تاريخ سيستان يک فصل از اين کتاب آورده است که چون سبک تاريخ مزبور با سبک سامانيان بىاندازه نزديک است شکى نيست که قُرب شيوهٔ تحرير با اصل منقول عنه بسيار است.
|
|
|
'چون کيخسرو به آذربادگان رفت و رستم دستان با وى و آن تاريکى و پتيارهٔ ديوان به فرّ ايزد تعالى بديد (مراد دژ بهمن است که کيخسرو در آذربايجان به فرّ ايزدى آن را بگشاد و در شاهنامه به تفصيل آمده است) که آذرگشسپ پيدا گشت و روشنائى بر گوش اسب او بود و شاهى او را شد با چندان معجزه پس کيخسرو از آنجا بازگشت و به تُرکستان شد به طلب خون سياوش پدر خويش و هرچه نرينه يافت اندر ترکستان همى کشت و رستم و ديگر پهلوانان ايران با او، افراسياب گريز گرفت و بهسوى چين شد و از آنجا به هندوستان آمد و از آنجا به سيستان آمد و گفت من به زنهار رستم آمدم، و او را به بُنْکوه فرود آوردند. چون سپاه همىآمد فوجفوج اندر بنکوه انبار غله بود چنانکه اندر هر جانبى از آن بر سه سو مقدار صد هزار کبل غله دايم نهاده بودندى و جاودان با او گرد شدند و او جادو بود، تدبير کرد که اينجا علف هست و حصار محکم، عجز نبايد آورد تا خود چه باشد، به جادوئى بساختند که از هر سوى دو فرسنگ تاريک گشت ...
|
|
چون کيخسرو به ايران شد و خبر او بشنيد آنجا آمد، بدان تاريکى اندر نيارست شد، و اينجايگه که اکنون آتشگاه کرکوى است معبد جاى گرشاسب بود و او را دعا مستجاب بود به روزگار او، و او فرمان يافت، مردمان هم به اميد برکات آنجا همى شدندى و دعا همىکردندى و ايزد تعالى مرادها حاصل همىکردي، چون حال بر اين جمله بود کيخسرو آنجا شد و پلاس پوشيد و دعا کرد، ايزد تعالى آنجا روشنائى فراديد آورد که اکنون آتشگاه است، چون آن روشنائى برآمد برابر تاريکي، تاريکى ناچيز گشت، و کيخسرو و رستم به پاى قلعه شدند و به منجنيق آتش انداختند و آن انبارها همه آتش گرفت چندينساله که نهاده بود، و آن قلعه بسوخت و افراسياب از آنجا به جادوئى بگريخت، و ديگر کسان بسوختند، و قلعه ويران شد. پس کيخسرو اينبار به يک نيمهٔ آن شارستان بکرد و آتشگاه کرکويه، و آن آتش گويند آن است آن روشنائى که فراديد آمد، و گبرکان چنين گويند که آن هوش گرشاسپ است و حجت آرند به سرود کرکوى بدين سخن:
|
|
'فُرخت بادا روش |
|
خُنيده گرشاسپ هوش |
همى بُرست از جوش |
|
نوش کن مىنوش |
دوست بدا گوش |
|
بآفرين نهاده گوش |
هميشه نيکى گوش |
|
دى گذشت و دوش |
|
شاها خدايگانا |
بآفرين شاهى' |
|
|
از اين فصل و فصول ديگر که تاريخ سيستان از ابوالمؤيد بلخى برگزيده است و از گردآوردن شاهنامهٔ بزرگ و گرشاسپنامه پيدا مىآيد که ابوالمؤيد در روايات و داستانهاى پهلوى دست داشته و کتاب بندهشن و خداىنامه يا سيرالملوک را ديده و با زبان و لغات پهلوى و اصطلاحات آن آشنا بوده است، زيرا مىبينيم که هرجا تاريخ سيستان ذکرى از 'بندهشن' کتاب گبرکان کرده است به نقل و قول ابىالمويد شبيه است و نام وى نيز قبل از روايت آمده است (ص ۱۶-۱۷ تاريخ سيستان) و نيز در تاريخ سيستان و مقدمهٔ تاريخ بلعمى نام 'مزديسنان' که لقب مصطلح زردشتيان است ذکر گرديده و جز اين دو مورد در هيچ مورد ديگر از کتب عرب و عجم تا جائى که نويسنده تتبّع کرده است اين نام و لقب ديده نشد و همگان اين جماعت را به نام مجوس، گبرک، آتشپرست، و دهقان ذکر نمودهاند و فردوسى نيز که ميل داشته است از آنان تمجيدى بنمايند دهقان يا مؤبد يا آتشپرستان گفته تنها دقيقى است که دربارهٔ ملت پيش از زردشت نام (يزدانپرستان) است آورده چنانکه گويد:
|
|
به بلخ گزين شد بد آن نوبهار |
|
که يزدان پرستان آن روزگار |
مران خانه را داشتندى چنان |
|
که مرمکه را تازيان اين زمان |
|
|
ابوالمؤيد بلخى از نظر احاطهٔ علمى که بىشک در کيش و آئين نيمهموحدانهٔ مزديسنان داشته است نام (مزديسنان) را که در زبان درى بيگانه بود و مردم خراسان از آن بىخبر بودند در کتب خود آورده و ظاهراً از روى شاهنامهٔ او در مقدمهٔ ترجمهٔ طبرى و تاريخ سيستان هم اين لفظ مورد استفاده واقع گرديده است (اگرچه بلعمى در مقدمهٔ نامى از ابوالمؤيد نمىبرد و تنها ذکرى از 'شاهنامهٔ بزرگ' کرده است ولى در فصل بعد داستان کيومرث نام شاهنامهٔ ابوالمؤيد تصريح شده است).
|
|
بلعمى در مقدمهٔ تاريخ گويد:
|
|
'و ديگر گويند: گبران و بستهکستيان که ايزد اندر جهان نخستين چيز مردى آفريد و گاوى و آن مرد گيومرث خوانند و معنى گيومرث (زندهٔ گوياى ميرا) بُود پس او را گرشاه خواندندى که جهان بيران بود و [اوي] اندر شکاف کوه بودى تنها و مردم با وى نبودى و معنى 'گر' کوه باشد و او را پادشاه کوه خواندندى و سىسال تنها بزيست بىکس پس بمرد' .
|
|
اين فصل که به مرگ کيومرث و روئيدن مشى و مشيانه و پيدا آمدن آدميزاد مىانجامد درست روايت بدهشن است که گويا ابوالمؤيد در شاهنامهٔ بزرگ ذکر کرده و از شاهنامهٔ منظوم فردوسى فوت شده است، و شکى نداريم که عبارت بستهکسينان که در بعضى نسخ 'بستهکشيشان' ذکر شده - و در هر صورت بىمعنى است - مصحف 'مزديسنان' يا 'مزدهکيشان' است و چون در کتب عربى غُرر و غيره اين کلمه نيست و در بلعمى و تاريخ سيستان اين لفظ آمده، اين حدس قوت مىيابد که به نقل از ابوالمؤيد است و معانى و احتمالات ديگر دربارۀ اين کلمه روى ندارد - و همچنين در تاريخ سيستان گويد:
|
|
'و پيکار که ميان رستم و اسفنديار افتاد سبب آن بود که چون زردشت بيرون آمد و دين مَزَدَيَسنان (۱) آورد رستم آن را منکر شد و نپذيرفت و بدان سبب از پادشاه گشتاسب سرکشيد و هرگز ملازمت تخت نکرد' .
|
|
(۱) . براى تصحيف اين لغت در اصل نسخه رجوع کنيد به: تاريخ سيستان ص ۳۶ حاشيهٔ ۳.
|
|
اين فصل و مقدمه و مؤخرهٔ آن نيز بدون هيچ شکى نقل از کتاب گرشاسپ يا شاهنامه ابوالمؤيد بلخى است زيرا با شاهنامهٔ فردوسى اختلافاتى دارد. از اين دو مأخذ مىتوانيم احاطهٔ ابوالمؤيد را در ادبيات پهلوى به خوبى دريابيم، و شايد شاهنامهٔ دقيقى که معلومات صحيحى از زردشت و پيدا شدن آن دارد و قسمتى نيز از داستان گشتاسپ و زرير و ارجاسپ که مأخوذ از 'يادگار زريران' و از روى مآخذ پهلوى گرفته شده در آن مذکور است باز مربوط به شاهنامهٔ ابولمؤيد باشد، زيرا محتمل است که شاهنامهٔ ابومنصورى که مأخذ فردوسى است بهنظر دقيقى و مردم ماوراءالنهار و بلخ نرسيده بوده است، و پيش از پيدا شدن شاهنامهٔ ابومنصورى مرجع آگاهى مردم خراسان از خداىنامه تنها شاهنامهٔ ابوالمؤيد بوده است.
|