پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

انصاف بده که نیک یاری


انصاف بده که نیک یاری    زو هیچ مگو که خوش نگاری
در رود زدن شکر سماعی    در گوی زدن شکر سواری
مه جبهت و آفتاب رویی    زهره دل و مشتری عذاری
بنوشت زمانه گویی آنجا    در جانت کتاب بردباری
بنگاشت خدای گویی اینجا    در دیده‌ت نقش حقگزاری
از لعل تو هست عاقلان را    یک نوش و هزار گونه خاری
در جزع تو هست عاشقان را    یک غمزه و صد هزار خاری
جز غمزه‌ی تو که دید هرگز    یک ناوک و صد جهان حصاری
جز خنده‌ی تو که داشت در دهر    یک شکر و نه فلک شکاری
در رزم تو هیچ دل نپوشد    بر تن زره ستیزه‌کاری
در بزم تو هیچ شه ندارد    بر سر کله بزرگواری
ای شوخ سیه‌گری که از تو    کم دید کسی سپیدکاری
از ابجد برتری ازیراک    نی یک نه دو نه سه نه چهاری
سرمازدگان آب و گل را    در جمله، بهار در بهاری
جان و دل و دین بنده با تست    تا اینهمه را چگونه داری
چون بازسپید دلفریبی    چون شیرسیاه جانشکاری
تا پای من اندرین میانست    دستی به سرم فرو نیاری
من پای فرو نهادم ایراک    دانم سر پای من نداری
دشنام دهی که ای سنایی    بس خوش سخن و بزرگواری
هر چند جواب شرط من نیست    با این همه صد هزار باری


همچنین مشاهده کنید