پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دل من به جانانی آویختست


دل من به جانانی آویختست    چو دزدی کز ایوانی آویختست
فدا باد جانها بدان زلف کش    بهر تار مو جانی آویختست
چه زنار کفر است هر موی او    که در هر یک ایمانی آویختست
بتان رامزن سنگ ای پارسا    به هر بت مسلمانی آویختست
سر اندازیم به که رانی ز در    که سر بی در دوست درد سر است
زهی طعن جاوید خورشید را    که گویند معشوق نیلوفر است
مگس قند و پروانه آتش گزید    هوس دیگر و عاشقی دیگر است
در نیک کوش کت بد و نیک اربه طینتست    کز خاک راست راست براید گیاه کج
به سازی سوی من به شوخی دل زمن بستد    بدو گفتم چه خواهی کرد گفتا کار می آید
چو رفتم بردرش بسیار دربان گفت کاین مسکین    گرفتار است گویی کاینطرف بسیار می آید
کسی تلخی من داند که بیند خنده‌ی شیرین    کسی خون خوردنم داند که بیند گریه‌ی فرهاد
مرا تا کی غم هجر تو پامال جفا دارد    بخواهم داد جان بر باد ازین غم هر چه باداباد


همچنین مشاهده کنید