اين نظريه که حرکات حيوانات و بعضى از اعمال انسان ممکن است خودکار و غيرارادى باشند به دکارت (۱۶۵۰) برمىگردد که بعدها توسط مادىگرايان فرانسوى مانند لامترى (La Mettrie) (۱۷۴۸) و کابانيس (Cabanis) (۱۸۰۲) حمايت شد. لغت انعکاس يا بازتاب (Reflex) بهمعناى جديد آن در فيزيولوژى از سال ۱۷۳۶ متداول گشت.
نخستين نتايج آزمايشگاهى دربارهٔ عمل انعکاسى در سال ۱۷۵۱ توسط رابرت وايت (Robert whytt) انتشار يافت. در قرن نوزدهم تحقيقات مارشال هال (Marshal Hall) در اين زمينه حائز اهميت است. در سال ۱۸۳۲ هال اصرار مىکرد که بين فعاليتهاى ارادى و غيرارادى تفکيک قائل شود و اين سبب شد که بين فلوگر (Fluger) که فيزيولوژيست بود و لوتزى (Lotze) که فيلسوف و روانشناس بود، بحث جالبى درگيرد. فلوگر معتقد بود که بازتابهاى نخاعي، مفيد و هدفدار هستند و لذا بايد ارادى و آگاهانه باشند. لوتزى بر اين اعتقاد بود که مغز مرکز و عضو اصلى هوشيارى (Consciousness) است و بنابراين فعاليتهاى نخاعى بايد غيرارادى و ناخودآگاهانه باشد. در آن روزها، همانطور که تا يک قرن پس از آن متداول بود، مردم هوشيارى را پديدهاى مىدانستند که يا وجود دارد و يا ندارد ولى بهعنوان نامى براى نشان دادن يک واکنش مانند واکنش افتراقى (Discriminatory Reaction) نمىشناختند.
پديده حرکات انعکاسى سالها شناخته شده بود. حتى گالن آنچه را که، اکنون بهعنوان عمل انعکاس پلک مىشناسيم توصيف کرده است. لغت انعکاس يا بازتاب (Reflex) را دانشمندى بهنام استراک (Astruc) بهکار برد که معناى ساده آن انعکاس يا منعکس شدن تصوير در آينه بود. استراک اعتقاد داشت که حس در حيوانات بهگونهاى از اعصاب حسى توسط نخاع يا مغز به ساير اعصاب منعکس مىگردد و سبب ايجاد حرکت مىشود. به گفته او 'هنگامى که يک احساس به علت تماس 'ارواح حيواني' با نخاع ايجاد مىشود، اين احساس منعکس شده و باعث پيدايش حرکت در لولههاى عصبى مىشود که مستقيماً برسر راه اين انعکاسات قرار گرفتهاند.'
در سال ۱۷۵۱ رابرت وايت (۱۷۱۴-۱۷۶۶) مقالهاى تحت عنوان: دربارهٔ حرکات حياتى و ساير حرکات غيرارادى حيوانات، نگاشت.
An Essay on The Vital And Other Involuntary Motions of Animals
او در آزمايشهاى متعدد با قورباغه نشان داد که نخاع براى ايجاد بسيارى از حرکات خودکار که حيوان در پاسخ به تحريک هنگامى که رابطه رشته نخاعى با مغز قطع شده از خود نشان مىدهد، هم لازم و هم کافى است. او همچنين نشان داد که اين رفتار انعکاسى حتى وقتى که فقط قسمتى از رشته نخاعى موجود است، رخ مىدهد. او بر تفاوت بين حرکات ارادى که نتيجه عمل ارادى است و حرکات غير ارادى (ناگهانى و خود بهخود) که در يک لحظه اتفاق مىافتد و هيچ فرصتى براى 'اعمال منطق' در آنها نيست تأکيد نمود. وايت معتقد بود که حرکت انعکاسى غيرارادي، مستقل از منطق و اراده بود و بستگى به نخاع دارد. بنابراين از ديد او انعکاسات تقريباً، ولى نه کاملاً، ناخودآگاه هستند. اين سؤال که آيا حرکت غيرارادي، ناخودآگاه است، سالها براى رشته فيزيولوژى روان دشوارىهائى ايجاد کرد. تحت تأثير دکارت و تفکرات ماوراءالطبيعه آن زمان، قبل از اينکه نظريه توازى روانى (Psychological parllelism) در قرن نوزدهم حاکم گردد، ديدگاه متداول دربارهٔ رابطه بين روان و تن نظريه ارتباط متقابل (Interactionism) بود. براساس اين ديدگاه بدن بر روان تأثير مىگذارد و بالعکس هم روان بر بدن تأثير مىگذارد.
در آن ايام کسى نمىتوانست قبول کند که چگونه احساسى که به روان وارد شده است سبب ايجاد حرکت مىگردد، مگر اينکه تحت نظارت مستقيم اراده باشد. بهعلت مخالفت با نظريه مداخله مداوم اراده بود که وايت نوشته خود دربارهٔ حرکات غيرارادى را منتشر نمود. او خاطرنشان ساخت که اعمال عادت شده مانند راه رفتن، بدون تأثير و نظارت و کنترل دائمى اراده و يا حتى آگاهى شخصى انجام مىگيرد. او معتقد بود که اعمال را دستگاه حواس هدايت مىکنند، حتى هنگامى که عملى فقط تحت تأثير نخاع قرار مىگيرد.
سه دانشمند ديگر در قرن هجدهم به پيشرفت دانش دربارهٔ مفهوم واکنش انعکاسى کمک نمودند. يکى از آنها آلبرشت فن هالر بود که قبل و بعد از وايت راجع به عمل عضلات و بهخصوص اعضاء داخلى بدن مطالبى منتشر نمود. نظريه او بهنام vis insita عمدتاً بر اين اساس استوار بود که عمل عضلات، غيرارادى و ناخودآگاه است. دومين دانشمندى که در اين زمان و رابطه اهميت دارد، يونزر (Unzer) (۱۷۹۹-۱۷۲۷) است که در سال ۱۷۷۱ نظريه هالر را مورد بحث قرار داده و گزارشهائى دربارهٔ آزمايشهائى که با عصبهاى جدا شده و نخاع در قورباغه انجام داده بود انتشار داد و تأکيد بر تفاوت موجود بين حرکات ارادى و غيرارادى نمود.
در سال ۱۷۸۴ پروشاسکا (Prochaska) (۱۸۲۰-۱۷۴۹) با انجام آزمايشهاى متعدد با اعصاب و نخاع قورباغه به اين نتيجه رسيد که واکنشهاى انعکاسى بستگى به دو عامل دارد. يکى آنچه که او آن را نيروى عصبى (Vis Nervosa) و ديگرى را مجتمع حسى (sensorium commune) ناميد. او اعتقاد داشت که در تمام رشتههاى عصبي، نيروى عصبى وجود دارد، که البته به تنهائى کاربردى ندارد. در اعمال انعکاسي، نيروى عصبى توسط مجتمع حسى تحريک مىگردد که در مغز، مغز استخوان و نخاع شوکى جاى دارد. فعل و انفعالات اين دو عامل بهنظر پروشاسکا واکنش خود بهخودى و نه اعمال ارادى ايجاد مىکند.
در نيمه اول قرن نوزدهم مارشال هال و يوهانس ميولر مهمترين مرجع در مورد واکنش انعکاسى بودند. هال در سال ۱۸۳۳ نتايج فعاليتهاى خود را منتشر کرد. ميولر اولين بار در چاپ دوم کتاب مرجع خود Handbuch در سال ۱۸۳۴ در اين زمينه گزارش تحقيقات خود را نگاشت و تقدم هال را در ارائه اين مطالب به رسميت شناخت. هال معتقد بود که انعکاسها فقط به نخاع مربوط است، هيچگاه به مغز ارتباط نداشته و در همه حال ناخودآگاه است. ميولر معتقد بود که بعضى از انعکاسها از طريق مغز انجام مىشود. غير از اين مطلب، بقيه نظرات دو دانشمند با يکديگر منطبق بود.
مارشال هال
مارشال هال (Marshall Hall) (۱۸۵۷-۱۷۹۰) يک پزشک برجسته اسکاتلندى بود که در لندن کار مىکرد و گزارشات تحقيقاتى بسيارى در زمينه فيزيولوژى به انجمن سلطنتى ارسال مىداشت. او مشغول مطالعه جريان خود در ريه بود و براى اين منظور برروى يک مار که سر آن جدا شده بود آزمايش مىکرد. او کشف کرد که جانور بىسر به تحريک پوستى واکنش نشان مىدهد. او سپس نخاع شوکى مار که در مقطع بين مهره دوم و سوم بريده بود، آزمايش کرد و نتيجه آزمايش را چنين گزارش داد: 'از لحظهاى که اين عمل برروى حيوان انجام شد او کاملاً آرام و بىحرکت ماند، به استثناء حرکات نادر گاهگاهي، بهنظر مىرسيد که اين وضع آرام تا زمانىکه حيوان از بيرون تحريک نشود برقرار خواهد بود. ليکن هنگامى که او تحريک مىشد، بدن آن شروع به فعاليت شديد و مداوم مىنمود و در اثر اين حرکات قسمتهائى از بدن حيوان با ميز يا اشياء ديگر تماس پيدا مىکرد و تحريک او توسط محرکهاى محيطى افزايش مىيافت. بالاخره حيوان دوباره آرام شد و چون از تمام تحريکات بيرونى محافظت شد، ديگر حرکتى از خود نشان نداد و تا آخرين لحظه حيات در چنين وضعى قرار داشت.'
براساس چنين آزمايشهائى هال عهدهدار روشن نمودن ابهامهائى شد که دربارهٔ مطالبى مانند اعمال ارادى و غيرارادي، آگاه و ناخودآگاه که از قرن هجدهم باقى مانده بود. او چهار نوع اعمال بدنى را از يکديگر متمايز نمود ۱. حرکت ارادى که بستگى به آگاهى و فعاليت مخ دارد. ۲. حرکت تنفسى که به مرکز حيات در مغز ميانى (Medulla) مربوط است. ۳. حرکت غيرارادى که بستگى به تحريک مستقيم عضلات دارد. ۴. واکنش انعکاسى که مستقل از مغز و آگاهى بوده و بستگى به نخاع شوکى دارد. اين نظريه در آن زمان صحيح بهنظر مىرسيد زيرا که حرکت انعکاسى را از ساير حرکات جدا ساخته و بر اين نکته تأکيد مىکرد که حرکات انعکاسى نتيجه تحريکات حسى است. اين برداشت راه را براى پيدايش نظريه قوس انعکاسى که بعدها ارائه شد همواره نمود.
مارشال هال شخص پرحرارت و علاقهمندى بود که باعث مىشد پيروان و مخالفان بسيارى داشته باشند. گزارشهاى او مورد حمله شديد قرار گرفت، زيرا مخالفان او مدعى شدند که او مطلب تازهاى که وايت و پروشاسکا بدان دست نيافته باشند، ارائه نمىدهد. آنها براى اثبات نظر خود تاريخهائى را که او کتاب پروشاسکا را از کتابخانه جامعه پزشکى و جراحى به امانت گرفته بود بهعنوان سندى عليه او بهکار بردند. (واقعيت اين قضيه چنين بود: او نخستين گزارش خود را هنگامى که در سال ۱۸۳۲ به عضويت انجمن سلطنتى انتخاب شد ارائه نمود و در سال ۱۸۳۳ منتشر کرد. نوشته پروشاسکا را در سال ۱۸۳۵ خواند و گزارش مجددى بدون اينکه نامى از پروشاسکا ببرد در سال ۱۸۳۷ منتشر نمود.)
حقيقتاً معلوم نيست که هال کشف مهم و جديدى در ارتباط با اعمال انعکاسى کرده باشد. وايت، يونزر و پروشاسکا قبلاً نشان داده بودند که هنگامى که رابطه نخاع با مغز قطع شده باشد، حرکت در مقابل تحريک خارجى با ميانجيگرى نخاع صورت مىگيرد. از سوى ديگر آزمايشهاى هال بسيار چشمگير بود و انتخاب نخاع شوکى بلند مار که کاملاً قابليت تشريح را داشت، شاهد خوبى براى گفته است.
اين واقعيت مسجلى است که هال ابهامات مربوط به حرکات انعکاسي، غيرارادى و ناخودآگاه را برطرف کرد و با جاذبه شخصيت خود اين مسئله را بسيار مهم جلوه داد. مخالفتها و مشاجرهها در اين زمينه نيز کمک به اشاعه اهميت مطلب نمودند، زيرا هر مبلغى مىداند که براى جلب توجه به مطلبي، تاحدى مخالفت از حمايت فعال مؤثرتر است و البته بسيار مؤثرتر از اين است که مورد بىتفاوتى قرار گيرد.
نتيجهگيرى مارشال هال که انعکاسهاى نخاعى ناخودآگاه هستند، در سال ۱۸۵۳ مورد حمله فيزيولوژيست آلمانى فلوگر قرار گرفت. فلوگر اعتقاد داشت که آگاهى تابعى از تماميت کنش عصبى است و اينکه بين فعاليت مغز و نخاع نمىتوان تفاوت قائل شد و درنتيجه انعکاسهاى نخاعى را بايد بهنوعى عمل آگاهانه تعبير نمود. او متذکر شد که اين انعکاسها از آن جهت هدفدار هستند که موضعى بوده و براى موجود زنده مفيد مىباشند. پاى قورباغه درست همان نقطه از پوست را که توسط تحريک اسيدى خارش پيدا کرده مىخاراند.