|
راستى کن که راستان رستند
٭
|
|
|
رک: راستى کن که به منزل نرسد کجرفتار
|
|
|
|
٭..........................
|
در جهان راستان قوى دستند (اوحدى)
|
|
راستى که به دروغ مانَد مگوى
|
|
|
نظير: دروغى که به راست مانَد بِهْ از راستى که به دروغ مانَد (مرزباننامه)
|
|
راستى موجب رضاى خداست٭
|
|
|
نظير: راستى آور که شوى رستگار (نظامى)
|
|
|
|
٭ .................................
|
کس نديديم که گم شد از رهِ راست (سعدى)
|
|
راستى ورز و رستگارى بين٭
|
|
|
رک: راستى کن که به منزل نرسد کجرفتار
|
|
|
|
٭.............................
|
يار شو خلق را و يارى بين (اوحدى)
|
|
راستى هيبت الله هستى يا مىخواهى مرا بترسانى؟ (عا).
|
|
راندنت کدام است و خواندنت کدام؟
|
|
|
رک: از بام مىخوانَد و از در مىزند
|
|
ران ملخى هديهٔ موران باشد (سعدى)
|
|
|
رک: از مغان مور پاى ملخ است
|
|
راه باريک است و شب تاريک است و منزل بس دراز (از جامعالتمثيل)
|
|
|
نظير:
|
|
|
چاه تاريک است و راه باريک
|
|
|
ـ صد بلا در هر نفس اينجا بوَد (عطّار)
|
|
|
ـ شب تاريک و بيم موج و گردابى چنين هايل (حافظ)
|
|
|
ـ دريغ از راه دور و رنج بسيار
|
|
راه باز، جاده دراز!
|
|
|
به تعرّض به کسى گويند که بىجهت قهر کرده مىخواهد برود
|
|
|
نظير: حرفهات مفت، کفشهات جفت!
|
|
راهبر باش نه راه بُر (از کشفالمحجوب)
|
|
راه بزن راه خدا را هم ببين
|
|
|
نظير: دزد باش و مرد باش
|
|
راه چنان رو که سلامت روى٭ |
|
|
|
٭تا کى از اين کو به ملامت روى
|
................. (اميرخسرو دهلوى)
|
|
راه حق پشيمانى ندارد
|
|
راه حق يکى است و راه باطل هزار (از کيمياى سعادت)
|
|
راهِ دراز به حرف کوتاه مىشود
|
|
راه در دلها نبايد چون بوَد گفتار کج٭
|
|
|
نظير: هر که گويد کلاغ چون باز است
|
نشنوندش که ديدهها باز است (لاادرى)
|
|
|
|
٭نيست جز بيرونِ در جاى اقامت حلقه را
|
........................... (صائب)
|
|
راه دزد زده تا چهل روز امن است
|
|
راه دويده و کفش دريده
|
|
|
آن همه تلاش و کوشش بىحاصل ماند
|
|
راه را به دزد بسپار و آسوده بخواب!
|
|
|
کسى را که از شرارت يا خيانتش بيمناکى مسئول جلوگيرى از شرارت و حفظ مال قرار بده تا ناچار به ترک شرارت و خيانت گردد و خيال تو آسوده شود. خائن و دزد بهتر از هر کس مىتواند خيانت و سرقت ديگران را تعقيب و کشف و از وقوع آن جلوگيرى کند (داستاننامهٔ بهمنيارى، ص ۱۰)
|
|
راهِ راست برو اگر چه دور است
|
|
|
رک: به گيتى بِهْ از راستى پيشه نيست
|
|
راه راست گم شدن ندارد
|
|
|
نظير:
|
|
|
کس نديدم که گم شد از ره راست (سعدى)
|
|
|
ـ اگر راستى کارت آراستى
|
|
راه، راهِ شيوه، کفش، کفشِ گيوه، زن، زنِ بيوه!
|
|
|
رک: کفش کفشِ گيوه، راه راه شيوه...
|
|
راه رفتن را از گاو ياد بگير و آب خوردن از خر و زندارى را از خروس! (عا).
|
|
|
نظير:
|
|
|
زن نگه داشتن را از خروس بايد ياد گرفت
|
|
|
ـ آدم بايد زندارى و غيرت را از خروس ياد بگيرد
|
|
راهرو گر صد هنر دارد توّکل بايدش٭
|
|
|
نظير: توکّل کن که يابى رستگارى
|
|
|
|
٭ تکيه بر تقوى و دانش در طريق کافرى است |
............................... (حافظ)
|
|
راه کوته را مکن بر خود دراز
|
|
راه گريز را پيش از ستيز بايد جست
|
|
راهِ مستراح را يادش دادم آفتابه را از دست من گرفت! (عا).
|
|
|
رک: از خودم ملّا شدى، بر جان من بلا شدي
|
|
راه مىبينى چرا فرسنگ مىپرسى؟
|
|
|
رک: دِه مىبينى و فرسنگ مىپرسى؟
|
|
راه نارفته کى رسى جائى٭
|
|
|
|
٭................................
|
جائى ناديده چون نهى پائى (...؟)
|
|
راه هميشه سر بالا نيست، سرپائينى هم دارد
|
|
|
نظير: هر سربالائى يک سرازيرى هم دارد ـ پس از دشوارى آسانى است ناچار (سعدى)
|
|
راهى که نه راهِ تُست مسير (مرزباننامه)
|
|
رأفت ياران نباشى آفت ايشان مباش٭
|
|
|
رک: يار شاطر نيستى بار خاطر مباش
|
|
|
|
٭ .........................
|
سيرت حق چون نباشى صورت باطل مباش (سنائى)
|
|
رأى دو کس نه چون رأى يک کس باشد (قابوسنامه)
|
|
|
رک: مشورت ادراک و هشيارى دهد
|
|
رأى قوى از شمشير بُرّنده کارىتر است
|