پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره


آهی که رخنه کردم از وی به سنگ خاره    عاجز شد از دل دوست یارب دگر چه چاره
بیداریم چه دانی، ای خفته‌ای که شبها    ننشسته‌ای به حسرت، نشمرده‌ای ستاره
جانان اگر نشیند یک بار در کنارم    یک باره می‌توانم کردن ز جان کناره
گفتم به شحنه نالم از چشم او ولیکن    پروا ز کس ندارد مست شراب خواره
ای تاب داده گیسو حالی است بر دل من    از تاب بی حسابت وز پیچ بی شماره
آشفتگان عشقت گیرم که جمع گردند    جمع از کجا توان کرد دلهای پاره پاره
ای شه سوار چالاک احوال ما چه دانی    کز حالت پیاده غافل بود سواره
با این سپاه مژگان از خانه گر درآیی    تسخیر می‌توان کرد شهری به یک اشاره
از لعل و چشمت آخر دیدی که شد فروغی    ممنون به یک تبسم، قانع به یک نظاره


همچنین مشاهده کنید