده است و در آن نگرشهای سیاسی تمام جمعیت کالج بنینگتون مورد مطالعه قرار گرفته است. بنینگتون دانشکده کوچکی است در ورمونت (Vermont) که از لحاظ سیاسی جولیبرالی دارد. تاریخ این تحقیق (۱۹۳۵ - ۱۹۳۹) نکته قابلتوجهی برای کسانی است که این روزها مفهوم شکاف بین نسلها را به تازگی کشف میکنند. باید گفت که این یک پدیده تازه نیست.
|
|
امروزه کالج بنینگتون دانشجویان لیبرال را به خود جذب میکند، اما در سال ۱۹۳۵، بیشتر دانشجویان آن از خانوادههای ثروتمند و محافظهکار آمده بودند. (ضمناً در حال حاضر این دانشکده یک دانشکده مختلط است در حالیکه در ۱۹۳۵ ویژه زنان بود). در آن زمان در حدود دوسوم والدین دانشجویان بنینگتون وابسته به حزب جمهوریخواه بودند. در دهه ۱۹۳۰ این دانشکده جوّ لیبرالی داشت، اما چنین نبود که غالب دانشجویان به همین خاطر این دانشکده را انتخاب کرده باشند.
|
|
یافته اصلی نیوکام این بود که دانشجویان بنینگتون هر سال نسبت به سال پیش، از نگرشهای والدین خود دورتر و به نگرشهای جامعه دانشکده نزدیکتر میشدند. مثلاً در مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری سال ۱۹۳۶ در حدود ۶۶ درصد والدین دانشجویان بیشتر با کاندیدای حزب جمهوریخواه یعنی لَندِن (Landen) موافق بودند تا با روزولت (Roosevelt) که کاندیدای حزب دموکرات بود. لندن مورد حمایت ۶۲ درصد دانشجویان سال اول و ۴۳ درصد دانشجویان سال دوم و فقط ۱۵ درصد دانشجویان سالهای سوم و چهارم بنینگتون بود.
|
|
گسترش لیبرالیسم در بین این زنان نشانگر آن بود که آنان آگاهانه یکی از دو گروه مرجع رقیب را بر دیگری ترجیح دادهاند. دو نفر از آنان درباره چگونگی این انتخاب سخن میگویند:
|
|
در تمام طول زندگیم، از حمایتهای دایه و پدر و مادر متنفر بودهام. در دانشکده از این حمایتها راحت شدم، یا شاید بهتر است بگویم که بهجای آن مجذوب تأییدهای روشنفکرانه استادان و دانشجویان سالهای بالاتر گردیدم، آنگاه دریافتم که نمیتوان هم ارتجاعی بود و هم مورد احترام از نظر فکری.
|
|
برای من رادیکال بودن به این معنا بود که مستقل فکر کنم، و مجازاً به معنای 'دهنکجی کردن' به خانوادهام بود. همچنین به معنی همانندسازی فکری با استادان و دانشجویانی بود که آرزو داشتم مثل آنها باشم (نیوکام، ۱۹۴۳، صفحات ۱۳۱ و ۱۳۴).
|
|
توجه دارید که زن دوم اصطلاح همانندسازی را به همان معنی که ما بهکار میبریم بهکار برده است. همچنین توجه کنید که در توضیحات این دو زن به آمیزهای از تغییر نگرش حاصل از پاداش و تنبیه اجتماعی و تغییر نگرش حاصل از همانندسازی برمیخوریم، یعنی گرایش این دو زن به یک گروه مورد تحسین و تلاش برای همانند شدن با آن. اما همانطور که قبلاً گفتهایم، گروههای مرجع در عین حال با فراهم کردن چشمانداز تازهای از جهان برای اعضاء خود، بهعنوان 'چارچوب داوری' عمل میکنند. جامعه بنینگتون، بهویژه اعضاء هیئت علمی آن، به دانشجویان چشماندازی از رکود اقتصادی و احتمال وقوع جنگ جهانی ارائه میداد که محیط ثروتمند و محافظهکار خانواده آنان ارائه نداده بود. اما این نتیجهگیری هم درست نیست که بگوئیم دانشجویان بنینگتون صرفاً به خاطر کسب مقبولیّت یا بهدلیل طغیان علیه والدین خود به لیبرالیسم گرویدند و به آن پایبند ماندند. در این میان نفوذهای 'احترامانگیز فکری' نیز نقش مهمی بازی میکرد:
|
|
خیلی زود متوجه شدم که نگرشهای لیبرالی از وجههای برخوردار هستند... من در درجه اول به خاطر وجههای که لیبرالیسم داشت لیبرال شدم و لیبرال هم باقی میمانم زیرا لیبرالیسم من بر مسائلی تمرکز دارد که از نظر من مهم هستند. در حال حاضر هدف من این است که در حل مسائل مؤثر باشم.
|
|
وجهه و احترام همیشه برای من همهچیز بوده است... اما من با خون دل سعی کردهام همواره با خود صادق باشم و نتیجه آن این بوده است که واقعاً میدانم که مایل هستم چه نگرشهائی داشته باشیم و میدانم که پیآمدهای آنها در زندگی من چه خواهد بود (نیوکام، ۱۹۴۳، صفحات ۱۳۶-۱۳۷).
|
|
اظهارات زن دوم، مهمترین سؤال را مطرح میکند: آیا تغییر نگرش حاصل از همانندسازی پایدار میماند؟ آیا لیبرالیسم حاصل از جوّ دانشکده، در بازگشت دانشجو به 'دنیای واقعی' نیز ادامه مییابد؟ بیست و پنج سال بعد، در یک تحقیق پیگیری درباره زنان بنینگتون معلوم شد که آنان همچنان لیبرال باقی ماندهاند. مثلاً در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۶۰، ۶۰ درصد فارغالتحصیلان بنینگتون کندی (Kennedy) دموکرات رابرنیکسون (Nixon) جمهوریخواه ترجیح دادند، در حالیکه کمتر از ۳۰ درصد زنانی که از لحاظ طبقه اجتماعی - اقتصادی و منطقه جغرافیائی و میزان تحصیلات مشابه دانشجویان بودند چنین ترجیحی داشتند. بهعلاوه، در حدود ۶۰ درصد فارغالتحصیلان بنینگتون از نظر سیاسی فعال و اکثراً (۶۶ درصد) عضو حزب دموکرات بودند (نیوکام و همکاران، ۱۹۶۷).
|
|
این نیاز به همانندسازی با گروههای مرجع حمایتگر هرگز به کلی از بین نمیرود. از این رو پایداری نگرشهای سیاسی زنان بنینگتون تا حدودی ناشی از این بود که آنان بعد از فراغ از تحصیل به گروههای مرجع تازهای (مثلاً دوستان و شوهرانی) پیوسته بودند که مؤید نگرش حاصل از محیط دانشکده در این زنان بودند. همانطور که نیوکام یادآور میشود، ما غالباً گروههای مرجع را به این خاطر برمیگزینیم که نگرشهائی شبیه ما دارند، و گروههای مرجع نیز بهنوبه خود به رشد و پایداری نگرشهای ما کمک میکنند. در این مورد رابطه متقابلی برقرار است.
|
|
نتایج تحقیقات بنینگتون را نباید استثنائی تلقی کرد. حرکت در جهت لیبرالیسم سیاسی و دور شدن از محافظهکاری والدین در دانشگاهها یک پدیده عادی است. همهپرسیهای سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳ و سپس سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۰ بهوسیله یک مجله محافظهکار نشان میدهد که این روند در مدارس عالی و دانشگاههای متنوعی دیده میشود (نشریه ملی 'National Review' ، سال ۱۹۶۳، ۱۹۷۱). در حدود ۷۷ درصد دانشجویانی که در ۱۹۷۰ مورد پرسش قرار گرفته بودند، گفتهاند که نگرشهای سیاسی آنان از هنگام ورود به دانشگاه به چپ متمایل شده است، در حالیکه فقط ۹ درصد آنان به گفته خود به راست گرایش یافتهاند. هر چند رادیکالیسم سیاسی در محوطه دانشگاهها پس از جنگ ویتنام به سردی گرائیده است، همهپرسیها همچنان نشان میدهند که دانشجویان دانشگاهها از نگرشهای والدین خود فاصله میگیرند و بهسوی مواضع لیبرالتری حرکت میکنند. این امر بهویژه در مورد مسائل اجتماعی از قبیل کشیدن ماریجوآنا، همجنسبازی، و نظایر آنها صادق است (یانکه لوویچ 'Yanke lovich' ، سال ۱۹۷۴، ۱۹۸۱).
|