روانشناسى گشتالت اعتراضى به جزءگرائى بود. آنها به درستى مىگفتند که 'کل' چيزى بيشتر از مجموعهاى از اجزاء است. کل جمع عددى مطالب و موضوعها نيست. اين واقعيت پديدارى ويژگىهاى جديد در هيئت کل. مطلبى بديهى است. پس چرا آن همه مورد بحث و جدل قرار مىگرفت؟ شايد دو علت براى اين مسئله موجود باشد:
۱ . در وهله اول اين حقيقت که مىتوان روانشناسى را مانند شيمي، مرکب از اجزاء شناخته شده، دانست، وسوسهانگيز بوده و وونت و ديگران مىگفتند که تمام عناصر مادى در جهان به مجموعهٔ مختلفى که حدود صد عنصر مىباشد، تقليل يافته، پس چرا نتوان عناصر روانى را چنين کرد؟ دستکم، به امتحان آن مىارزيد. ولى اين قياس شيميائى کاملاً صحيح نيست، زيرا شيميدانان هيچگاه واقعيت پديدارى در علم خود را انکار نکردهاند. فقط دانش آنها به آن مرحله نرسيده بود که ويژگىهاى يک ترکيب را بتوان از ويژگىهاى عناصر آن پيشبينى نمود.
۲ . علت اساسى ديگر اين بود که 'ارتباط' يا تداعى که اصل بنيادى نظريهٔ ترکيبان روانى است، بهنظر مىرسد قادر باشد که مجموعهٔ دو عنصر را بهصورت يک عنصر جديد درآورد. براى نمونه 'شناسائي' (Recognition) را مىتوان مثال زد. در شناسائى چند عنصر وجود دارد. يک تجربه حسى (a) (مانند يک قيافه) که بهخودى خود معنائى ندارد. زمانى که با تداعى به آن چيزى اضافه شود، عنصر (b) (مثل يک اسم) به آن اضافه مىشود، سپس (a+b) منجر به شناسائى شخص مىشود که البته هيچکدام از اين عناصر به تنهائى چنين کارى را نمىتوانستند انجام دهند. اين فکرى بود که تيچنر داشت، زمانى که گفت، دستکم دو حس، لازم است که ادراک معنىدارى را ايجاد کند. مثلاً هلن کلر کوچک که نابينا و ناشنوا بود، در باغچهٔ خانهٔ خود ناگهان به اين آگاهى رسيد که هر چيزى داراى نامى است. اين آگاهى زمانى حاصل شد که نخست اشياء را لمس کرد و سپس نام آن را يک نفر براى او با تماس لبانش با دهان هلن هجى مىکرد. نکتهٔ قابل ذکر در اين رابطه اين است که دو مطلب در رابطه با يکديگر، يک 'کل' را مىسازند که بيش از جمع عددى آن دو مىباشد، زيرا آنها در ارتباط با يکديگر هستند. بر اين اساس بود که جان ديوئى در سال ۱۸۹۶ دربارهٔ انعکاس گفت که يک پاسخ شرطى بيش از يک تغيير انرژى است که توأم با حرکت است. پاسخ شرطى پاسخ 'به' (To) يک محرک است. بهعبارت ديگر، حتى اين نظريهٔ تيچنر که دو احساس که برروى هم يک معنا مىسازند، پديدارى را نشان مىدهد، پديدار شدن يک معنا در ارتباط با دو موضوع است. اما از اين ديدگاه، پديدارى به آسانى تجلى نمىکرد. ارتباط يا تداعى بيشتر شبيه تجمع عوامل در جوار يکديگر بدون تلفيق شدن بود و بسيارى از روانشناسان اين سادگى امر را مىپسنديدند. معهذا، هيچ روانشناس بزرگى از زمان جيمز ميل به بعد از ادراک بهعنوان جمع تعدادى احساس صحبت نکرد.
جان استوارت ميل
جان استوارت ميل 'شيمى - رواني' را علم پديدارشدن ويژگىهاى جديد بهصورت ترکيباتى که در واقع، اجزاء آنها ديگر وجود ندارند، مىدانست. بحث وونت در اين زمينه متناقض بود. او دربارهٔ عنصرگرائى و ترکيبهاى آنها بهشکلى برخورد کرد که گوئى از يک 'شيمى - رواني' ناب سخن مىگويد، ولى در همان حال راجع به 'تلفيق خلّاق' (Creative Synthesis) نيز بحث مىکرد، گويا بهوسيلهٔ پديدار است که ترکيبها ويژگىهاى خود را بهدست مىآوردند. تعدادى از روانشناسان ادعا مىکنند که ويليام جيمز مهمترين پيشبينى کنندهٔ ظهور روانشناسى گشتالت بود. البته جيمز با مخالفت شديد با عنصرگرائى و توصيف جريان هوشيارى (Stream of Consciousness) حتماً به نهضت گشتالت بهعنوان نسيمى روحبخش در فضاى لايپزيگ خوشآمد مىگفت، اما جيمز هيچگاه با ورتهايمر آشنا نشد و با عقايد او نيز تماس پيدا نکرد. جيمز در تابستان ۱۹۱۰ فقط چند روز پس از آنکه ورتهايمر در جستجوى يک استروسکوپ بچگانه براى آغاز پژوهشهاى آن وارد فرانکفورت شد، بدرود حيات گفت.
اگر دليل بيشترى لازم بود که ثابت کند ديدگاه ارتباطگرائى روانشناسى قرن نوزدهم آلمان به اندازهٔ کافى اهميت 'تلفيق خلاق' را نمىشناخت، آن دليل را در پيدايش مکتب 'شکل و کيفيت' مىتوان يافت. اوايل، روانشناسان گشتالت بهخوبى درک نکرده بودند که چه سلف و جدّ با اهميت و قابل احترامى در وجود فن اهرنفلز داشتهاند، اما بالاخره او را يافتند. امروزه هنگامى که آنها مىخواهند نمونهٔ خوبى از 'پديداري' را نشان دهند، به اهرنفلز و شکل هندسى او و ملودىهاى وى (تصنيف) برمىگردند. او نشان داد که چگونه 'روابط' 'چيزي' به ساخت محتوا اضافه مىکند که ساخت محتوائى جديد را بهوجود مىآورد. در اينجا نيازى به تکرار خدمات اين مکتب نيست، زيرا اين مکتب اعتراض و تذکر دربارهٔ پديدارى را دو دهه قبل از ظهور روانشناسى گشتالت مطرح کرد.