ای ظفر در رکاب دولت تو |
|
تهنیت خوان فتح و نصرت تو |
مسند آرای ملک امن و امان |
|
قهرمان زمان ولی سلطان |
تا بشارت زند به فتح تومهر |
|
گشته بر کوس چرم گاو سپهر |
رایتت کز هر آفت است مصون |
|
نفتد عکسش اندر آب نگون |
عزم تو چون عنان بجنباند |
|
راه سیارگان بگرداند |
قهرت آنجا که در مصاف آید |
|
کار شمشیر از غلاف آید |
هر کجا آورد سپاه تو زور |
|
پیل پنهان شود به خانه مور |
بر صفی کان به جنگت آمده پیش |
|
مرگ خالی نموده ترکش خویش |
بر سپاهی که با تو کرده جدل |
|
گشته دندانه دار تیغ اجل |
لشکرت گر بر آسمان تازد |
|
آسمان با زمین یکی سازد |
تیغ قهرت به باد پیمایی |
|
بر سر خصم کرده میرایی |
چون کند حمله تو رو به عدو |
|
پشت کرده مخالف از همه رو |
تیر باران تو کند ز شکوه |
|
زره تنگ حلقه در بر کوه |
هر کجا تیغ تو سر افرازد |
|
نیزه آنجا منار سر سازد |
خنجرت در غلاف فتنه بلاست |
|
چون زبان در دهان اژدرهاست |
اژدر از دم به کوره تاب دهد |
|
تا حسامت به زهر آب دهد |
سپرت کسمان نشان باشد |
|
لشکری را حصار جان باشد |
دست یازی چو بر کمان ستیز |
|
مرگ خواهد ز تیر پای گریز |
تیرت آنجا که پی سپر باشد |
|
دیده مور را خطر باشد |
بوم و ملک تو خاک رستم خیز |
|
روبهش ضیغم هژبر ستیز |
کرم خاکی به خاک این بروبوم |
|
اژدها سیرت و نهنگ رسوم |
بسته در بحر و بر نهنگان راه |
|
دشت بر اژدها نموده سیاه |
رأی و تدبیرت از خلل خالی |
|
همچو ذات تو رأی تو عالی |
عدل تو چون شود صلاح اندیش |
|
گرگ دست آورد به گردن میش |
شد ز کوس تو گوش چون سیماب |
|
بانگ تو مضطرش جهاند از خواب |
نعل رخشت چو سنگسا گردد |
|
کوه الماس توتیا گردد |
شرر از نعلش ار فراز آید |
|
کوه یاقوت در گداز آید |
ملک از انصاف تو چنان آباد |
|
که در او جغد کس ندارد یاد |
جغد در خانه هما چه کند |
|
ظلم در کشور شما چه مند |
ظلم ترک دیار تو داده |
|
به دیار مخالف افتاده |
وای بر خصم بخت بر گشته |
|
که تو شمشیر و او سپر گشته |
کار زخم است تیغ بران را |
|
گو سپر چاک زن گریبان را |
از بزرگان کسی به سان تو نیست |
|
خاندانی چو خاندان تو نیست |
هر یک از خاندان تو جانی |
|
یا جهانگیر یا جهانبانی |
اول آن نیر بلنداقبال |
|
آفتاب سپهر جاه و جلال |
ملک آرای سلطنت پیرای |
|
بیعدیل زمان به عدل و به رای |
مطلع آفتاب دین و دول |
|
مقطعحل و عقد ملک و ملل |
کار فرمای چرخ کار افزای |
|
نسق آرای ملک بار خدای |
از بن و بیخ ظلم برکنده |
|
تخم عدلش ز جا پراکنده |
صعوه شاهین کش از حمایت تو |
|
باز گنجشک در ولایت تو |
شیر گوید ثنای آن روباه |
|
که سگش را بر او فتاده نگاه |
رخش او را سپهر غاشیه دار |
|
مدتش را زمانه عاشق زار |
نظرش دلگشای دلتنگان |
|
گذرش بوسه گاه سرهنگان |
سلطنت مفتخر به خدمت او |
|
تاکی افتد قبول حضرت او |
سایه پرورد ظل یزدانی |
|
نام او زیب خاتم جانی |
گر امان از گزند خواهد کس |
|
نام عباس بیگ حرزش و بس |
طرفه نامی که ورد مرد و زن است |
|
حر ز جان است و هیکل بدن است |
عین این نام عقل را تاج است |
|
به همین تاج عقل محتاج است |
بای این اسم بای بسم الله |
|
الف او ستون خیمه چاه |
سین او بر سر ستم اره |
|
به مسمای او جهان غره |
غره گشته بدو جهان و بجاست |
|
زانکه کار جهان از او به نواست |
عالم از ذات او مکرم باد |
|
تا قیامت پناه عالم باد |
بر سرش ظل خسروی بادا |
|
پشت نواب از او قوی بادا |
بر سرم سایهاش مخلد باد |
|
لطف بسیار او یکی سد باد |
وصف بکتاش بیگ چون گویم |
|
به که همت ز همتش جویم |
تا نباشد سخن چو همت او |
|
نتوان کرد وصف حضرت او |
تا نباشد بلندی سخنم |
|
دست بر دامنش چگونه زنم |
رفعتش کانچنان بلند رواست |
|
زانسوی چرخ آسمان نواست |
عقل و دولت موافقت کردند |
|
از گریبانش سر بر آوردند |
عقل او حل و عقد را قانون |
|
دولتش دین و داد را مضمون |
خاطرش صبح دولت جاوید |
|
رای او نور دیدهی خورشید |
آفتاب ار به خاطرش گذرد |
|
سایه کوه جاودان ببرد |
همه کارش به دانش و فرهنگ |
|
مور در صلح و اژدها در جنگ |
قهر او آتش نهنگ گذار |
|
زو سمندر به بحر آتش بار |
لطف او مرگ را حیات دهد |
|
به حیات ابد برات دهد |
به خدا راست آشکار و نهانش |
|
کرده رفع دویی دلش به زبانش |
فخر گو بر زمانه کن پدری |
|
کش خدا بخشد آنچنان پسری |
نه پسر بلکه کوه فر و شکوه |
|
زو پدر پشت باز داده به کوه |
تا ابد یارب آن پسر باشد |
|
بر مراد دل پدر باشد |
با منش آنقدر عنایت باد |
|
که زبان شرح آن نیارد داد |
خواهم از در هزار دریا پر |
|
تاکند آن هزار دریا در |
همه ایثار نام قاسم بیگ |
|
پس شوم عذر خواه قاسم بیگ |
گر هزاران جهان در و گهر است |
|
در نثارش متاع مختصر است |
بود و نابود پیش او همرنگ |
|
کوه با کاه نزد او همسنگ |
در شمارش یک و هزار یکی |
|
خاک را با زر اعتبار یکی |
گنج عالم برش پشیزی نیست |
|
هیچ چیزش به چشم چیزی نیست |
یکتنه چون به کارزار آید |
|
گوییا یک جهان سوار آید |
چون زند نعره و کشد شمشیر |
|
باز گردد به سینه غرش شیر |
بجهد تیغش از چنار چو مار |
|
زندش گر به سالخورده چنار |
چون کشد بر کمان سخت خدنگ |
|
شست صافش کند مشبک سنگ |
نیزه چون افکند به نیزه مهر |
|
مهر افتد نگون ز رخش سپهر |
گر ز باران ابر آزاری |
|
سپهی را کند سپر داری |
نگذارد که تیر آن باران |
|
بر سپه بارد و سپه داران |
با نهیبش ز خصم رفته سکون |
|
جسته از حلقه زره بیرون |
در صف رزم تیغ بهرام است |
|
در گه بزم زهره را جام است |
جام زهر است یعنی اصل سرور |
|
خرم آنجا که او نمود عبور |
تیغ بهرام یعنی آنسان تیز |
|
که ز سهمش اجل نمود گریز |
خاطرش آتش ستاره شرار |
|
طبع وقادش آب آتشبار |
فکرتش فرد گرد تنها سیر |
|
سد بیابان از او به مسلک غیر |
گر همه سحر بارد از رقمش |
|
سر فرو ناورد بدان قلمش |
نه بدانسانش همت است بلند |
|
که به اعجاز هم شود خرسند |
طبع عالیش چون نشست به قدر |
|
پیش او سحر را چه عزت و قدر |
تازگی خانه زاد فکرت او |
|
نازکی بنده طبیعت او |
سخنش معجزیست سحر نمای |
|
خاطرش آتشیست آب گشای |
هرکجا شد سلیقهاش معمار |
|
برد قلاب زحمت از بازار |
شعر تا در پناه خاطر اوست |
|
هست مقبول طبع دشمن و دوست |
علم را در پناه پوینده |
|
درجات کمال جوینده |
شعر را کرده در به دولت باز |
|
بر درش یک جهان سخن پرداز |
جمله را حامی و پناه همه |
|
خسرو جمله پادشاه همه |
در ترقی همه به تربیتش |
|
ناز پروردگان مکرمتش |
مجلس آرای عیش خوش نقشان |
|
بهترین شخص برگزیده لسان |
باد از صدر تا به صف نعال |
|
مفتخر مجلسش ز اهل کمال |
دو گرامی برادر نامی |
|
کمدند اصل نیک فرجامی |
دو دلاور، دو شیر دل ، دو دلیر |
|
کب گردد ز حمله شان دل شیر |
دو بهادر، دو مرد مردانه |
|
دو دلیر و دو شیر فرزانه |
پشت بر پشت او نهاده چو کوه |
|
هریکی ز آن دو سد جهان شکوه |
هر سه بسته کمر به خدمت سخت |
|
پیش هر یک ستاده دولت و بخت |
در رکاب خدایگان باشند |
|
نه که تا حشر جاودان باشند |
ظل نواب باد بر سرشان |
|
سد چو وحشی بود ثناگرشان |
پدران و برادران و همه |
|
راعی خلق و خلقشان چو رمه |
|