چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم


به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم    کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم
گرفتم پنبه‌ی آسایش از داغ جنون یعنی    به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم
دلم زان آفت جان بود فارغ‌وز بلا ایمن    ز آفت دوستی باز آن بلا برخود پسندیدم
ز راه عشق بر می‌گشتم آن رعنا دچارم شد    ازان راهی که می‌رفتم پشیمان بازگردیدم
هنوزم با نهال قامتش باقیست پیوندی    که هرجا دیدم او را جلوه‌گر چون بید لرزیدم
چنان ترسیده‌ام از غمزه‌ی مردم شکار او    که هرگاه آن پری در چشمم آمد چشم پوشیدم
در آن ره محتشم کان سروقد میرفت و من در پی    زمین فرسوده شد از بس که بر وی چهره مالیدم


همچنین مشاهده کنید