|
|
طايفههاى قراقويونلو و آققويونلو از ترکمانانى بودندکه در حملات مغولان همراه ديگر طوايف زردپوست آسياى مرکزى به فلات ايران روى آوردند و در نواحى الجزيره سکونت کردند. فعاليتهاى اين ترکمانان به مناسبت همجوارى با سرزمين کنونى ايران و تأثيرهائى که در فرهنگ ايرانى داشتهاند قابل توجه و دقّت کافى است. از اين دو طايفه، قراقويونلو که بر مذهب شيعه بودند در شمال درياچهٔ وان سکونت داشتند و به قبيلههائى تقسيم مىشدند که از آن جمله است طايفه بهارلو، و آققويونلو که اهل سنت بودند و محلّ اقامتشان ناحيهٔ ديار بکر بود. مؤسس سلسلهٔ قراقويونلو قرايوسف نام داشت که با شکست رئيس ايل آققويونلو و مقتول ساختن سلطاناحمد جلايرى در نزديکى تبريز قدرت فراوانى بهدست آورد و پس از او فرزندانش اسکندر (۸۲۳-۸۳۹ هـ). و جهانشاه (۸۳۹-۸۷۲هـ) بهجاى او به سلطنت نشستند و آخرين فرد اين خاندان بهنام حسينعلىميرزا (۸۷۲-۸۷۳هـ) مغلوب سلطهٔ اميران آققويونلو شد.
|
|
مهمترين پادشاه اين سلسله جهانشاه مردى بدسيرت و خونريز بود. گاه شعر مىسرود، شعرى نه چندان خوب، و مسجد کبود تبريز از آثار معروف او است. اولين امير معروف آققويونلو 'قرهعثمان' نام داشت و او نياى اوبوالنصر حسن بيک معروف به اوزونحسن (حسن دراز) است که در سال ۸۵۷رياست طايفهٔ آققويونلو را در دست گرفت و دختر آخرين امپراتور مسيحى طرابوزان (کارلويوآنس) را به زنى گرفت و بد نيست بدانيم که مادر شاهاسماعيل يعنى زوجهٔ شيخحيدر موسوم به 'مارتا' خاتون يکى از چهار فرزند اوزونحسن از همين زوجه مسيحى او بود. اوزونحسن با به قتل آوردن جهانشاه و شکست دادن سلطانابوسعيد تيمورى بر تمام آذربايجان و عراق و عرب و فارس و کرمان تا ساحل خليج فارس و عمان دست يافت. وى که در سال ۸۸۲ بدورد حيات گفت و از پادشاهان معروفى است که به سبب موقع سياسى ممالک خود توانست مسبّب ايجاد روابط خارجى جديدى در تاريخ ايران بشود. روابطى که در تمام دورهٔ صفويه امتداد داشت و به نوبه خود در تاريخ فرهنگ ايران مؤثر بود.
|
|
اوزونحسن مردى بود شجاع که از مرتبهاى کوچک به مقامهاى بلند رسيد. وى متمايل به اعمال خير و ايجاد عمارت و دوستدار عالمان و اديبان بود و اهل دانش و ادب و هنر را از اطراف و اکناف در پايتخت خود تبريز گردآورد. پسران او سطانخليل و سلطانيعقوب نيز مانند پدر دوستدار علما و ادبا و شعرا و هنرمندان بودند و به خيرات و مبرّات و ايجاد مرکزهاى تعليم و تدريس توجه خاص داشتند. حکومت آققويونلو در خلال سالهاى ۸۹۷ تا ۹۰۷ دچار ضعف و سستى گرديد و سرانجام در سال اخير بهدست شاهاسمعيل صفوى برچيده شد.
|
|
در دورهٔ مطالعهٔ ما در گوشه و کنار ايران به بعضى سلسلههاى محلى بازمىخوريم که حدود اختيارات آنها از نواحى محدود معيّنى تجاور نمىکرد و در حقيقت بايد آنها را سلسلههاى حکّام محلى شمرد. از اين دسته هستند حکومتهاى محلّى هرموز، طبرستان، رويان و شيروان که در عين قدرتمندى هيچگونه تأثيرى در اوضاع کلى ايران نداشتند.
|
|
|
در جانب غربى مملکتهاى تيمورى علاوه بر شاهان قراقويونلو و آققويونلو دولت مقتدر ديگرى در حال رشد و ترقى بود که به سبب شرکت آن در نشر زبان و ادبفارسى براى ما اهميت بسيار دارد، و آن دولت عثمانى است که آغاز آن به عهد سلطانان سلجوقى روم مربوط است. ترکان عثمانى اصلاً از قبيلههاى ترکمانان غز بودهاند که در حملهٔ مغول از شرق ايران به جانب مغرب کوچ کردند و در حوزهٔ حکومت سلجوقيان روم پذيرفته شدند و در آسياى صغير سکونت گزيدند. قلمرو تسلط اين دولت بعدها از پشت ديوار وين و سواحل درياى آدرياتيک تا عربستان و سودان و جبلالطارق گسترش يافت و با منکوب ساختن مماليک مصر و بازماندگان خليفهگان عباسى، عنوان خلافت را هم نصيب خود ساخت و در يک دورهٔ طولانى از سال ۶۹۹ تا ۱۲۹۳ هجرى بر سر پا بود و در مدت چند قرن از اين تاريخ دراز از جملهٔ تواناترين حکومتهاى عهد خود شمرده مىشد و روابط صلح و جنگ آن با ايران از دوران تيمورى تا آخرهاى عهد قاجار برقرار بود.
|
|
| روابط خارجى در عهد تيموريان
|
|
وحشتى که کشورگشائى پادشاهان عثمانى در اروپا پدد آورده بود به ايجاد روابط نزديک آن قارهّ با تيمور و جانشينان او، همچنين دولتهاى ترکمان آققويونلو و قراقويونلو منجر گرديد. ميان تيمور و هانرى چهارم پادشاه انگلستان و هانرى سوم پادشاه کاستيل نامههائى مبادله شد و سفيرانى رفت و آمد داشتند. بعد از تيمور، در سال ۸۵۷هـ. که اوزونحسن به تخت نشست سلطانمحمد فاتح، قسطنطنيه را تسخير کرد و اروپا را با يک حادثه تاريخى خطرناک روبهرو ساخت. اين امر سبب ايجاد اتحّاد بين دولت ونيز و اوزونحسن گرديد و دو طرف سفيرانى مبادله کردند. مقصود از اين مبادلهٔ سفيران و مساعدت دولت ونيز به اوزونحسن، مشغول داشتن دولت عثمانى در جبههٔ شرق و دفع شرّ آن و جلوگيرى از پيشرفتش در بلاد اروپا بود و نتيجهٔ آن به جنگ ميان سلطانمحمد ثانى و اوزونحسن در سال ۸۷۷هـ. و شکست اوزونحسن انجاميد.
|
|
جانشين واقعى تيمور يعنى شاهرخ نيز به انديشهٔ گسترش روابط خارجى افتاد و در پى اين انديشه به ايجاد رابطه با مماليک مصر کوشيد. پادشاهان تيمورى مشرق نيز با باقىماندهٔ امپراتورى مغول در آسيا مانند چين رابطهٔ طولانى برقرار کردند و سفيرانى مبادله نمودند. ارتباط شاهرخ با دربار چين هم به سال ۸۱۱ هجرى (۱۴۰۸ م). مىکشد و از اين تاريخ به بعد سفيران متعدد بين دو کشور در رفتوآمد بودند (۱). مقصود پادشاه خطاى از اقدام به ايجاد حسن رابطه با دولت نيرومند تيمورى ترويج تجارت چين با مغرب بود امّا قابل توجه آنکه شاهزادهٔ هنردوست و هنرپرور تيمورى ميرزا بايسنقر از اين مراودت سياسى به فکر استفادهٔ هنرى افتاد و يکى از هنرمندان درگاه خود بهنام غياثالدين نقّاش را همراه هيئت ايرانى به چين فرستاد. در هنگام مراجعت اين گروه به هرات (سال ۸۲۵هـ). ، خواجه غياثالدين سفرنامهاى همراه خود آورد که کمالالدين عبدالرزاق سمرقندى خلاصه و نقاوهٔ آن را در تاريخ خود بهنام مطلعالسعدين آورده است. (مطلعالسعدين ج۲، ص ۲۶۷-۲۸۸)
|
|
(۱) . براى آگاهى بيشتر از روابط خارجى شاهرخ و ديگر اميران تيمورى رجوع کنيد به تاريخ ادبيات در ايران ج ۴ ص ۲۱-۲۴ و منابعى که در پاورقى آن صحيفهها داده شده است.
|
|
علاوه بر اين شاهرخ با مغولستان رابطه نزديک برقرار ساخت و از خاندان سلطنتى مغولستان دخترى را براى پسر خود خواستگارى کرد. همچنين شاهرخ با دربار هند نيز طرح دوستى ريخت و دو دولت سفيرانى مبادله کردند.
|
|
|
نسبت خاندان صفوى به شيخصفىالدين اسحق اردبيلى (م. ۷۳۵هـ). مىرسيد وى که تربيت شدهٔ شيخزاهد گيلانى (م ۷۰۰هـ). و جانشين او بود در گيلان و آذربايجان نفوذى عظيم به هم رسانيد. جانشينان صفىالدين نفوذ و قدرتِ نياى خود را در آذربايجان حفظ کردند و جدّ شاه اسمعيل يعنى سلطانجنيد که خديجه بيگم خواهر اوزونحسن را به عقد خود درآورده بود بر قدرت نفوذ مشايخ صفوى افزود و پسرش سلطانحيدر که دختر اوزونحسن را به زنى داشت نفوذ معنوى و دنيوى را با هم جمع داشت. اين قدرت سياسى به سلطانجنيد و سلطانحيدر فرصت دخالت در امور نظامى آذربايجان را داد و اين امر موجب وحشت خويشاوندان آققويونلوى آنان گرديد به نحوى که جنيد و حيدر و دو فرزند او على و ابراهيم مقتول شدند و فرزند سوم حيدر يعنى اسمعيل را در سال ۹۰۵ به اردبيل و آذربايجان رفت و هفت هزار تن از مريدان پدرش را که از طايفههاى مختلف ترک بودند جمعآورى کرد.
|
|
اين سپاه مختلط را به سبب کلاه سُرخ رنگشان، که کلاه صوفيان صفوى بود، قزلباش ناميدند و اين تجمّع در حقيقت مبداء تشکيل سپاه قزلباش گرديد. در اين هنگام (سال ۹۰۵هـ). سيزده سال از عمر اسمعيلن مىگذشت و او با وجود خردسالى و با همين مايه سپاه، همت خونخواهى پدر گماشت و پس از غلبه بر شروانشاه و الوندبيک آققويونلو به تبريز رفت و بر تخت پادشاهى نشست (۹۰۷هـ). و بهنام خود سکّه زد و مذهب شيعهٔ اثنى عشرى را کيش رسمى کرد و در اندک مدت قلمرو حکومت خود را به عراق عجم، فارس، کرمان، عراق عرب، خوزستان و قسمتهائى از قفقاز گسترش داد. پس از آن به سال ۹۱۶ هـ. به خراسان که عرصهٔ تاخت و تاز ازبکان بود تاخت و با سرکوب کردن آنان بخش وسيعى از ايران را از خطر تسلّط يک دستهٔ جديد از زردپوستان آسياى مرکزى نجات داد.
|
|
پيروزىهاى شاهاسمعيل سبب هراس سلطانسليم اول عثمانى (۹۱۸-۹۲۶ هـ). و تاختن او به جانب ايران شد (۹۲۰هـ). که به جنگ معروف چالداران انجاميد و طى آن سلطانعثمانى با يکصد و بيست هزار سپاهى مجّهز به تفنگ و توپخانه با سپاه ايران که عدد آنها شضت هزار و مسلّح به وسايل قديم جنگى بودند نبرد کرد و سپاه ايران را به سبب قلّت عدد آنان شکست داد.
|
|
از اين پس شاهاسمعيل کارى جز تحکيم مبانى قدرت خود در ايران انجام نداد تا به سال ۹۳۰ هـ. در سى و پنج سالگى بدورود گفت و فرزند يازده ساله او طهماسب بهجاى او نشست و اگر چه در ابتداء سلطنت خود دچار حملهٔ ازبکان شد ليکن در سال ۹۳۵ يعنى در پانزده سالگى آنان را شکستى سخت داد و سلطنت صفوى را از سُستى و فتورى که در کمين آن بود رهائى بخشيد ' شير را بچه همى ماند و بدو' .
|
|
قيام شاهاسمعيل يکى از وقايع مهّم تاريخ ايران است. ايجاد حکومت مرکزى واحد در ايران و تعيين مذهب واحدى براى ايرانيان يعنى تشيّع، در برابر تسنّن که مذهب رسمى عثمانيان و ازبکان بود، ايرانيان را از حيث استقلال و تشخّص تاريخى به مقام پيشين خود باز گردانيد و دورهاى را شبيه دوران شاهنشاهى ساسانى، با همان محاسن و معايب، در تاريخ ما تجديد کرد.
|
|
شاهاسماعيل و پسران او طهماسب و القاص و سام و بهرام همگى اهل ادب و شعر بودند و او خود به فارسى و ترکى شعر مىسرود و خطائى تخلّص مىکرد و ديوان ترکى آن چاپ شده است.
|